فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

چه باید کرد؟

فرستادن به ایمیل چاپ

حامادامه مطلب...د دهخدا


← گفته بودم که در لرز و تکان چهارده خرداد هشتاد و نه، سه تیپ و نوع فکری، فراروی اذهان دشوار جوانان مسلمان پیدا شد؛ ”ذهن ماشینی“، ”ذهن هوشمند“، و ”ذهن باایمان“.
← ”ذهن ماشینی“، ذهن توقف است. درآن، قانون اساسی چنین است: ”ایست؛ تا تمام مقدمات و داده‌های لازم برای تصمیم فراهم شود؛ سپس اقدام کن“. به نظر موجه می‌آید، ولی این ذهن، در عین محتاط بودن، گرفتار یک بی‌احتیاطی پنهان است. بی‌احتیاطی در اینکه باور دارد لحظه‌ای خواهد آمد که فهم بایسته تمام داده‌های ضروری برای تصمیم صحیح، میسر خواهد شد. این باور، ریشه در عدم درک مناسبات ذهن با دنیا دارد. دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم، بسیار عظیم‌تر، و بسیار غامض‌تر از آن است که بتوان به درک بایسته آن امید بست. به آسمان بالای سرتان نگاه کنید تا ببینید برای درک رسالت خود در این عالم عظیم، چقدر کوچک هستید.
← در مقابل، ”ذهن هوشمند“، می‌داند که همواره چیزی از دانش درباره عملکرد دنیا نزد ما پنهان خواهد بود، در عین حال، می‌داند که در این دنیا باید کاری کرد، و الا کلایت پس معرکه است. پس، تصمیم می‌گیرد اقدامی بکند. روش او برای مواجهه با دنیا، نه تدارک تمام داده‌های لازم برای تصمیم‌گیری، بلکه آزمون و خطاست. همان چیزی که نوربرت وینر، به آن روش سایبرنتیک یا سکاندارانه می‌گوید، و عبارت از نوع برخورد مهندسی با دنیاست. رفتار ذهن هوشمند با دنیا، مانند رفتار راننده است. هر راننده می‌داند که در راندن اتومبیل، همواره متغیرهای بسیاری دخیل‌اند که همگی قابل سنجش و احصاء نیست، و لاجرم، برخی از آنها مغفول خواهند ماند. آخرین وضعیت فرمان اتومبیل، آخرین وضعیت ترمز، اصطکاک سطح، خطاهای مهندسی در جاده، نور، رفتار راننده روبرو، و.... پس، همواره تصمیمات لازم برای رانندگی را بر مبنای آخرین بازخوردهایی که از محیط دائماً متغیر دریافت می‌کند صورت می‌دهد، و البته، می‌پذیرد که در تصمیم‌گیری او برای رانندگی بهتر، میزانی از خطا قطعی است، و تلاش خود را بر این متمرکز می‌سازد تا میزان خطا را به حداقل برساند.
← گفتم که عملکرد ”ذهن هوشمند“، آشکارا واقعی‌تر و نیرومندتر از عملکرد ”ذهن ماشینی“ است. ولی امروز، می‌گویم که ”ذهن هوشمند“ هم مخاطره‌آمیز است، زیرا بر یک فرض غیرواقعی بنا نهاده شده است. این فرض که ”همواره می‌توان خطاها را اصلاح کرد، و میزان خطا همواره در حد قابل قبولی، کنترل‌پذیر است“. این باور، در هر سطحی نادرست و توأم با مماشات است، ولی در عرصه رویدادهای انسانی، معلوم است که درست نیست. تاریخ پر بوده است از خوش‌باوری انسان‌ها که مجالی برای اصلاح خطاها هست، و معلوم شده است که نیست.
← گاهی فکر می‌کنم که ذهنیت قاطع حاکم بر رفتار نیروهای سیاسی و اداری پس از انقلاب اسلامی همین ”ذهنیت هوشمند“ بوده است؛ ذهنیت مهندسان. ”ذهنیتی“ که پیش می‌رود، تا ببیند چه می‌شود. این ذهنیت، ”ذهنیت‌های ماشینی“ دنیا را سر کار می‌گذارد، ولی بالقوه می‌تواند به خطاهای بزرگ راه ببرد. چنان که در رساندن انقلاب اسلامی تا بدین پایه از توش و توان، قدرت خود را نشان داد، ولی از باب ناتوانی در جلوگیری از خبط و خطا و فساد مدیران، مرزهای انتهایی ظرفیت خود را به نمایش گذارد. نشان داد که با توهم توان همیشگی در حداقل‌سازی ریسک، تا چه اندازه به خطا رفته است.
← ”ذهن با ایمان“، بسیاری را در تحیر فرو می‌برد. چرا برای کارگزاران و روشنفکران، این ذهن مبهم است؟ چرا فهم آن سخت است؟ چرا برای ما پیش‌بینی‌ناپذیر است؟ و چرا همواره یک گام جلوتر است؟ انگار ناموس جهان را درک می‌کند.
← ناموس جهان را درک می‌کند. بله! پاسخ باید در همین باشد. ناموس جهان را درک می‌کند.
← دوست دارید شما هم ذهنی پخته و نافذ و در عین حال، مرموز و جذاب داشته باشید؟ پس ناموس جهان را درک کنید.
← وجود نیرومند ”ذهن با ایمان“ بدانجا رسیده است که واقعاً، و نه به قول معروف، درک و اذعان می‌کند که ”تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم“. پس، می‌داند که در این دنیایی که مشحون از نادانی انسان است، جسارت و دریدگی و باز کردن بی‌محابای درها به سوی آینده، یا همان ذهنیت دیونیزوسی، کار خردمند نیست. او به رغم ذهن جوان، می‌ایستد. تا می‌شود، اقدامی نمی‌کند. این، قانون اول ”ذهن باایمان“ است؛ اذعان به اینکه از حق و حقیقت جهان، جز اندکی به انسان داده نشده است (اسراء/85)؛ پس، در دنیایی اینچنین تاریک، تا مجبور نشده، گامی برنمی‌دارد. این بخش از رفتار ”ذهن باایمان“، ”شبیه“ به عملکرد ذهن ماشینی است.
← قانون دوم عملکرد ”ذهن باایمان“، این است که ”به الگو نظر می‌کند“. در دنیایی اینچنین غریب، بدون الگو، نمی‌توان طریق صحیح را پیمود. فضیلت اخلاقی اصیل، در پیروی از الگوست. در درک منظور و مقصود و سیره و روش الگو و انطباق بایسته با آن است، به نحوی که این رفتار ”ملکه ذهن“ گردد. یعنی بتوانی منش الگو را در یک تشخیص بموقع، دریابی و با آن راه بروی.
← قانون سوم می‌گوید که یکی از مؤلفه‌های مهم الگو، مخالفت با نفس، یا همان تقواست. گاهی در ذخیره آنچه از الگو می‌دانی، نمی‌یابی که الگو کجاست، و چه باید کرد. آنگاه، یا قدمی برندار، یا اگر لاجرم باید کاری کنی، عکس آنچه نفس نعره می‌کشد عمل کن.
← اینکه ”ذهن سالخوره و باایمان“، برای روشنفکر قابل درک نیست، و همواره چیزی را برای آینده می‌گذارد، تا در تأملات آتی روشنفکر منکشف گردد، و حیرت او را برانگیزد، از این قوانین سه‌گانه برمی‌خیزد: از اذعان شجاعانه به فقر ارتباط ذهن با دنیا، با طنین جاودان الگو در زمان و تاریخ، و با پذیرش بی‌فروغی نفس در فهم پاسخ سؤال ”چه باید کرد؟“.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

تاریخ اروپا(بخش ششم)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarta 


█ █ برآمدن قدرت كلیسا
در این دوره، مخالفت دینی با آریانیسم و مهاجمان كافر، معنای تازه‌ای به كلیسا و دستگاه پاپی بخشید: كنترل در دست اسقف‌های مستقل محلی بود. مع‌الوصف، سه اسقف (اسكندریه ،انتاکیه و رم)، جایگاهی شبیه حکام ایالتی یافتند، و نه تنها رعایای شهر خود را اداره می‌كردند، بلكه اراضی مجاور را نیز تحت سیطره داشتند. هر سه، از شأن والایی برخوردار، و هر یك، مفتخر به دریافت نشان امتیازی پاپ (”پدر“) بودند. پاپ رم منزلت افزونی داشت، چرا كه وارث مستقیم سن پل (نخستین اسقف رم) محسوب می‌شد. ابتدا در اثر كوشش جمعی از پاپ‌های فعال در رم بود كه دستگاه پاپی نفوذ زیادی پیدا كرد، اما مهمتر این بود كه با روم غربی صلح كردند، آن را تضعیف نمودند، و نهایتاً، مضمحلش ساختند. وقتی قدرت سیاسی تجزیه شد، اسقف‌ها آنچه راستین و متعلق به نظم کهن می‌خواندند، مستحکم ساختند؛ تنها نماینده آن نظم کهن در رم، نه امپراطور و سناتور، بلكه پاپ بود که بر كرسی سن پل تكیه می‌زد.
█ █ امپراطوری بیزانس
ولی هنوز یك امپراطور رومی قدرت را در شرق به دست داشت، و جانشینانش برای هزار سال دیگر به حكومت ادامه دادند. اكنون كنستانتوپول، شهر حكمرانی بر استان‌های رومی در مدیترانه شرقی بود، گر چه امپراطوری، آن چنان متحول شده بود كه تاریخ‌شناسان جدید به آن، امپراطوری بیزانسی، و نه رومی اطلاق می‌كنند.
      عناصر اصلی بیزانسیسم1، تماماً در حكومت امپراطور كبیر، ژوستینین2 در قرن ششم آشكار شد. گرایش عمومی تاریخ امپراطوری روم، حكومتی مطلقه و نظامی بود. ولی این سنت در طول حكومت ژوستینین، یکسره شکسته شد. حكومت، كاملاً تخصصی و غیرنظامی شد، و حول یك كاخ، و خصوصاً شخص امپراطور دور می‌زد. قوانین رومی، در یك چهارچوب سیستماتیک تدوین شد. مالیه و مالیات متمركز گردید. سیاست‌های دینی ژوستینین نیز به تمركز امور كمك كرد. در زمانه كشمكش‌های دینی سخت، و زیر سوال بردن مكاتب، امپراطوری روم بیزانس، یك امپراطوری ارتدكس شد، و مذهب امپراطور، به كیش رسمی دولت بدل گردید.
      ژوستینین، در سال‌های ابتدایی حكومت خود، عزم جزم كرد تا دوباره بر غرب آریانی استیلا یابد. پادشاهی وندال‌ها به سرعت سقوط کرد، و همین سرنوشت بر سر اسپانیای ویزگوت، و بخش اعظم ایتالیا‌ آمد. گر چه امپراطور، تحت فشار مستمر ساسانیان پارسی، سلطۀ نظامی خود بر اسپانیا را از كف داد، و دوباره یك پادشاهی ویزگوت در آنجا بر سر كار آمد، اما سازمان فرهنگی و سیاسی اسپانیا کاملاً بیزانسی شده بود. در ایتالیا، نیرو‌های امپراطوری تا سواحل راونا3 در آدریاتیك، و تا سیسیل عقب رانده شدند، و بخش اعظم شبه جزیره [ایتالیا] را به مهاجمان لومبارد4 واگذاردند. اراضی بالكان، به طور كامل توسط اقوام آوارز5 و اسلاو6 تسخیر شد.
      بنا بر این، فتوحات غربی ژوستینین در اروپای میانی، الگوی فرهنگی خاصی به آن بخشید. سواحل مدیترانه و اسپانیا، از نواحی شمالی كه به لحاظ اقتصادی و فرهنگی توسعه نیافته مانده بودند، متمایز گردیدند. آنها اكنون تحت تأثیر بخشی از خاورمیانه بودند. توسعه‌ای كه در قرن هفتم، و موقعی كه شمال افریقا، اسپانیا و بخشی از جنوب فرانسه، به تسخیر قشون مسلمان درآمد، به اوج رسید.
█ █ ظهورفرانك‌ها

ادامه مطلب...

تاریخ اروپا(بخش پنجم)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarادامه مطلب...ta


█ آغاز قرون وسطی
وقتی رومولوس آگوستوس، در سال 476 عزل شد، هیچ جانشین از پیش تعیین شده‌ای نداشت، و هنگامی كه زنون، امپراطور روم شرقی گفت كه هیچ دلیل معقول و محكمی برای تعیین جانشین وجود ندارد، وقت آن بود كه وسوسه‌ها معقول جلوه كنند. امپراطوری در قوانین، در نظر، و در قلوب مردم، غیر قابل تقسیم و شكست‌ناپذیر می‌نمود. اما عملاً دورۀ حكومت بسیاری از امپراطوران كوتاه شد، بسیاری بالاجبار پایان یافت، و به مدت بیش از یك قرن، اقوام مهاجم ژرمن، به واقعیتی در حیات سیاسی روم تبدیل شدند. در آن زمان، هیچ كس نمی‌توانست بپذیرد كه رومولوس آگوستوس كه حتاکانه وجهۀ پایه‌گذاران افسانه‌ای روم را مخدوش کرده بود، آخرین امپراطور روم در غرب باشد و با زوال او، یك دوره از تاریخ خاتمه یابد.
█ █ كشمكش رومی-ژرمنی
در پایان قرن چهارم، اقوام ژرمن ساكن در شمال و شرق امپراطوری، حركت به سوی غرب و جنوب را آغاز كردند، رومی‌ها به آنها وحشی1 اطلاق می‌كردند، ولی آنان به هیچ معنا وحشی نبودند. آنها در ابتدا یك زندگی چوپانی و كشاورزی داشتند و همانند همۀ اقوام چوپانی، تاریخ بلند بالایی از مهاجرت داشتند.
      روم در مواجهه با مهاجرت ژرمن‌ها با دشواری‌های اقتصادی متعددی مواجه شد، و یك سیاست همزیستی مصلحتی را در پیش گرفت. بسیاری از اراضی كه امپراطوری را زیادی بزرگ كرده بود و از دست دادنشان ممكن بود، فی‌الفور به مهاجرین واگذار شد، اما امپراطوران مصمم بودند تا از نقاط استراتژیك و حیاتی، مانند بنادر مدیترانه كه جنوب اروپا به دلیل رگ حیاتی غله افریقا به آنها وابسته بود، دفاع كنند. با این احوال، در اواسط قرن پنجم، گروه‌های ژرمن تحت كنترل سیاسی امپراطوری روم غربی بودند. گل2 در ابتدای قرن پنجم، تحت نفوذ فرانك‌ها درآمد؛ ایتالیا به دعوت امپراطور به پادشاهی بربر تبدیل شد؛ ویزگوت‌ها اسپانیا را در 507 میلادی تسخیر كردند؛ و وندال‌ها ایالات غنی كشاورزی افریقای شمالی را در سال 428 به تصرف درآوردند.
      قبایل ژرمن، زمین‌ها و خزاین را می‌خواستند، ولی در عین حال، دوست داشتند با نام و عنوان رومی زندگی كنند، و آنچه به طور معمول، وحشی شدن امپراطوری غربی خوانده می شود، قطعاً رومی شدن وحشیان بود. تضاد اصلی این دو قوم، از جنس دینی بود.
      ژرمن‌های غربی، مشركانی بودند كه در معابد، خدایان آسمان و معبودان طبیعت را می‌پرستیدند. ژرمن‌های شرقی با فعالیت‌های سخت تبلیغی اسقف اولفیلاس3، به كیش مسیحیت در آمده بودند؛ اسقف اولفیلاس كه هوادار دکترین آریانیسم4 بود، تاكید داشت كه مسیح به تمامی یك انسان است و ذاتاً الوهیتی ندارد. در سال 380، این اعتقاد به اتهام بدعت، محكوم شد. بنابراین، اقوام ژرمن، كمتر به عنوان دشمنان سلطه سیاسی روم، بلكه بیشتر به نام حاملان مسیحیت رقیب، آماج تنفر و هراس بودند.
█ █ برآمدن قدرت كلیسا

آخرین بروز رسانی در شنبه, 16 مرداد 1389 ساعت 09:52 ادامه مطلب...

”ناوراس“؛ فرجام ماتریکس

فرستادن به ایمیل چاپ

دان دیویس


مضمون تیتراژ پایانی از قطعه نهایی سه‌گانه ماتریکس(به کارگردانی برادران واچفسکی)، اثر دان دیویس:


مرا از گمراهی به حقیقت رهنمون شو: asato ma sad gamaya.
مرا از تاریکی به روشنی رهنمون شو:tamaso ma jyotir gamaya.
مرا از مرگ به جاودانگی رهنمون شو: mrtyor mamrtam gamaya.
(اوپانیشاد یک. سرود سه. آیه بیست و هشت)

█ آنکه هم معرفت و هم عمل را می‌شناسد، با عمل بر مرگ فایق می‌آید، و با معرفت به جاودانگی می‌رسد.
(اوپانیشاد یازده)

█ در او، آسمان و زمین و تمام نقاط فضا به هم می‌پیچند، و خیال و دیگر نیروهای حیات در او می‌آرامند. بدان که او ”احدیت“ است و هیچ کلام دیگری را برای توصیف او جایز نشمار. او پلی به سوی جاودانگی است.
(اوپانیشاد دو. سرود دو. آیه پنج)

█ ورای احساسات، خیال است، و ورای خیال، خرد، و خرد جوهر خیال است. ورای خرد، گوهر انسانی است، و ورای آن، روح عالم، همان رب‌العالمین است.
(اوپانیشاد شش. سرود هفت)

█ آنگاه که حواس پنجگانه و خیال به آرامش می‌رسند، و خود خرد هم آرام می‌گیرد، همانگاه است که ”مسیر“ نهایی آغاز می‌شود.
(اوپانیشاد شش. سرود ده)

█ و وقتی او، خداوار خود را در همه چیز می‌بیند و متعال بودن خویش را درمی‌یابد، آنگاه بندهایی که دل را اسیر ساخته‌اند، می‌گسلد، و تردیدهای خیال از بین می‌رود، و قانون کرمه(کارما) دیگر صادق نخواهد بود.
(اوپانیشاد دو. سرود دو. آیه هشت)

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 10 مرداد 1389 ساعت 11:10

خودسامان

فرستادن به ایمیل چاپ

ادامه مطلب...حامد دهخدا


← ”انسان“ = ”خودسامان“ = ”امر به معروف و نهی از منکر“.
← آزادی، سلطۀ اندیشه بر خویشتن، و توش و توان اجرای تصمیمات فردی است. آزاد، کسی است که ”سرنوشت“ خود را در دست دارد و ”شرایط موجود“ خود را از طریق عمل فکری رقم می‌زند. پس، آزادی رابطه‌ای ”خودسامان“ میان اندیشه و عمل، و آرمان و واقعیت است. انسان آزاد، ”خودسامان“ است، و اهداف و وسایل و عمل خود را از روی اندیشه برمی‌گزیند. عمل انسان آزاد، از اندیشه او ناشی می‌شود؛ ”در غیر این صورت“، انسان برده است؛ و ”در این صورت“، طبقه متوسط شهری که چشم به فروش خدمات خود دارد، کم و بیش از بردگی رنج می‌برد. در مجموع، و به رغم افزونی در ریخت و پاش زندگی، از زندگی خود احساس رضایت نمی‌کند، زیرا انسان بنا به خلقت خود محتاج آزادی است، و آزادی، مستلزم از میان برداشتن رابطه انقیاد انسان نسبت به انسان است. طبقه متوسط شهری، نوکر خودش نیست.
← بیداد و سرکوب، عکس آزادی به معنای آرمانی است. وقتی کنش‌های فرد از اندیشۀ او برنخیزد، وضع ”بیدادگری“ پیدا می‌شود؛ معنای آن، محرومیت از قدرت اندیشه است. این وضع، گاه خودخواسته و خودانگیخته ”نیست“، و گاه ”هست“؛ و وقتی ”هست“، بالاترین نوع ”بیدادگری“ رخ داده است. خود، خود را سرکوب می‌کند. خودش به نگاهبانی خویش گمارده می‌شود. از بیم نداشتن مصرف و رفاه، ”امر به معروف و نهی از منکر“ نمی‌کند، و افکارش را برای خودش نگه می‌دارد.
← این سرکوب و ”بیدادگری خود نسبت به خود“، تن و روان او را فرسوده می‌سازد. پس، ”بیدادگری“، بیش از بیرون، از درون تحمیل می‌شود. بیدادگر بیرونی بدون بیداد درونی توان ستم ندارد. خودسامان نیستم، پس، بیدادگر می‌تواند بر من ستم روا دارد. ساحران فرعون، به او گفتند: هر چه می‌خواهی حکم کن، زور تو ورای این دنیای کوچک نیست. در نتیجه، ”بیدادگری“ با حضور حاکم مشروع متفاوت است. حاکم مشروع با فرایند مداوم ”امر به معروف و نهی از منکر“، ناچار، خود را معقول می‌سازد و پاسخگو می‌شود، ولی ”بیدادگری“، بیش از بیرون، از درون تحمیل می‌شود.
← بله؛ ”بیدادگری“، بیش از بیرون، از درون تحمیل می‌شود؛ مقصود از تأکید بر این جمله، بسط تصور نصفه و نیمه ما از ظلم و ستم است. به رغم تصور متعارف ما، ”بیدادگری“، تنها کار حکومت‌ها نیست، بلکه کار تک تک ما هم هست. بیداد بر خودمان و دیگران. ”بیدادگری“ نوعی روحیه است. در روزگاری که ما تهرانی‌ها، قدرت خود را به واسطه حکومت دموکراتیک بر بقیه مردم تحمیل می‌کنیم، و خود را به عنوان شهروند درجه اول، جا انداخته‌ایم، بیدادگریم. می‌دانیم که هر دولتی در هر قحطی، آب تهرانی‌ها را تأمین می‌کند، حتی اگر به قیمت خشکی اراضی ورامین تمام شود. می‌دانیم که هر دولتی باید از به تنگ آمدن ما بترسد. ما بیدادگریم، وقتی به اسراف ادامه می‌دهیم.
← بنا بر این، برای یافتن شکلی از سازمان اجتماعی که ”بیدادگر“ نباشد، نخست، باید روحیه ایجاد سرکوب، یعنی ذهنیتی را بررسی کرد که در بر گیرنده مجموعه گروه‌های اجتماعی، تقسیم کار، تقسیم نابرابر ثروت و شأن و دانش، و نحوه سازماندهی جامعه است. روحیه‌ای که تک تک ما را وامی‌دارد تا خود را بهتر از دیگران بدانیم. همان ”استکبار“. نتیجه بررسی این نوع روحیه، ما را به اینجا می‌رساند که اعمال قدرت در سازمان اجتماعی، وقتی سرکوبگرانه می‌شود که پای منازعه بر سر منافع، بدون درک متقابل به میان آید. سرکوب و اضمحلال آزادی، فرجام قدرت فاقد تفاهم است؛ قدرتی که در فضایی بدون امکان ”امر به معروف و نهی از منکر“ تحقق می‌یابد؛ وقتی جامعه به انفعال فرو می‌رود؛ وقتی دولت و قدرت، از سوی شهروندان به عنوان کارگزار انحصاری برقراری هماهنگی سراسری میان کارکردهای گوناگون اجتماع، به هر صورت توجیه‌پذیر می‌شود؛ وقتی مردم از ظرفیت‌ها و توانمندی‌های خود برای ”امر به معروف و نهی از منکر“ بیگانه می‌شوند؛ وقتی نسبت به هم بی‌انصاف می‌شوند؛ آن وقت است که شرایط لازم برای ”بیدادگری“در یک سازمان اجتماعی فراهم می‌آید.
← در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، کارگزار اصلی و مسؤول، فرد است. ”جامعه آرمانی“، که تمام تلاش‌ها باید به سمت آن معطوف شود، جامعه‌ای است که در آن، فرد در جریان تفاهم با دیگران، تنها مجری اندیشه‌های خویش است و به این معنا، آزاد است. در این صورت، هر فرد، در درون خود و در جریان تعهد خویش به ”امر به معروف و نهی از منکر“، کارکرد ایجاد هماهنگی سراسری در جامعه را ایفا خواهد کرد. در جامعه‌ای که همه بر اساس عقل و تفاهم، و نه ظلم و جور عمل کنند، ریشه عمل هر کس برای دیگری شفاف و روشن خواهد بود. اجرای چنین طرحی نیازمند گسترش دانش و آگاهی از اخلاق، و پیدایش اراده عمومی در این راستاست. در آن صورت، هر عملی با اعمال دیگری هماهنگ می‌شود. نفاق دور می‌شود. جامعه بر اساس عقل و اراده فردی اداره می‌شود. در جریان اصرار همه به تفاهم و رستگاری یکدیگر، عقل و اراده فردی جزیی از عقل و اراده عمومی می‌شود، که در آن صورت، آزادی فردی، به تفاهم میان مردم منجر می‌گردد.
← غلبه وضع فعلی آزادی فردی دوم خردادی(که نقطه مقابل ”امر به معروف و نهی از منکر“ است) از یک سوی، و نیز، افراط در منطق ناظر بر گشت انتظامی(نه گشت ”ارشاد“ی) در سوی دیگر، جامعه را بیش از پیش رو به انقراض گسیل می‌کند. هر چه می‌گذرد، بیشتر معلوم می‌شود که علت این همه تأکید اسلام به ”امر به معروف و نهی از منکر“ چیست. بدون آن، جامعه اسلامی نابود خواهد شد. جامعه انقلابی ما، بدون توسعه و رفاه و... خواهد پایید، ولی بدون ”امر به معروف و نهی از منکر“، مضمحل خواهد شد.
← ”انسان“، وجه ممتاز خود را در قیاس با سایر موجودات، در ”اراده“ می‌یابد. از این رو، ”خودسامانی“ انسان، هماهنگ با نظم عمومی جهان، ملاک فرد و جمع برتر است. سی سال پس از وقوع انقلاب اسلامی، نباید این اهداف را فراموش کنیم. نباید توسعه اقتصادی، بقای جمهوری اسلامی، یا حتی توسعه انقلاب اسلامی به سراسر جهان را با منظور انقلاب اسلامی همسان بگیریم. حتی تدارک ظهور امام عصر (عج) نیز مقصود غایی انقلاب اسلامی نیست. منظور انقلاب اسلامی همان است که رسول خدا فرمود: ”اقامه نماز، ایتاء زکات، و امر به معروف و نهی از منکر“؛منظور انقلاب اسلامی اشاعه این قسم حیات ممتاز بشری بر کره خاکی است. توسعه متعادل اقتصادی با چنین انسانی به دست می‌آید. انسانی که ”امر به معروف و نهی از منکر“ می‌کند. با ”امر به معروف و نهی از منکر“، جمهوری اسلامی نیز به عنوان میراث شهیدان پابرجای خواهد ماند؛ فکر انقلاب اسلامی در جهان بسط می‌یابد، و روزی خواهد آمد که احساس تهدیدی از کشوری نخواهیم داشت. و بالاخره، با ”امر به معروف و نهی از منکر“، زمینه برای ظهور مصلح نهایی فراهم خواهد شد. روزی خواهد آمد که ”انسان“ به معنای واقعی منتظر امام عصر (عج) خواهد بود. ”انسان“ در امام عصر (عج)، دنبال سخن تازه‌ای خواهد گشت. آنان که اساسی‌ترین آموزه انبیاء را، یعنی ”امر به معروف و نهی از منکر“ را نیاموخته‌اند، چگونه می‌توانند منتظر سخن تازه‌ای از آسمان باشند؟ آنها منتظر واقعی امام زمان نیستند.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

تاریخ اروپا (بخش چهار)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarta


█ █ مهاجرت‌های بزرگ
گر چه تمدن در حوزه مدیترانه استوار می‌شد، ولی تغییرات عظیمی در دیگر قسمت‌های اروپا در حال رخ دادن بود. فرهنگ‌های عصر برنز و آهن كه مربوط به نواحی بیرونی اروپا می‌شدند و این نواحی از اساس، بستر اجتماعات چوپانی و كشاورزی بودند، نسبت به عناصر فرهنگ یونانی-رومی استحكام بسیار كمتری داشتند. مهاجرت‌هایی كه مستمراً از نواحی فقیرتر به نواحی غنی‌تر صورت می‌گرفت، و حركاتی كه یك قوم یا قبیله برای بیرون راندن دیگر اقوام صورت می‌داد، غالباً منجر به یك سری واكنش‌های زنجیر‌ه ای می‌شد. مهمترین محركان این تحولات در خلال آخرین قرون پیش از میلاد و نخستین قرون پس از میلاد، قبایل ژرمن بودند. این اقوام در فرجام عصر برنز، بخش‌هایی از جنوب اسكاندیناوی و شمال آلمان را در اشغال خود داشتند. در طول عصر آهن، یحتمل به دلیل وخامت هوا، شروع به مهاجرت به سمت جنوب كردند. در قرن دوم قبل از میلاد، دو قبیلۀ ژرمن به نام‌های کیمبری1 و تئوتونز2 به محل پروران3 امروزین رسیدند، اما در نهایت توسط رومی‌ها دفع شدند. قبیله سووی4 موفقتر بود، و بخشی از آلمان امروزین را متصرف شد. قبایل سلتیك كه در اراضی غربی ساكن بودند، سال‌ها بعد توسط رومی‌ها تحت حاكمیت ژولیس سزار5 به هزیمت رفتند. پیشروی رومی‌ها به اراضی ژرمن، آنگاه کاملاً متوقف شد كه در سنه نهم میلادی، نیرو‌های ژرمن به رهبری آرمینیوس (هرمان)6 هنگ‌های رومی را در جنگ‌های توتوبورگ7 تار و مار كردند. بنابراین، رومی‌ها تنها یك كمربند امنیتی را در شرق راین و شمال دانوب در اشغال داشتند.
      از سال 150 میلادی، مهاجرت‌ها و جابجایی‌های متعاقب اقوام، دوباره شدت گرفت، و مرز‌های امپراطوری را مورد تهدید قرار داد. امپراطور ماركوس آرلیوس8 با موفقیت قبایل ماركومانی9 و كوادی 10 و همچنین یازیگ‌های11 غیر ژرمن را شكست داد. در جریان این نبردها از بخش اعظم نیرو‌های رزمی امپراطوری برای مقابله با قبایل استفاده کرد. با آغاز قرن سوم میلادی، قبیلۀ ”آلمانی“12 به سرحدات شمالی روم نفوذ كرد و در شرق، گوت‌ها13 شروع به تصرف شبه جزیره بالكان كردند. گوت‌ها پس از شكست در مقابل نیرو‌های امپراطوری، به کسوت سربازان رومی درآمدند.
      در طول نیمه دوم قرن سوم، گروه‌های ژرمن از جمله فرانك‌ها وارد قلمرو امپراطوری شدند. كوشش‌های زیادی برای تقویت دفاع درونی مصروف شد. در زمان امپراطوری اورلئان14، شهر رم درون یك دیوار محصور گردید. اراضی داسیا15 تسلیم شد، و سربازان هر چه بیشتری برای حمله به رومیان تجهیز شدند. روم بحران قرن سوم را تنها با بازسازی امپراطوری كه توسط كنستانتین انجام شد، از سر گذراند. این بازسازی، در ابتدا به منظور مقابلۀ مؤثرتر با قبایل ژرمن اتخاذ شد. از نیمۀ قرن چهارم به بعد، به نظر می‌رسید که اوضاع از كنترل خارج شده است. وقتی اقوام جدید هون16 از سمت آسیای مركزی، اروپا را هدف تهاجم قرار دادند، یك سری واكنش‌های زنجیر‌ه‌ای جدید به وقوع پیوست. گوت‌ها در بالكان مستقر شدند؛ و به سال 378 در آدریانوپول، رومی‌ها را شكست دادند. در سال 410، ویزگوت‌ها17 به رهبری آلاریك18، رم را غارت كردند، و لرزه بر اندام امپراطوری افكندند. اندكی بعد، وندال‌ها19 به قلمرو افریقای شمالی روم نفوذ، و یك پادشاهی بنا كردند. هون‌ها به رهبری آتیلا20، بالاخره توسط یك ارتش ویزگوت با فرماندهی رومی به سال 451 شكست خوردند. اما چهار سال بعد، دوباره رم غارت شد (این بار توسط وندال‌ها). اكنون بریتانیا، گال، و اسپانیا به تصرف قبایل ژرمن درآمده بودند. كار امپراطوری غربی در سال 476، یکسره شد؛ زمانی كه سربازان ژرمن در ایتالیا، امپراطور رومولوس اگوستولوس21 را عزل كردند و رئیس خود، اوداکر22 را پادشاه ایتالیا ساختند،  یكسره شد.

█ آغاز قرون وسطی

آخرین بروز رسانی در شنبه, 09 مرداد 1389 ساعت 15:09 ادامه مطلب...

تجدیدنظر در دولت

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دادامه مطلب...هخدا


← دولت، زیادی بزرگ است.
← نفس حضور دولت بزرگ، و نیز، تصور وجود آن، هر دو انگیزه‌های ”امر به معروف و نهی از منکر“ را می‌خشکانند. دولتی هست که امر به معروف و نهی از منکر کند، و تکلیفی بر دوش ما نیست. این، در حالیست که رکن اساسی سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ است.
← دولت، در دنیای امروز، یک هیکل بزرگ است و در کشور ما نیز چنین شده است. کم‌فروغ شدن بخش سیاسی زندگی روزمره مردم، به قدر زیادی، نتیجه این فربگی دولت است. دولت به تنهایی توان پیشبرد سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“ را ندارد، زیرا پیچیدگی دولت، همواره از پیچیدگی جامعه کمتر است.
← به حکم امیرالمؤمنین (ع) در فرمان ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“، در سیاست ”به‌رسمیت‌شناسی“، همه مردم، در آن واحد، هم والی و راعی هستند، و هم رعیت. یکی از تکالیف همه، آن است که همه را و از جمله حاکم را امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ بپرسند و پاسخ بخواهند. همه باید فعال باشند. گوشه‌ای نشستن و فقط از مصرف لذت بردن، تلویزیون تماشا کردن، و آخر هفته به پارک رفتن (نسق زندگی طبقه متوسط شهری)، طریق مسلمانی نیست. ادامه این روش، ما را به زمین خواهد کوبید. جامعه را بر اساس نمایش سریال‌های پربیننده و تخدیرآمیز پیش بردن، ما را نابود خواهد کرد. سیاست دولتی در دنیای امروزی که این بی‌مسؤولیتی شهروندان را موهبتی برای خود می‌شمرد، مشغله‌ای مخاطره‌آمیز شده است، و می‌تواند پیامدهای مصیبت‌باری برای مردم ایجاد کند.
← افزایش بی‌تناسب تعهدات دولت، یکی از مهمترین ویژگی‌های جهان جدید است. جامعه مدرن پیچیدگی‌های عظیمی یافته است که همگی محصول افزایش حجم قدرت سیاسی است. بنابراین، یکی از مهمترین وظایف نقادان، مداخله در افزایش بیشتر و مهارگسیخته تعهدات دولت است. باید مجدداً تک تک افراد جامعه را برای ایفای نقش خود در جامعه فعال کرد و خطرات آن را نیز پذیرفت. دل خوش کردن به فعالیت‌های شبکه سوم سیما و پخش بازی‌های جام جهانی و سریال‌های جذاب برای کنترل کشور، چیزی جز عافیت‌طلبی سیاستمدارن نیست؛ آنها که نمی‌خواهند مردم فعال شوند، و در جریان فعالیت، آموزش عقیدتی ببینند و آبدیده شوند.
← نوع خاص حکومت دموکراتیک، خیلی چیزها را خراب می‌کند. تعهد به تعهدات دولت می‌انبازد، و تعهد از تعهدات جامعه برمی‌دارد، بدون آنکه دولت بتواند سطح پیچیدگی خود را با سطح پیچیدگی جامعه متناسب سازد. مهمترین جلوۀ این تحول را باید در پیدایش ”سرپرستی اجتماعی“ جست که در آن، دولت مسؤولیت تأمین امنیت و رفاه کامل اتباع خود را بر عهده می‌گیرد. عیب این روند، تنها این نیست که حجم تعهدات دولت بالا می‌رود و حجم تعهدپذیری آحاد جامعه، روز به روز کمتر می‌شود. این عیب عظیمی است، ولی بدتر آن است که افراد آماده می‌شوند که به سوژه دولت توتالیتر و ستمگر تبدیل شوند. انقلاب اسلامی دنبال ایجاد مردم فعال و مسؤولیت‌پذیر بود. آنچه این ملت را سی سال مقابل متکبران جهان، راست قامت، بر پا نگاه داشته، روحیه هیأتی و ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ بوده است. مردم انقلابی، آنها بودند که به دنبال نجات مستضعفان جهان بودند. چنین انقلابی در مقابل تهدیدات بیرونی، سازمان اجتماعی خود را حفظ نخواهد کرد، مگر آنکه مردم را فعال نگه دارد و آنها را با سریال‌های سرگرم‌کننده تخدیر نکند.
← اولویت یافتن امنیت ملی، مصرف، رفاه و مسائلی از این دست، انقلاب را نابود خواهد کرد. دولت مردم‌سالار امروزی که دم انتخابات، با تمرکز بر انگیزه‌های عینی رأی‌دهندگان، ابتذال خود را به نمایش می‌گذارد، هسته‌های نابودی روحیه انقلاب اسلامی را در خود می‌پرورد. مردم‌سالاری امروزی، عوارض خود را بر اخلاق طبقه متوسط شهری ما بر جای گذاشته است. پس از انتخابات، رهبران گروه‌های سیاسی از طریق اکثریت، قدرت بسیاری به دست می‌آورند. چنددستگی و تکثر قدرت‌ها که در ذات ساز و کارهای مردم‌سالاری‌های جدید است، موجب افزایش رقابت‌های مبتذل، و نتیجتاً فلج شدن ساز و کارهای حیاتی جامعه می‌شود. مردمی که چنین ”لوس“ می‌شوند، طبعاً تمایلی به حضور پدرسالارها می‌یابند، بویژه وقتی که از بازی‌های دموکراسی خسته شده باشند و هوس یک پدرخوانده بزرگ را در ذهن خود بپرورند. کار به جایی می‌رسد که آن فیلسوف، ناباورانه از خود می‌پرسد: ”نمی‌دانیم این اندیشه از کجا پیدا شده که مردم از خودکامگی هراس دارند؛ به نظر من، بر عکس، مردم به استبداد عشق می‌ورزند“. آن فیلسوف، فکر می‌کرد که وضع فعلی مردم مدرن، وضع ذاتی انسان است، اما چنین نیست. مردم دموکراسی‌زده، بیش از خودآیینی، عاشق استبدادند. آنها پیام ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ را کابوسی به شمار می‌آورند.
← از جانب دیگر، لازم است تا میان آنچه باید به عرصه تصمیم‌گیری سیاسی واگذار شود، و آنچه در حوزه صلاحیت افراد و گروه‌های اجتماعی باشد، تمیز قایل شد. حوزۀ جامعه عرصۀ ”ابتکارات“ گروه‌ها و افراد است. جامعه وقتی دچار خطر می‌شود که دولت با موجودیت و عملکرد خود، جلوی ابتکارات اجتماعی را بگیرد. امت اسلامی واقعی، عرصه‌ای باز/آزاد و مسؤول/متعهد است؛ جامعه مسلمان، تبلور ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“ است. سلامت جامعه در ”جوشش مستمر ابتکارات پراکنده“ است. حکومت دموکراتیک، نمی‌تواند در این میان نقشی داشته باشد، چون واقعاً در ظل منافع رهبران گروه‌های اقتصادی و سیاسی به لختی و بی‌تحرکی می‌گراید.
← تکلیف دولت ”امر به معروف و نهی از منکر“ این است که ”اعتمادپذیری محیط عمل“ افراد را ارتقاء بخشد. خیر و صلاح عمومی در چهارچوب ”کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته“، همین است. یکی از تکالیف اصلی سیاستمدار مسلمان تسهیل ”امر به معروف و نهی از منکر“ است؛ تشویق ابتکارها و پروژه‌های اجتماعی است. دولت باید از گروه‌های بالنده در این راستا حمایت کند. مآلاً تکلیف دیگر دولت، حل منصفانه کشمکش‌هایی است که از این طریق پدید می‌آید. این کار از طریق ترویج روحیه انصاف و ”امر به معروف و نهی از منکر“ صورت می‌گیرد.
← نکته آخر ماجرا این است که یک دولت دموکراتیک، واقعاً چگونه می‌تواند در شرایط جامعه مدرن تصمیمات سیاسی درست بگیرد. روشنفکران اصلاحات بیشتر در مورد اینکه مردم حق دارند بدانند، حق دارند انتخاب کنند، حق دارند تصمیم بگیرند، و... داد سخن می‌دادند، اما در مورد اینکه چگونه می‌توانند از هفت‌خوان کارگزاران و روشنفکران عبور کنند و به حق دانستن و انتخاب و تصمیم خود برسند، چیزی نمی‌گفتند. اگر در این مورد سخن می‌گفتند، معلوم می‌شد که دموکراسی کارگزار و روشنفکر، در واقع، نخبه‌سالاری کارگزار و روشنفکر است که جایی برای حاکمیت مردم نمی‌گذارد. باید میان مشروعیت و کاربرد قدرت تمیز داد، و شاید عمداً روشنفکر اصلاحات، این لنگه دوم را دست کم می‌گرفت. اگر مردم می‌دانستند که روشنفکر اصلاحات جایی برای مردم در مردم‌سالاری قایل نیست و حتی خود نیز با ”سروشیسم“ خود، مطمئن نیست که مردم را به سوی وضع بهتر راه می‌برد یا بدتر(چون خودش می‌گوید ملاک مطلقی برای تشخیص وضع بهتر ندارد)، ابداً به او رأی نمی‌داد. آنها آنچه دانستن آن حق رأی‌دهندگان بود، به مردم نمی‌گفتند. به مردم نمی‌گفتند که جایی برای مردم در مردم‌سالاری نیست، و آنان که جای مردم را می‌گیرند نیز دیگر به هیچ چیز در این دنیا اطمینان ندارند. اثری از چنین گفتاری در تبلیغات انتخاباتی نبود.
← توضیحات بیشتری دارم كه از این پس خواهم گفت...

شیوه‌نامه جمع و جور تهیه گزارش توصیفی

فرستادن به ایمیل چاپ

اقتباس از Write Source


• گزارش توصیفی موضوعی را توضیح می‌دهد، یا اطلاعاتی درباره آن می‌دهد.
• این گزارش به شش نوع سؤال، در مورد یک موضوع پاسخ می‌دهد: چه کسی؟(Who) چه چیزی؟(What) کجا؟(Where) چه وقت؟(When) چرا؟(Why) چگونه؟(How)

█ سه نوع اصلی گزارش توصیفی:
• اطلاع‌رسانی؛
• فرآیندکاوی؛
• تطبیقی.

█ گزارش توصیفی اطلاع‌‌رسانی:
• گزارش اطلاع‌رسانی، اطلاعات را بر اساس یک نظم منطقی بیان می‌کند.
• برای ایجاد یک نظم منطقی میان جملات و فصول گزارش، از (1)تکرار کلمات و اصطلاحات، یا از (2)تکرار ایده‌ها و معانی، پیروی کنید.

█ گزارش توصیفی فرآیندکاوی:
• اطلاعات در این گزارش‌ها بر اساس یک نظم زمانی ارائه می‌شوند.
• می‌توانید از واژگان ”اولاً“،”ثانیاً“،”ثالثاً“،”بالاخره“، ”ابتدا“، در ”ادامه“،”سپس“،”نهایتاً“، ”دست‌آخر“، برای نشان دادن توالی استفاده کنید.

█ گزارش توصیفی تطبیقی:
• این گزارش، بیانگر شباهت‌ها و تمایزهای میان دو موضوع است؛
• اطلاعات به صورت نکته به نکته ارائه می‌شود؛
• می‌توانید از واژگان ”هر دو“/”در عین حال“، ”به یک سان“/”در مقابل“، ”همانطور“/”در غیر این صورت“، ”شبیه به“/”متفاوت با“، ”و“/”اما“، و ”نیز“/”وگرنه“ برای  نشان دادن شباهت‌ها و تفاوت‌ها استفاده کنید.

█ جمع‌آوری و سازمان‌دهی مطالب:
اطلاعات توصیفی را به بهترین وجه می‌توان در سه نوع نمودار سازمان‌دهی و منظم کرد:

• نمودارهای Know-Wonder-Learn KWL: یک جدول سه ستونه که در ستون اول، آنچه تاکنون از موضوع می‌دانستیم نوشته می‌شود، در ستون دوم، سؤالات مهم راجع به موضوع را می‌نویسیم، و در ستون سوم، پاسخ‌های سؤالات را که در جریان تحقیق می‌آموزیم می‌نویسیم.
• نمودارهای تایم لاین: یک جدول دو ستونه ترسیم می‌کنیم و در ستون اول، شاخص‌های زمانی و در ستون دوم، رویدادها یا گام‌های تغییر را درج می‌کنیم.
• نمودار وِن: دو دایره متقاطع ترسیم می‌کنیم. عنوان دو موضوع مقایسه را بر بالای هر دایره می‌نویسیم. وجوه شبه را در سطح مشترک دو دایره، و وجوه افتراق را در مساحت خاص دایره مربوطه درج می‌کنیم.

تاریخ اروپا(بخش سوم)

فرستادن به ایمیل چاپ

Encarادامه مطلب...ta


///استیلای روم


به رغم یونان، ایتالیا طی عصر آهن، میان گروه‌های قومی و زبانی شقه شقه شده بود. گروه‌های متعددی از هندواروپاییانی كه به ایتالیای شمالی و متعاقباً شبه جزیرة ایتالیا در هزارة دوم ق.م. نفوذ كرده بودند، فرهنگ‌های پیشین نئولیتیك1 را پیوند دادند. ایتالیك‌ها پرجمعیت‌ترین این گروه‌ها بودند. فرهنگ اصلی عصر آهن یعنی فرهنگ ویلانوفان، در شمال گسترش یافت و به نواحی مجاور نفوذ كرد. احتمالا در طول سده دهم ق.م.، اتروسكنها2 یا حداقل طبقه حاكم آنان از آسیای صغیر مهاجرت كردند. آنها در مركز و شمال ایتالیا مستقر شدند، و تمدنی با تركیب عناصر ویلانوفان و عناصر شرقی پدید آوردند. به این ملغمه، پوششی نازك از تمدن یونانی، از جمله الفبا كه از متصرفات جنوبی یونان اخذ شده بود اضافه شد.
      در همین اوان (بنا به تاریخ مشهور، مصادف با 753 ق.م. است)، رم بر ساحل رودخانه تابیر3 بنیان نهاده شد. رومی‌ها مردمی لاتین بودند كه گروه‌های ایتالیك را در بر می‌گرفتند. رومیان در ابتدا همراه با اتروسكن‌ها تا پایان قرن ششم قبل از میلاد، روستایی ابتدایی را اشغال و تبدیل به شهر كردند. پس از آن، شروع به تسخیر نواحی اطراف كردند و در ابتدای قرن چهارم قبل از میلاد، وِیی4، شهر مهم اتروسكن‌ها را به تصرف درآوردند. رومیان پس از یك عقب‌نشینی موقت در اثر هجوم گلها5 (قبیله‌ای از سِلتها)، به تسخیر بخش‌های بیشتری از ایتالیا ادامه دادند. با شروع قرن سوم قبل از میلاد، بیشتر نواحی مركزی و شمالی ایتالیا رومی شده بود. رومیان بر خلاف یونانیان، اراضی خود را از طریق راه‌ها به یكدیگر متصل ساخته بودند و شهروندی كامل یا جزیی برای شهروندان خارج از رم قایل بودند و این امر، سبب شد كه همشكلی كم و بیشی در زمینه‌های زبانی (لاتین) و فرهنگی در سرتاسر قلمرو آنان پدید آید.
      روم در جنگ‌های مشهور به جنگ‌های پیرهی6 (271280 ق.م.)، كنترل جنوب ایتالیا كه یونانی بود به دست آورد و با تصرف این نواحی تا انداز‌ه‌ای هلنی شد. این فتوحات، رومیان را در رقابت مستقیم با كارتاژها7 (فینیقیان قدیمی ساكن شمال افریقا) بر سر كنترل مدیترانه غربی قرار داد. رومیان در نبرد تسخیر كارتاژ، سیسیل و كروسیا8 و ساردینیا و اسپانیا را به چنگ آوردند، و شمال افریقا در حوزه نفوذی رومی‌ها قرار گرفت. در نیمة قرن دوم ق.م.، كارتاژ‌ها مضمحل شدند و همچنین، روم كنترل مقدونیه و یونان را به دست گرفت. در قرن آینده، مدیترانه به راستی دریای روم خوانده شد. رومیان دریاها را از دزدان دریایی پاكسازی كردند، راه‌ها را در درون قلمرو گسترش دادند، ارتباطات را آسان كردند، و وحدت فرهنگی را تسهیل نمودند. این ملغمة فرهنگی رومیهلنی، فرهنگی دوزبانه بود، زبان لاتین در غرب و زبان یونانی در شرق غلبه داشت.
      پس از یك دوره نزاع و نبرد شهری، در اوان دوران مسیحی، روم از یك جمهوری، به یك امپراطوری تحت سلطة امپراطور اگوستوس9 تبدیل شد. طی 200 سال آینده، شكوفایی در مدیترانه به بالاترین حد خود رسید كه از بسیاری جهات دیگر برای یك و نیم هزاره دیگر تكرار نشد. امپراطوری روم گروه‌های بسیاری از مردم را در تمدن خود جمع آورده بود. به علاوه، در سال 212 میلادی تقریباً همة مردان آزادزاده در درون مرز‌ها شهروند رومی محسوب می‌شدند. چنین مفهوم عامی از شهروندی در دنیای باستان بی‌همتا بود. از این گذشته، آن سوی ثغور امپراطوری، فرهنگ یونانیرومی، قبایل سلتی و ژرمن را تحت تاثیر قرار داده بود.
      قرن سوم میلادی، گاه فروپاشی بود؛ یعنی پس از آنكه امپراطور دیوكلتیانوس10، امپراطوری را بازسازی كرد. بسیاری از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی، زمینه را برای قرون وسطی فراهم ساخت و تحولات دولتی كه او پدید آورد به تفوق ایتالیا خاتمه داد. در زمان حاكمیت كنستانیتین كبیر11 در قرن چهارم، كنستانتینوپل12 (اسلامبول) به عنوان پایتخت، جایگزین رم شد و مسیحیت، كیش حكومتی گردید (در ظاهر، هر چند که مسیحیت از لحاظ اداری کیش رسمی نبود). پس از آنكه امپراطوری روم غربی در قرن پنجم، مورد تاخت و تاز هنگ‌های ژرمن قرار گرفت، و مجموعه‌ای از پادشاهی‌های ژرمن جایگزین آن شدند، كلیسا از بسیاری جهات، میراث رومی را زنده نگاه داشت و بدین‌سان، رومی‌سازی امپراطوری، باعث شد زبان‌های امروزین كه مشتق از لاتین هستند در فرانسه، اسپانیا، پرتقال، ایتالیا، بخش‌هایی از سوئیس و رومانی مورد استفاده قرار گیرند.


///مهاجرت‌های بزرگ

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 06 مرداد 1389 ساعت 21:48 ادامه مطلب...

بقیه الله خیر لکم

فرستادن به ایمیل چاپ

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 05 مرداد 1389 ساعت 04:15

صفحه 403 از 407