... ای بیچاره كودك! چرا بدین جهان آمدی؟ چرا مهد عدم و مهد أمن و راحت و نیستی را ترك كرده، قدم بدین جهان نهادی؟ بدین مجاملات جهانیان مغرور مشو كه مدت این قصیر است. این عالم جدید تو، عالمی است پر از فتنه و مملوّ از حوادث و كوارث و سراسر مصیبت و حزن و اندوه است. دگر پس از این راحت مطلب و امنیت مجو! و از این عالم منتظر خیر مباش. تمام ذرات وجود، دشمن تست (ای بیچاره طفل ضعیف) چگونه جرأت كردهای به یكبارگی تنها خود را در این میدان و وادی خونخوار درآوردی كه از هر طرف كه نگاه كنی، دشمنها تیر جانكاه به قصد ریختن خون تو در كمان نهادهاند؟ پس از چند روز، پدر شفیق و مادر مهربان از تو بیزاری میجویند و تو را بیرحمانه به دست حوادث روزگار میسپارند.
ای طفل بیچاره، این غذایی كه بدانها استمداد حیات میكنی، همگی سرّاً و خفیةً اسباب و علل هلاك تو را آماده میسازند و به یكبارگی از كمینگاه آن مواد غذائیه، هزارها امراض قتّاله، چون مطبقه و محرقه و ذاتالجنب و سرسام به رصام و جذام از برای برانداختن تو قدم به عالم ظهور مینهند. و هر آن و هر ساعت، با تو در مصارعت مداومت نموده تا آنكه تو را به بدترین حالی به روی زمین كشیده، به تنگنای قبرها به سپارد. ای بیچاره كودك! بادهای وَزنده و سرماهای گزنده و حرارت آفتاب زننده، همیشه این دشمنهای نهانی تو را اعانت میكنند. ای بیچاره كودك! شیرها و پلنگها و گرگها و كفتارها دندانها و مخالب خود را از برای پارهپارهكردن این بدن ناعم تو تیز كردهاند. مارها و عقربها و سایر هوام همه در جولانند كه فرصتی یافته گزندی به تو برسانند. خارها و خسكها سربرآورده كه در پای تو بخلند. دریاها و نهرهای عظیم از برای بلعیدن تو در تماوجند . ای طفل مسكین! تمام بنی نوع تو كه باید بدانها استعانت جویی، همگی خنجرهای مكر و نیزههای غدر و شمشیرهای حیله خودها را از برای ریختن خون تو آماده كردهاند. ظالمها و غدّارها و جائرها از برای هلاك تو كمر بستهاند. ای بیچاره كودك! عجیبه راهی در پیش پای تو میباشد، اگر خواهی كه لقمه برای زاد راهت به دست آری، باید با هزارها مقاتله و مجادله و سفك دماء این لقمه آلوده بهخون را دست آری و آنهاییكه به تو تقرب جویند و بهخندهرویی و شیرینی كلام با تو موافقت كنند، همگی برای آن است كه تو را در تنگنای بیچارگی به دست آورده، پس از نزع روح تو به گوشت تو تغذیه نمایند.
ای بیچاره كودك! وای بییار و معین كودك! باید كه پوست پلنگی بر دوش استوار كنی و شمشیر برانی به دست بگیری و علیالدوام تا لب گور، مشغول مقاتله و مضاربه بوده آن راه را قطع نمایی. غذایت لخت جگر و شرابت خون دل. ای بیچاره كودك! چرا بدین عالم پرخوف و هراس آمدی؟ با اینهمه دشمنان كه تو راست و اینهمه مصائب و بلایا كه تو را در پیش میباشد. از برای تو عدّو ألدّ دیگری میباشد كه آن به هزارها مرتبه در خصومت و عداوت از جمیع دشمنهای تو گزندش بیشتر است (و آن نفس تست) آه از این دشمن باطنی. ای كودك عاجز! این دشمنی كه با تست بدتر است به مراتب كثیره از آن حاكم قسیالقلب جائریكه در وقت اضطرار تو و كثرت دین و بسیاری شامتین و غلبه اعدا و بسیاری عیال و اطفالهای عجز و مسدودی راهها و شدت سرما، تو را مجبور میكند به واسطه ضرب سیاط ، بر اینكه آن خانه محقر و باغچه خردی كه داری، با اثاثالبیت همه را به عشر بهای آنها بفروشی و وجه آن را بدان تسلیم نمایی! و خود را در حالت تنگی معیشت و زوال آبرو و اعتبار، هم آوای انین و حنین كودكان خردسال گدا و عجوزان پیره زال نمایی. ای كودك شیرخواره! این دشمن اشرّ است بر تو از آن عاملی كه وظیفه خود را كه صیانت حقوق رعیت باشد ترك نموده با نهابین و سلّابین 7 و قُطّاعالطُرق ساخته هر روز و هر شب به نوعی اموال و املاك تو را نهب و غارت نماید- و چون تظلم و شكایت نمایی، درصدد اعانت یاران باطنی خود برآمده، تو را به شكنجههای صعب معاقب خواهد نمود و بیرحمانهات در زوایای مظلمه زندانها به سلسله خواهد كشید، تا آنكه دگر مطالبه حقوق خود را ننمایی.
ای طفل بیچاره! این دشمن بدتر است از آن والیی كه از مدیونین تو رشوهها گرفته، حقوق مسلّمه تو را ابطال میكند و چون كسی از تو به ورقه مزورّه و یا به افتعال و به افترایی از تو دعوی نماید، تو را بر دادن آن مجبور میسازد و تو را در هر امر حقیری و صغیری به واسطه شُرطیها و جلوازهای غلاظ و شداد خود، در بیم و هراس میاندازد و راحت را از تو سلب میكند. ای طفل رضیع! این دشمن أشنع است از آن قاضی مرتشیی كه هزارها حقوق تو را ابطال مینماید و دعاوی باطله را بر تو اثبات میكند. ای بیچاره كودك! این دشمن أقبح است از آن خویشی كه تو را ترك نموده از برای أبادت و اهلاك تو با دشمنان تو بسازد و در رسوایی تو بكوشد و عیبها و نقائص تو را ظاهر سازد و راههای رستگاری را بر روی تو ببندد. ای كودك مسكین! این دشمن أبشع است از آن شخصی كه با تو سالهای دراز دوستی بورزد و در نعم تو متنعم گردد، پس از آن قدم در بادیه خیانت نهاده در افساد امور تو بكوشد و اسرار تو را فاش نماید. ای كودك بیچاره! این دشمن، زشتتر است از آن دوستی كه هزارها بار خود را از برای یاری و اعانت او به تهلكه انداخته باشی و با وجود این در حین شدت ضرورت اگر تو را بدو حاجتی افتد، تو را مأیوس و ناامید گردانند. ای كودك بیچاره! این دشمن تو، كه تو را از او گزیری و چارهای نیست مشعبدی است یكتا و ساحری است، بیهمتا در هر ساعتی بهشكلی جلوه میكند و در هر آنی به لباسی ظهور مینماید و هر وقتی مسلكی میپیماید و هر زمانی خواهشی دارد. رغبتهای او را اسبابی پدید نیست و رهبتهای آنرا عللی ظاهرنی. نه مسرتش را اساس و نه أحزانش را موجبی. دوستیش هوس است و دشمنیش بلاسبب. در حركاتش غایتی ملحوظ نیست و در ترتیب مقدماتش طالب نتیجه نی. جودش به بخل آمیخته و جبانش با شجاعت سرشته است و بلادتش با فطانت ممزوج است. ای بیچاره كودك! هیچ اساس بنایی نمینهد كه پس از چندی در خراب آن نكوشد- و هیچ عقد و عقده نمینماید كه در حل آن سعی ننماید و هیچ راهی نمیپیماید كه قبل از وصول مقصود روی به جانب مبدأ سیر نكند و مراجعت ننماید. دائماً در حركات رهویه سرگرم و در طلب محالات در جدّ و اجتهاد است. آمالش همه سراب و مقاصدش جمله ظل سحاب جز اندیشها و بیمها نزاید. و بهغیر از كراهت و نفرتها از او نتراود. آنی مستریح نگردد و تو را به راحت نگذارد.
ای كودك مسكین! هر ساعتی تو را به بلایی اندازد و بارانهای مصائب بر تو بباراند و از برای اهلاك تو همیشه آتشهای فتنه افروخته كند. ای كودك بیچاره! چهسان توانی كه با اینگونه دشمن نبرد نمایی و چگونه از آن جان به سلامت بری و چه سان خود را ازشر آن نجات دهی؟ نه تو را از این دشمن جای فرار است و نه با او امكان سكونت و قرار. ای بیچاره! این مشعبد هزارها بار بر قله جبال شاهقه صعبالمسلك صورتهای زیبا و پیكرهای دلربا به قوت سحر بر تو ظاهر میسازد و تو را به وساوس خود بر آن میدارد كه تحمل مشاق را نموده آن مسالك وَعِره را قطع نمایی و آن لغزشگاهها را بپیمایی و تو را به وعدههای شیرین میفریبد و چنان مینماید كه اگر تو به آن محبوب دلربا برسی، دیگر تو را مادامالحیوة اندیشه غم و اندوهی نباشد و چون پس از اندوهها و غصهها و بیمها و خوفهای راه، بدان قله كوه رسی به یكبارگی سحر خود را باطل نموده و آن تمثال را بهصورت حقیقیه خود، چنانكه هست به تو ظاهر میسازد، ناگاه میبینی كه صورتی است بشع و هیئتی است منكر، و سیمایی است مخوف و جانكاه كه دلها از دیدن آن در لرزه افتد و دیده را از دهشت یارای آن نباشد كه بدان صورت نگرد و هنوز از اندوه و غم تحمل آن مصائب و گریه و جزع بر آن بلایاییكه در قطع مسافت برای تو حاصل شده است، فارغ نشده كه صورتی زیباتر و پیكری بهتر در قله جبلی عالیتر كه معبرش أصعب از معبر اوّل است، بهنظر تو جلوه مینماید و به أدله مموّهه و أقوال مزخرفه و سخنان لطیف تو را بر آن میدارد كه قصد آن نمایی و آن عقبات را بپیمایی. و درثانی چنان كند با تو، كه در اوّل كرده بود. ای طفل رضیع مسكین! از آن روزی كه در این عالم قدم نهادی تا آن وقتی كه عالم را وداع كنی، هر روزه با تو این نیرنگ خواهد باخت، ای مسكین! این دشمن مكار هر روزه تو را به عملی كه به قوت جادو آنرا مزین نموده است، دعوت میكند و چون بدان كار پردازی، پرده از روی آن برداشته شناعت آن را بر تو ظاهر میسازد و تا در حیاتی هر روز تو را تعییر و سرزنش و ملامت میكند و آن عمل زشت را هر روز درمقابل چشم تو میدارد و باعث شرمندگی و خجالت تو میشود. ای بیچاره كودك! این دشمن غدّار ، عالم وسیع را تنگتر از قبر بر تو میگرداند. اگر شخصی را به هزار جد و اجتهاد یافته، دوست از برای خود اختیار كنی، به قوت سحر و جادوی خود هزارها شناعت و عیبها و زشتیها در او ظاهر میكند كه تو را از آن كراهت و نفرت حاصل شود و از او گسیخته به دیگری بپیوندی. و با آخری آن كند كه با نخستین كرد، تا آنكه تو را همیشه اوقات در این عالم تنگدل و محزون و تنها و فرید بگذارد. همه خویشان و اقارب و بستگان تو را كه در این تنگنای زندگانی كه اعوان تو میباشند بهصور أعداء الدّاء بر تو مینماید و تو را بر مخاصمه آنها بر میانگیزاند، تا آنكه همیشه اوقات به عذاب الیم به سر بری. ای عاجز مسكین! حرص و طمع تو را آن قدر میافزاید كه در تمام زندگانی خود چون تشنگان بادیه بیغوله حیران و سرگردان در ناكامی و نامرادی اگرچه همه دنیا تو را باشد جان سپاری. ای عاجز! این كاهن به قوت رقیه خود هزارها هزار اوهام عاطله و خیالات باطله را بهصورهای هائله در نزد تو مجسم میگرداند كه علیالدوام اگرچه بر روی سریر پادشاهان بوده باشی در لرز و بیم جانكاه روزگار خود را بگذرانی (در مدح و ستایش باطل نفس انسانی را بهحدیكه صفت كبر در او پدید آید). ای شیرخواره! این دشمن جانكاه هر روزی به عبارات شیرین و كلمات دلپذیر تو را مدحها و ستایشها میكند و در ثنای تو انواع مبالغات و اغراقها را به كار میبرد و راههای مداهنه و ملق را بر تو میپیماید و جمیع معایب و نقائص تو را به انواع حیلهها بر تو مخفی و مستور میگرداند و آهستهآهسته بر گوش غفلت تو نجوی نموده و بر تو ظاهر میسازد كه تو یگانه زمان و فرید دوران هستی تا آنكه بهسبب غفلت تو، از نفس خودت كه بهسبب اغوای این دشمن حاصل شده است، صفتِ كبر و سجیه عُجب در تو پدیدار میگردد و چنان گمان میكنی كه مانند تو وجودی نیامده است! و دهر از آوردن مثل تو پس از این، عقیم خواهد بود. ای طفل مسكین! چون این خصلت در تو پدیدار میگردد، تو را چنان گمان میشود كه باید جمیع مردمان به واسطه بزرگی وجود تو و سمّو مرتبه تو در عالم انسانی، همگی یكباره سر اطاعت در آستانه تو نهند و هر روزه برای عرض خدمتی حضور تو آیند و در تعظیم و تمجید و تبجیل تو ذره كوتاهی نورزند و همگی از برای اطاعت تو كمر خدمت بندند و از برای استرضای خاطر تو به جان و دل كوشند و همگی در استحسان اعمال و افعال تو رطباللسان گردند و همگی از برای ملاحظه نظرات و لحظات تو سراپا چشم گردند و از برای استماع كلمات تو تمامی گوش، حتی در خلوات خود هیچگاه در عمیقات فكر خویش از تو غافل نگردند.
ای كودك رضیع! چون این خیالات و اوهام باطله در تو راسخ گردد، تو را خواهش عجیبی حاصل شود كه باید جمیع مردم، همه حركات و سكنات و آداب و رسوم و عادات خود را بر وفق میل و خواهش تو قرار دهند و باید به هر نوع كه باشد ولو به نهج علم غیب، از امیال باطنه تو مطلع گردند. ای مسكین بیچاره! چون بر این عرش غرور و كرسی زور مستوی و مستقر گردی بهیكبار چون به اطراف نگری، جمیع عالم را پر از ناملائمات و منافرات خواهی دید و خویشتن را محاط به جمیع مصائب و بلایا و اكدار و احزان مشاهده خواهی نمود و این عالم وسیع بر تو تنگ خواهد شد، جمیع بنی نوع خود را از برای خود دشمن گمان خواهی نمود و چنان گمان خواهی كرد كه هر شخصی، هر آنی تو را به نوعی اهانت و تحقیر مینماید و یا آنكه عمداً بر حقوق لازمه تو قیام نمیكند و تو پس از آن جمیع عمر خود را به آه و حسرت به سر خواهی برد و همیشه اوقات خود را در آتش سوزان غم وهمّ و حسرت نشسته خواهی دید، چونكه هیچكس ترا چنانچه گمان ترا بر آن داشته است، امتثال و اطاعت نخواهد نمود و توقیری كه درخور وهم تو بوده باشد، از برای تو به جا نخواهد آورد و هیچگاه مردم عادات و رسوم خود را برحسب خواهش مالیخولیای تو نخواهند كرد و جبهه خود را به راستان و هم باطل تو نخواهند سود و این دشمن تو بدین نیرنج ابواب هزارها مصیبت بر تو خواهد گشود. ای بیچاره مسكین! این دشمن جانكاه بهجهت اینكه عیشت را تلخ گرداند و تو را مدیالحیات در آتش غموم و هموم نشاند، نیرنگ عجیبی به تو به كار خواهد برد و به قوت رقیه أفسون خود، حقایق اشیاء را تبدیل داده هریكی را به رنگ دگر به تو وا مینماید، تا آنكه از نتایج آن همیشه در حزن و كمد بمانی. و چون تو را ناگزیر است از مبادله در اعمال با مشاركین خود در منزل و در مملكت. و ترا یارای زیست نیست مگر به استعانت هزارها از ابناء نوعت به اعانت و استعانت این عدو خونخوار همیشه اوقات اعمال دیگران را درنظر تو خرد و صغیر جلوه میدهد و افعال ترا عظیم و بزرگ، تا آنكه همیشه ترا در آن گمان اندازد كه جمیع عالم با تو راه خیانت و غدر پیمودهاند، با آنكه تو هیچگاه در ادای حقوق آنها تقصیری ننموده، بلكه اضعاف مضاعف آنچه بر تو بوده است، بهجا آورده! و چون خواهی به اعمال خودت نظر افكنی، ذرهبینی به دیده تو نهاده تا آنكه اعمال حقیر خود را اگرچه بهقدر خردله بوده باشد، در نظرت چون كوه دماوند نماید و چون بر اعمال و كارهای دیگران نگاه كنی غشاوه عمشی بر دیده تو كشد، تا آنكه جبال شامخه دیگران را مانند خردلی بینی و علیالدوام تو را در مخالفات با دیگران بر منصّه قضا نشانده و از تو در آن واقعه به شهادت خودت طلب حكم مینمایی او آن سبب ترا بر آن میدارد كه علیالدوام با اهل و اولاد و خدم و أقارب و سایر آشنایان در جنگ و جدال عمر خود را به سر بری و هیچ آنی، لذت مسرت و فرح را نچشی و در آه و زاری جان سپاری. ای كودك! این دشمن بدخواه و این خصم جانكاه تو را مبتلا میسازد بدو بیماری شدیدی كه با آن بیماریها ترا هرگز راحتی حاصل نمیشود و هیچگاه تو را آرامشی دست نمیدهد و جهان در چشم تو تیره و تار میگردد و همه ذرات وجود گویا به سبب آن بیماریها قصد هلاك تو مینمایند و همه راحتها بر تو دشوار میگردد و همه لذائذ در كام تو تلخ است. تشنگی میافزاید، غذایت جوع را قوت میبخشد، فراهمی اسباب راحتت منتج بیچارگی میگردد و بواعث تسلیه و تعزیتت ، موجب ازدیاد هموم و غموم تو میشود و دوستانت به پیرایه دشمنان بر تو ظاهر میگردند و ملائمات جهان بر تو بهصورت منافرات جلوه میكنند و محفل انست به عزا مبدل میگردد و مونسهای تو بواعث كدر میشود. ای بیچاره مسكین! به واسطه آن بیماریها همیشه حیران و سرگردان از جایی به جایی و از طوری بهطوری و از شأنی به شأنی منتقل شده، در هیچجا و در هیچ چیز راحتی و آرامشی از برای خود نخواهی یافت و آن بیماری: هوس و سئامت است. (در گرفتارنمودن بیماری هوس و انواع مصاعب بواسطه ریا و اخلاق ذمیمه: بخل و طمع و نفاق و حیله و مكر) بدان بیماری. اول آن دشمن هر ساعتی ترا بهچیزی راغب میگرداند و دارویی از برای آرامی و راحت دل تو نشان میدهد، گاهی تو را بر تحمل مشاق و كلف اسباب جشن و تهیه محافل عیش و عشرت دعوی مینماید و گاهی ترا به صید و قنص و قطع براری و صعود جبال باز میدارد. و زمانی تو را به تضرج خدود و ذاوئب و خصور مشتاق میسازد و وقتی تو را به خلاعت و مجون و مسخرگی و مضحكهها راغب مینماید و ساعتی تو را شیفته به بساتین و انهار و ازهار و آواز بلابل و اصوات قماری میسازد- و طوری تو را به عمارات عالیه و قصور شاهقه و نمارق مصفوفه و غرفهای منقش و لباسهای فاخر و غلامان زرینكمر و به اسبهای تازی و به اطمعه لذیذه و مشروبات مروقه دعوت مینماید و گاهی تو را تحریص میكند، بر علوم و معارف و فنون و آداب و جمع كتب و رسائل و معاشرت علماء و مجالست عرفا و مصاحبت ادباء و هنگامی تو را حریص مینماید بر جمع دراهم و دنانیر، به انواع القاب و اصناف ذل و مكر و حیله. و زمانی تو را باز میدارد بر سیاحت ممالك و تفرج بلاد و مجالست و معاشرت انواع عباد- و حینی تراحث میكند بر مبارات ابطال و مجارات رجال و ضرب به سیوف و طعن به رماح و مصارعت شجاعان و پهلوانان و گاهی ترا ترغیب میكند بر معاشرت درویشها و فقراء و تشویق میكند بر انزوا و اختلا و تو را از هر شأنی به شأن دیگر منتقل میگرداند و از مركزی به مركزی و از مقامی به مقام دیگر محول میكند، همگی به نوید استحصال راحت و آرامی است، ولی در هیچ مركزی قدم نمینهی و در هیچ مقامی مستقر نمیگردی، مگر آنكه حالًا یك سئامت عظیمه در دل تو احداث میكند، تا آنكه تو را نفرت و كراهیتی حاصل شود، آن مقام را ترك نمایی و تو را بدینحالت در تمام عمرت سرگردان نموده و هر روزه از برای تعذیب تو، راه نوی به امید اكتساب راحت، بر تونشان میدهد. ای بیچاره عاجز! این سفاك از برای تو دو گونه بیماری عجیب و غریب مولم كه گوشت را آب میكند و استخوانها را تفتیت مینماید، آماده میسازد و دل ترا پر از طمع و شره میكند و به واسطه این حرص و شره، ابواب جمیع مشاق و مصائب عالم را بر تو مفتوح مینماید و راههای راحت و امنیت را بر تو مسدود میكند، بارها از برای جمع دراهم و دنانیر كه نتیجه طمع است، خویشتن را در گردابهای دریاهای ذخار انداخته تحمل وحشت و دهشت طوفانها و رعدها و برقها را مینمایی و در آن ظلمت دریاها و اضطراب كشتیها و ارتفاع و انخفاض موجها كه هر آنی مرگ را به صور منكره هائله بر انسانها نشان میدهد، هزارها دفعه توبهها میكنی و از كرده خود پشیمان میشوی و باز دوباره شره تو بر قطع آن مسلك خونخوار كه هزارها هزار ابناء جنس تو را بلعیده است، دعوت میكند.
...ادامه←...ادامه←