فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

تاریخ اروپا(بخش دوم)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarta


///فرهنگ‌های عصر آهن

با پایان عصر برنز، جمعیت در همه اروپا رو به فزونی نهاد. در آغاز عصر آهن، یعنی حدود 1000 ق.م.، قبایل اروپای مركزی فرهنگی را تداوم می‌بخشیدند كه خطوط اصلی آن، توسط گروه‌هایی همچون سلت‌ها1 و اسلاوها2 و ایتالیك زبانها3 و ایلیریها4 بنیان نهاده شده بود. در شمال ایتالیا فرهنگ ویلانوفان5 (درحدود 700-1000 ق.م.) اهمیت محوری یافت و فرهنگ مشابه هالستت6 (حدود 450-750 ق.م.) توسط سلت‌ها، در خلال قرون هفتم تا چهارم ق.م. به اغلب سرزمین‌های اروپای غربی گسترش یافت. سِلت‌ها همچنین با فرهنگ لا تِن7 (حدود 58-450 ق.م.) شناخته می‌شوند كه این فرهنگ بسیار مرهون فرهنگ هالستت است. مردم ژرمن از جنوب اسكاندیناوی و بالتیك در 500 ق.م. شروع به گسترش كردند.

///تفوق یونان

از 800 ق.م.، یونان طلوع مجدد خود را پس از لرزة تاخت و تاز دوری‌ها آغاز کرد، ولی در شكلی متفاوت از تمدن مایسنی؛ این، تا اندازة زیادی مرهون فینیقی‌ها8 بود كه پیك‌های تجاری خود را به مدیترانه و ممالك غربی در حال توسعه تمدن خاورمیانه گسیل می‌داشتند. یونانیان از این پیك‌های تجاری، الفبای فینیقی را آموختند و به آن مصوت‌های كاملی را افزودند. در قرن هشتم قبل از میلاد، دولتشهر‌های یونانی از طریق استعمار متصرفات، بویژه در جنوب ایتالیا، رو به گسترش نهادند، و یك قرن بعد، تمدن هلنی9 به بلوغ و شكوفایی رسید. متصرفات یونانیان به نواحی مدیترانه‌ای رسید و گسترش تجارت میان این مناطق متصرفه، و دیگر ملل، منجر به توسعة فرهنگ یونانی شد. گر چه اغلب این شهر‌های یونانی به ظاهر مستقل بودند، اما درون فرهنگی مشترك غوطه‌ور بودند. اغلب گروه‌های قومی (از جمله ایتروسكن‌ها10) در مدیترانه غربی كه جایگزین ویلانوفان‌ها11 شده بودند، مشتاقانه پوستین فرهنگ یونانی را به تن كردند. بیشتر مراكز شهری (اعم از یونان و غیر یونان)، از پادشاهی به آریستوكراسی، و نهایتاً به الیگارشی ثروتمندان (پلوتوكراسی)، رو به پیشرفت نهادند.
      از قرن پنجم قبل از میلاد، برخی مراكز یونانی، همچون آتن، دموكراسی‌هایی را پدید آوردند. در آن زمان یونان با پیشروی امپراطوری پارس كه یك قرن قبل بنیان نهاده شده بود، مورد تهدید قرار گرفت. تمام آسیای صغیر به سرعت به تصرف پارسیان درآمد و آنها در 490 ق.م. به یونان حمله‌ور شدند. پس از آنكه پارسیان به طور قاطع عقب رانده شدند (479 ق.م.)، آتن دموكراتیك به عنوان قدرت اصلی در جهان یونانی ظاهر شد. یك امپراطوری آتنی در حوزة دریای اژه تأسیس گردید، اتحاد اقتصادی و فرهنگی، به سرعت قلمرو خود را تحكیم كرد، و قرن پنجم قبل از میلاد، عصر طلایی تمدن كلاسیك یونان شد. اما سیاست‌های توسعه‌طلبانة آتنی‌ها و رقیبان اقتصادی و سیاسی قدیمی منجر به نبرد‌های انتحاری پلوپونزی (404-431 ق.م.) گردید كه در نتیجه، بخش اعظم یونان منهدم شد. جنگ‌های میان شهر‌های یونانی تا قرن آینده تداوم یافت.
      مقدونیه، واقع در شمال یونان اصولاً بخشی از یونان نبود، اما از سده چهارم ق.م.، طبقة حاكم آن هلنی شدند. مقدونیه در دوران حاكمیت فیلیپ دوم، بخش اعظم یونان را متصرف گردید، و پسرش، اسكندر كبیر، امپراطوری پارس را به این قلمرو افزود. پس از مرگ اسكندر، جانشینانش امپراطوری را تقسیم كردند. در نتیجه، مراكز ثقل در این دوره (كه به دورة هلنی معروف است) به شهر‌هایی همچون اسكندریه12 در مصر، و انتاکیه در سوریه([امروز، در جنوب ترکیه است]) منتقل شد. هم مقدونیه، و هم یونان، در نهایت در دومین قرن قبل از میلاد به تصرف روم در آمدند.

///استیلای روم

ادامه مطلب...

دفاع از ”کلمه“

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← گفتم که باید از ”سروشیسم“ خلاص شویم.
← هنوز خلاص نشده‌ایم.
← حضور آموزه توزیع شده ”مصلحت“ که توسط کسانی غیر از ”الْفُقَهَاءِ، صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاه“ و همان کارگزاران و روشنفکران انجام می‌گیرد، نشان از آن دارد که هنوز از ”سروشیسم“ خلاص نشده‌ایم؛ تا خرخره در آن فرو رفته‌ایم.
← ولی چگونه؟ چگونه باید از ”سروشیسم“ خلاص شد؟ در این وادی، حرف حساب و کلام منصفانه چیست؟
← سروش از این حرف می‌زند که هر کس، فهم خود را دارد، و درک هیچ دو تن، نمی‌تواند مانند هم باشد؛ پس، حقیقت مطلقی که قابل شناسایی باشد در بین نیست. پس، حقیقت مشترکی که از سوی دو ذهن، به یک سان قابل فهم باشد نیز در بین نیست. پس، مفاهمه و همدلی نیز میسر نیست.
← این سخن سروش، که در ”قبض و بسط تئوریک شریعت“ بلوغ یافت، بسیار پاسخ گرفته است، و در رأس هر پاسخی چنین گفته‌اند که این برداشت سروش آشکارا درگیر تناقض درونی با خود سخن اوست. از سویی می‌گوید تفاهم میسر نیست، اما مآلاً باید بپذیرد که خود، توقع دارد که دیگران سخنان او را بوضوح بفهمند و بپذیرند. غیر از این، نفس استدلال او عبث می‌نماید.
← چگونه است که گفتار سروش کاملاً قابل فهم است، ولی سایر گفتارها (از جمله گفتار دینی) کم و بیش غیر قابل فهم، و تفاهم در مورد آنها ناممکن؟
← در میان این همه ادعای فهم‌ناپذیری، خود سروش یک استثناء بزرگ است؛ اینجا و آنجا سخنرانی می‌کند، تا دلت می‌خواهد از کلمات غریب پارسی که نمونه آنها را در متون کهن قرن چهارم هجری می‌توان یافت استفاده می‌کند، و مخاطبانش را از این انکشاف کلمات کهن به وجد می‌آورد، و البته باور دارد که آنان که برای او کف می‌زنند، حرف‌های او را می‌فهمند، و فلسفه او را که ”فهم‌ناپذیری“ را تبلیغ می‌کند، ”می‌فهمند“، که اگر چنین نبود، سخن گفتن او عبث بود.
← او می‌گوید که دنیای آمر به معروف، با دنیای مرتکب و مجتنب از معروف متفاوت است. پس، آمر به معروف، هیچ گاه نمی‌تواند به قاطعیت مکلف بودن دیگری را دریابد، چرا که دنیای آنان متفاوت است. از این پس بود که به آمران به معروف و ناهیان از منکر، ”گروه فشار“ نام نهادند.
← ”گروه فشار“ متولد شد.
← تا قبل از ”مصلحت‌گرایی“ و ”سروشیسم“، ”گروه فشار“ همان جماعت ”ایثارگری“ بودند که در راه فضیلت ”تکلیف“، ”جان برکف“ و قابل احترام بودند. همان‌ها بودند که به دور از فروش ”حقیقت“ به ”مصلحت“، در پی رهایی ”مستضعفان جهان“ از ”استکبار جهانی“ بودند.
← ولی نه رفته رفته، بلکه ناگهان، ”گروه فشار“ نام گرفتند. آنها درکشان به قدر و اندازه غلامحسین کرباسچی نبود؛ نماد مدیرانی که بنا به باور اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی در خطبه نماز جمعه، باید دستشان را باز می‌گذاشتند تا به آنچه ”مصلحت“ می‌دانند، شجاعانه عمل کنند.
← ”گروه فشار“، ”مرتجعانی“ ”شدند“ که این دستاورد مهم فقه کارگزارانی و اصلاحاتی را نمی‌فهمیدند.
← ”ایثارگران“ دیروز به ”گروه فشار“ امروز بدل شدند.
← باری؛ بازگردیم به بحث اصلی‌تر خودمان: دفاع از ”کلمه“. در مقابل سروش، سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ بر آن است که برای درک نحوه عملکرد مفاهمه، باید در گام نخست به بدیهی‌ترین باوری که موتور محرک هر گفتگوست توجه کرد: ”هر گفتاری یک گوینده، و اقلاً یک شنونده دارد، و هدف گوینده بر جای گذاشتن اثر بر دیگران است“. به نظر، بدیهی می‌آید، و در عین حال، مهم است.
← باید این کارکرد مفاهمه‌ای زبان را از رفتار غیرمفاهمه‌ای زبان که طی آن، تنها ”حرف پرتاب می‌شود“ متمایز کرد. وقتی از مفاهمه حرف می‌زنیم و دنبال مفاهمه هستیم، چنین الگویی از ارتباط را مد نظر قرار می‌دهیم. اینکه هر کسی به هدف مفاهمه حرف می‌زند، نه عبث و مهمل. و هر کسی به هدف مفاهمه می‌شنود، نه بیهوده و از سر بیکاری.
← در این قسم تحلیل زبان، باید مرجع لغات را در کاربرد چند فاعلی و میان‌ذهنی(intersubjective) مفاهیم مد نظر داشت. هر لغت، طوری ابراز می‌شود که بیش از یک نفر آن را بفهمد. هر گفتار، یک سخنگو و حداقل یک شنونده دارد، و هدف سخنگو، اثر گذاشتن بر دیگران است. باید بین چنین کاربرد شخصی زبان، و کاربرد غیرشخصی زبان تمیز قایل شد.
← ارتباط غیرشخصی، رقیب مفاهمه است، و ضمیر سوم شخص در این میان، عامل سوء تفاهم است. یکی از ویژگی‌های مفاهمه، و چه بسا تعریف اصلی مفاهمه، همین درگیر شدن فاعل ”کلمه“ در ”کلمه“ است(چه فاعل ابراز کلمه و چه فاعل مخاطب کلمه). در سخن گفتن و گفتار، زمان‌ها همیشه در ارتباط با زمان حال هستند، و باید راه را به روی زمانی بگشایند که گذشته را بر حسب زمان حال و برای فاعل مفاهمه تعریف می‌کند. به بیان ساده‌تر، می‌خواهم بگویم، که زبانی که قابل درک باشد، باید بتواند همه چیز را در اطراف مفاهمه و زمان حال و فضای مشترک بین طرف‌های مفاهمه، یکجا در خود تلفیق کند، و گر نه، فهم‌ناپذیر خواهد بود. فرض اینکه زبان چنین ظرفیتی را ندارد، از بی‌ایمانی به ”کلمه“ برمی‌خیزد که فی‌الفور فیلسوف سروشی را به تناقض‌های ناگشودنی در نظام نظری خود می‌افکند.
← واقع آن است که ساختار بسیاری از زبان‌های هند و اروپایی به صورتی است که ما را در تجزیه و تحلیل ضمایر گمراه می‌کند و اگر از این معضل این زبان‌ها آگاه نباشیم، به تناقض‌گویی‌های فلسفی عجیب و غریب مبتلا خواهیم شد. سخن سوم شخص، غیر قابل درک تصور می‌شود، در حالی که سوم شخص نوعی دوم شخص است که در زمان حال و در جریان مفاهمه جاری ”احضار“ می‌شود.
← در حقیقت، زبان راستین مفاهمه‌ای که حاوی معناست، به جای سه ضمیر، فقط دو ضمیر من و تو را دارد. در زبان‌های هند و اروپایی، سوم شخص، در ارتباط با اول و دوم شخص، بی‌نشان است. بدانید که ضمیر سوم شخص یک پدیده جهانشمول نیست و اساساً واقعی نیست.
← آنچه در زبان‌های هند و اروپایی پنهان یا بهتر بگویم ساده‌سازی شده، حضور سوم شخص در اینجا و اکنون است که عملاً در زبان محاوره نقش دوم شخص را پیدا می‌کند، و اگر اینچنین نبود، سوم شخص قابل فهم نمی‌نمود. همین کارکرد است که کارکرد زبان را به رغم آنچه در بدو امر به نظر سروش می‌رسد، از حالتی ”غیرشخصی“، به حالتی ”شخصی“ تبدیل می‌کند. نکته دیگر، این حقیقت است که زبان در یک حضور بی‌زمان رخ می‌دهد و اگر اینطور نباشد، ”کلمه“ غیرقابل درک می‌شود.
← فیلسوفی که به نقش زمان، فضا، دور افتادگی سوم شخص، و نقش کنایه‌ها و استعارات در ابهام‌افکنی در زبان و روایت و ”کلمه“ تأکید می‌کند، هیچ چیز جز اصل اساسی و پایه‌ای زبان و ”کلمه“ را فراموش نکرده است: ”هر گفتاری یک گوینده، و اقلاً یک شنونده دارد، و هدف گوینده بر جای گذاشتن اثر بر دیگران است“. اگر زمان، دورافتادگی سوم شخص، و کنایه‌ها و استعارات را دلیلی بر فهم‌ناپذیری بایسته زبان قلمداد کنیم، باید اصل وجود زبان و ”کلمه“ را انکار کنیم، چنان که سروش چنین می‌کند.
← ”کلمه“ به طرز رازآمیزی مهم است؛ طوری که انکار آن، به الحاد راه می‌برد، چنان که در مورد سروش چنین شد. در اینجا و در این باب، نمی‌خواهم بتفصیل چیزی بگویم. شاید زبان و قلم بسوزند؛ باید از توحید بگویم. تنها می‌گویم که در این موضوع جای تأمل، بسیار است... .
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در شنبه, 02 مرداد 1389 ساعت 19:21

تاریخ اروپا(بخش اول)

فرستادن به ایمیل چاپ


Encartaادامه مطلب...


///دوران ما قبل تاریخ و باستان

هومو ساپینس‌ها1 (انسان‌های جدید)، نخستین بار در اروپا، در اواخر دورة پالئولتیك2 (عصر سنگ قدیم) ظاهر شدند. آنها انسان‌های گردآور خوراك بودند كه جلوه‌های قابل توجهی از هنر را طی 25000 تا 10000 سال پیش، در بیش از 200 غار (در اسپانیا و فرانسه) از خود به جای گذاردند. حدود 10000 سال پیش، در پایان دورة پلایستوسن3 (نزدیكترین عصر یخبندان)، آب و هوا رو به بهبود نهاد و رفته رفته، به وضع آب و هوای امروزی نزدیك شد. در این هنگام، انسان‌های نئولتیك4 (عصر نوسنگی) اقتصاد‌های كشاورزی پدید آوردند كه خصوصاً در نواحی بالكان و دانوب (در فرهنگ‌های مشهور به فرهنگ استارچوو5– نزدیك بلگراد در صربستان امروز– و فرهنگ دانوبی) متمركز بود. در جنوب بالكان، فرهنگ سسكلو6 (در تِسالی7) در 5000 سال پیش از میلاد اشكال پیچیده‌ای از شهر‌های اولیه را ایجاد كردند، این فرهنگ به نوبه خود، به فرهنگ دیمینی8 (این نیز در تسالی) منجر شد كه با قصبات برج و بارودار شناخته می‌شود. حفاری‌ها در بالكان نشان داده‌اند كه مس در این ناحیه در حدود 4000 سال پیش، در میان فرهنگ وینکا9(3000-4500 سال پیش از میلاد) به كار رفته است. در همین زمان تجارت بویژه تجارت از مبدأ بالتیك بیش از پیش اهمیت می‌یافت. در اروپای مركزی (بوهمیا10)، انبار‌های بزرگ مس و قلع منجر به تكنولوژی برنز در خلال سومین هزاره قبل از میلاد شد.
      معمولاً گور پادشاهان یا اشراف در این دوره توسط پشته‌‌ها یا مقبره‌هایی پوشیده می‌شد، اما از اواخر هزاره دوم ق.م. تغییری روی داد؛ خاكسترسازی اجساد معمول گردید و دفن كوزه حاوی خاکستر (در میدان كوزه‌ها) رسم شد.

////ورود هند و اروپاییان

پژوهش‌ها دقیقاً منشأ زبان‌های هند و اروپایی را كه در غالب ممالك اروپایی بدان‌ها تكلم می‌شود، معلوم نکرده‌اند. برخی متخصصان معتقدند كه فرهنگ كورگان11 كه در شمال دریای سیاه در حوالی 2500 سال ق.م. آغاز گردید، همان فرهنگ هند و اروپایی نخستین است. بر اساس این تئوری، هندواروپاییان، به سوی اراضی بالكان هجوم آوردند، و در این ناحیه در حوالی 2200 ق.م. مستقر شدند؛ سپس در سراسر اروپا گسترش یافتند. بنابراین، مردم عصر برنز میانی در بالكان و اروپای مركزی به زبان‌های هندواروپایی سخن می‌گفتند. صرفنظر از تمدن‌های كرِت و یونان، در دو هزار ق.م.، بیشتر اروپای عصر برنز بی‌سواد بوده‌اند.
      نخستین تمدن اصلی كه در اروپا بلوغ یافت، تمدن كرِت در دو هزار پیش از میلاد بود. این جامعه عصر برنز كه پس از پادشاهی افسانه‌ای مینوس12، مشهور به تمدن مینوآن13 شد، در حوالی 1600 ق.م.، مغلوب تمدن اژین14 شد. زمان ورود نخستین مهاجمان یونانی به سرزمین یونان محل مناقشه است. بسیاری بر سر تاریخ تقریبی 1900 ق.م. توافق دارند. در 1400 ق.م. این یونانیان كه پس از ایجاد شهر اصلی‌شان به نام مایسنی15 به مایسنی‌ها موسوم شدند، اراضی دوری16 را تصرف كردند. تمدن مایسنی روابط تجاری با خاورمیانه و بریتانیا داشت. اما پس از 1200 ق.م.، جامعه مایسنی تقریباً به كلی مضمل شد. وقوع این اضمحلال، به علت تاخت و تازهایی كه از جانب شمال، یحتمل از سوی یونانیان دوری كه از لحاظ فرهنگی كمتر توسعه یافته بودند، اما زبان سلاح آهنین را خوب بلد بودند، واقع شد. بنابراین، آغاز عصر آهن در یونان با قهقرای فرهنگی مصادف شد.

آخرین بروز رسانی در جمعه, 01 مرداد 1389 ساعت 20:32 ادامه مطلب...

ده راه برای آنکه به دست خودتان، سازمان و مدیریت خود را منهدم کنید

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس از استیو توباک
پنجشنبه پانزده جولای دو هزار و ده، مطابق با بیست و چهار تیر هشتاد و نه


استیو توباک، مشاور، نویسنده و مدیر ارشد صنعتی با سابقه‌ای متجاوز از بیست سال مدیریت صنعتی در سانتاکلارای کالیفرنیا(عظیم‌ترین تمرکز فعالیت تکنولوژیک در جهان) است.

← الکل، یا مواد مخدر مصرف کنید؛
← جاسوسی کنید؛
← لایی بکشید و برای خود منافع نامشروع بجویید؛
← اسناد محرمانه خود را جایی بزارید که هیچ کس نبینه! (حتماً یکی خواهد دید!)؛
← بین کارمندان خود فرق بگذارید یا از آنها سوء استفاده کنید؛
← لج کنید؛
← دروغ بگید؛
← از محصول کار کم بذارید؛
← به بهانه‌ای بگید: ”دیگه کار نمی‌کنم و نمی‌تونم ادامه بدم“؛
← روی اعصاب یه کارمند عصبی راه برید.

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 31 تیر 1389 ساعت 12:00

فلسفه صلح

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← برای صلح، اول باید از ”سروشیسم“ خلاص شویم.
← سازه نظری سروش، که رکن احیای کارگزار در کالبد روشنفکر بود، ظاهراً برای صلح ساخته شد، ولی از آن، برای جنگ بهره‌برداری گردید.
← تنها تقصیر سروش نبود که از سازه صلح، برای جنگ استفاده کرد، بلکه اصل سازه فلسفی او نیز بیمار بود؛ اساساً فلسفه صلح نبود. صلح‌نما بود. ایده او متناقض بود. در عین حال که بدواً به عنوان ابزار صلح ”تبلیغ“ می‌شد، اما سویه‌های نیرومندی از خشونت در آن فعالیت می‌کرد. از آن، به عنوان یک ابزار فاشیستی برای سوار شدن بر قدرت و سپس انحلال نردبان استفاده می‌شد. بر مبنای الگوی هیتلر، برای نابود کردن رایشتاگ پیش می‌رفت.
← سازه نظری سروش، متناقض بود. هم ادعای فیصله‌بخشی ”قاطع“ مناقشات فلسفی بر سر رئالیسم را داشت، و هم کار رئالیسم را اینگونه فیصله می‌داد که می‌خواست همه را متقاعد کند تا بپذیرند که حقیقت واحدی وجود ندارد، الا حقیقت و رئالیسم ”سروشیسم“.
← در مقابل سروشیسم، که به فقدان قدر مشترک برای فهم متقابل تأکید می‌کند، و نسخه ”فارسی“ پست‌مدرنیسم معرفت‌شناختی محسوب می‌شود، رکن سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، تأکید بر تفاهم و درک متقابل است.
← نوع بشر، با وجود گوناگونی چشمگیری که میان تمدن‌ها و دولت‌ها وجود دارد، از دیرباز، خواهان رسیدن به هماهنگی در پهنه جهان بوده است. این آرزوها، جهانی را به تصویر می‌کشیدند که می‌شد بدون از بین رفتن سرزندگی اجزاء، هماهنگی را در کل آن ترویج کرد. برای برقراری این هماهنگی، کاری از دست قدرت‌های اقتصادی و سیاسی برنمی‌آید. در گرفتن نیروها و برخوردهای پس از پایان جنگ سرد، مانند آنچه در قفقاز، بالکان، و شرق و غرب افریقا شاهدش بودیم، بیانگر آشوب زده بودن آن نوع هماهنگی است که در دوران جنگ سرد به دست ابرقدرت‌ها بر جهان تحمیل شده بود. سرنوشت اتحاد کارگزار و روشنفکر در ایران نیز مؤید این مطلب است. اگر دنیا را به دست آنان بسپارند، در ته دیگ حیات انسانی، چیزی جز نبرد سخیف گرگ‌ها نمی‌ماند.
← هسته اصلی گفتگوی انسانی، پذیرش ارزش‌های مشترک انسانی، و تلقی آن به عنوان آغاز رشد است. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، در عین پذیرفتن تفاوت‌ها، به تفاوت‌ها و تفرقه ها راضی نمی‌شود. اعضای ”امت“ باید در عین به رسمیت شناختن تفاوت‌ها، پایبند به ارتقاء هماهنگی باشند.
← سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، اساساً از ایجاد جامعه‌ای صلح‌جو‌تر(و نه وارفته‌تر) هواداری می‌کند. پشتیبانی از نوع فراگیرتر و ”پاسخگو“تری از ”حقوق فردی“، با تشویق ”امر به معروف و نهی از منکر“ همراه است. افراد، در حالی که کوشش می‌کنند تا یکدیگر را همانند خود بدانند، در عین حال، خود را مسؤول خویشتن، و حتی دیگران هم می‌شمرند. بنابراین، با تربیت اسلامی، تلفیق پخته‌ای از آزادی و مسؤولیت به بار می‌آید، و این، زمینه لازم برای ”صلح“ است.
← بله؛ تأکید می‌کنم. بسیار تأکید می‌کنم؛ ”تلفیق پخته آزادی و مسؤولیت، زمینه لازم برای صلح است“. نبود این تلفیق پخته بوده است که تلاش‌ها برای ارتقاء صلح را تاکنون بی‌فرجام ساخته است.
← اگر فقط به آزادی فکر کنیم، به صلح نمی‌رسیم، و اگر فقط به مسؤولیت بیندیشیم، از جبر سر در می‌آوریم. تا افراد به آزادی خود و دیگران احترام نگذارند، طعم انسانیت را نخواهند چشید، و تا مسؤولیت‌پذیر و ایثارگر نگردند، آزادی یکی موجب عذاب دیگری خواهد بود.
← تلاش‌های جمعی برای دستیابی به الگوهای انسانی ارتباط و تربیت، خیلی پیش از این شدت گرفته است و به جاهایی رسیده است که از آن، بوی تقدیر الهی به مشام می‌رسد. داده‌های متعددی نشان می‌دهند که فرامادیگری، معنویت، و رویگردانی از نگاه منحصراً مادی به جهان، که همگی جنبه‌های مختلف به تنگ آمدن از سیطره نوع کارگزار و جنس روشنفکر در سرتاسر جهان است، عمومیت یافته، و می‌تواند در هر سطح و مقیاسی یک نقطه عظیمت مؤثر برای گفتگو محسوب شود.
← معلوم شده است که از نظر فلسفی، جامعه‌شناختی، روانشناختی، سیاسی و اقتصادی، مشترک‌تر از هر ویژگی دیگر میان ابناء بشر، همان دغدغه مادیگری است. بحران تمدن معاصر بشری تا حد قابل ملاحظه‌ای بازتاب عدم توازن ژرف و فراگیر بین مادیت و معنویت است. به دیگر سخن، تمدن بشر با مشکلی روبروست که می‌توان آن را ”کمبود اساسی معنویت“ نامید؛ کمبودی که مغز درد ما از فقدان آزادی، برابری، همبستگی، تحمل، احترام به طبیعت و مسؤولیت‌پذیری مشترک را تشکیل می‌دهد. کمبود معنویت است که سقوط رضایت از زندگی اجتماعی را نزد ما، به رغم بیشتر شدن ساز و برگ زندگی، موجب شده است.
← ریشه این کمبود معنویت، با توسعه تاریخی تمدن بشری در هم تنیده شده است. اساس گرفتاری امروز تمدن  بشر با نحوه خاص و منحرف بسط مدنیت، طی چهار سده گذشته، در هم بافته شده است. تمدن خدامحور سده‌های میانی جای خود را به عالم انسان‌محور دوران روشنگری داد. اکنون، جهانیان از این می‌ترسند که علم بخواهد بدون آنکه صلاحیت آن را داشته باشد. جای خدا و بشر را با هم بگیرد(مثلاً ببینید که در سرتاسر دنیا، چگونه بوروکراسی جای تئوکراسی و دموکراسی را گرفته است). این نگرانی خصوصاً از آن روست که علم محض، وجه بزهکار و غیراخلاقی خود را عیان کرده است و نشان داده که ”اخلاق ندارد“.
← سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، فرض را بر ضرورت کنش و واکنش میان قطب‌های معنوی همه تمدن‌ها می‌گذارد. به نظر می‌رسد که امر به معروف و نهی از منکر، اگر درست و بر مبنای ”لعلک باخع نفسک“ درک شود، می‌تواند همچون نیروی یکپارچه کننده بالقوه‌ای به ایجاد احساس اشتراک معنوی میان تمدن‌های مختلف بشری یاری رساند. این حس معنوی و برادری می‌تواند موجب ترویج احساسات غیرمادی عشق، مهربانی و بالاتر از همه، انصاف شود. یعنی هر فرد قادر شود خود را فارغ از مقاصد نفع‌طلبانه جای همنوع خویش قرار دهد.
← علم و تکنولوژی شاید بتواند میلیون‌ها بیماری را که از سرطان و ایدز رنج می‌برند درمان کند، ولی در جای دیگر، تهدید علیه بشریت را نیز دامنه‌دارتر می‌سازد. شاید آگاهی از وجود نیروهای نادیده بزرگی که خارج از کنترل بشرند به درمان تن بیماران کمکی نکند، ولی نیرویی که این آگاهی در قلب و روح انسان‌ها ایجاد می‌کند، می‌تواند با این توهم که پیشرفت مادی، هدف غایی بشریت است مقابله کند. همین توهم پیشرفت نامحدود مادی بود که بشریت را گرفتار دو جنگ جانسوز، تراژدی‌های هیروشیما و ناگازاکی که زبان از بیان آنها قاصر است، زوال محیط زیست، شکاف دم‌افزون میان ثروتمندان و تهیدستان، و گسترش جنگ‌افزارهای نابودی جمعی ساخت. پیشرفت علم و تکنولوژی‌های جدید ممکن است یک عطیه باشد، ولی اگر آنها را به شکلی مؤثر مهار و کنترل نکنیم، می‌تواند مایه هلاک بشریت گردد.
← چه باید کرد؟ چه نوع فرامادیگری به حد کافی پخته و قابل اتکاء است تا بتواند جلوی خطاهای فاحش ما را بگیرد؟ تمدن بشری همواره در قالب نوعی دین، جویای آرامش معنوی بوده است. طی چند هزار سال، ادیان، بیش از فلسفه و علم، تشنگی بشر را برای رسیدن به حقیقت مطلق و ایمان برتر، سیراب کرده‌اند. گمان نمی‌کنم که ترجمه دیوان جلال‌الدین رومی، از سر اتفاق، از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در ایالات متحده باشد. درست خواندید؛ در ایالات متحده امریکا، نه در ایران یا ترکیه یا کشور اسلامی دیگر، در ایالات متحده امریکا. این آمار سخن می‌گوید؛ یعنی، فرامادیگری که امروز جهان را فراگرفته و فعلاً با سرگرمی‌های روانشناسانه تشفی می‌یابد، به دنبال یک سایه‌بان مقدس و مطمئن می‌گردد.
← شاید آفتاب دین حنیف ابراهیم خلیل(ع)، از ”غرب“ در حال طلوع باشد... شاید...
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

شیوه‌نامه جمع و جور تهیه گزارش چکیده متون

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس از Write Source


• گزارش چکیده، نوشته‌ای است که فکر اصلی یک اثر بزرگتر را خلاصه و مطرح می‌کند.

   • مراحل تهیه گزارش چکیده:
   • نخست متن اصلی را یک بار بخوانید تا دیدگاهی کلی راجع به آن به دست آورید؛
   • متن اصلی را یک بار دیگر بخوانید و زیر نکات مهم آن خط بکشید یا از نکات مهم یادداشت‌برداری کنید؛
   • نکات مهم را مرور کنید، و فکر اصلی متن را شناسایی کنید.

• نگارش چکیده:
   • فکر اصلی متن را عنوان چکیده خود قرار دهید؛
   • تنها نکات کلیدی لازم برای فهم فکر اصلی متن را بنویسید؛
   • متن چکیده را طوری تنظیم کنید که حدود یک سوم یا کمتر از حجم متن اصلی را داشته باشد؛
   • ارجاعات به متن اصلی را سامان دهید.

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 20 تیر 1389 ساعت 15:19

شیوه‌نامه جمع و جور تهیه گزارش تحقیق

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس از Write Source


• گزارش تحقیق، اطلاعاتی را از شماری منابع به دست می‌دهد، و در نهایت به فهرست منابع ختم می‌شود.

• انتخاب موضوع تحقیق:
   • بسیاری از موضوعات تحقیق از یک میدان پژوهشی کلی استنباط و استخراج می‌شوند.
   • فهرستی از موضوعات کلی، ذیل یک میدان پژوهشی، می‌تواند به انتخاب موضوع کمک کند. این فهرست را می‌توانید از عناوین مقالات، اولویت‌های پژوهشی مؤسسات پژوهشی، فهرست مطالب منابع مرجع، گفتگو با کارشناسان آن فن، و... پیدا کرد.

• تحقیق در اطراف موضوع تحقیق: پس از انتخاب موضوع تحقیق، می‌توانید تحقیق را شروع کنید. دو نوع منبع تحقیق وجود دارد:
   • منابع اولی
   • منابع ثانوی

• پرداختن به منابع اولی:
   • منابع اولی، منابع اصلی یا تجربی هستند که اطلاعات دست اول را در اختیار می‌گذارند. انواع عمده منابع اولی:
      • روزنامه‌ها، هفته‌نامه‌ها، و مکاتبات؛
      •  سخنرانی‌ها؛
      • موزه‌ها؛
      • مصاحبه‌ها؛
      • پیمایش‌ها و پرسشنامه‌های تکمیل شده؛
      • رویدادها؛
      • آزمایش‌ها؛

• پرداختن به منابع ثانوی:
   منابعی که شامل اطلاعات جمع‌آوری شده از سوی دیگران درباره موضوع تحقیق است. انواع عمده منابع ثانوی:
      • کتاب‌ها؛
      • دائره‌المعارف‌ها؛
      • مجلات؛
      • روزنامه‌ها؛
      • وب‌سایت‌ها؛
      • اسناد؛
      • لوح‌های فشرده.

• یک جدول دو بعدی جمع‌آوری اطلاعات تهیه کنید:
   • در خانه اول(گوشه بالای راست) موضوع تحقیق را بنویسید؛
   • سؤالات مربوط به موضوع را در ستون سمت راست بنویسید؛
   • منابع را هم در سطر فوقانی بنویسید؛
   •  در درون جدول، پاسخ هر منبع به سؤالات تحقیق خود را بنویسید.

------------------------------------------------------------------------

• تنظیم گزارش تحقیق:

   • مشخصات ظاهری تحقیق:
      • حاشیه‌ها از لبه کاغذ از هر طرف یک اینچ(25.4 میلیمتر) تنظیم شود؛
      • یک سرصفحه نیم اینچی(12.7 میلیمتر) بسازید و نام خانوادگی و شماره صفحه را در گوشه سمت چپ کاغذ درج کنید؛
      • در گوشه سمت راست صفحه نخست، نام و نام خانوادگی کامل، نام استاد راهنما، کلاس، و تاریخ را درج کنید؛
      • عنوان گزارش را با فونت بولد در مرکز صفحه قرار دهید؛
      • برای تیتر از فونت Sans Serif(فونت Titr در فارسی) و برای متن از Serif(فونت Zar و Lotus) استفاده کنید؛
      • فاصله سطور را به صورت Double-space تنظیم کنید؛
      • تا می‌توانید به منابع ارجاع دهید؛
      • یک فهرست منابع تنظیم کنید؛
      • یک صفحه عنوان بسازید.

   • به گزارش خود، اشیاء گرافیکی بیفزایید:
      • جدول؛
      • کادر سوتیتر؛
      • تصاویر؛
      • نمودارها.

   • کیفیت ارجاع به منابع: در انتهای مطلب متخذه از منابع، داخل پرانتز، منبع را ذکر کنید. معمول‌ترین شیوه‌های ایراد مأخذ بدین شرح‌اند:
      • ارجاع استاندارد: شامل: نویسنده+شماره صفحه؛
      • ارجاع به منبع با نویسنده نامعلوم: کلمه ابتدای عنوان اثر+شماره صفحه؛
      • ارجاع به اثر، بدون ذکر شماره صفحه: تنها نام نویسنده را درون پرانتز بنویسید؛
      • ارجاع به منبع با نویسنده نامعلوم، بدون ذکر شماره صفحه: کلمه ابتدای عنوان اثر.

   • تنظیم فهرست منابع:


      • ارجاع به دائره المعارف:

         • نویسنده (در صورتی که ذکر شده بود/ ابتدا نام خانوادگی)، ”عنوان مقاله“، [در] سرویراستار دائره‌المعارف (ویراستار)، عنوان دایره‌المعارف(ایتالیک)، ویرایش چندم(در صورتی که در منبع ذکر شده بود)، محل انتشار:ناشر، تاریخ انتشار.

      • ارجاع به کتاب:

         • نویسنده (ابتدا نام خانوادگی)، عنوان کتاب(بولد+ایتالیک)، ترجمه [نام مترجم/ابتدا نام]، محل انتشار:ناشر، تاریخ انتشار.

      • ارجاع به مقاله در مجله:

         • نویسنده (ابتدا نام خانوادگی)، ”عنوان مقاله“، [ترجمه] نام مترجم(ابتدا نام)، [در] عنوان مجله(ایتالیک)، روز، ماه، سال: شماره صفحات مقاله در مجله.

      • ارجاع به روزنامه:

         • نویسنده (در صورتی که ذکر شده بود/ ابتدا نام خانوادگی)، ”عنوان کتاب“، [ترجمه] نام مترجم(ابتدا نام)، [در] عنوان روزنامه(ایتالیک)، روز، ماه، سال: شماره صفحات مطلب در روزنامه.

      • ارجاع به اینترنت:

         • نویسنده (ابتدا نام خانوادگی)، ”عنوان مطلب“، [در] عنوان سایت(ایتالیک)، روز، ماه، سال قرار گرفتن مطلب روی سایت(در صورتی که ذکر شده بود)، تاریخ مشاهده مطلب توسط محقق. نام تأیید کننده صحت مطلب یا سایت، روز، ماه، سال (آدرس الکترونیک تأیید کننده).

      • ارجاع به فیلم، اسلاید، کاست ویدئو، دی وی دی و اموری از این دست:

         • عنوان(بولد+ایتالیک)، نوع منبع، ناشر، تاریخ انتشار.

      • ارجاع به لوح فشرده:

         • ”عنوان مقاله“(بولد)، عنوان لوح فشرده، CD-ROM یا DVD-ROM، مکان انتشار: ناشر. تاریخ انتشار.

      • ارجاع به نامه یا رایانامه خطاب به نگارنده:

         • نویسنده (ابتدا نام خانوادگی)، ”عنوان نامه“، نوع نامه(نامه/رایانامه)، روز، ماه، سال.

   • تنظیم صفحه عنوان:
      • عنوان را به صورت بولد در فاصله یک سوم از طول صفحه از لبه نقش کنید؛
      • نام خود را در فاصله یک سوم از طول صفحه از لبه تایپ کنید؛
      • ذیل نام خود، نام معلم، نام کلاس، و تاریخ را به تفکیک روز و ماه و سال به فاصله دو سطر از هم درج کنید.

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 20 تیر 1389 ساعت 19:35

محمد از حرا یک بار دیگر نیز برپاخیز

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← کارگزار و روشنفکر، خواسته یا ناخواسته، ما را از مدینه‌النبی جدا کردند.
← جامعه مدنی آنها، مدینه‌النبی نبود. جاهلیت بود.
← قبلاً گفتم که سیاست جدید ”به‌رسمیت‌شناسی“، ما را به ورای نظریۀ اخلاقی کارگزار و روشنفکر، و عقلانیت حاکم بر تبلیغات بازرگانی، و سیاست ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ رهنمون می‌شود.
← سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، از برداشت فایده‌باور از جامعه عبور می‌کند. ”حاج کاظم“ را که توسط کارگزار و روشنفکر، زنده به گور شده بود، احیا می‌کند و بر صدر می‌نشاند.
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، عالی‌ترین و کامل‌ترین هستی اخلاقی ما، همانی است که می‌توانیم به عنوان اعضای یک ”امت“ به دست آوریم. وقتی خود را با دیگران یکی می‌کنیم. وقتی ”امر به معروف و نهی از منکر“ می‌کنیم. وقتی آنچه برای خود می‌پسندیم، برای او هم می‌پسندیم، و آنچه برای خود نمی‌پسندیم، برای او هم نمی‌پسندیم.
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، که به دکترین ”امر به معروف و نهی از منکر“ متکی است، مقاصد فردی مستقل در کانون جای ندارد، چه رسد به آنکه عالی‌ترین خواسته‌هایی باشند که می‌تواند از ما انتشار رود. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، خواستار انگاره‌ای از جامعه، به مثابه یک زندگی گسترده‌تر جمعی و یک ”امت“ است که انسان به عنوان عضوی در آن شرکت می‌کند.
← این انگاره، مرکز ثقل را از فرد به ”امت“ منتقل می‌کند؛ در نگاه ”ذهن با ایمان“، ”امت“ به مثابه مشیت الهی در به کمال رساندن و ربوبیت همه موجودات رؤیت می‌شود.
← درک آنچه بواقع ”ذهن با ایمان“ می‌بیند، دشوار یا نامیسر است، اما چیزی شبیه همین است که گفتم. ”ذهن با ایمان، دنیا را از دید خداوند می‌نگرد“ و اینگونه است که اوج امر به معروف و نهی از منکر، خود را در ”لعلک باخع نفسک“ می‌نماید. با مردم طوری رفتار می‌کند که آنها چیزی جز خود او نیستند. پاره تن اویند.
← زندگی سعادتمند، که پیامبران از آن برخوردار بودند، آن است که هنجارها و غایت‌های تقدیر شده در حیات اجتماعی، مهم‌ترین هنجارهایی هستند که اعضای ”امت“، هویت خود را به عنوان موجود انسانی با آنها تعریف می‌کنند. زندگی در چنین درکی از تقدیر الهی جهان، وقتی ”ذهن با ایمان، دنیا را از دید خداوند می‌نگرد“، به معنای واقعی کلمه، همان معنای ”آزاد بودن“ است.
← مفهوم آزادی عصر اصلاحات مصیبت‌بار بود. به معنای خودخواهی بود. به معنای انحلال سنت بود. به معنای نابودی ”تقدیر“ و ”ملت“ بود. به معنای بی‌سرپناهی بود. به معنا زندگی در میان گرگ‌ها بود. به مفهوم اعلام جنگ به دیگران بود تا حد خود را بشناسند و نزدیک نشوند. به معنای نفرت از ”دخالت“ بود.
← بسیاری از مردم، دیگر نمی‌توانند مشروعیت نهادهای دموکراتیک، از جمله انتخابات، مجلس، احزاب، و غیره را به عنوان محمل‌های معتبر و قابل اتکاء برای تصمیم‌گیری اجتماعی را بپذیرند. برداشت آنها از رابطه فرد با جامعه دگرگون شده است، بدان‌گونه که واسطه و فاصله‌ای که یک سیستم رأی‌گیری گسترده میان تصمیم فردی و نتیجۀ اجتماعی این تصمیم‌ها ایجاد می‌کند، ناپذیرفتنی به نظر می‌رسد.
← واقع آن است که هیچ تصمیمی را نمی‌توان تصمیم اجتماعی راستینی قلمداد کرد، اگر از راه بحث همه‌جانبه‌ای که در آن تمامی اعضا مشارکت کنند، اتخاذ نشده باشد؛ یک امر به و معروف و نهی از منکر فراگیر. و چون الان اثری از این روحیه نیست، آنچه در بهارستان می‌گذرد، اصولاً از ما نیست. هر لحظه ممکن است به دفاع از خزانه دیگران تبدیل شود.
← به تصمیماتی که نمایندگان منتخب می‌گیرند، می‌شود مهر فریب در لباس آراء همگانی زد. با این تعریف دوبارۀ هنجار تصمیم‌گیری جمعی(یعنی اینکه تصمیم به وسیلۀ مردم، و نه صرفاً برای آنها اتخاذ شده باشد)، نهاد نمایندگی فعلی ما بتدریج همچون فریبکاری تصویر شده، و بخش مهمی از مردم از آن بیگانه شده‌اند. ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ را هضم نمی‌کنند.
← ساز و کارهای دموکراتیک در دوران ما به سرنوشت مصیبت‌باری دچار شده است و به اخلاق پیامبرانه ”به‌رسمیت‌شناسی“ و ”امر به معروف و نهی از منکر“ بسیار نیازمند است.
← هنجارهای بیان شده در ساز و کارهای همگانی، دیگر پشتیبانی ما را به خود جلب نمی‌کنند. آنها یا نامربوط به نظر می‌رسند، یا به عنوان غصب ناحق قدرت، محکوم می‌شوند. وقتی زینت کابینه، زن‌باز از آب درمی‌آید، آن دموکرات‌هایی که ادعای یکه‌تازی در ”راستگویی“ را دارند، همچون دلقک‌هایی شعبده‌باز به نظر می‌رسند که نمی‌شود به آنها اعتماد کرد. و بدون اعتماد، یا آنچه روشنفکر به آن ”سرمایه اجتماعی“ می‌گوید، ”امت“ رو به نابودی می‌رود.
← وقتی ”اعتماد“ از دست می‌رود، بناچار، مردم برای تعریف آنچه برایشان اهمیت محوری دارد، به جای دیگر روی می‌آورند. آنها به جمع‌های فشرده‌تر و کوچک‌تر فرهنگی و هنری روی می‌آورند، یا به اجتماعات اینترنتی گرایش می‌یابند، یا گروه‌های مذهبی کوچک و زودگذر را انتخاب می‌کنند. خلاصه، درگیر شرایط دشوار ”هر کی هر کی“ می‌شوند که در آن، هیچ منبع هویتی نیرومندی یافت نمی‌شود که همسنگ ”امت“ باشد. سپس وقتی به هر آنچه در گذشته است می‌نگرد، آهش به آسمان می‌رود. می‌گوید: ”جوون هم جوونای قدیم“، ”گیلاسم گیلاسای قدیم“، ”ملا هم ملاهای قدیم“، و... . غافل است از اینکه آنچه از دست رفته است، چیزی در ”درون“ است، نه ”بیرون“. نگاهی که ”امت“ را در مرکز توجه و اهداف زندگی قرار می‌دهد، از دست رفته است، و بدین‌سان ”حال و هوا“ از دست رفته است.
← آنگاه، فردگرایی، همه را به گرگ تبدیل می‌کند.
← فردگرایی، زمانی از راه می‌رسد که، انسان‌ها، دیگر حیات خود را با زندگی ”امت“ یکی نمی‌بینند. آنگاه که آنها به ”تأمل“ می‌پردازند، یعنی به خویشتن بازمی‌گردند، و به خود، در درجۀ نخست، همچون افرادی با هدف‌های فردی می‌نگرند، این، لحظۀ انحلال یک ”امت“ و زندگانی آن است.
← آنچه روی می‌دهد، این است که فرد، دیگر هویت خود را در درجۀ نخست، در ارتباط با تجربۀ همگانی ”امت“ تعریف نمی‌کند، بلکه بر عکس، بامعناترین تجربه، که برای او حیاتی‌ترین به نظر می‌رسد، و بیشترین تماس را با هسته وجودش دارد، تجربه خصوصی اوست. تجربه همگانی ”امت“ از نظر او فرعی است؛ تنگ و محدود است؛ و تنها پاره‌ای از وجود او را لمس می‌کند. از این بدتر، گاه تنها یک دروغ سنت است، و چیزی به نام ”امت“ وجود ندارد. اینچنین، فرد با ”امت“ در تضاد می‌افتد و باید با آن بستیزد.
← در تجربه مدینه‌النبی، مردم خود را با زندگی همگانی ”امت“ و تجربه آن هم‌هویت می‌دیدند. پایه‌ای‌ترین، و بی‌چون و چراترین ارزش‌هایشان آنهایی بودند که در این زندگی همگانی تجسم یافته بود، و در نتیجه، وظیفه و فضیلت اصلی آنها، تداوم و حفظ این زندگی بود. به بیان دیگر، آنها با اخلاق مدنی خویش، زیست پر و پیمانی داشتند و هیچ گاه به گذشته غبطه نمی‌خوردند، چون آینده‌ای باز در اختیارشان بود.
← اینک، اما، گونه نوینی از انسان ظهور می‌کند که نمی‌تواند هویت خود را در این زندگی همگانی ”امت“ بیابد. تلاش او در این است که در درجه اول، نه به زندگی همگانی ”امت“، بلکه به درک خود از زندگی پایبند باشد، و این درک، بناچار نحیف است و تاریخ ندارد. خام است. به اندازه عمر کوتاه یک فرد قدمت دارد. این ”امت“ تکه تکه، نیاز به هدایت سالخورده دارد. نیاز به هدایت ”ذهن با ایمان“ دارد.
← محمد از حرا یک بار دیگر نیز برپاخیز
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

 

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 20 تیر 1389 ساعت 09:46

سیاست جدید ”به‌رسمیت‌شناسی“

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← یک سال اخیر، ذهن همه ما را تکان داده است.
← این رویدادها نشان دادند که دشواری‌های دنیای ما، فقط از ناهمسانی‌های ساختاری واقعیت ”بیرونی“ و خصوصاً ناکارآیی دولت‌ها ناشی نمی‌شود. بلکه در ”درون“ تک تک ما، غموض و پیچیدگی اخلاقی به حد اشباع رسیده، و معمولاً، این عامل جلوی تصمیم‌گیری‌های صحیح ما را می‌گیرد.
← هر قدر دیرتر این واقعیت را به رسمیت بشناسیم، بیشتر مجبوریم، شاهد جنبش‌های ریز و درشت ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ باشیم.
← ”جنبش سبز“، ”جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی“،”هول و تکان چهارده خرداد هشتاد و نه“، و ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“، همگی، موضوع مطالعات موردی ما بودند تا نشان دهیم که سنخ این رویدادها آشکارا وجوه تازه‌ای را در خود جای داده‌اند. این جنبش‌ها بیشتر به ”درون“ مربوط می‌شوند، تا ”بیرون“. بحرانی که از متن آن، این جنبش‌ها برمی‌آیند، بیش از هر چیز دیگر، معضلی اخلاقی است.
← چندگاهی است که اقتصاد کلان و سیاست دولت رفاه، اهمیت خود را از دست داده است، و شرایطی را پدید آورده که تحلیل آن، برای اقتصاددانان و سیاستمداران ایرانی دشوار شده است. بدنه جامعه به سیاست‌هایی چراغ سبز نشان می‌دهد که اقتصاددانانی که سودای کنترل و توسعه اقتصاد کلان را دارند یا سیاستمدارانی که به فکر توسعه قدرت و کارآمدی دولت هستند، از درک و همراهی با آن عاجر می‌شوند.
← اگر تصمیم‌گیران استراتژیک گمان کنند که با سازمان‌دهی ناهمسانی‌های کارکردی در دولت ناکارآمد رفاه، می‌توانند به دشواری‌های این جامعه فایق آیند، در اشتباه‌اند.
← این میدان، میدان آنها نیست.
← آنچه می‌تواند راهگشا باشد، سازمان‌دهی فکری، فرهنگی و هنری این جامعه، از طریق گشودن گره‌هایی است که مدت‌هاست برای آنها فکری نشده است. گره‌هایی مثل ”مصلحت“، ”تصمیم‌گیری اخلاقی“، ”معنای زندگی“، ”معنای شخصی ایثار“، ”زیبایی“، و.... گره‌هایی که قبل از باز شدن، نخست باید درست درک شوند. مسائل امروز ما، عمدتاً از سنخ سوء تفاهم هستند.
← مثلاً مسأله ”حجاب“، به درستی حل نخواهد شد، مگر آنکه آنها درک کنند که چرا ما به این پایه به حجاب اهمیت می‌دهیم، و بیش از آن، ما هم درک کنیم که آنها چرا اینچنین می‌اندیشند، و اینطور رفتار می‌کنند. باید بفهمیم. باید درک کنیم. نمی‌توانیم به هم کار نداشته باشیم و راه خود را برویم. باید بحران عدم توازن جنسیتی در این جامعه را درک کنیم. باید فاصله بین بلوغ زیستی و بلوغ اجتماعی را در این جامعه درک کنیم. باید درک کنیم.
← در همان یادداشت اول، از سری جدید نوشته‌های حامد دهخدا، گفتم که تمام آنچه دستاوردهای توسعه مدرنیستی در عصر سازندگی و اصلاحات شمرده می‌شدند، در کنار نتایج ارزشمند، شکنندگی معنای زندگی و همبستگی اجتماعی را نزد طبقه متوسط شهری به بار آورده است. آزادی و خودسامانی فرد در حوزه‌های مختلف زندگی به او اجازه داده است تا حد زیادی آن گونه که خود به میل خویش می‌خواهد با دیگران رابطه برقرار کند و این، باعث گسیختن بسیاری از روابطی شده است که شخص به عنوان یک فرد با دیگران برقرار می‌کند.
← بازار آزاد، آزادی از وابستگی‌های سنتی و عوامل تولید و روابط تولید سنتی را به همراه آورده، و مآلاً تمامی مناسبات اقتصادی و اجتماعی را بی‌ثبات و شکننده ساخته است. محدودیت‌های چندانی برای حرکت نیروی کار و بویژه انتقال سرمایه وجود ندارد. رابطۀ کارکنان یک واحد تولیدی با رابطه اقتصادی کل شهروندان می‌تواند هر آن، با انتقال سرمایه زیر و رو شود. از دست رفتن مقبولیت هنجارها و ارزش‌های سنتی نیز این امکان را برای همه فراهم آورده که، در صورت تمایل، از موضعی انتقادی به هنجارها و ارزش‌های پذیرفته برخورد نمایند. همین امر، موجب شده که باورها و اعتقادات همگانی، قوام و ارج و قرب خود را از دست بدهند و همچون تکیه‌گاهی مستحکم برای یافتن بهترین شیوۀ رفتار و کنش به کار نیایند.
← باید ”سیاست جدید“ی ساخت که در آن، منصفانه، تفاوت‌ها، از سوی ”همه“ مورد قضاوت قرار گیرند.
← ”سیاست جدید“، به معنای مختصر و مفید آن، عبارت است از ”به رسمیت شناختن“ خصوصیات یا ویژگی‌های هر فرد، گروه و فرهنگ، به وسیله دیگر افراد، گروه‌ها و فرهنگ‌ها، به منظور میسر شدن خیرخواهی و ”امر به معروف و نهی از منکر“؛ اینکه انسان‌ها کنجکاو و متکفل سعادت هم باشند، به نحوی که پیامبران بودند، و برای این منظور، باید اول همدیگر را درک کنند و ”بتوانند خود را به جای دیگران بگذارند“. این جمله آخر، یعنی انصاف: ”آنچه برای خود می‌پسندند، برای دیگران هم بپسندند، و آنچه برای خود نمی‌پسندند برای دیگران هم مپسندند“. انصاف، انصاف، انصاف.
← در شرایطی که نیروهای گوناگون اجتماعی و سیاسی در حال رقابت، و اغلب، نزاع با یکدیگر هستند، و فرد بیش از پیش به حال خود رها شده است، اصل ”به‌رسمیت‌شناسی“، نوید وجود موقعیت ممتازی است که آخرین کلید بقای بشری را در خود نگاه داشته است؛ باید افراد به نحو مثبت و با اصل انصاف، ”به هم کار داشته باشند“. فراخوانی است به کوشش در راه برقرار نمودن رابطه‌ها و پالایش روابط از ناخالصی‌ها و کژی‌ها.
←  روشنفکر اصلاحات می‌گوید که در جامعه دموکراتیک و یخ و روشنفکرزده، برای همه، جایی در نظر گرفته می‌شود. در یک جامعه دموکراتیک آرمانی که آب دهان طبقه متوسط شهری را راه می‌اندازد، گروه‌های مختلف جامعه حتی ”گروه‌های فشار“ در حاشیه جامعه به حال خود رها می‌شون؛ روشنفکر اصلاحات می‌گوید: ”ما را با آنان کاری نیست“. حتی اگر این ادعای کارگزار و روشنفکر راست باشد که نیست، زندگی اجتماعی گروه‌های مختلف اجتماعی در سطح زیست ساده طبیعی یعنی امرار معاش و زاد و ولد ادامه پیدا می‌کند. اکثریت، حضور اقلیت را می‌پذیرد و حتی حقوق گوناگون مدنی و سیاسی و بعضا اجتماعی آنها مورد احترام خواهد بود. اما اکثریت را با آنها کاری نیست. علاقه‌ای به فهم و ارزیابی ویژگی‌های فرهنگی و فردی آنها نیست، و نه تمایلی به برپایی حوزه‌های کنش متقابل با آنها وجود دارد. در جامعۀ یخ و بی‌مزه‌ای که روشنفکر و کارگزار سردمدار آن هستند، به کار بردن عباراتی فارغ از همدلی چون ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“، که نشانی از برخورد و مواجهه انسانی انسان‌ها ندارند، ”وقیح“ تلقی نمی‌شود. یک جامعه دموکراتیک به سبک روشنفکر، صمیمی نیست. نشانی از خلق و خوی پیامبری ندارد.
← سیاست جدید ”به‌رسمیت‌شناسی“، در مقابل سیاست دموکراتیک، ”دیگری“ را متفاوت از خود، ولی همپای خود ”به حساب می‌آورد“. ویژگی‌های خاص ”دیگری“، نکاتی نیست که نادیده گرفته شوند تا وجود صرف انسانی و حیوانی او قابل پذیرش شوند. همین ویژگی‌های ”دیگری“ که او را برای ما قابل توجیه می‌کند. با او وارد گفتگو، بحث و کنش متقابل می‌شویم، تا هم او را بهتر بشناسیم، و هم از مصاحبت با او برای یافتن راه‌های بهتر زندگی بهره‌مند شویم. یا او ما را به راه بهتر می‌آورد، یا ما او را؛ در هر حال، دغدغه همه روابط، یافتن راه بهتر ”امر به معروف و نهی از منکر“ است. او نیز، خود را مهم و در مرکز توجه می‌یابد. خصوصیات خویش را مهم احساس می‌کند و جرأت می‌یابد تا به بیان و طرح آنها بپردازد. به جای حیات ساده طبیعی، او، درگیر مسائل و فعالیت‌های پیچیده اجتماعی و انسانی می‌شود.
← جالب اینجاست که روشنفکر در مقابل مردم عامی چنین برخوردی را به خوبی حس کرده است. خود روشنفکر، در برخورد با مردم عامی بسیار خشن است(چنان که در جریان کودتای او علیه رأی مردم در ”جنبش سبز“ دیدیم)، ولی میزان بالایی از رواداری را در برخورد با آنها تجربه می‌کند(چنان که در نرمش مردم عادی، در مقابل کودتای او علیه رأی مردم در ”جنبش سبز“ دیدیم). مردم عامی، شاید به دلیل حقارتی که در مقابل روشنفکران و یقه‌سفیدان ”حس می‌کنند“، آنها را مورد احترام قرار می‌دهند. اما بر عکس، روشنفکر این جامعه، همواره کمتر از مردم عامی، از  انعطاف و ”روشن فکری“ و گوشی برای شنیدن برخوردار بوده است. روشنفکر و کارگزار، از امکان گفتگو و کنش متقابل با مردم عامی استقبال نمی‌کند، و این امکان را از خود می‌گیرد که به درکی پیچیده و انتقادی از مردم عامی که فرهنگی غنی را با خود حمل می‌کند دست یابد. روشنفکر ایرانی معمولاً بسیار خام می‌نُماید، انگار که متعلق به یک فرهنگی غنی و کهن نیست، و علت این ضایعه، همین تبختر و ”به رسمیت نشناختن“ فرهنگ غنی عامه مردم است.
← آنچه در ”جنبش سبز“ اتفاق افتاد، بازتاب همین تبختر و ناتوانی روشنفکر در درک ”دیگری“ بروز کرد. این را می‌توان در زد و خورد بی‌رحمانه و فارغ از همدلی جناح‌های مختلف روشنفکری مخالف در تلویزیون‌های خارج‌نشین دید.
← آنها خود را بهتر از دیگران می‌بینند و همین باعث می‌شود که دموکراسی بی‌رمقی را نوید دهند که از آن، تنها مناسبات غیرانسانی ”فشار از پایین و چانه زنی از بالا“ برمی‌آید. درون‌مایۀ ”وقیحی“ که از این جمله به ذهن متبادر می‌شود، نشان می‌دهد که روشنفکر ایرانی عادت کرده است که فقط به خودش احترام بگذارد. به روحانیت، بازار، عمله، دانشجویان نوپا، مردم کوچه و بازار، و حتی به همقطار خودش که دقیقاً با او همفکر نیست، احترام نگذارد.
← در این مورد، تمایزی میان دو نوع احترام هست؛ احترام از سر ”به‌رسمیت‌شناسی“ و احترام از سر ”ارزیابی“. در احترام از سر ”ارزیابی“، خود را اصیل می‌دانم و دیگران را بر حسب ”ارزشی“ که برای اهداف روشنفکرانه من، و ”فشارهای من“ و ”چانه‌زنی‌های من“ دارند، ”ارزیابی“ می‌کنم. نوع برخورد روشنفکری با اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی از این بابت، یک مورد جالب است. از نظر روشنفکر، او، فقط وقتی قابل احترام است که با او همراهی می‌کند. کارگزار و روشنفکر، با آدم‌ها طوری رفتار می‌کنند که با ابزارها.
← در مقابل این نوع احترام، احترام از سر ”به‌رسمیت‌شناسی“، همه را به صرف انسان بودن(وحتی مخلوق بودن)، صرفنظر از آنکه خصوصیات شخصی آنها و توانمندی‌های ایشان چه فایده‌ای برای ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ داشته باشد، مورد توجه قرار می‌دهد؛ آنها مثل من هستند و اگر با من متفاوت هستند، این تفاوت مهم است و من باید علاقمند باشم که بدانم چرا آنها متفاوت از من به دنیا می‌نگرند.
← این، درون‌مایه راستین دکترین ”امر به معروف و نهی از منکر“ است. اگر ”دیگری“ بهتر است، من مثل او می‌شوم و اگر من بهتر از او می‌اندیشم، نباید از کنار گمراهی او بی‌تفاوت عبور کنم و ”راه خود را بروم“. ”من و او، واقعاً یکی هستیم“. هر کس، غایتی در خود است. این، نوع ممتاز مواجهه پیامبران با مردم بوده است. این، نوع ممتاز مواجهه ”لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَك‏“ با مردم است. نوع ممتاز مواجهه آمران به معروف و ناهیان از منکر با مردم است. آنها باید اهمیت بدهند که چرا انسان‌های دیگر به معروف عمل نمی‌کنند و به منکر عمل می‌کنند. در دلایل آنها، راهی هست برای هدایت، و تا نتوانی آنها را درک کنی، نمی‌توانی به درستی آنها را به راه راست هدایت کنی یا از آن مهم‌تر، ”خود، راه هدایت را بیابی“.
← هر ارزیابی دقیق و همه‌جانبه‌ای، جنبۀ مثبت و تحسین‌برانگیزی را در ”دیگری“، پیدا خواهد کرد. در هر شخصی، رگه‌ای از درستی، صمیمیت، یا عطوفت می‌توان یافت، و در هر فرهنگی، ارزشی شریف، همچون خلوص، شفقت، یا همبستگی عمیق وجود دارد.
← دقت کافی به خصوصیات ”دیگری“، چنین رگه‌هایی را کشف خواهد کرد. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ تأکیدی بر اهمیت این توجه و دقت است. تأکیدی بر این امر است که ”به‌رسمیت‌شناسی“ همه جانبه باید تمامی جنبه‌های وجود ”دیگری“ را دربر‌گیرد، نه تنها آن جنبه‌هایی که به درد ما می‌خورد. احوالات حکما و عرفا و اولیا و پیامبران نشان می‌دهد که آنها حتی در صحنه‌هایی چون کربلا دنبال ”زیبایی“، دنبال ”هدایت“ و دنبال ”همدلی“ هستند. دنبال ”امر به معروف و نهی از منکر“ هستند.
← احترام‌ها و تحسین‌هایی، از سنخ آن احترام‌ها و تحسین‌هایی که کارگزاران و اصلاح‌طلبان به اکبر هاشمی بهرمانی رفسنجانی روا می‌دارند، بی‌ارزش است؛ دلگرم کننده نیست. اینها احترام‌ها و تحسین‌هایی ”از دور“ هستند. آنها بدون آنکه لازم بدانند با او وارد گفتگو شوند، ”موقتاً“ به او احترام می‌گذارند. تا جایی که او به دردشان می‌خورد. احترام و تحسین از سر ”به‌رسمیت‌شناسی“، با توجه به هم اتفاق نظرها، و هم اختلاف نظر‌ها رخ می‌دهد و در جریان آن، طرفین به هم بی‌اعتنا نیستند، و می‌کوشند به اتحاد برسند. آن قدر امر به معروف و نهی از منکر توأم با همراهی و هم‌پایی را ادامه دهند تا به اتحاد برسند.
← ما به طور معمول، انتظار داریم که از لحاظ فردی، در جامعه متنوع، به حال خود رها نشویم، بلکه بر عکس، می‌خواهیم طرف بحث و گفتگو باشیم، و به دلیل خصوصیات و عقاید فردی و فرهنگی خویش مورد تحسین یا انتقاد قرار گیریم. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ مندرج در رفتار پیامبران، این انتظار را برحق و درست می‌داند. هیچ چیز، آزاردهنده‌تر از این نیست که کارگزار یا روشنفکر بگوید که ”از پایین فشار بیاورید و از بالا چانه بزنید“. انگار، مخالف کارگزار و روشنفکر، به وجهی انسان نیست که لازم باشد او را درک کرد. اینها، نوعی خشونت ویژه را همواره با خود دارند. دموکرات هستند، ولی خشونت بدی را به همراه خود دارند که به نحو خاصی ”وقیح“ است. جالب اینجاست که مخالفان اصلاحات که از سوی کارگزار و روشنفکر به عدم تساهل متهم می‌شوند، طی سالیان اخیر ظرفیت بیشتری در تحمل و رواداری و گفتگو از خود بروز داده‌اند.
← ولی...
← ولی نکته‌ای هست؛ آیا این درک از مسائل که اصرار می‌کند که با به رسمیت شناختن تفاوت‌ها، منصفانه در مورد آنها گفتگو و امر به معروف و نهی از منکر صورت گیرد، وجهی کانون‌گریز نمی‌یابد؟
← گمان می‌کنم، این، نوعی از برداشت نادرست است که می‌تواند از سخنان اخیر آیت‌ا… سید علی حسینی خامنه‌ای در مورد وحدت و تفرقه صورت گیرد.
← از این زاویه، شاید به رسمیت‌شناختن تفاوت‌ها و جدی گرفتن و گفتگو در مورد این تفاوت‌ها، بر خصوصیات یکۀ هر یک از آنها پای فشرد، و در نهایت نه قوام، که افتراق و از هم پاشیدگی هر چه بیشتر جامعه را به همراه آورد. اگر خصوصیات افراد و گروه‌ها و طرز فکرها مورد شناسایی قرار گیرند، آنها تمایل پیدا می‌کنند که این خصوصیات را، به بهای چشم پوشیدن از وجوه اشتراک خویش با بقیه، مورد تأکید قرار دهند. وانگهی، ممکن است رقابت برای کسب توجه دیگران، همه را به مقابله با یکدیگر بکشاند.
← درست در همین نقطه حساس است که سیاست ”به‌‌رسمیت‌شناسی“ که به دکترین ”امر به معروف و نهی از منکر“ متکی است، ارزش و کارآیی خود را نشان می‌دهد. چهارچوبی که پختگی و بلوغ به ارمغان می‌آورد. چهارچوبی که در افراط تفرقه تمام‌عیار، و رواداری یخ و بی‌مزه، به نقطه طلایی تعادل می‌رسد. سه نکته در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ که توضیح دادیم هست، که کمک می‌کند تا این سیاست، به سان نیروی مهمی در جهت تحکیم و تعمیق همبستگی جوامع انشقاق یافته‌ای چون جامعه ما شناخته شود، و راه را برای درک متقابل میان نیروهای مختلف متخاصم بگشاید. این سه نکته عبارتند از:
← 1. افراد و گروه‌ها، خود در متن زندگی موجود خویش، دارای ارزش‌های قابل اعتنایی هستند. کوشش برای داشتن ارزش‌ها و دید معین نسبت به مسائل، یکی از وجوه اساسی هویت انسان است. به رسمیت شناختن این واقعیت باعث می‌شود که نیروهای متخاصم، نه از سر ناچاری، بلکه از باب پندآموزی به سخنان هم گوش دهند و فعالانه به هم پاسخ دهند. او که از دموکراسی و مفاهمه، ”فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا“ را می‌فهمد، هیچ گاه نخواهد توانست از دیگران پند بگیرد.
← 2. ارزش‌ها و دیدگاه‌هایی که هویت نیروهای متخاصم این جامعه را می‌سازند، اتفاقی و دلبخواهی به دست نمی‌آیند. دلایل و شرایطی، افراد و گروه‌ها را به درک و تفسیر خاصی از زندگی می‌رساند. نقد صحیح و امر به معروف و نهی از منکر واقعی، تنها وقتی محقق می‌شود که این دلایل و شرایط و مسیرهای متقاعد شدن، به درستی و با حوصله، توسط کسانی که حریص به یادگیری از یکدیگر، و هدایت یکدیگر هستند، مورد کنکاش قرار گیرند.
← 3. سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، تنها در ارتباط متقابل و گفت و شنود واقعی تحقق می‌یابد. هر کس، تنها تا آنجا می‌تواند ”دیگری“ را به رسمیت بشناسد که به ”اصل انصاف“ مقید باشد؛ یعنی ”بتواند خود را به جای دیگران بگذارد“ و برای این منظور، باید بدواً موقعیت متفاوت ”دیگری“ را به عنوان یک موقعیت واقعاً متفاوت تعریف کند.
← این سنخ شناسایی و به رسمیت شناختن تفاوت‌ها، رشتۀ ارتباط بین دو طرف را نه ضعیف‌تر، که محکم‌تر می‌کند.
← این سه نکته، فرمان‌های سرنوشت‌ساز سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ هستند و می‌توانند جامعه انشقاق‌یافته ما را به سمت یک اتحاد عمیق و نه ظاهری پیش ببرند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در جمعه, 11 تیر 1389 ساعت 21:55

پنج گام آسان و مؤثر برای ریشه‌یابی مسائل و مشکلات

فرستادن به ایمیل چاپ


 MindTools.com


پنج گام آسان و مؤثر برای ریشه‌یابی مسائل و مشکلات:

گام اول. چرا با مشکل مواجه شدیم؟   ←   حتماً کارها را بموقع انجام ندادید؛
گام دوم. چرا کارها را بموقع انجام ندادیم؟   ←   لابد کارها خیلی بیش از آنچه برنامه‌ریزی کرده بودید، وقت گرفت؛
گام سوم. چرا اینطور برنامه‌ریزی کردیم؟   ←   لاجرم پیچیدگی کارها را دست کم گرفته بودید؛
گام چهارم. چرا کارها را دست کم گرفتیم؟   ←   چون در برآورد و برنامه‌ریزی کارها عجله کردید و نتیجتاً انگارۀ درستی از مراحل جزیی انجام کارها نداشتید؛
گام پنجم. چرا تمام مراحل کار را برآورد نکرده بودیم؟   ←   زیرا با عجله، حواستان به برنامه‌های دیگر بود.

پس، برای پیش‌گیری از بروز دشواری‌ها، باید بیش از هر چیز، به ”برآوردهای زمانی“، و تعیین ”ریز رویه‌های اجرایی“ تمرکز کنید.

تذکر: اهمیت این نوع آموزه‌های جمع و جور با گام‌های معین، در آن است که اولاً نتیجه سریع به بار می‌آورند، و ثانیاً به سهولت آموخته و به کار بسته می‌شوند[و البته از هیچی بهترند!].

و اما تفصیل مطلب:

آخرین بروز رسانی در جمعه, 11 تیر 1389 ساعت 11:44 ادامه مطلب...

صفحه 404 از 407