فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

دروس پیشرفته آسیب‌شناسی دنیای مدرن

فرستادن به ایمیل چاپ

سید جمال الدین حسینی


... ای بیچاره كودك! چرا بدین جهان آمدی؟ چرا مهد عدم و مهد أمن و راحت و نیستی را ترك كرده، قدم بدین جهان نهادی؟ بدین مجاملات جهانیان مغرور مشو كه مدت این قصیر است. این عالم جدید تو، عالمی است پر از فتنه و مملوّ از حوادث و كوارث و سراسر مصیبت و حزن و اندوه است. دگر پس از این راحت مطلب و امنیت مجو! و از این عالم منتظر خیر مباش. تمام ذرات وجود، دشمن تست (ای بیچاره طفل ضعیف) چگونه جرأت كرده‏ای به یكبارگی تنها خود را در این میدان و وادی خون‏خوار درآوردی كه از هر طرف كه نگاه كنی، دشمنها تیر جانكاه به قصد ریختن خون تو در كمان نهاده‏اند؟ پس از چند روز، پدر شفیق و مادر مهربان از تو بیزاری می‏جویند و تو را بی‏رحمانه به دست حوادث روزگار می‏سپارند.

             ای طفل بیچاره، این غذایی كه بدانها استمداد حیات می‏كنی، همگی سرّاً و خفیةً اسباب و علل هلاك تو را آماده می‏سازند و به یكبارگی از كمین‏گاه آن مواد غذائیه، هزارها امراض قتّاله، چون مطبقه و محرقه و ذات‏الجنب و سرسام به رصام و جذام از برای برانداختن تو قدم به عالم ظهور می‏نهند. و هر آن و هر ساعت، با تو در مصارعت مداومت نموده تا آنكه تو را به بدترین حالی به روی زمین كشیده، به تنگنای قبرها به سپارد. ای بیچاره كودك! بادهای وَزنده و سرماهای گزنده و حرارت آفتاب زننده، همیشه این دشمنهای نهانی تو را اعانت می‏كنند. ای بیچاره كودك! شیرها و پلنگها و گرگها و كفتارها دندانها و مخالب خود را از برای پاره‏پاره‏كردن این بدن ناعم تو تیز كرده‏اند. مارها و عقربها و سایر هوام همه در جولانند كه فرصتی یافته گزندی به تو برسانند. خارها و خسك‏ها سربرآورده كه در پای تو بخلند. دریاها و نهرهای عظیم از برای بلعیدن تو در تماوجند . ای طفل مسكین! تمام بنی نوع تو كه باید بدانها استعانت جویی، همگی خنجرهای مكر و نیزه‏های غدر و شمشیرهای حیله خودها را از برای ریختن خون تو آماده كرده‏اند. ظالمها و غدّارها و جائرها از برای هلاك تو كمر بسته‏اند. ای بیچاره كودك! عجیبه راهی در پیش پای تو می‏باشد، اگر خواهی كه لقمه برای زاد راهت به دست آری، باید با هزارها مقاتله و مجادله و سفك دماء این لقمه آلوده به‏خون را دست آری و آنهایی‏كه به تو تقرب جویند و به‏خنده‏رویی و شیرینی كلام با تو موافقت كنند، همگی برای آن است كه تو را در تنگنای بیچارگی به دست آورده، پس از نزع روح تو به گوشت تو تغذیه نمایند.

            ای بیچاره كودك! وای بی‏یار و معین كودك! باید كه پوست پلنگی بر دوش استوار كنی و شمشیر برانی به دست بگیری و علی‏الدوام تا لب گور، مشغول مقاتله و مضاربه بوده آن راه را قطع نمایی. غذایت لخت جگر و شرابت خون دل. ای بیچاره كودك! چرا بدین عالم پرخوف و هراس آمدی؟ با اینهمه دشمنان كه تو راست و اینهمه مصائب و بلایا كه تو را در پیش می‏باشد. از برای تو عدّو ألدّ دیگری می‏باشد كه آن به هزارها مرتبه در خصومت و عداوت از جمیع دشمنهای تو گزندش بیشتر است (و آن نفس تست) آه از این دشمن باطنی. ای كودك عاجز! این دشمنی كه با تست بدتر است به مراتب كثیره از آن حاكم قسی‏القلب جائری‏كه در وقت اضطرار تو و كثرت دین و بسیاری شامتین و غلبه اعدا و بسیاری عیال و اطفالهای عجز و مسدودی راهها و شدت سرما، تو را مجبور می‏كند به واسطه ضرب سیاط ، بر اینكه آن خانه محقر و باغچه خردی كه داری، با اثاث‏البیت همه را به عشر بهای آنها بفروشی و وجه آن را بدان تسلیم نمایی! و خود را در حالت تنگی معیشت و زوال آبرو و اعتبار، هم آوای انین و حنین كودكان خردسال گدا و عجوزان پیره زال نمایی. ای كودك شیرخواره! این دشمن اشرّ است بر تو از آن عاملی كه وظیفه خود را كه صیانت حقوق رعیت باشد ترك نموده با نهابین و سلّابین 7 و قُطّاع‏الطُرق ساخته هر روز و هر شب به نوعی اموال و املاك تو را نهب و غارت نماید- و چون تظلم و شكایت نمایی، درصدد اعانت یاران باطنی خود برآمده، تو را به شكنجه‏های صعب معاقب خواهد نمود و بی‏رحمانه‏ات در زوایای مظلمه زندانها به سلسله خواهد كشید، تا آنكه دگر مطالبه حقوق خود را ننمایی.

            ای طفل بیچاره! این دشمن بدتر است از آن والیی كه از مدیونین تو رشوه‏ها گرفته، حقوق مسلّمه تو را ابطال می‏كند و چون كسی از تو به ورقه مزورّه و یا به افتعال و به افترایی از تو دعوی نماید، تو را بر دادن آن مجبور می‏سازد و تو را در هر امر حقیری و صغیری به واسطه شُرطیها و جلوازهای غلاظ و شداد خود، در بیم و هراس می‏اندازد و راحت را از تو سلب می‏كند. ای طفل رضیع! این دشمن أشنع است از آن قاضی مرتشیی كه هزارها حقوق تو را ابطال می‏نماید و دعاوی باطله را بر تو اثبات می‏كند. ای بیچاره كودك! این دشمن أقبح است از آن خویشی كه تو را ترك نموده از برای أبادت و اهلاك تو با دشمنان تو بسازد و در رسوایی تو بكوشد و عیبها و نقائص تو را ظاهر سازد و راههای رستگاری را بر روی تو ببندد. ای كودك مسكین! این دشمن أبشع است از آن شخصی كه با تو سالهای دراز دوستی بورزد و در نعم تو متنعم گردد، پس از آن قدم در بادیه خیانت نهاده در افساد امور تو بكوشد و اسرار تو را فاش نماید. ای كودك بیچاره! این دشمن، زشت‏تر است از آن دوستی كه هزارها بار خود را از برای یاری و اعانت او به تهلكه انداخته باشی و با وجود این در حین شدت ضرورت اگر تو را بدو حاجتی افتد، تو را مأیوس و ناامید گردانند. ای كودك بیچاره! این دشمن تو، كه تو را از او گزیری و چاره‏ای نیست مشعبدی است یكتا و ساحری است، بی‏همتا در هر ساعتی به‏شكلی جلوه می‏كند و در هر آنی به لباسی ظهور می‏نماید و هر وقتی مسلكی می‏پیماید و هر زمانی خواهشی دارد. رغبتهای او را اسبابی پدید نیست و رهبتهای آنرا عللی ظاهرنی. نه مسرتش را اساس و نه أحزانش را موجبی. دوستیش هوس است و دشمنیش بلاسبب. در حركاتش غایتی ملحوظ نیست و در ترتیب مقدماتش طالب نتیجه نی. جودش به بخل آمیخته و جبانش با شجاعت سرشته است و بلادتش با فطانت ممزوج است. ای بیچاره كودك! هیچ اساس بنایی نمی‏نهد كه پس از چندی در خراب آن نكوشد- و هیچ عقد و عقده نمی‏نماید كه در حل آن سعی ننماید و هیچ راهی‏ نمی‏پیماید كه قبل از وصول مقصود روی به جانب مبدأ سیر نكند و مراجعت ننماید. دائماً در حركات رهویه سرگرم و در طلب محالات در جدّ و اجتهاد است. آمالش همه سراب و مقاصدش جمله ظل سحاب جز اندیشها و بیمها نزاید. و به‏غیر از كراهت و نفرتها از او نتراود. آنی مستریح نگردد و تو را به راحت نگذارد.

            ای كودك مسكین! هر ساعتی تو را به بلایی اندازد و بارانهای مصائب بر تو بباراند و از برای اهلاك تو همیشه آتشهای فتنه افروخته كند. ای كودك بیچاره! چه‏سان توانی كه با اینگونه دشمن نبرد نمایی و چگونه از آن جان به سلامت بری و چه سان خود را ازشر آن نجات دهی؟ نه تو را از این دشمن جای فرار است و نه با او امكان سكونت و قرار. ای بیچاره! این مشعبد هزارها بار بر قله جبال شاهقه صعب‏المسلك صورتهای زیبا و پیكرهای دلربا به قوت سحر بر تو ظاهر می‏سازد و تو را به وساوس خود بر آن می‏دارد كه تحمل مشاق را نموده آن مسالك وَعِره را قطع نمایی و آن لغزشگاهها را بپیمایی و تو را به وعده‏های شیرین می‏فریبد و چنان می‏نماید كه اگر تو به آن محبوب دلربا برسی، دیگر تو را مادام‏الحیوة اندیشه غم و اندوهی نباشد و چون پس از اندوه‏ها و غصه‏ها و بیمها و خوفهای راه، بدان قله كوه رسی به یكبارگی سحر خود را باطل نموده و آن تمثال را به‏صورت حقیقیه خود، چنانكه هست به تو ظاهر می‏سازد، ناگاه می‏بینی كه صورتی است بشع و هیئتی است منكر، و سیمایی است مخوف و جانكاه كه دلها از دیدن آن در لرزه افتد و دیده را از دهشت یارای آن نباشد كه بدان صورت نگرد و هنوز از اندوه و غم تحمل آن مصائب و گریه و جزع بر آن بلایایی‏كه در قطع مسافت برای تو حاصل شده است، فارغ نشده كه صورتی زیباتر و پیكری بهتر در قله جبلی عالی‏تر كه معبرش أصعب از معبر اوّل است، به‏نظر تو جلوه می‏نماید و به أدله مموّهه و أقوال مزخرفه و سخنان لطیف تو را بر آن می‏دارد كه قصد آن نمایی و آن عقبات را بپیمایی. و درثانی چنان كند با تو، كه در اوّل كرده بود. ای طفل رضیع مسكین! از آن روزی كه در این عالم قدم نهادی تا آن وقتی كه‏ عالم را وداع كنی، هر روزه با تو این نیرنگ خواهد باخت، ای مسكین! این دشمن مكار هر روزه تو را به عملی كه به قوت جادو آنرا مزین نموده است، دعوت می‏كند و چون بدان كار پردازی، پرده از روی آن برداشته شناعت آن را بر تو ظاهر می‏سازد و تا در حیاتی هر روز تو را تعییر و سرزنش و ملامت می‏كند و آن عمل زشت را هر روز درمقابل چشم تو می‏دارد و باعث شرمندگی و خجالت تو می‏شود. ای بیچاره كودك! این دشمن غدّار ، عالم وسیع را تنگتر از قبر بر تو می‏گرداند. اگر شخصی را به هزار جد و اجتهاد یافته، دوست از برای خود اختیار كنی، به قوت سحر و جادوی خود هزارها شناعت و عیبها و زشتیها در او ظاهر می‏كند كه تو را از آن كراهت و نفرت حاصل شود و از او گسیخته به دیگری بپیوندی. و با آخری آن كند كه با نخستین كرد، تا آنكه تو را همیشه اوقات در این عالم تنگدل و محزون و تنها و فرید بگذارد. همه خویشان و اقارب و بستگان تو را كه در این تنگنای زندگانی كه اعوان تو می‏باشند به‏صور أعداء الدّاء بر تو می‏نماید و تو را بر مخاصمه آنها بر می‏انگیزاند، تا آنكه همیشه اوقات به عذاب الیم به سر بری. ای عاجز مسكین! حرص و طمع تو را آن قدر می‏افزاید كه در تمام زندگانی خود چون تشنگان بادیه بیغوله حیران و سرگردان در ناكامی و نامرادی اگرچه همه دنیا تو را باشد جان سپاری. ای عاجز! این كاهن به قوت رقیه خود هزارها هزار اوهام عاطله و خیالات باطله را به‏صورهای هائله در نزد تو مجسم می‏گرداند كه علی‏الدوام اگرچه بر روی سریر پادشاهان بوده باشی در لرز و بیم جانكاه روزگار خود را بگذرانی (در مدح و ستایش باطل نفس انسانی را به‏حدی‏كه صفت كبر در او پدید آید). ای شیرخواره! این دشمن جانكاه هر روزی به عبارات شیرین و كلمات دلپذیر تو را مدحها و ستایشها می‏كند و در ثنای تو انواع مبالغات و اغراقها را به كار می‏برد و راههای مداهنه و ملق را بر تو می‏پیماید و جمیع معایب و نقائص تو را به انواع حیله‏ها بر تو مخفی و مستور می‏گرداند و آهسته‏آهسته بر گوش غفلت تو نجوی‏ نموده و بر تو ظاهر می‏سازد كه تو یگانه زمان و فرید دوران هستی تا آنكه به‏سبب غفلت تو، از نفس خودت كه به‏سبب اغوای این دشمن حاصل شده است، صفتِ كبر و سجیه عُجب در تو پدیدار می‏گردد و چنان گمان می‏كنی كه مانند تو وجودی نیامده است! و دهر از آوردن مثل تو پس از این، عقیم خواهد بود. ای طفل مسكین! چون این خصلت در تو پدیدار می‏گردد، تو را چنان گمان می‏شود كه باید جمیع مردمان به واسطه بزرگی وجود تو و سمّو مرتبه تو در عالم انسانی، همگی یك‏باره سر اطاعت در آستانه تو نهند و هر روزه برای عرض خدمتی حضور تو آیند و در تعظیم و تمجید و تبجیل تو ذره كوتاهی نورزند و همگی از برای اطاعت تو كمر خدمت بندند و از برای استرضای خاطر تو به جان و دل كوشند و همگی در استحسان اعمال و افعال تو رطب‏اللسان گردند و همگی از برای ملاحظه نظرات و لحظات تو سراپا چشم گردند و از برای استماع كلمات تو تمامی گوش، حتی در خلوات خود هیچ‏گاه در عمیقات فكر خویش از تو غافل نگردند.

            ای كودك رضیع! چون این خیالات و اوهام باطله در تو راسخ گردد، تو را خواهش عجیبی حاصل شود كه باید جمیع مردم، همه حركات و سكنات و آداب و رسوم و عادات خود را بر وفق میل و خواهش تو قرار دهند و باید به هر نوع كه باشد ولو به نهج علم غیب، از امیال باطنه تو مطلع گردند. ای مسكین بیچاره! چون بر این عرش غرور و كرسی زور مستوی و مستقر گردی به‏یكبار چون به اطراف نگری، جمیع عالم را پر از ناملائمات و منافرات خواهی دید و خویشتن را محاط به جمیع مصائب و بلایا و اكدار و احزان مشاهده خواهی نمود و این عالم وسیع بر تو تنگ خواهد شد، جمیع بنی نوع خود را از برای خود دشمن گمان خواهی نمود و چنان گمان خواهی كرد كه هر شخصی، هر آنی تو را به نوعی اهانت و تحقیر می‏نماید و یا آنكه عمداً بر حقوق لازمه تو قیام نمی‏كند و تو پس از آن جمیع عمر خود را به آه و حسرت به سر خواهی برد و همیشه اوقات خود را در آتش سوزان غم وهمّ و حسرت نشسته خواهی دید، چونكه هیچ‏كس ترا چنانچه گمان ترا بر آن داشته است، امتثال و اطاعت نخواهد نمود و توقیری كه درخور وهم تو بوده باشد، از برای تو به جا نخواهد آورد و هیچ‏گاه مردم عادات و رسوم خود را برحسب خواهش مالیخولیای تو نخواهند كرد و جبهه خود را به راستان و هم باطل تو نخواهند سود و این دشمن تو بدین نیرنج ابواب هزارها مصیبت بر تو خواهد گشود. ای بیچاره مسكین! این دشمن جانكاه به‏جهت اینكه عیشت را تلخ گرداند و تو را مدی‏الحیات در آتش غموم و هموم نشاند، نیرنگ عجیبی به تو به كار خواهد برد و به قوت رقیه أفسون خود، حقایق اشیاء را تبدیل داده هریكی را به رنگ دگر به تو وا می‏نماید، تا آنكه از نتایج آن همیشه در حزن و كمد بمانی. و چون تو را ناگزیر است از مبادله در اعمال با مشاركین خود در منزل و در مملكت. و ترا یارای زیست نیست مگر به استعانت هزارها از ابناء نوعت به اعانت و استعانت این عدو خونخوار همیشه اوقات اعمال دیگران را درنظر تو خرد و صغیر جلوه می‏دهد و افعال ترا عظیم و بزرگ، تا آنكه همیشه ترا در آن گمان اندازد كه جمیع عالم با تو راه خیانت و غدر پیموده‏اند، با آنكه تو هیچ‏گاه در ادای حقوق آنها تقصیری ننموده، بلكه اضعاف مضاعف آنچه بر تو بوده است، به‏جا آورده! و چون خواهی به اعمال خودت نظر افكنی، ذره‏بینی به دیده تو نهاده تا آنكه اعمال حقیر خود را اگرچه به‏قدر خردله بوده باشد، در نظرت چون كوه دماوند نماید و چون بر اعمال و كارهای دیگران نگاه كنی غشاوه عمشی بر دیده تو كشد، تا آنكه جبال شامخه دیگران را مانند خردلی بینی و علی‏الدوام تو را در مخالفات با دیگران بر منصّه قضا نشانده و از تو در آن واقعه به شهادت خودت طلب حكم می‏نمایی او آن سبب ترا بر آن می‏دارد كه علی‏الدوام با اهل و اولاد و خدم و أقارب و سایر آشنایان در جنگ و جدال عمر خود را به سر بری و هیچ آنی، لذت مسرت و فرح را نچشی و در آه و زاری جان سپاری. ای كودك! این دشمن بدخواه و این خصم جانكاه تو را مبتلا می‏سازد بدو بیماری شدیدی كه با آن بیماریها ترا هرگز راحتی حاصل نمی‏شود و هیچ‏گاه تو را آرامشی دست نمی‏دهد و جهان در چشم تو تیره و تار می‏گردد و همه ذرات وجود گویا به سبب آن بیماریها قصد هلاك تو می‏نمایند و همه راحتها بر تو دشوار می‏گردد و همه لذائذ در كام تو تلخ است. تشنگی می‏افزاید، غذایت جوع را قوت می‏بخشد، فراهمی اسباب راحتت منتج بیچارگی می‏گردد و بواعث تسلیه و تعزیتت ، موجب ازدیاد هموم و غموم تو می‏شود و دوستانت به پیرایه دشمنان بر تو ظاهر می‏گردند و ملائمات جهان بر تو به‏صورت منافرات جلوه می‏كنند و محفل انست به عزا مبدل می‏گردد و مونسهای تو بواعث كدر می‏شود. ای بیچاره مسكین! به واسطه آن بیماریها همیشه حیران و سرگردان از جایی به جایی و از طوری به‏طوری و از شأنی به شأنی منتقل شده، در هیچ‏جا و در هیچ چیز راحتی و آرامشی از برای خود نخواهی یافت و آن بیماری: هوس و سئامت است. (در گرفتارنمودن بیماری هوس و انواع مصاعب بواسطه ریا و اخلاق ذمیمه: بخل و طمع و نفاق و حیله و مكر) بدان بیماری. اول آن دشمن هر ساعتی ترا به‏چیزی راغب می‏گرداند و دارویی از برای آرامی و راحت دل تو نشان می‏دهد، گاهی تو را بر تحمل مشاق و كلف اسباب جشن و تهیه محافل عیش و عشرت دعوی می‏نماید و گاهی ترا به صید و قنص و قطع براری و صعود جبال باز می‏دارد. و زمانی تو را به تضرج خدود و ذاوئب و خصور مشتاق می‏سازد و وقتی تو را به خلاعت و مجون و مسخرگی و مضحكه‏ها راغب می‏نماید و ساعتی تو را شیفته به بساتین و انهار و ازهار و آواز بلابل و اصوات قماری می‏سازد- و طوری تو را به عمارات عالیه و قصور شاهقه و نمارق مصفوفه و غرفهای منقش و لباسهای فاخر و غلامان زرین‏كمر و به اسب‏های تازی و به اطمعه لذیذه و مشروبات مروقه دعوت می‏نماید و گاهی تو را تحریص می‏كند، بر علوم و معارف و فنون و آداب و جمع كتب و رسائل و معاشرت علماء و مجالست عرفا و مصاحبت ادباء و هنگامی تو را حریص می‏نماید بر جمع دراهم و دنانیر، به انواع القاب و اصناف ذل و مكر و حیله. و زمانی تو را باز می‏دارد بر سیاحت ممالك و تفرج بلاد و مجالست و معاشرت انواع عباد- و حینی تراحث می‏كند بر مبارات ابطال و مجارات رجال و ضرب به سیوف و طعن به رماح و مصارعت شجاعان و پهلوانان و گاهی ترا ترغیب می‏كند بر معاشرت درویشها و فقراء و تشویق می‏كند بر انزوا و اختلا و تو را از هر شأنی به شأن دیگر منتقل می‏گرداند و از مركزی به مركزی و از مقامی به مقام دیگر محول می‏كند، همگی به نوید استحصال راحت و آرامی است، ولی در هیچ مركزی قدم نمی‏نهی و در هیچ مقامی مستقر نمی‏گردی، مگر آنكه حالًا یك سئامت عظیمه در دل تو احداث می‏كند، تا آنكه تو را نفرت و كراهیتی حاصل شود، آن مقام را ترك نمایی و تو را بدین‏حالت در تمام عمرت سرگردان نموده و هر روزه از برای تعذیب تو، راه نوی به امید اكتساب راحت، بر تونشان می‏دهد. ای بیچاره عاجز! این سفاك از برای تو دو گونه بیماری عجیب و غریب مولم كه گوشت را آب می‏كند و استخوانها را تفتیت می‏نماید، آماده می‏سازد و دل ترا پر از طمع و شره می‏كند و به واسطه این حرص و شره، ابواب جمیع مشاق و مصائب عالم را بر تو مفتوح می‏نماید و راههای راحت و امنیت را بر تو مسدود می‏كند، بارها از برای جمع دراهم و دنانیر كه نتیجه طمع است، خویشتن را در گردابهای دریاهای ذخار انداخته تحمل وحشت و دهشت طوفانها و رعدها و برقها را می‏نمایی و در آن ظلمت دریاها و اضطراب كشتیها و ارتفاع و انخفاض موجها كه هر آنی مرگ را به صور منكره هائله بر انسانها نشان می‏دهد، هزارها دفعه توبه‏ها می‏كنی و از كرده خود پشیمان می‏شوی و باز دوباره شره تو بر قطع آن مسلك خونخوار كه هزارها هزار ابناء جنس تو را بلعیده است، دعوت می‏كند.
...ادامه←...ادامه←

 

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 09 تیر 1389 ساعت 16:38 ادامه مطلب...

ده باور یک مدیر خوب

فرستادن به ایمیل چاپ

استیو توباک


تذکر: استیو توباک، مشاور، نویسنده و مدیر ارشد صنعتی با سابقه‌ای متجاوز از بیست سال مدیریت صنعتی در سانتاکلارای کالیفرنیا(گسترده‌ترین تمرکز فعالیت تکنولوژیک در جهان) است.

  داغ داغ: تاریخ ثبت پست:
     پنجشنبه، بیست و چهار ژوئن دو هزار و ده، سوم تیر هشتاد و نه، ساعت ده و چهل و پنج دقیقه صبح به وقت کالیفرنیا.

← اعتقاد اول: اولویت نخست من این است که سازمان من، به اهداف راهبردی و تاکتیکی خود، با تسهیل جریان کار و سهولت در تصمیم‌سازی دست یابد؛
← اعتقاد دوم: موظفم که با مسائل خود و دیگران، برخورد پخته و توام با تأمل و همدلی داشته باشم، خصوصاً وقتی دیگران در وضع مفلسی قرار دارند؛
← اعتقاد سوم: اگر کسی به کمک من نیاز داشت، دست یاری خود را از او دریغ نمی‌کنم، ولی نباید چنین توقعی از دیگران داشته باشم؛
← اعتقاد چهارم: هر چند سخت و دشوار است، ولی باید نظرات موافق و مخالفی که نسبت به زیردستان، دوستان، و مدیران دارم، صادقانه و بی‌پرده به آنها بگویم، و همین را از آنها بخواهم؛
← اعتقاد پنجم: معامله بر سر اصول اخلاقی، چه به این عنوان که هدف وسیله را توجیه می‌کند، و چه به هر توجیه دیگری، غیر قابل قبول است؛
← اعتقاد ششم: وظیفه من است که فضایل را در تیم و گروه خود ارتقاء دهم، و به دلیل خطاهای آنها ناراحت و آشفته شوم؛
← اعتقاد هفتم: موظفم که ابزارها، آموزش‌ها، و حمایت‌های لازم را در اختیار نیروهای خود قرار دهم، نه آنکه اهداف دست‌نیافتنی پیش پایشان بگذارم و آنها را در ورطه خبط و خطا قرار دهم؛
← اعتقاد هشتم: نه تنها باید تکریم ارباب رجوع را در تیم خود”تشویق“ کنم، بلکه از این بیش، وقتی نیروهایم در پی خدمت‌رسانی به مشتری هستند، ”نوکری“ نیروی خدمتگذار خود را بر عهده بگیرم؛
← اعتقاد نهم: باید به قدری که توان نیروهایم اجازه می‌دهد، به آنها اعتماد کنم، و به همان میزان هم از آنها مسؤولیت و پاسخگویی بخواهم؛
← اعتقاد دهم: باید بین حفاظت از تبعات سوء مدیریت بر ملت خود از یک سو، و ایزوله نکردن آنها از رویدادهایی که می‌توانند به آنها مربوط باشند توازن برقرار کنم. نباید از خوف آنکه آسیبی ببینند، آنها را از برخورد با چشم‌اندازهای تازه محروم کنم.

آخرین بروز رسانی در جمعه, 04 تیر 1389 ساعت 21:26

برای پخته‌ترین تصمیم جهان...

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا


← توش و توان ”ذهن باایمان“ که به ”الگو“ نظر می‌کند، بار دیگر، ”ذهن ماشینی“ را مبهوت خود کرد؛ وقتی ”ذهن باایمان“ خواست تا ساز و کاری برای نظارت قانونی بر وکلای قانون معرفی شود. تشخیص نافذ او قبل از آن بود که ”ذهن ماشینی“ بفهمد کار از جای دیگری عیب فجیعی پیدا کرده است. ”ذهن ماشینی“ با این دستور مماشات می‌کرد تا تق جهان درآمد؛ تا جنب و جوش یک روزه و عجولانه ”دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“، شوکی بر ملت وارد کرد.
← دیگر بس است؛ دیگر بس است؛ جوان مسلمان با ”ذهن ماشینی“ نباید باز هم بنشیند تا ”ببیند چه می‌شود...“. این جوان باید ذهن خود را جمع و جور کند.
← مسائل خاص و معیوبی که این روزها می‌بینیم، ”جنبش سبز“، ”جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی“، و این آخری، ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“، در ظاهر تظاهرات متفاوتی دارند، ولی کسانی که فقط تفاوت‌ها و اختلافات را می‌بینند، از درک رابطۀ آنها و دیدن یکسانی‌هایی که از دور، هیأتی ”آتششانی“ دارند، عاجز می‌مانند. البته، به همان میزان، آنان که فقط یکسانی را می‌بینند، قادر به درک تفاوت‌ها نیستند؛ باز هم موضوع، پختگی و توان دست یافتن به نقطۀ ثقلی بین ملاحظه توأم همسانی و ناهمسانی‌هاست، و فقط ”ذهن باایمان“ با نگاه به ”الگو“ درخواهد یافت که در کدام نقطه می‌تواند بایستد. با بررسی و تحلیل یکسانی‌ها و تفاوت‌ها در رابطه با یکدیگر می‌توان عوامل مسأله‌زا و تسهیل‌کننده را چه از نظر محتوا و چه از نظر نحوۀ تظاهر و بیان توضیح داد.
← وجه مشترک مهم این مسائل معیوب، این است که اذهان ”جوانان مسلمان“ از ”خارج“، تحت نفوذ و سلطه قرار می‌گیرند، اداره و هدایت می‌شوند، و ناگهان پس از یک روز متوجه می‌شوند که چه شیرین کار کرده‌اند! ذهن ”جوان مسلمان نماینده“، در معرض امواج بنیان‌کنی قرار گرفته است که توان اصلی پیش‌رانه آن را قدرت و ثروت می‌سازد، و مقاومت در مقابل آن، بیش از مقدار ”تهذیب“ و ”منطق“ اوست. پس، به بازتابی از شرایطی که قدرت‌های اقتصادی و سیاسی پدید می‌آورند، تقلیل می‌یابد. شرایط دشواری پدید می‌آید که در ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ دیدیم.
← اصل ماجرا این است که در چنین شرایطی، منافع و ”آز“ است که راه‌حل‌های واقعی را محو می‌کند و خود را به جای آن، جا می‌زند. در این نوع تولید یکروزه فکر، ثروت و سرمایه جایگاه مهمی را به خود اختصاص می‌دهد و فرهنگ استعماری بر شؤون عمده فکر تسلط می‌یابد. ”ذهن جوان مسلمان“، آلوده می‌شود، و در این آلودگی، خامی وی مقصر است؛ چون نمی‌فهمد که کجا یکسانی را ببیند و کجا تفاوت را. البته منظور از این نکته آن نیست که فکر سالمی از این ذهن خام تراوش نخواهد کرد، بلکه مقصود این است که امواج بنیادافکن تب و تاب‌های مصنوعی، شرایطی را فراهم می‌آورند که این ذهن، در مراحل مختلف فعالیت خود، در معرض خطا قرار می‌گیرد. مسائل فرعی را به جای مسائل اصلی هدف قرار می‌دهد، در ترتیب مقدمات و مقارنات منطقی به نقاط محکمی اتکاء نمی‌کند، یا در نتیجه‌گیری عجله می‌کند. اینها پرتگاه‌هایی است که هر جوان مسلمان را در شرایط امروزی ما مستعد خطاهای فاحش کرده است. قدرت اقتصادی و سیاسی، گرایش به آن دارد که تمام افکار را مسخر خود سازد، و فکر جوان مسلمان در این دنیا نمی‌تواند خود را، بدون احتیاط و وسواس منطقی نظاره در ”الگو“، برکنار دارد. خامی، کار دست او خواهد داد، چنان که در ”جنبش سبز“، ”جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی“، و ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ کار دست او داد...؛
← اگر ذهن، به قدر کافی مهذب و مسلح نباشد، بازتاب خام شرایط تاریخی و داده‌های مشخص اقتصادی و سیاسی قدرت، در زمان خود خواهد شد، و این، وضعی است که در احوال مشحون از روزمرگی روشنفکر ایرانی مدام دیده شده است؛ همو که غرق در اداره شعبه‌ای از شعب دانشگاه آزاد اسلامی است، یا فارغ‌التحصیل آن دانشگاه است، یا دانشجوی آن است، یا...، و نمایندگی آن دانشگاه را بر کرسی نمایندگی ملت در اختیار گرفته است. این ذهن خام، در تشخیص مسأله اشتباه می‌کند، در چینش مقدمات و مقارنات کافی برای اخذ نتیجه به خطا می‌رود، و از همه بدتر، چنان عجول است که پاسخش به سؤال سبقت می‌گیرد. او، مدام می‌خواهد وانمود کند که پاسخ هر سؤالی را آماده در آستین خود دارد. یعنی می‌خواهم بگویم که خرابکاری این ذهن خام، لزوماً بدان دلیل نیست که او را خریده‌اند، بلکه یحتمل وقتی فکر می‌کرد که در کار اصلاح امور خلق است، از فرط خامی خرابکاری کرد! در این وانفسا، کارگزار که خوب این نقطه ضعف اذهان را دریافته، می‌داند که کار خود را چگونه پیش ببرد: موج ایجاد می‌کند و اغلب افراد را با خود می‌برد. چنان که در ”جنبش دفاع از خزانه دانشگاه آزاد اسلامی“ چنین کرد.
← ”جوان مسلمان هوشمند“، باید از این اتفاقات عبرت بگیرد، و در این آیینه ببیند که شاخک‌های خود را در چه نقاطی فعال کند و رصدخانه جریان‌های فکری را به راه بیندازد تا بتواند بر فراز جریان‌ها بایستد؛ باشد که در آینده‌ای اینچنین، ”پخته‌ترین تصمیم جهان“ را بگیرد.
← ”جوان مسلمان هوشمند“، عبرت می‌گیرد؛ عبرت می‌گیرد که در جامعه‌ای که تقلا می‌کند تا از وضع استعماری ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ درآید، جریان افکار عادی نیست. نکته اول این است که بر خلاف آنچه از جانب بسیاری از نظریه‌پردازان اجتماعی پیش‌بینی می‌شد، بر اثر توسعه سازندگی و اصلاحات، جامعه‌ای مرفه و فکور پدید نیامد و رشد نیافت، بلکه به جای آن، نابرابری، طمع، و ”بزهکاری خونسرد“ برآمد. و این، به آن دلیل بود که سازندگی کارگزار و اصلاحات روشنفکر، ماهیتی استعماری و خودپسند داشت.
← از این گذشته، به علت سلطۀ مشترک استعمار ”کارگزار“ و ”روشنفکر“، در قالب طبقۀ حاکم و حکومت و دولت وابسته به استعمار جهانی و امتزاج و ترکیب منافع آنها در غارت مشترک اقتصادی و سلطۀ سیاسی، در زمینۀ فرهنگی نیز وحدت موضوعی و اصولی میان فرهنگ استعماری و کارشناسان دولتی و مجلسی و حرفه‌ای‌ها و دانشگاهیان پدید آمد. بدین‌سبب، در بررسی امواج فکری جاری در این جامعه که به اقدامات و جنبش‌ها تأثیر می‌گذارند، نه فقط اجزاء و محتوای افکار و مذاکرات اذهان در مجلس، بلکه نحوۀ نفوذ و محتوای فکر استعماری نیز باید مورد بررسی قرار گیرد. بسیاری از اذهان مستعمره، سخت تحت تأثیر فرهنگ ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ هستند. پوستۀ ضخیمی از تحریفات و فرهنگ قدرت که بدیهی تصور می‌شوند، ”مذاکرات“ را در بر می‌گیرد و اذهان نامهذب را در خود غرق می‌کند. البته باید اضافه کرد که همه مسائل مربوط به محتوای اجتماعی گفتگوهای راجع به حقیقت را در چنین جامعه‌ای نمی‌توان به انگیزه‌های آلوده به قدرت تقلیل داد، خصوصاً وقتی که ”ذهن با ایمان“ هنرنمایی می‌کند، باید وجود ریشه‌های عمیق یک فرهنگ متکی بر ”الگو“ را به رسمیت شناخت. این، ”روح دنیای بی‌روح“ ماست.
← در جوامعی مثل جامعه ما، مبارزات ضداستعمار جهانی، و نبردهای ضد ستم طبقات کارگزار و روشنفکر، به لحاظ فرهنگی، وحدت موضوعی دارند، ولی تشخیص چنین موضوعی معمولاً دشوار است. هراس از تفاوت‌ها و فاصله‌هاست که این تشخیص دیررس را سبب می‌شود.
← ریشه این هراس، در آن است که افراد باور ندارند که ”کسی“ از ”ما“ می‌تواند در موضوعی، به مسلک ”آنها“ باشد، و طرد او، به معنا قساوت علیه او نباشد. اینکه او می‌تواند در مسلک ”آتشفشان“ رفته باشد، و خواسته و ناخواسته به دفاع از ”خزانه آتشفشان“ برخواسته باشد، ولی می‌شود ضمن طرد فکر او، با او مماشات کرد و پیشانی او را هم بوسید. مشابهتی هست بین سید حسن خمینی و آن نماینده تهرانی که شاید و باید راه را از او در این یک فقره جدا کرد، ولی بر پیشانی او هم بوسه زد و آماده همکاری و همراهی با او در سایر فقرات شد. یحتمل، این همان تصمیمی است که ”ذهن باایمان“ درباره نماینده تهرانی می‌گیرد. نباید به او شعار ”مرگ“ داد.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

توسعه اخلاقی؟

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد حاجی‌حیدری


در ”راهبرد یاس“، ش.21، بهار 1389، صص.39-26.

راهبرد ياس: جناب آقاي دكتر حاجي‌حيدري! حضرتعالي چه نظري در مقوله اخلاق و توسعه داريد؟
دكتر حامد حاجي‌حيدري: احتمالاً اين نقدها بر نظرات آقاي دكتر ناظمي ناظر به اين مطلب است كه ضابطه ایشان در تعريف رفتار اخلاقي، كافي نيست؛ توسعه فقط “بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه” نیست. اینکه تعریف کلاسیک حرکت در یونان است، اما توسعه(Development) به معنای حرکت “مطلوب” است؛ یعنی “بالفعل‌سازي نيروهاي بالقوه در جهت مطلوب”.
      بنابراین، در همان تلقی غربی هم، این مفهوم از بدو تأسیسش نمی‌توانست از موضع‌گیری اخلاقی تهی باشد(حتی از یک نوع اخلاق جرمی بنتامی)، گو اینکه ممکن است که آن موضع‌گیری اخلاقی از دیدگاه ما شرقی‌ها یا مسلمین، مبتذل، ساده‌نگر، یا ناقص و نارسا باشد. فلسفه در غرب مدرن، هیچ گاه از یک موضع‌گیری اخلاقی(هر چند غلط) تهی نبوده است. مثلاً ضابطه كانت در مورد اخلاق را در نظر بگیرید؛ كانت معتقد است که كاري اخلاقي است كه با اصل جهانشمولیت1 سازگار باشد. این ضابطه معمولاً با یک ضابطه نزد ادیان شریف ابراهیمی که می‌گویند “آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم مپسند” بسیار نزدیک قلمداد می‌شود(اصل انصاف که یکی از نتایج اصل جهانشمولیت است). چگونه می‌توان گفتمان فلسفی مدرنیت که بسیار مرهون کانت است را از ملاحظات اخلاقی در مورد جامعه و انسان مبرا دانست؟
      در اين نحو مباحثی که این روزها در پی طرح مبحث علوم انسانی اسلامی و بومی مطرح می‌شوند، گفتار در مورد غرب، معمولاً شامل اظهارنظرهای نادقیق و نامستند در مورد غرب می‌شود و کل غرب را به یک چوب می‌رانند. برای جان بخشیدن به علوم اسلامی نیازی به ایجاد یک تصویر غیرواقعی، و زیادی نحیف و پَست از غرب نیست. ادعای حکمت اسلامی در مورد حقیقت، بسیار سترگ‌تر و نیرومندتر از آن است که نیاز باشد تا برای تثبیت آن، به این نحو روش‌ها متشبث شویم. حکمت اسلامی توش و توان آن را دارد که در آغاز هزاره، کل میراث غرب را در عین محترم شمردن، پشت سر بگذارد، و نیازی به این طور صحنه‌آرایی‌های مصنوعی از غرب برای ظفرمند نشان دادن آن نیست.
      اینجا مایلم در مورد یک موضوع هشدار دهم. سال گذشته، حضرت آیت‌ا… خامنه‌ای در مورد علوم انسانی اسلامی اعلام ضرورت فرمودند(البته قبلاً نیز چنین نظری داشتند). دکتر سعید حجاریان نیز در مصاحبه مهرماه خود کوشیدند، این ایده را اینطور تعبیر کنند که تمام علوم انسانی غربی باید دور ریخته شوند. این در حالیست که شخص آیت‌ا... خامنه‌ای، سه ماه قبل از سخنرانی راجع به علوم انسانی اسلامی، خطاب به دانشجویان همدانی، به اتخاذ وجوه مثبت علم غربی تأکید فرمودند.
      من احساس می‌کنم که نیرهایی که جناب دکتر سعید حجاریان نمونه‌ای از آنهاست، خواسته یا ناخواسته، دارند این ایده را منحرف می‌کنند و به یک “سروشیسم جدید” تبدیل می‌کنند. آنها از ادعای تمایز اصولی هر چه غربی است، از هر چه شرقی است، نهایتاً به یک “نسبیت‌گرایی منطقه‌ای” جدید خواهند رسید. امروز تنها می‌گویند که آنچه غربی است به درد شرقی‌ها نمی‌خورند، و دو روز بعد مجبورند بگویند که آنچه شرقی است هم به درد غربی‌ها نمی‌خورد. پس، عیسی به دین خود و محمد نیز به دین خود!
      اینجور نپختگی‌ها هر سازمان فکری را از نَفَس می‌اندازد. برداشت من از فرمایشات آیت‌ا… خامنه‌ای این نبود. اینکه ما احتیاج به یک علم اسلامی داریم، واضح است، در عین حال، نباید نافی «اطلبوا العلم ولو بالصین» یا گفتار خود آیت‌ا… با دانشجویان همدانی تفسیر شود. علم اسلامی، مانند تمدن اسلامی ادعای جهانی دارد، و نمی‌توان گفت که چنین علمی نمی‌تواند یافته‌ها و دستاوردهای نوابغ بشری را در خود هضم کند و سره و ناسره را در آنها تشخیص دهد، و نقاط قوت آنها را جذب نماید.
      به نظر می‌رسد که پشت این قضیه انگیزه‌های عمدتاً ساده و تقلیل‌گرایانه، گاه ناپخته، یا بعضاً کثیفی نهفته باشد که من در مورد این آخری بسیار نگرانم و مایلم اینجا با دوستان که قطعاً انگیزه‌های خیری دارند، نسبت به این موضوع درد دل کنم و ذهن درخشان آنها را در این زمینه فعال کنم. عده‌ای که از ابتدای انقلاب بودجه گرفتند تا علوم اسلامی ایجاد کنند و تا امروز تقریباً هیچ کاری نکرده‌اند(به نسبت بودجه‌ای که بلعیدند)، اکنون نیز می‌گویند: “هر چه از غرب می‌آید اخ است، به ما پول بدهید تا بومی آن را درست کنیم!”.
     ...ادامه...ادامه مطلب←

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 تیر 1389 ساعت 16:15 ادامه مطلب...

خطوط کلی یک اصول‌گرایی جدید

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد ادامه مطلب...دهخدا


← در جریان حیرت ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، ”جوان مسلمان“ متکفل یافتن راهی تازه برای برخورد با دنیا شده است؛
← خطوط قرمز این راه، هم‌اکنون در کار ترسیم شدن هستند، که گذشتن از آنها به طرز پیش‌بینی‌ناپذیری خطرناک خواهد بود.
← درس ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، می‌گوید که ”جوان مسلمان“ با دو حریف روبروست؛ با خود و جهان. خود را در مقام یک ”جوان مسلمان مصلحت‌گرا و ماشینی“، فقط تا مدتی می‌توان سرگرم نگاه داشت یا گول زد، و اکنون پیمانه در کار پر شدن است. پس از ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، ”جوان مسلمان مصلحت‌گرا“ که نشسته بود تا ببیند ”چه می‌شود“، دیگر باید فهمیده باشد که باید تکانی به خودش بدهد.
← در عین حال، ”جوان مسلمان هوشمند“ هم فهمید که جهان را به هیچ وجه نمی‌شود دست کم گرفت. اگر ما در اندازه‌نشناسی‌های خود به قانون جهان تجاوز کنیم، آشکار و نهان، مجازات خواهیم شد. و ناموس جهان را باید از ”الگو“ شناخت و از حد آن تخطی نکرد. ”سبقت گرفته از الگو نابودشدنی، و متأخر از آن زوال‌یافتنی است“. ”تنها هوست که باقی خواهد ماند“.
← اینها چکیده تأملات قبلی بود. و اما امروز...
← جای تردید نیست که نوعی تفوق ثروتمندان و اغنیا، سدی در برابر موازنه سالم جامعه ایرانی ایجاد کرده است. ”جوان مسلمان“ همان طور که در ”چهارده خرداد هشتاد و نه“ معلوم بود، ناگزیر خواهد شد تصمیم بگیرد که به جانب یک محیط کم و بیش ”شبه مافیایی“ بغلطد، یا براي خروج از اين وضع ”جهاد“ كند. در طول عصر اول اصول‌گرایان، همه چشم‌ها به سمت غنی شدن ضعفا و بردن پول نفت بر سر سفره مردم معطوف بود و همچنان نيز چنين است. خب، این راه هست، ولی تمام راه نیست. تربیت اجتماعی و اندیشیدن، اهمیت بیشتری دارد، و آن این است که امور بر مبنای اصول خداداده به عدالت نزديك شوند و اغنیاء نیز بیاموزند که خود به سمت پس گرفتن ادعاهای جاه‌طلبانه ”آتشفشانی“ پیش بروند.
← رویداد ”چهارده خرداد“ نشان داد که دیدگاه ”عصر کارگزار“ و ”عصر روشنفکر“ مشکلاتی به بار آورده است. دیدگاه آنها این بود که قابلیت چاره‌جویی مغز انسان پایان‌ناپذیر است، به شرط آنکه، مغز، مغز ”کارگزار“ یا ”روشنفکر“ باشد. در این دو دوره، پیشرفت در مقیاس‌های دنیای مادی هدف بود. رویداد ”چهارده خرداد هشتاد و نه“، به ما گوشزد می‌کند كه ”آخر چه؟“ این همه های و هوی برای چه؟ یک سال، های و هوی ”آتشفشاني“ برای چه؟ ظاهراً فطرت آدمی طوری است که این ”آخر چه؟“ برایش مهم است. اگر جز این باشد، او کارگر روزمزد زندگی باقی می‌ماند که افقش همان پیش پایش خواهد بود. این سپهر ”آخر“ زندگی، چاره‌جویی می‌طلبد. مغز ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ به این ”آخر“ قد نمی‌دهد.
← بخشی از بحران ”جوان مسلمان“، ناشی از برخورد میان فرهنگ ملی و نوعی فرهنگ جهانی است که از طریق ماهواره‌ها و سایر رسانه‌های متمایل به غرب به ”جوان مسلمان“ تلقیح می‌شود و طبقه متوسط شهری را بیش از سایرین تحت تأثیر قرار می‌دهد. فشرده‌شدن جهان، هم‌اکنون زندگی ”جوان مسلمان“ را در یک بحران فرهنگی فروبرده است و وی را به دست و پا زدن واداشته. این هراس و بیم، نزد کسانی که با هزار و یک زحمت انقلاب اسلامی را به پیروزی رساندند، یا آنها که در جریان جنگ، با چنگ و دندان و سوختن جوانی خود، این ملت را حفظ کردند، آزاردهنده شده است؛ آنها مي‌پرسند كه ”جوان مسلمان“ قرن بیست و یک چگونه خواهد بود؟ ظاهراً نسل‌هایی به دنیا خواهند آمد که پدرشان فرهنگ جهانی و مادرشان فرهنگ بومی است. این فرهنگ جهانی عمدتاً از جامعۀ صنعتی غرب می‌آید، یا از منابعی که آنها نیز از پستان جامعۀ صنعتی شیر خورده‌اند. به هر حال، فرهنگی است، زاییده صنعت و مدرنیت.
← اگر تصور کنیم که فرهنگ صنعتی روزی کارش به آخر خواهد رسید، انتظار بیهوده‌ای است. تا زمانی که بشر با این حجم جمعیت و نیازهای امروزی‌اش روبروست، چاره ندارد جز آنکه ادامه حیات خود را به صنعت وابسته دارد، مگر آنکه یک اتفاق خارق‌العاده، و عقبگردی بنیادی پیش آید. پس، باید فشارشکن آن را در برابرش گذارد. تا همین اواخر، اعتماد انسان به چاره‌جویی‌های علمی سست نشده بود؛ دلیلش آن بود که با شوق و ذوق، خود را به آن مي‌سپرد؛ ولی ژکیدن‌ها از گوشه و کنار، نشانۀ آن است که دلش قرص نیست. در هیچ زمانی، ”جوان مسلمان“ به اندازه این دوران نگران آینده خود نبوده و زندگی را میان‌تهی نمی‌دیده. علم که با تکنولوژی همراه بود، نیازهای اولیه ”جوان مسلمان“ را اقناع می‌کرد و چشم آدمی البته در مرحلۀ نخست به نیازهای اولیه‌اش دوخته بود. این، زمانی بود که ”جوان مسلمان“ به دنبال انتخاب رشته پزشکی و عمران و حقوق بود، تا ”خوب زندگی کند“. البته او از این ایده ”خوب زندگی کردن“ دست برنخواهد داشت، ولی ماهیت این زندگی چنان است که زود به ته آن می‌رسی و مي‌پرسي: ”آخر چه؟“
← وقتی مواهب این ”زندگی خوب“ متراکم شد، اندک اندک شروع می‌شود به آثار خود را ظاهر کردن. گمان می‌کنم که پیدا کردن نمونه‌هایش دشوار نیست. جوان‌های ریشه‌کن شده صدها صدتا در برابر چشم‌اند. مردمی که نسبت به هم انصاف ندارند، مدام هم را گاز می‌گیرند، تا خودشان چاق شوند. البته این وضع در گذشته هم بوده و انسان این نوع بی‌ملاحظگی‌ها را همواره در خود داشته است، ولی در دنیایی که همه از هم خبر دارند، این می‌شود سوهان اعصاب و احساس مستمر خطر گاز گرفته شدن. فضای زندگی در طبقه متوسط شهری غیراخلاقی‌تر شده است، ولی از این غیراخلاقی‌شدن بدتر، آن است که آنها به طرزی بیمارگون سنگدل شده‌اند، یا خزان روحی بر آنان عارض گردیده و در عین خبر داشتن از این مسائل، خو می‌کنند که خونسرد باشند. یعنی، یک تفاوت مهم امروز و دیروز، علاوه بر ارتکاب اعمال شنیع، خبر داشتن از این اعمال و آرام نشستن است. خب، اگر اوضاع به همین روال جلو رود، و حتی درجه‌اش تندتر هم بشود، یعنی، جمعیت بیشتر، منابع کاهیده‌تر، حرص افزون‌تر، ملاحظه و انصاف کمتر، و خونسردی بیشتر در مقابل ستم، کار به کجا خواهد کشید؟
← با این چشم‌انداز است که گمان می‌کنم که هیچ راهی جز چاره‌جویی نباشد. بیهوده است که وقوع انقلاب اسلامی را برای ”جوان مسلمان“ یک پیشرفت به حساب نیاوریم. بیهوده است که بگوییم که اگر تلاش‌های گذشته برای ”بازگشت به خویشتن“ نبود، اکنون وضع بهتر بود. انقلاب اسلامی، یک معجزه بود. پیشرفتی بود در کار ملت اسلامی؛ اینکه ملت اسلامی بفهمد که باید راه خود را جدا کند و در معیارهای استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی، حرف جداگانه‌ای آواز کند. انقلاب اسلامی و آواز حسینیه ارشاد، معیارهای یک جهان علمی و عقلی را نشان می‌داد. قرآن را به عنوان سند ”اسلام‌شناسی“ با کاپیتال مارکس تطبیق می‌داد، یا از اینکه قرن‌ها قبل از کشف انرژی اتمی در غرب، گفته است که ”شما گمان می‌کنید که کوه ثابت است، ولی غوغایی در آن است“ به ”ذوق اتمی“ می‌افتاد. تفسیر نمونه اصرار داشت و دارد که همه چیز اسلام به عقل علمی سازگار است. سردار سازندگی در خطبه‌های نماز جمعه می‌کوشید نشان دهد که همه آمارها مطابق استاندارد جهانی رو به افزایش است. روشنفکر دینی هم تلاش می‌کرد که بگوید که اسلام خود دموکراسی است و اصلاً مي‌شود رأي گرفت و فهميد كه قصاص و نماز واجب است يا نيست. اینها مجموعه ایسم‌هایی بود که در انقلاب فریاد می‌زدند، ولی امروز ”جوان مسلمان“ احساس می‌کند که اگر اسلام تنها کاپیتال مارکس، ذوق اتمی، عقل علمی، آمار فزاینده، و دموكراسي باشد، چنگی به دل نخواهد زد. اسلام، اگر باشد که هست، باید بیش از این باشد.
← امروز، باید فرهنگ اسلامی پای پیش نهد. فرهنگ اسلامی چیز عجیب و غریبی نیست، تجمل نیست، شعر و گل و بلبل نیست، قدری علم زندگی کردن و تطابق با زمان است. باید انسان به کمک آن به یاد بیاورد که انسان است، نه آنکه با تندباد نیمه علمی مغز خود به جلو رانده شود، و نیمه دیگرش را بی‌استفاده گذارد. زندگی علاوه بر علم به طبیعت برای مسلط شدن بر آن و خود را به آن سپردن، لذت بردن از چیزهای عجیب و غریب هم هست. زندگی شعر هم هست. زندگی گل هم هست. زندگی بلبل هم هست. زندگی بیش از هر چیز دیگر، آماده شدن برای مردن هم هست. زندگی، تعریف خود در یک پهنه وسیع زمان است که دنیا تنها بخشی از آن است.
← می‌دانم کار بسیار دشواری است؛ ”باید انسان به یاد آورد که انسان است“. انسان عادت کرده است که بر موج رفاه‌طلبی سوار بماند(هر کس به نسبت خود)، ولو به صخره بخورد. مشغله امروز، به او مجال نمی‌دهد که به فردا بیندیشد. ولی چاره نیست. باید به خود هی بزند و از انتهای بن‌بست، گریزگاهی بیابد. شرایط امروز، شرایط تصمیم، و شرایط دگرگون کننده است، ولی قرن پشت کردن به دانش نیست، چرا که علم، خود نشانه‌ای از نشانه‌های انسان بودن انسان است. اگر او روزی کنجکاوی خود را برای شناخت طبیعت از دست بدهد، نشانۀ آن است که از زی انسانی خارج شده است. ولی از سوی دیگر، اگر دانش علمی مهار دینی نشود، وصلتش با ”نفس“ شده است. یعنی همان عنصر مخرب که این همه ادیان مختلف از آن زنهار داده‌اند.
← هیچ کس نمی‌داند که دقیقاً فعل و انفعالات جاری در احوالات مشوش ”جوان مسلمان“، نهایتاً به چه سو خواهد رفت، ولی یک چیز مسلم است؛ دنیای ”جوان مسلمان“ ایرانی، مانند صدها سال گذشته و حتی چندسال گذشته، روال آرام و شترواری طی نخواهد کرد. بزودی، از دیدن فرزند خود متعجب خواهید شد. بسیار بیش از آنکه پدربزرگان ما از دیدن ما تعجب می‌کردند. به این جوانان هوشمندی که امروز در دانشگاه‌ها می‌بینیم، این امید هست که بار دیگر راه را پیدا کنند و بر همه موانع فایق آیند. ولی در مقابل، باید قدری از این هوش ترسید، که پای را از گلیم خود درازتر کند یا بخواهد یکه‌تاز باشد، و خرد پیر حکیم، خرد زیبا، خرد آسمانی، و حتی خرد دیوانه را که تاکنون با او شراکتی داشته از میدان به در کند.
← مشکل این است که استعداد و هوش لایتنری، وقتی با ملاحظات اخلاقی نیرومندی از جنس ایمان همراه و مهار نشود، و قبل از هر چیز، خریدار ”کارآیی“ و ”بازده“ شود، طریقۀ ”بمیر و بدم“ رواج پیدا می‌کند، و هر کس توانست قابلیت خود را در اجرای این سیاست نشان دهد، جلو می‌افتد. قهرمان این تلقی، ”کارگزار“ است که همه چیز را به ریال پیوند زده است. هر که خواهی باش و با هر کیش و مرام، فقط دستاورد بیار. این را می‌شد در مسلک روشنفکر در انتخابات 88 هم دید. هر که هستی و با هر مرام و مسلکی هستی”سبز“ باش! خب؛ از جهتی، این روش موجب رونق و پیشرفت کارها شد و گاه، آراء زیادی برای مدعیان این مسلک به بار آورد. ولی از سوی دیگر، علم، روشنفکری، اقتصاد، هنر، و هر چه به سرنوشت اجتماع مربوط می‌شود، وزنۀ خود را بر ”دستیابی“ افکنده که نه به سود اکثریت، بلکه به سود عده‌ای تمام می‌شود. ”طبقه متوسط شهری“ هم فکر می‌کند که ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ با اویند، ولي پایش بیفتد، هر سه بر هم مي‌شورند، چنان که در طول حیات کوتاه همزیستی آنان بارها چنین شده است. در اين دنيا، كه ”اخلاق“ نيست و به جاي آن تا دلت بخواهد ”منافع“ مشترك هست، هيچ كس به هيچ كس نيست.
← اگر این رسم، باب شود که فقط استعداد و هوش شاخص باشد، و ضابطه اخلاقی کم‌اثر بماند، فاصله‌های اجتماعی بیش از این، افزایش خواهند یافت، و به دنبال آن، امید به تشفی تشنجات اجتماعی که هر از گاهی به بهانه‌هایی سر بر می‌آورند و این کشور را به آشوب می‌کشند، از دست خواهد رفت. جامعه به صورت هرمی ”آتشفشان“گون درآمده که سرش بر کعبش سنگینی می‌کند و مدام گرایش به غلطیدن دارد و رأس این ”آتشفشان“، به هزار و یک حیله متوسل می‌شود تا خود را بر آن فراز مستقر بدارد. جای تردید نیست که این شمایل هرمی و ”آتشفشانی“ جامعه، همواره بوده است، ولی هیچگاه تا این پایه نامتوازن و ناپایدار و مستعد کاربست هر نوع حیله‌ای برای مستقر ماندن نبوده است.
← برای مقابله با نیرو، باید به کسب نیرو پرداخت، و این، به تجهیز همه‌جانبه ”جوانان مسلمان“ نیاز دارد. با عمل، نه با شعار و حرف، باید نشان داد که یک ملت از مدار سلطه‌پذیری خارج شده است؛ باید به ”کارگزار“ و ”روشنفکر“ هشدار داد؛ هشدار داد که نیاز، در معرض آن است که طعمۀ آز شود.
← برای این منظور، بی‌عملی و دلخوش کردن به اقدامات پیش‌بینی‌ناپذیر که بسیاری از ”جوانان مسلمان اصول‌گرا“ را فراگرفته، بس است. ما احتیاج داریم که نیروهای خود را جمع کنیم. ما احتیاج داریم تا به ساخت تشکلی نایل آییم که جوانان اصول‌گرا را مانند جوانانی که انقلاب کردند گرد هم جمع کند و تضمینی باشد برای استمرار روند رو به پیش این انقلاب. نمی‌خواهم نام آن را ”حزب“ بگذارم که از شنیدن نامش نیز اکراه برمی‌خیزد. ما احتیاج به ”هیأت“ فراگیری از جوانان اصول‌گرا داریم که خود را متعهد به جمع کردن نیروی جمعی برای پیشبرد اهداف جنبش بداند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 26 خرداد 1389 ساعت 21:26

باید افکار تازه‌ای خلق شوند

فرستادن به ایمیل چاپ

حادامه مطلب...امد دهخدا



← “آینده می‌تواند بسیار دیر باشد”.
← این کشور شتابان، در این دنیای شتابان، که هیچ مرزی برای پسروی و پیشروی خود نمی‌شناسد، به کجا می‌رود؟ برخی می‌گویند، آینده پاسخ این پرسش را خواهد گفت، و من می‌گویم: “آینده می‌تواند بسیار دیر باشد”.
← ما از آمارهایی که رو به بالا می‌روند لذت می‌بریم؛ آمار توسعه، ضریب امنیت، شاخص سواد، تولید ناخالص ملی، مصرف کاغذ، مصرف ماهی، مصرف ویتامین E...، ولی آیا این افزایش‌ها، نشان می‌دهند که ما به سوی دنیایی آراسته‌تر پیش می‌رویم؟ آنچه تا امروز دیده‌ایم، آن بوده است که گرهی باز، و گرهی بسته شده است. توسعه و تکنولوژی به دست آمده، اما محیط زیست و اخلاق از دست رفته‌اند. سواد به دست آمده، ولی حکمت و اندرز از دست رفته. آینده به “چنگ” آمده، ولی حال و هوای “قدیم” “دود شده است به هوا رفته است”.
← گرهی گشاده، و گرهی بسته شده؛ اگر گره‌های بسته، مسأله‌دارتر از گشاده‌ها باشند، پاسخ ما به فرجام کار خود و فرزندانمان چه خواهد بود؟
← در هیچ دوره‌ای از تاریخ این کشور، تقلا برای کسب سواد/مدرک و آزادی/ولگردی و قدرت/زور، بدین پایه اوج نگرفته بود. در مقابل، احساس نرسیدن تا بدین پایه آزاردهنده نمی‌نمود. در هیچ دوره‌ای جوشش زندگی، درهای موفقیت را اینقدر باز و بسته نمی‌کرد، اما، سرکشی و طغیان و حرص نیز چنین غوغا نمی‌نمود.
← در هیچ دوره‌ای، بانک‌های این کشور، چنین انباشته از پول نبودند و ثروت‌ها تا این حد جابجا نمی‌شدند. ولی بخش هنگفتی از این گردش سرمایه، ربوده‌های “کارگزاران” و “روشنفکران” است که طشت رسوایی‌اش از بامها افتاد یا خواهد افتاد؛ یعنی “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی”، “گور خود را به دست خود می‌کند”.
← البته علم و سیاست هم بود، ولی پیش از این دیده نشده بود که دانش و قدرت و چشمداشت مادی، تا این پایه با هم رابطۀ نزدیک برقرار کنند. توش و توان بی‌سابقه‌ای در “آتشفشان” نهفته بود؛ “کارگزار” و “روشنفکر” و طبقه متوسط شهری، زیر پرچم دانش و قدرت و چشمداشت مادی، هم‌قسم و آماده شدند تا ریسمان‌های دیرپای مدنی منحصر به فرد این ملت را به نفع “غرب” بگسلند، و “دست معجزه آنها را می‌پیوست”.
← آزمون راه‌حل‌های مختلف سیاسی و کاربرد ایسم‌ها که هر یک، گروهی را به دنبال خود کشیدند، از بداعت‌های دوره اخیر حیات این ملت بود، ولی “جوان مسلمان” هنوز بر سر این چندراهه، نمی‌داند کدام را در پیش گیرد که او را به سرمنزلی برساند. هر یک از این راه‌حل‌های سیاسی، لنگی‌هایی دارند که “جوان مسلمان” را به حیرت می‌افکنند؛ “کاه و دانه را با هم دارند”. این حیرت را می‌توان در آزمون هولناک “چهارده خرداد هشتاد و نه” دید.
← دنیای “جوان مسلمان” ایرانی، به آستانه‌ای رسیده که باید فکر تازه‌ای بکند. به رسمیت شناختن این جمله بسیار حیاتی و مهم است: “اکنون وقت آن است که افکار تازه‌ای خلق شوند”، “…وقت آن است که افکار تازه‌ای خلق شوند”، “…افکار تازه‌ای خلق شوند”، “…خلق شوند”، “…شوند”، “…د”... .
← انقلاب اسلامی آرمان‌هایی را مطرح کرد و یک گام مهم به پیش بود. عصر تکنوکرات‌های چپ، عصر سازندگی و عصر اصلاحات، هر یک، راه‌حل‌هایی را گشودند، ولی عصر اصول‌گرایان نشان داد که این راه‌حل‌ها، راه‌حل نبودند، و حتی معلوم کرد که خودش نیز راه حل نیست، بلکه تنها تلاش‌هایی خسته، برای گشودن مقاومت‌های “آتشفشانی” بر سر راه طرح چنین راه‌حلی بوده است. این تلاش‌های خسته و نافرجام را می‌توان در چهره پیر شده محمود احمدی‌نژاد دید که اکنون “میان سنگ زیر و بالای آسیاب، صدای شکستن‌های خود را می‌شنود”.
← تجربه‌های شکست‌خورده، افزایش سواد و فزونی توقعات، سرعت ارتباط و ایجاد توانمندی‌ها و آزادی‌های بنیان‌کن، فاصله میان فقیر و غنی، شکاف میان بوروکرات‌ها و سرمایه‌داران و روشنفکران و طبقه متوسط شهری از یک سوی، و ملت پابرهنه در سوی دیگر، همه اینها به “جوان مسلمان” می‌گویند که باید جز آنچه بوده است باشد. “کار از جایی عیب دارد”.
← از این گذشته، رویدادهای یک سال اخیر نشان داد، که یکی از فرق‌های امروز و گذشته، آن است که مرزهای حفاظ و دریچه‌های اطمینان به حداقل کارآیی می‌رسند، و مشکلی موضعی، می‌تواند تبدیل به یک معضل فراگیر شود. سرعت تحرک فاجعه افزون شده است و هیچ کس، برای هضم این همه خرابی آماده نیست، حتی همانان که محرک خرابی هستند. بر اثر سرعت ارتباط، تقریباً می‌شود گفت که همه با هم همسایه دیوار به دیوار به دیوار شده‌اند و هر گفتار راست و دروغی توان آن را دارد تا به شایعی فراگیر بدل شود. بعلاوه، هویت‌هایی که هر روز از شاخی به شاخ دیگر می‌پرند، دیگر ریشه‌ای در زمین ندارند و رفتارشان قابل پیش‌بینی نیست. ساخت مصالح تخریبی برای نظم هر ملتی، آن چنان در دسترس و سهل و ساده گشته که امن‌ترین و مجهزترین نظم‌ها را در وحشت فرومی‌برد، یا یک شبه، نقشه‌های ملتی را نقش بر آب می‌کند.
← بنا بر این، اگر جوان اصول‌گرا دنبال نظم نوینی است، باید بتواند دنیا را بر پایه‌های محکم‌تری قرار دهد. باید از تب‌های روشنفکری و ایسم‌ها و اسم‌ها بگذرد، و ببیند که سرشت انسانی چه می‌گوید؛ سرشت انسانی همان است که “علم آن نزد خداوند است” و “از دانش آن جز اندکی به شما داده نشده است”. پس “جوان مسلمان” باید “مسلمانی خود را از سر بگیرد”. باید “به غیب ایمان آورد” و دنیا را در پهنه وسیع‌تری ببیند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

چگونه مانند استیو جابز سخنرانی کنید؟

فرستادن به ایمیل چاپ

کرمین گالو


• اشتیاق خود را نشان دهید. باید شور و اشتیاق مخاطبان را نیز جلب کنید.
• ابتدا طرحی کلی از سخنرانی ارائه دهید. مسائل دنیای واقعی را توضیح دهید، و سپس راه‌حل‌های خود را برای آن مسائل مطرح کنید.
• طوری مسائل را تشریح کنید که مخاطبان بفهمند که کجای داستان شما هستند.
• به منافع مخاطب در توجه به ایده خود تأکید کنید؛ خصوصاً نشان دهید که با تحقق ایده شما پتانسیل‌های مخاطب بالفعل خواهند شد.
• سناریوی مناسب و دقیقی برای مراحل مختلف پیشبرد سخنرانی خود انتخاب کنید
       o مطالب را در رده‌های سه‌تایی مطرح کنید. معمولاً فهرست‌های سه‌تایی را خوب به ذهن می‌سپاریم؛
       o داستان‌های شخصی بگویید؛
       o ملموس و انضمامی بودن داستان خود را در تمام مراحل حفظ کنید. خصوصاً برای این منظور، بر روی پرده، کمتر از متن، و بیشتر از تصویر استفاده کنید.
• همیشه سخنرانی خود را در یک چشم‌انداز امیدوارکننده پایان دهید.

تذکر: استیو جابز، ارائه دهنده محصولات Apple Macintoch، یکی از بهترین‌‌ها در سخنرانی و تأثیرگذاری مؤثر بر مخاطبان است.

و تفصیل مطلب:

آخرین بروز رسانی در جمعه, 21 خرداد 1389 ساعت 11:41 ادامه مطلب...

“جوان مسلمان” و چهارده خرداد هشتاد و نه

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← مضطربیم؛
← آیا باید بر سر سید حسن خمینی به دلیل همراهی مجدانه‌اش با کژراهان فریاد بزنیم، یا باید سکوت را ادامه دهیم و با طمأنینه بنگریم که تاریخ، خود، چگونه سیلی مناسب را بر صورت کژراهان خواهد نواخت، “شاید هدایت شوند”؛
← مرز صبوری، تحمل، طمأنینه، جهاد، اقدام بموقع، و جسارت کجاست؟
← مهم‌ترین تلاش امروز “جوان مسلمان” در راه شناخت جهان و رویدادهایش، کوشش برای هضم تغییرات سهمگین، و فهم و درک ماهیت آنهاست، به نحوی که بتواند “مسؤولیت تاریخی” خود را در قبال آنها به انجام رساند.
← خصوصاً وقتی به گذشته پیچیده “جوانان مسلمان” نظر می‌کند، و می‌بیند که در شرایط شبیه روزگار ما، تاریخ، سرعتی تعیین کننده می‌گیرد و “مردم در این احوال است که جوهر خود را می‌نمایانند”.
← ذهن “جوان مسلمان” در تعامل با دنیا، چیزی می‌دهد و چیزی می‌گیرد. در این فراگرد کدام نیرو می‌چربد؟ آیا ذهن به یاری نیرویی که بر آن متکی است(“و تو چه می‌دانی که آن نیرو چیست”) می‌تواند حقیقت را شکل دهد؟ یا اینکه “مصلحت‌جویانه” حقیقت عینی را می‌پذیرد و با آن کنار می‌آید.
← “جوان مسلمان” در جستجوی کسب شناخت از دنیای غامضی که با آن مواجه است، میان چهار قطب در نوسان است؛ واقعیت/آرمان و صبر/جهاد. “جوان مسلمان” وقتی پخته می‌شود که بتواند در گرانیگاه این چهارگوش بایستد؛ آنگاه “پیر” شده است، هر چند که “جوان” باشد.  کم پیش می‌آید که چنین شود، و تاریخ، همواره مبهوت لحظاتی است که فرد یا افراد بسیار معدودی، می‌توانند در یک لحظه، یا لحظاتی بسیار کوتاه، خود را به این گرانیگاه برسانند.
← در اینجا، هم بینش(واقعیت/آرمان) مطرح است و هم روش(صبر/جهاد).
← وقتی جوان مسلمان، “مصلحت‌جویانه”، راجع به رویداد چهارده خرداد هشتاد و نه، و سید حسن خمینی می‌اندیشد و می‌گوید “نباید اینطور می‌شد” و باید “شأن”‌ها حفظ می‌شد و “آن روز هم می‌گذشت”، آن، وقتی است که “جوان مسلمان” واقعیت را به آرمان، و صبر را به جهاد ترجیح می‌دهد. در غلطیدن به این سوی چهارگوش، ذهن ماشینی و “مصلحت‌جو” مقصر است.
← این ذهن، ذهنی است که به طبیعت پناه می‌برد و می‌گذارد تا طبیعت کار خود را بکند. این ذهن، آرامش را دوست دارد. شناخت در این “ذهن ماشینی”، از راه تجزیۀ مفاهیم و پدیده‌های فیزیکی طبیعی پیش می‌رود و اعتقادش بر این است که شناخت کامل جهان، کم و بیش امکان‌پذیر است. در این شیوه، شناخت عناصر متشکلۀ یک پدیده و تشریح روابط بین اجزای آن در یک ارتباط علت و معلولی، ضرورت دارد و همه پرسش‌ها در این قالب پاسخ می‌گیرند. “جوان مسلمان” در این فضا گمان می‌کند که تنها با شناخت جامعی از نیروهای تاریخی که وضعیت امروز و آینده جامعه را رقم می‌زنند، باید راه خود را باز کند و نسبت به این نیروها واکنش نشان دهد. پس، تصمیم می‌گیرد که تا موقع شناخت همه این نیروها سکوت کند و “ببیند چه می‌شود…”.
← جبرگرایی، محصول چنین بینشی به جهان است؛ چون در سلسلۀ علت‌ها و معلول‌ها، به زنجیره کاملی “خواهیم رسید” و همواره همه معادله‌ها متوازن فرض می‌شوند. در چنین بینشی، انتخاب و قصد، در مقابل جبر، چندان محملی پیدا نمی‌کند. این جوانان، بازیچه دست کسانی خواهند بود که اینچنین، ماشینی نمی‌اندیشند.
← دسته دیگری از “جوانان مسلمان” که به صحنه چهارده خرداد هشتاد و نه نگریستند، نگاه نگران، کنجکاوانه و مضطربی به رویدادهای “آتشفشان” یک سال اخیر دارند و سید حسن خمینی را بخشی از بازی او می‌دانند. آنها احساس دردناکی از دریافت ضربات شدید و کوبنده از سوی “آتشفشان”، یا آن طور که خودشان می‌گویند “بت بزرگ”، دارند که هستی، زیست اجتماعی و دستاوردهای تاریخی ملت‌شان را هدف قرار داده است، اما هنوز درک روشنی از او و مکانیسم و فوت و فن عملش ندارند. در واقع، نمی‌دانند که او می‌خواهد با آنان چه کند، و نمی‌دانند که با او چه می‌توان کرد.
← حول و هراسی که از دریافت ضربات کوبنده احساس می‌کنند، اجازه نمی‌دهد که این دسته اخیر “جوانان مسلمان”، همچون “جوانان مسلمان مصلحت‌جو”، فقط نظاره‌گر حوادث باشند. روش آنها برای مقابله با این وضع بغرنج، آن است که ایشان نیز شروع به نواختن ضرباتی بر اجزاء مختلف پیکره “آتشفشان” کنند. آنها می‌خواهند طی سه مرحله به راه حلی قاطع دست یابند. ابتدا “آتشفشان” را با این ضربات بگشایند و تا حدی آن را مهار نمایند؛ سپس، در جریان این نبرد و نزاع، جزئیات “آتشفشان” و رفتار آن را درک کنند، تا نهایتاً با درکی از کلیت “آتشفشان”، “مسؤولیت تاریخی” خود را در جریان یک اقدام فیصله‌بخش انجام دهند.
← این، روش یک “جوان مسلمان” “هوشمند”، و نه “ماشینی”، در برخورد با پیچیدگی‌های روزگار است. این جوان، حساسیت روزگار را دریافته و تصمیم گرفته است که در دوگانه آرمان/واقعیت، آرمان را انتخاب کند و در دوگانه صبر/جهاد، جهاد را. و “خداوند جهادگران را بر ازپای‌نشستگان برتر می‌شمرد”.
← ولی، چهاردهم خرداد هشتاد و نه، جلوه نوع دیگری از خردورزی هم بود. “ذهن باایمان”، تصمیم می‌گیرد که بر پیشانی سید حسن خمینی بوسه زند. آن لحظه، ظرفیت آن را دارد تا به یک لحظه تاریخی بدل شود. لحظه‌ای که بزرگمرد، خرد “ماشینی” و حتی خرد “هوشمند” و جهادگر/آرمانگرا را درمی‌نورد و به تلفیق خلاقانه‌ای از آرمان+واقعیت+صبر+جهاد دست می‌یابد. این احساس مبهمی از پختگی و سالخوردگی است.
← توضیح چنین لحظه‌های تاریخی هیچ‌گاه بوقوع نخواهد پیوست، الا موقعی که تاریخ تکرار شود و صحنه‌ای از همان جنس خلق شود. تنها با مقایسه این نوع صحنه‌ها با “الگو”ست که می‌توان به عظمت آنها اعتراف کرد. ذهنی از موقعیت خود فرامی‌رود، و از فراز تاریخ “الگو” را می‌بیند، و با تشخیص نافذ خود، در لحظه‌ای که باید، مخالف همه معیارهای ماشینی یا هوشمندانه، و فقط بر مبنای “الگو” دست به یک اقدام تاریخی می‌زند.
← شاید این سنخ خردورزی، نهایتاً به یک لحظه “خونین” و ذبح شدن “ذهن باایمان” ختم شود که در بدو امر ناخوشایند به نظر آید، ولی “ذهن باایمان”، جهانی را رقم می‌زند که در آن، حتی ذبح شدن “ذهن باایمان” نیز زیبا و رشک‌برانگیز “خواهد بود”.
← تاریخ، نشان داده است که این نوع انتخاب‌ها، الهام‌بخش‌ترین لحظات زمان را ترسیم می‌کنند، و به انسانیت، نیروی پیشرانه و حیات می‌بخشند.
← این “ذهن باایمان”، همانا نوع کاملاً خاص و ممتاز زیست بشری بر روی زمین است که از “ذهن ماشینی” و “ذهن هوشمند” برتر است. “کاش راه ساده‌ای برای توضیح این سنخ خردورزی وجود داشت، ولی نیست”.

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 29 اسفند 1390 ساعت 10:46

نسبت امام خمینی و “فوران آتشفشان‌ها”

فرستادن به ایمیل چاپ


 ادامه مطلب...حامد دهخدا


← الگوی امام، ما را بد عادت کرده و توقع ما را بالا برده است!
← وظیفه اخلاقی علما، شناخت نیروی محرکی است که تحولات جامعه را به پیش می‌برد؛ خصوصاً آن نیروهایی که ظرفیت خود را در منحرف ساختن جامعه، به مثابه “فوران آتشفشان‌ها” نشان می‌دهند. علمای خط امام، باید این جریان‌ها را بشاسند و علیه آنان بشورند.
← افزون، بر این، تلاش برای تأثیرگذاری بر فرایند این تحولات و مشارکت در شکل‌گیری ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه “فریضه” بعدی بر دوش علماست. آنها باید مسببان “فوران آتشفشان‌ها”، یا آن “مراجعی” که مردی با مادری پاک‌دامن را حرام‌زاده می‌خوانند، به مجازاتی که در شرع مقدس آمده برسانند. اقلاً آنها را از میان خود برانند.
← در گام سوم، هوش دار و هوش دار که مبادا علما از بازبینی و وارسی مداوم جهان‌بینی خود، و در صورت لزوم، از تصحیح و ترمیم آن غافل شوند. این الهام مهم امام است که امروز حداقل در بخشی از علمای این جامعه که در کار تدارک و تحمیل “فوران آتشفشان‌ها” به این ملت هستند، یا از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی “ممانعت” می‌کنند آشکار است.
← تعهد علما به تلاش در گستره همگانی و کوشش در جهت تأثیرگذاری در فرایند دگرگونی اجتماعی و سیاسی، نباید موجب تسخیر استنباط مستقل دینی توسط سیاست و اقتصاد شود. استقلال علم‌سازی دینی در مقابل سیاست، این فرصت را برای علما فراهم می‌آورد که در مقابل کژروی‌های “کارگزاران”، “فریضه” امر به معروف و نهی از منکر خود را به جای آورند.
← این دین است که باید بر سیاست و اقتصاد نظارت کند، نه بر عکس. تأثیرگذاری بر سیاست را نباید با پیوستگی و وابستگی به تشکیلات سیاسی خاص، یا مشارکت در دستگاه حکومتی و مبارزه برای کسب قدرت یکی پنداشت؛ چیزی که وجود ناجور آن را نمی‌توان در روحانیون هر دو جناح، طی سال‌های پس از تشکیل روحانیت و روحانیون انکار کرد. آنها در موارد حساسی خطی عمل کردند، و اکنون آنچه موجب شده است چند عمامه به سر “خط امامی”، پس از یک سال از کپک زدن جنبش سبز، همچنان تنور “آتشفشان” را گرم نگاه دارند، هم‌قسم شدن نامیمون‌شان است تا در راه باطل خود، تا آخر با هم بمانند و از هر خرابکاری یکدیگر دفاع کنند. اینها همان آخوند‌های درباری هستند که در دربار آقازاده‌های خودشان زانو زده‌اند، و منتظر دریافت صله خود هستند، و برای آقازادگان خود از هر خبط و خطای فاحشی پرهیز ندارند.
← یادش بخیر! امام روح الله موسوی خمینی را می‌توان “پی‌گیرترین جهادگر در میان فقهای شیعه” لقب داد. از آغاز غیبت صغری، از زمان فارابی که تمام نبوغ زایدالوصف خود را به پای سیاستی ریخت که ادامه طریقیت نبوی را در یک مدینه فاضله بجوید، و از زمان تأسیس حوزه علمیه نجف، هیچ گاه زمینه و زمانه برای  این میزان از جهادگری فراهم نبود و اگر هم بود، کسی نبود که چنین پی‌گیر و پا در رکاب بایستد تا پروژه احیای “مدینه النبی” را “آغاز” کند. وقتی معلوم می‌شود که ظرفیت جهادگری امام روح الله موسوی خمینی قابل تحسین بوده است که می‌بینیم، خط امامی‌ها بریده‌اند! نه در مقابل امریکا، که در مقابل شهوت خانواده و “آقازاده” و زن و زندگی و مال و دارایی، قافیه را باخته‌اند. آنها دیگر خط امامی نیستند!
← شوق جهاد در امام روح الله موسوی خمینی، محصول ارتباط سطح بالغی از “نظر” از یک سو، و “عمل” اجتماعی از سوی دیگر بود. حکمت امام خمینی را می‌توان پاسخی به بن‌بست پرمخمصمه‌ای انگاشت که در رابطه دین و دنیای جدید پدید آمده بود و وجه آموزنده آن کناره‌گیری حساب شده از معیارهای متعارف(“کارشناسی”/“کارگزاری”/“روشنفکری”) برای پیشبرد سیاست در دنیای امروز بود. معیارهای خرد کننده “کارگزاریروشنفکری”، محصول کار انسان‌های ناقص بود، و همان طور که در اغلب تاریخ چنین بوده است، سازه‌های دست انسان، در خدمت سرکوب و گردن کشی قرار می‌گیرند، چنان که در عصر کارگزاران و اصلاحات چنین شد.
← اینکه بتوان یک نظریه متعالی چون فقه شیعه را با عمل منحط امروز آشتی داد، مایه‌های ناامیدکننده عصر امام خمینی را می‌ساختند. تردید شگرفی وجود داشت در این باب که آیا اصولاً هیچ وجه انطباقی بین این فضای ناامیدکننده و دنیای مقدس هست؟ نگرش امام خمینی، درست در مقابل این دلشوره بود. او حاضر نبود عقل را به قواعد نارسای سیاست امروزی محدود کند. از نظر او، “منافع”، نظرات “کارشناسی”، و شهوت “کارگزاران و روشنفکران” نبود که منظور سیاست را می‌ساخت، بلکه، هیچ چیز درست فهم نمی‌شد، مگر در نسبتی که با مبدأ هستی برقرار می‌کرد. به باور او، رشد و گسترش ارتباط با “معبود”، و توانایی سازمان‌دهی سیاست در رابطه با ارادۀ خداوند، دو عاملی بود که پایداری و سلامت جامعه را تضمین می‌کرد. به این ترتیب، بر فراز “سیاست”، “دین” نیز سر بر می‌آورد.
← این نوع “سیاست”، در اساس، فرایندی فرهنگی بود، و بر بنیاد رشد افکار استوار می‌شد. امام خمینی معتقد بود که اصولاً آن دسته از هنجارهای رفتاری، دارای اعتبار است که از دین برآمده باشد. دین، در این نظام فکری به مثابه صافی عیارسنج عقل کارشناس مد نظر بود، و اگر از دنیای امروز، چیزی به معیار دین می‌خورد، پذیرفته می‌شد، و اگر چیزی به محک دین سازگار نبود، هر چند هم که “امروزی” و مورد اجماع “کارشناسان” بود، بی‌اعتبار قلمداد می‌گردید. برای امام، دین، دارای میزان و معیار ویژه‌ای بود که بر اساس آن، نقد عقل امروزی ممکن می‌گردید و اصولاً از این طریق است که می‌شد از ابتذال “هر کی قرائت خودشو داره” دوم خردادی پرهیز کرد.
← فقیه، از یک سوی، متفکر و محققی است که با همگنان و همکاران خود به مباحثه و مناظرۀ تخصصی می‌پردازد و از این طریق در گسترش و گشایش نظریه‌ها و پیدایش فرضیه‌های جدید، متفکر و مبتکر است؛ و از سوی دیگر، به مثابه مصلحی اجتماعی است که به منظور روشنگری، در جدل‌های عمومی جامعه شرکت می‌کند و می‌کوشد با مشارکت و دخالت خود در مباحث روز، و استنباط و طرح حکم الهی در جهت حل مسایل جاری جامعه، در فرایند تکامل و بهبود وضع موجود تأثیر گذارد. به این ترتیب وظیفه و تکلیف جدیدی به عهده عالمان دین نهاده می‌شود که به نقد آشکار و بررسی وقایع جاری در جامعه بپردازند.
← در این حال، علمای دین، آن گروه فرهیخته جامعه خوانده می‌شوند که بدون آنکه “شغلی” سیاسی داشته باشند، در اموری که به مصالح عمومی جامعه بستگی دارد، مسؤولانه دخالت می‌کنند و بدون ملاحظه هر چیزی غیر از راه حق، واکنش نشان می‌دهند. این موقعیت، با الگوی موقعیتی که امامان شیعه در جامعه می‌جستند، تعریف می‌شد. شخصیت نمونه‌ای که امام خمینی در شالوده نظریه خود درباره جهاد در پی آن بود، ولایت فقیه بود که از سوی امام عصر(عج)، مکلف به کسب آزادی و تلاش در راه رفع نابرابری‌های اجتماعی و مقاومت در برابر نفع‌طلبی‌های ریز و درشت، و در یک کلام جامع‌تر، مکلف به اجرای احکام اجتماعی اسلام بود.

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 13 خرداد 1389 ساعت 23:16

تأملی در امر “باحال”

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← آنان که بنا به “مصلحت”، برای حفظ راه امام در “آینده”، “حالا” با دشمنان “باحال” امام “حال” می‌کنند، آنان که بنا به “مصلحت”، دروغ می‌گویند، آنان که بنا به “مصلحت”، به مدیران، پول یامفت می‌دهند، آنان که بنا به “مصلحت”،  “جنبش امتناع از اعلام اسامی مفسدان اقتصادی” راه می‌اندازند، باید “مسؤولیت” خود را در قبال مادران شهیدان و “آینده” بپذیرند.
← “کارگزاران” و “روشنفکران”، یک سال پس از ضایعه‌ای که از “آتشفشان” نامهذب خویش به جان این ملت افکندند، باید بفهمند که فرق آدمی با حیوانات آن است که می‌تواند خود را متوجه موضوعاتی کند که با “حال” بیگانه‌اند و از “لذت” و “منافع” و “پول” فراتر می‌روند. این دست موضوعات فرازمانی، بیش از “لذت” و “حال” قابل اعتنا هستند. این است “دیدگاه توحیدی” که به خاطر آن انقلاب کردیم.
← “کارگزار” و “روشنفکر” این را نمی‌فهمد و هنوز دنبال احیای مرده‌ای کپک‌زده و “سبز” است تا در این کشور، “لذت” و “حال” را به جای “ایثار” برای “آینده” بگسترد، و خود نیز از آن بهره‌ای بردارد و همسران بسیار اختیار کند و از مال بیت‌المال کابین ایشان را بیندوزد، یا پول بسیار بردارد و ویلا بسازد، یا از پول مردم، پیشاپیش تدارک انتخابات آتی نماید، و هزار و یک دلیل و “مصلحت” “باحال” برای فرار از “مسؤلیت” مقابل “آینده” و حفظ منافع و مدرک و پست و مقام کثیف خود فراهم سازد.
← “کارگزاران” و “روشنفکران”، در مقابل جوانان اصول‌گرا، با استعمال سخیف و مستمر الفاظی بی‌مغز، مثل “تندرو” و “افراطی”، روحیۀ انقلابی را سرکوب می‌کنند. هدف آنها پیوسته عبارت بوده است از کنترل آن عقاید و تمایلات فرارونده از موقعیتی که در دایره “مجمع” موجود، تحقق‌پذیر نیستند. برای این کار، وقتی با مردم حرف می‌زنند، مدام از الفاظی چون “رفاه” و “توسعه” و “لذت” “حال” و “منافع” استفاده می‌کنند و به استناد آن، می‌خواهند هر نوع “مسؤولیت” واقعی در مورد “آینده”، و هر قسم “آرمان‌گرایی” را سرکوب کنند و ما را به دامن امریکا که آخر “حال” دنیاست، بیندازند.
← اینها به دیگران می‌گویند: “محافظه‌کار”؛ اما خودشان از هر نوع آرمان‌گرایی بدورند. این است مغز محافظه‌کاری و “امریکاطلبی”. آن “کارگزار” و آن “روشنفکر”، اصل و مغز محافظه‌کاری است، و این وصله‌ها به جوانان اصول‌گرا نمی‌چسبد.
← البته، جوانان اصول‌گرا باید بهوش باشند که منظور از آرمان‌خواهی در مقابل محافظه‌کاری این مدعیان دروغگو، برقراری نوعی رابطه خودسرانه بین “حال” و “آینده” نیست. این که همان “مصلحت”جویی مصیبت‌بار به سبک “کارگزاران” و “روشنفکران” می‌شود. این که سراسر نقض قرض است. ما این همه هزینه برای بازگشت به خانه اول نپرداختیم. جوان اصول‌گرا باید دقیقاً بداند که چه می‌کند، و با بصیرتی که با کمک دین به “آینده” دارند، پوسته “حال” را بگشایند.
← ما باید “مسؤولیت” خود را در قبال یکدیگر و “آینده” بپذیریم.
← فرمان‌های عمده عصر ما عبارتند از، نخست، اینکه عمل نباید منحصراً بر اساس “تشخیص مصلحت” و برآورد “منافع” عمل تا “آینده” قابل محاسبه صورت گیرد، بلکه باید با دستورهای “وجدان” و گواهی “انصاف” مطابقت داشته باشد. و دوم، اینکه خود وجدان را نیز باید با “دین” وارسی دقیق انتقادی کرد تا همه عواملی که کورکورانه یا مزورانه در کارند تا “مصلحت” را به نام “حقیقت” زورچپان کنند، از زندگی بدون کیفیت ما خارج شوند.
← این ایده‌ها و افکار، مرحله‌ای را در ربط میان اخلاق و سیاست پیش می‌کشند که در آن، “تشخیص حقیقت” به جای “تشخیص مصلحت” می‌نشیند، و دانش دربارۀ “وجدان” به صورت تعهد اهل عمل(“کارگزار”، “روشنفکر”، “کارشناس”، “مدیر” و...) در خواهد آمد.
← اینگونه، سیاست، از علم محض جدا می‌شود و به دین می‌پیوندد، زیرا، خدایی که دانای همه امور است از “آینده” خبر می‌دهد و “آینده” کوره راه “سیاست” و “مصلحت” است. چشم سیاست بدون دین، بر “آینده” بینا نیست. و “سیاست” را از “آینده” گریزی نیست. رکن سیاست، “تدبیر” و پشت هم قرار دادن امور، تا “آینده”ای است که غایت و مقصد حرکت جامعه است و خداوند است که “بر عرش تکیه زاده” و امور را از فراز می‌نگرد و “آینده” را می‌بیند. “غایت امور از آن اوست”، و اوست که می‌تواند از “آینده” به ما خبر دهد؛ از “عاقبت امور”.
← گذشته از “آینده”، “حال” است که آن نیز در مغز و بطن، فهم نمی‌شود، مگر با استمداد از نگاه خداوند. هم‌معنا پنداشتن “حال” و “لذت”، عین معطلی است. اینچنین، در درون اخلاق جدیدی که جامعه ما بسیار نیازمند آن است، دیدگاهی ظهور می‌کند که شناخت وضع “حال” را نیز نه به عنوان تفکری انفعالی، بلکه به منزلۀ بررسی و تحقیقی انتقادی تلقی می‌کند که شرط آن، شناخت مغز واقعی و توحیدی “حقیقت” است.
← در یک “دیدگاه توحیدی”، مغز و جوهر “حال” نیز همچون “آینده”، به خدا ختم می‌شود. پس، سیاستمدار امروز نمی‌تواند فقط “کارشناس” باشد، بلکه باید علاوه بر آن، با خدا سر و سری داشته باشد. باید “مهذب” باشد و دست خدا را چه در “حال” و چه در “آینده”، شکل‌دهنده همه امور بداند.
← یعنی، در مناقشۀ قدیمی “تعهد” و “تخصص”، واقعاً اولی به دومی مقدم است. یعنی، مغز و “وجدان” حقیقت، از ظاهر حقیقت مهم‌تر است. این، آموزه توحیدی ابراهیم خلیل علیه السلام است که در پس این ظواهر “کارشناسی”، یک باطن ژرف هست که شایسته است ذهن حکیم به او نظر کند، و از آن نظرگاه راه خود را در این ظواهر بجوید. ظواهر مهم‌اند، ولی سایه‌ای هستند از “وجدان جهان”، که “مدیر” و “کارشناس”، یا همان “کارگزار” و “روشنفکر” از درک آن ناتوانند. “کارگزار” و “روشنفکر” باید به نصیحت آیت الله روح الله موسوی خمینی گوش دهند که “تهذیب” و “تهذیب” و “تهذیب” و....
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 09 خرداد 1389 ساعت 10:51

صفحه 405 از 407