فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

روش‌های بهره‌گیری صحیح از استعدادهای درخشان

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... آزاد سید لقمان علوی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    در جامعه ما، نخبه، نخبه پروری و استفاده بهینه از نخبگان و مخترعان چه در دوره گذشته و چه در زمان کنونی از وضعیت مناسبی برخوردار نبوده و نیست. ضعف سیستم آموزشی و نبود روش‌های صحیح و مطلوب براساس الگوهای جهانی و اسلامی در استعدادیابی و استعدادپروری و اعمال شیوه‌های سلیقه‌ای با جابه‌جایی هر دولت و حضور وزیر جدید در وزارت آموزش و پرورش، عدم وجود سازوکاری مناسب و مطلوب در ظرفیت‌سازی و به‌کارگیری صحیح استعدادهای برتر در حوزه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در وزارت علوم و عدم تعامل سیستمی صحیح میان ارگان‌ها، وزارت‌خانه‌ها، مراکز غیررسمی، افراد حقیقی و شرکت‌های خصوصی مراکز علمی و دانشگاهی، تبعات بسیار منفی برای کشور ما در پی داشته است. از جمله این تبعات می‌توان به شناسایی و جذب استعدادهای برتر دانش‌آموزی و دانشجویی توسط کشورهای توسعه یافته (بدون صرف کوچک‌ترین هزینه در سیر مراحل پرورش آنان)، مهاجرت ژن‌های برتر به خارج از کشور به دلایل مختلف (محدودیت امکانات، وضعیت اقتصادی، بیکاری و... )، سوء مدیریت در مراکز رسمی به دلیل انتصاب‌های ناصحیح و... اشاره کرد.
■    در راستای حل این معضلات چند پیشنهاد وجود دارد:

■    الف- رسیدگی به امور نوآوران، نخبگان و مخترعان صرفاً به یک بنیاد یا مرکز خاص سپرده نشود، بلکه همه ارگان‌ها و سازمان‌های رسمی و غیررسمی در تعاملات خود باید به این امر توجه داشته باشند و آن هم به دلیل تنوع طرح‌ها، ایده‌ها و اختراعات در حوزه‌های مختلف علم و فناوری است و اثرات مثبت آن نیز پیشگیری از موازی کاری و هرز رفتن انرژی‌ها و... است.
■    ب- نوع دیدگاه و نگرش مسؤولان و متولیان امر پیرامون این قشر از جامعه باید اصلاح شود. اگر چه این قشر از ویژگی‌های خاصی برخوردارند، اما، جدای از دیگر اقشار جامعه نمی‌توانند، باشند و این اصلاح می‌تواند در نوع تعامل با این قشر باشد. به این معنی که نوع نگاه به این قشر نباید حمایتی باشد؛ چرا که، لفظ حمایت دارای بار منفی است و به جای آن باید لفظ تعامل قرار گیرد تا براساس این تعامل از آنان فعالیت و خدمت‌رسانی بیشتر را درخواست کنیم.
■    ج- باتوجه به این‌که این قشر از توانمندی‌های باارزش و گران‌بها برخوردار هستند، تعامل صحیح با آنان می‌تواند در شکوفایی و بروز این توانمندی‌ها نقش بسزایی ایفا کند. در این صورت، ارائه هرگونه امکانات و تسهیلات به آنان در جهت آن تعامل صورت می‌گیرد و ارزش و منزلت آنان نیز حفظ می‌شود.
■    د- لازمه دستیابی به امکانات و تسهیلات بیشتر و بهتر انجام فعالیت‌های بیشتر و ارائه طرح‌ها و ایده‌های نو است که این امر می‌تواند، زمینه رقابت‌های سالم را نیز ایجاد کند. بنا بر این، متولیان و مسؤولان امر می‌توانند فضای رقابت‌های سالم را ایجاد کنند، تا این قشر بتوانند در این فضا عرض اندام کرده و استعدادهای خود را ارائه کنند.
■    ه- نوآور و مخترع نباید احساس حقارت و حمایت کند؛ بلکه این‌گونه باید احساس کند که به عنوان یک طرف معامله و برای خدمتش، حق‌الزحمه‌اش را می‌گیرد. در این صورت، از هرگونه برخوردی که احساس حقارت و حمایت را ایجاد و تلقین می‌کند، پرهیز شود.
■    و- نوآوران و مخترعان که با کمبود سرمایه مواجه هستند می‌توانند به صورت تیمی و با تاسیس یک شرکت یا موسسه، زمینه فعالیت‌های خود را فراهم کنند.
■    ز- شناسایی افراد و شرکت‌های معتبر و سرمایه‌گذار که از قابلیت‌های ریسک‌پذیری برخوردارند و بهره‌مندی از آنان جهت سرمایه‌گذاری در امور طرح‌ها، ایده‌ها و اختراعات و... باشد.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 03 بهمن 1392 ساعت 09:23

اقتصاد پژوهش؛ مورد مالزی

فرستادن به ایمیل چاپ

احمدادامه مطلب... رضا روشن؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    شرق آسیا به لحاظ اقتصادی کشورهای بسیار موفقی را در خود جای داده است. در این منطقه از جهان کشورهایی نظیر سنگاپور، هنگ‌کنگ، تایوان و کره جنوبی، با حدود ۴ دهه پیشرفت اقتصادی مستمر، اکنون، دیگر فاصله چندانی با کشورهای توسعه یافته ندارند. آن‌ها زمانی به دلیل رشد جهش‌وار اقتصادی خود به ببرهای آسیا موسوم شدند.
■     قرار داشتن مالزی در این منطقه، انگیزه‌ای به این کشور داده است که فعالیت‌ها، برنامه‌ها و عملکرد خود را در ترازی سطح بالا تنظیم کند و با مقایسه خود با این کشورها و نیز الگوبرداری از آن‌ها یا رقابت با آن‌ها، میدان مساعدی را برای پیشرفت خود داشته باشد.
■    طی دوره پنجاه ساله پس از استقلال، متوسط رشد اقتصادی سالانه مالزی، معادل ۶ درصد بود که یک رشد قوی، کم‌نظیر و پایدار محسوب می‌شود. این نرخ رشد بر پایه منابع ملی هم‌چون نفت و کالاهایی هم‌چون لاستیک و روغن نخل و نیز سایر صنایع تولیدی به دست آمد. البته، این موفقیت اقتصادی از طریق عوامل سنتی تولید هم‌چون زمین، مواد خام، نیروی کار ارزان‌قیمت و سرمایه مالی و البته، با در پیش گرفتن استراتژی توسعه صادرات حاصل شد.
■    ماهاتیر محمد در جایی گفته بود: پس از استقلال مالزی، ما در زمینه تولید، هیچ فکر و طرحی نداشتیم. نه تجربه‌ای از گذشته، نه سرمایه‌ای در دست، نه توان تکنولوژیک و نه لااقل دانشی در زمینه ایجاد بازار بین‌المللی. به همین دلیل بود که در همان سال‌های پس از استقلال، از سرمایه‌گذاران خارجی دعوت کردیم تا در تجارت‌های اشتغال‌زا و مولد، سرمایه‌گذاری کنند. این تنها راه ممکن بود؛ گر چه اولین گام به سوی صنعتی شدن هم به حساب می‌آمد.
■    به علاوه، از جمله خط مشی‌های حمایتی مالزی برای رونق اقتصادی، جلب سرمایه‌های خارجی به رشته‌های نوین صنعتی به ویژه صنایع «High-Tech»، بها دادن به تحقیق و توسعه و ایجاد مناطق آزاد و فعال است که موجب شده تا این کشور، ساختار صادراتی خود را به کلی دگرگون سازد. البته، باید خاطر نشان کرد که بهره‌گیری مالزی از شبکه‌های توزیع وسیع و گسترده شرکت‌های فراملیتی موجود در سنگاپور، در توسعه صادرات مالزی نقش مهمی ایفا کرده است.
■    رشد و توسعه اقتصادی در مالزی اگر چه پس از استقلال کشور (۱۹۵۷) طی برنامه‌های پنج ساله اقتصادی و سیاست نوین اقتصادی (از سال ۱۹۷۰) دنبال شده است، اما، در دوره ماهاتیر محمد نخست‌وزیر سابق مالزی (۲۰۰۳-۱۹۸۱) این مهم به طور جدی و برنامه‌ریزی‌شده‌تری با ارائه طرح چشم‌انداز ۲۰۲۰ و در قالب برنامه‌های ده ساله چشم انداز و پنج ساله توسعه اقتصادی به طور مستمر و به رغم بحران‌های زیاد، پیگیری شد.
■    در حالی که در سال ۱۹۷۸ تولید ناخالص ملی مالزی تنها ۱۶.۳ میلیارد دلار بود، در سال ۲۰۰۹ به ۱۹۱.۵ میلیارد دلار رسید. هم‌چنین، در زمان استقلال (۱۹۵۷) درآمد سرانه مالزی ۲۲۷ دلار بود، اما، به مدد رشد اقتصادی چشمگیر، توانست درآمد سرانه‌اش را به بیش از سی برابر یعنی، ۶۸۹۷ دلار در سال ۲۰۰۹ برساند و به موازات این رشد اقتصادی، جمعیت فقیر خود را کاهش دهد. به عبارت دیگر، کشور مالزی در حالی که اصلاحات مهمی را به نفع مردم پشت سر گذارد، رشد چشمگیری را نیز شاهد بوده است. مالزی توانست با یک رشد متوازن به کاهش اصابت فقر (Incidence of Poverty) از ۱۷.۱ درصد در سال ۱۹۹۰ به ۶ درصد در سال ۲۰۰۱ دست یابد. آن‌چه جلب نظر می‌کند، تلفیقی است که سیاست‌گذاران توسعه اقتصادی مالزی بین دو جنبه بظاهر متضاد از توسعه، یعنی، رشد اقتصادی از یک سو و کاهش فقر از سوی دیگر، به عمل می‌آورند. به طور کلی، روش و تجربه کشورهای آسیای جنوب شرقی نشان می‌دهد که توسعه اجتماعی و توسعه اقتصادی اثرات متقابل و مثبتی بر یکدیگر دارند.
■    ذخایر نفت و گاز مالزی نیز قابل اشاره است. برآوردها نشان می‌دهد که مالزی با نرخ فعلی تولید قادر خواهد بود برای ۱۸ سال نفت و به مدت ۳۵ سال گاز طبیعی تولید کند. مالزی در سال ۲۰۰۴ رتبه بیست‌وچهارم را از لحاظ ذخایر نفتی و سیزدهم را از نظر گاز طبیعی در دنیا داشت، البته، گر چه مالزی یکی از کشورهای صادرکننده نفت است، اما، افزایش قیمت نفت، از یک طرف به نفع مالزی و از طرف دیگر، به ضرر این کشور است؛ چون با افزایش قیمت انرژی، قیمت تولیدات این کشور هم افزایش خواهد یافت و صادرات این کشور کم می‌شود.
■    اما به طور کلی، می‌توان گفت، موفقیت مالزی در زمینه‌های اقتصادی مرهون سیاست‌های مبتنی بر تشویق سرمایه‌گذاری‌های خارجی با بسیج امکانات داخلی، اصلاح ساختار مدیریت، اتخاذ سیاست‌های مالیاتی برای حمایت از تولیدات داخلی و گسترش بخش خصوصی و واگذاری تدریجی صنایع دولتی به بخش‌های خصوصی و کنترل و نظارت دولت بر آن‌ها است.

░▒▓ وضعیت شاخص‌های پژوهشی در جهان
■    تأمین مالی پژوهش (Research Funding)، اصطلاحی است که عموماً در برگیرنده هرگونه تأمین بودجه برای پژوهش‌های علمی– هم در حوزه‌های علوم و فناوری، و هم در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی– است. این اصطلاح، غالباً به معنای تأمین بودجه از طریق فرآیندی رقابتی است؛ فرآیندی که در آن، پروژه‌های پژوهشی بالقوه ارزیابی می‌شوند و معمولاً، فقط ثمربخش‌ترین و نویدبخش‌ترین پروژه‌ها از بودجه برخوردار می‌شوند. کل بودجه پژوهش در بیشتر کشورهای توسعه یافته، بین ۱.۵ درصد تا ۳ درصد تولید ناخالص داخلی آن‌ها است.
■    بخش اعظم بودجه پژوهش از دو منبع تأمین می‌شود: شرکت‌های خصوصی (از طریق واحدهای تحقیق و توسعه) و دولت‌ها (عمدتاً از طریق دانشگاه‌ها و مؤسسات دولتی تخصصی). بخش اندکی از پژوهش‌های علمی را بنیادهای خیریه انجام می‌دهند (یا تأمین مالی می‌کنند)، بویژه پژوهش‌هایی که در ارتباط با یافتن درمان‌هایی برای بیماری‌هایی نظیر سرطان، مالاریا و ایدز است.
■    اما ابتدا بهتر می‌نماید تصویری از وضعیت منابع مالی پژوهش در کل جهان ارائه شود و، سپس، موقعیت مالزی نسبت به کل جهان به لحاظ عملکرد نظام تحقیقاتی‌اش بررسی شود.
■     براساس آمار یونسکو، در سال ۲۰۰۷ میلادی، در کل جهان مبلغ ۱۱۳۸ میلیارد دلار به امر تحقیقات اختصاص داده شد. از این مبلغ، ۸۶۴.۲ میلیارد دلار (۷۵.۹ درصد) در کشورهای توسعه یافته؛ ۲۷۲ میلیارد دلار (۲۳.۹ درصد) در کشورهای در حال توسعه و فقط ۱.۷ میلیارد دلار (۰.۱ درصد) در کشورهای توسعه نیافته و فقیر هزینه شد.
■    همچنین، به لحاظ توزیع قاره‌ای؛ از مجموع ۱۱۳۸ میلیارد دلار هزینه تحقیقاتی جهان، ۴۲۷.۹ میلیارد دلار (۳۷.۶ درصد) در قاره امریکا (شمالی و جنوبی)؛ ۳۱۰.۲ میلیارد دلار (۲۷.۳ درصد) در قاره اروپا؛ ۱۰.۴ میلیارد دلار (۰.۹ درصد) در قاره افریقا؛ ۳۷۱.۶ میلیارد دلار (۳۲.۷ درصد) در قاره آسیا و ۱۷.۸ میلیارد دلار (۱.۶درصد) در اقیانوسیه صرف شده است.
■     در میان شاخص‌های مربوط به تحقیقات، معمولاً، مهم‌ترین شاخصی که مورد توجه قرار می‌گیرد، نسبت مخارج تحقیق و توسعه یا R&D به تولید ناخالص داخلی (GDP) است. در سال ۲۰۰۷ این نسبت به طور متوسط، در جهان ۱.۷ درصد بوده است. این شاخص برای کشورهای توسعه یافته ۲.۳ درصد، برای کشورهای در حال توسعه ۱ درصد و برای کشورهای توسعه نیافته و فقیر فقط ۰.۲ درصد است.
■     توزیع قاره‌ای شاخص نسبت مخارج R&D (تحقیق و توسعه) به تولید ناخالص داخلی نشان می‌دهد که به طور متوسط در کشورهای متعلق به قاره امریکا ۲.۱ درصد از تولید ناخالص داخلی صرف هزینه‌های R&D می‌شود (۲.۶ درصد برای امریکای شمالی و ۰.۶ برای امریکای مرکزی و جنوبی). این نسبت برای قاره اروپا ۱.۶ درصد است. البته، انتظار بر این است که این نسبت برای اروپا بیشتر باشد، اما، با در نظر گرفتن این‌که اروپا طیف وسیعی از کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه از آلمان گرفته تا آلبانی را شامل می‌شود، بنا بر این، متوسط کشورهای این قاره، شاخص کلی را به عدد مزبور رسانده است. در کشورهای عضو اتحادیه اروپا این شاخص ۱.۸ درصد و برای کشورهای اروپای شرقی و مرکزی ۱.۳ درصد و برای کشورهای عضو سازمان همکاری‌های اقتصادی و توسعه (OECD) شاخص نسبت مخارج R&D (تحقیق و توسعه) به تولید ناخالص داخلی معادل ۲.۳ درصد بوده است.
■    در افریقا این نسبـت ۰.۴ و در افریقای جنـوبی (به عنوان پیشرفته‌ترین کشور افریقایی) ۱ درصـد است. در قاره آسیا نسبت هزینه‌های R&D به GDP معادل ۱.۶ درصد است. این نسبت در ژاپن ۳.۴ درصد، در چین ۱.۵ درصد، کشورهای تازه صنعتی شده آسیا ۱.۸ درصد و کشورهای عربی متعلق به قاره آسیا فقط ۰.۱ درصد (این شاخص کشورهای عربی آسیا از شاخص مربوط به کشورهای افریقایی نیز کمتر است)، برای اقیانوسیه این شاخص معادل ۲.۱ درصد است.
■    این نسبت برای برخی دیگر از کشورها به قرار زیر است: آرژانتین ۰.۵ درصد، برزیل ۱ درصد، مصر ۰.۲ درصد، فرانسه ۲.۱ درصد، آلمان ۲.۶ درصد، مکزیک ۰.۵ درصد، روسیه ۱.۱ درصد، انگلستان ۱.۸ درصد و امریکا ۲.۷ درصد است.
■     چنان که پیداست به تناسب قوت اقتصاد و قدرت تولید کشورها، نسبت شاخص R&D به GDP بیشتر است؛ چرا که، نیاز به هزینه کردن در تحقیق و توسعه برای حفظ یا گسترش موقعیت در بازار پررقابت جهانی در این کشورها بیشتر احساس می‌شود. نسبت فـوق در ایران بین ۰.۶ تا ۰.۷ درصد برآورد شده است.
■     احتمالاً، میزان هزینه‌ای که به طور کلی، و مطلق صرف R&D می‌شود خود گویای اهمیتی که یک کشور برای تحقیق و توسعه قائل است، نیست. بلکه باید این هزینه به نسبت جمعیت و به صورت سرانه سنجیده شود. شاخص هزینه سرانه مخارج تحقیق و توسعه یا R&D این مفهوم را نشان می‌دهد. در کل جهان مبلغ سرانه‌ای که صرف R&D می‌شود ۱۷۰.۶ دلار است که این نسبت برای کشورهای توسعه یافته ۱۷۰.۳ دلار، برای کشورهای در حال توسعه ۵۸.۵ دلار و برای کشورهای فقیر فقط ۲.۱ دلار است.
■     توزیع قاره‌ای شاخص هزینه سرانه R&D نشان می‌دهد که در قاره امریکا این شاخص ۴۷۱.۱ دلار، در اروپا ۳۸۶.۸ دلار، در افریقا ۱۰.۹ دلار، در آسیا ۹۳.۷ دلار و در اقیانوسیه ۵۲۲ دلار است.
■    به لحاظ تعداد محققان، در سال ۲۰۰۷ در جهان ۶۰۰ ,۰۹۳ ,۷ نفر محقق وجود داشته است که ۵۰۰ ,۳۷۰ ,۴ نفر از آنان در کشورهای توسعه یافته، ۶۰۰ ,۶۸۸  ,۲ نفر در کشورهای در حال توسعه و ۶۰۰ ,۳۴ نفر در کشورهای توسعه نیافته و فقیر مشغول به کار بوده‌اند.
■    توزیع قاره‌ای تعداد محققان، نیز نشان می‌دهد که ۱۰۰ ,۸۲۸ ,۱ نفر در قاره امریکا، ۰۰۰ ,۰۱۷ ,۲ نفر در اروپا، ۸۰۰ ,۱۶۲ نفر در افریقا، ۲۰۰ ,۹۴۰ ,۲ نفر در آسیا و ۵۰۰ ,۱۴۵ نفر در اقیانوسیه مستقر بوده‌اند.
■    آمار فوق نشان می‌دهد که ۶۱.۶ درصد از محققان جهان در کشورهای توسعه یافته، ۳۷.۹ درصد در کشورهای در حال توسعه و ۰.۵ درصد در کشورهای فقیر مشغول فعالیت پژوهشی بوده‌اند. به لحاظ توزیع قاره‌ای نیز ۲۵.۸ درصد از کل محققان جهان در قاره امریکا، ۲۸.۴ درصد در اروپا، ۲.۳ درصد در افریقا، ۴۱.۴ درصد در آسیا و ۲.۱ درصد در اقیانوسیه اشتغال داشته‌اند.
■    اما اگر تعداد محقق به ازای یک میلیون نفر جمعیت را در نظر بگیریم، آمار یونسکو نشان می‌دهد که در کل جهان در هر یک میلیون نفر جمعیت، معادل ۱۰۶۳.۳ نفر محقق وجود دارد. این نسبت به ترتیب در کشورهای توسعه یافته، کشورهای توسعه نیافته و کشورهای فقیر عبارت است از ۳۵۹۲.۱ نفر، ۵۷۷.۹ نفر و ۴۳.۱ نفر.
■    همچنین، توزیع قاره‌ای شاخص تعداد محقق در هر یک میلیون نفر جمعیت نشان می‌دهد که این شاخص در قاره امریکا ۲۰۱۲.۹ نفر، در اروپا ۲۵۱۴.۸ نفر، برای افریقا ۱۶۹.۲ نفر، برای آسیا ۷۴۱۷۴۱.۶ نفر و برای اقیانوسیه ۴۲۶۲.۲ نفر بوده است.
■     شاخص اقتصادی مهم دیگری که در بررسی وضعیت پژوهش مورد توجه قرار می‌گیرد مخارج صرف شده برای R&D به ازای هر یک نفر محقق است، چرا که، میزان مطلق عدد مربوط به مخارج R&D ممکن است به طور دقیق، گویای میزان توجه کشورها به امر تحـقیق نباشد، ولی، شاخص مخارج صرف شده برای R&D به ازای هر یک نفر محقق، میزان عملی حمایت مالی از تحـقیق را به طور دقیق‌تری نمایان می‌کند.
■    در سال ۲۰۰۷، در سطح جهان به طور متوسط به ازای هر محقق ۱۶۰ هزار دلار هزینه می‌شده است که این نسبت در کشورهای پیشرفته ۱۹۷ هزار دلار، برای کشورهای در حال توسعه ۱۰۱ هزار دلار و برای کشورهای توسعه نیافته فقیر ۴۹ هزار دلار است.
■     توزیع قاره‌ای این شاخص نیز نشان می‌دهد که در قاره امریکا در سال ۲۰۰۷ به ازای هر محقق مبلغی معادل ۲۳۴ هزار دلار (یا حدوداً ۲۳۴ میلیون تومان به ازای هر محقق) هزینه شده است. این نسبت در اروپا ۱۵۳ هزار دلار، در افریقا ۶۴ هزار دلار، در آسیا ۱۲۶ هزار دلار و در اقیانوسیه ۱۲۲ هزار دلار بوده است.

░▒▓ تأمین منابع مالی پژوهش در مالزی
■    چنان که گفته شد، موقعیت و وضعیت پژوهش در یک کشور، بستگی زیادی به موقعیت و وضعیت اقتصاد آن کشور دارد و معمولاً، کشورهایی که نظام اقتصادی قوی‌تری دارند، نظام پژوهشی قوی‌تری نیز دارا هستند. مثلاً، در کشورهایی که بخش خصوصی حضور فعالی در اقتصاد دارد، انتظار بر این است که این بخش در پژوهش نیز حضور فعالی داشته باشد، هم‌چنان که در مورد مالزی این امر صادق است و سهم غالب در تأمین مالی پژوهش در مالزی به عهده بخش خصوصی است یا در کشورهایی که نهاد رقابت آزاد، فعال است هزینه‌های تحقیق و توسعه نیز زیاد است.
■     براساس آمار وضعیت پژوهش کشورهای جهان، در مالزی در سال ۲۰۰۶ میلادی تعداد ۲۴۵۸۸ نفر در حوزه‌های مربوط به تحقیق و توسعه مشغول به کار بوده‌اند. به عبارت دیگر، به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت این کشور، تعداد ۷۲۹ محقق وجود داشته است.
■    اما، در همین سال بودجه‌ای معادل ۲ میلیارد و ۸۵ میلیون و ۳۹ هزار دلار در بخش‌های مختلف R&D این کشور هزینه شده است. این عدد احتمالاً، بیش از دو برابر عدد مربوط به ایران در همین سال است.
■     البته، در سطح جهان ۱۱۳۸ میلیارد دلار صرف هزینه‌های تحقیق و توسعه شد. این عدد مربوط به سال ۲۰۰۷ میلادی است؛ ولی، با کمی تسامح چنان‌چه بخواهیم وضعیت مالی پژوهش در مالزی را نسبت به کل جهان بسنجیم، خواهیم دید که بودجه تحقیقاتی مالزی حدود یک پانصدم هزینه‌های تحقیق و توسعه در جهان است که البته، بدون هیچ توضیحی، رقم قابل توجهی محسوب نمی‌شود. این در حالی است که مالزی دارای ۰.۰۰۳۵ محققان جهان است (۲۴.۵۸۸ نفر در مقابل، ۷۰۹۳۶۰۰ نفر). به عبارت دیگر، از هر هزار نفر محقق جهان ۳.۵ نفر در مالزی هستند.
■     مهم‌ترین شاخص در بررسی وضعیت مالی پژوهش یک کشور، همانا نسبت هزینه‌های تحقیق و توسعه به تولید ناخالص داخلی (GDP) یک کشور است. این نسبت در مالزی ۰.۶۴ است. به عبارت دیگر، ۰.۶۴ از GDP مالزی صرف امور مربوط به تحقیق و توسعه می‌شود؛ اما، همان گونه که در قسمت قبل دیدیم، متوسط جهانی نسبت هزینه‌های تحقیق و توسعه به تولید ناخالص داخلی معادل ۱.۷ درصد است؛ یعنی، متوسط جهانی این شاخص ۲.۷ برابر مقدار این شاخص در مالزی است.
■     شاخص اقتصادی مهم دیگری که در تحلیل موقعیت مالی نظام پژوهشی یک کشور به کار می‌رود، میزان مخارج صرف شده برای R&D به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت است. این شاخص به طور دقیق‌تری می‌تواند میزان اهمیت و حمایت مالی کشورها را نسبت به مقـوله پژوهش نـشان دهد. این نسبت در مالزی معادل ۷۹.۹ دلار است، به این معنی که در این کشور، به ازای هر یک نفر جمعیت این کشور نزدیک به ۸۰ دلار صرف امور تحقیق و توسعه می‌شود. البته، متوسط جهانی این شاخص ۱۷۰.۶ دلار است که عمدتاً توسط کشورهای پیشرفته صورت می‌گیرد؛ اما، به هر صورت، شاخص مربوط به مالزی کمتر از نصف متوسط جهانی است.
■     در مجموع، گر چه مالزی نسبت به متوسط جهانی در زمینه مهم‌ترین شاخص‌های پژوهشی عقب است، اما، نسبت به کشور ما جلوتر بوده و از وضعیت نسبتاً مناسب‌تری برخوردار است. بویژه این‌که باید در نظر داشت که جمعیت ایران بیش از دو برابر جمعیت مالزی است و ده‌ها سال از خیز ایران به سوی توسعه می‌گذرد، اما، به نظر می‌رسد گام‌های مالزی به سوی توسعه، سریع‌تر از ما بوده است.

░▒▓ منابع تأمین مالی پژوهش در مالزی
■    به طور کلی می‌توان منابع تأمین مالی تحقیق و توسعه را به ۶ بخش تقسیم‌بندی کرد:

۱- منابع مالی تأمین شده توسط بخش خصوصی (انتفاعی)
۲- منابع مالی تأمین شده توسط بخش دولتی
۳- منابع مالی تأمین شده توسط بخش آموزش عالی (دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی)
۴- منابع مالی تأمین شده توسط بخش خارجی (منابع بین‌المللی که توسط دولت‌ها یا سازمان‌های بین‌المللی تأمین می‌شود)
۵- منابع مالی تأمین شده توسط بخش خصوصی غیرانتفاعی (مانند NGOها و انجمن‌های علمی) ۶- سایر منابع طبقه‌بندی نشده (مانند موقوفات).

■    طی سالیان اخیر، در میان برخی کشورهای جهان، تلاش فراوانی صورت گرفته است، تا بتوانند منابع مالی مورد نیاز خود برای تحقیق و توسعه را از منابع مالی خارجی تأمین کنند.
■    در این میان کشور اتریش یکی از موفق‌ترین کشورها بوده است که توانسته به طور متوسط ۲۱ درصد از منابع مالی تحقیق و توسعه خود را از منابع خارجی تأمین کند.
■    پس از اتریش نیز کشور انگلستان نیز ۱۹ درصد از منابع تحقیق و توسعه خود را از این محل تهیه کرده و یونان نیز با ۱۸ درصد در جایگاه سوم قرار گرفته است.
■    در مجموع از میان ۱۵ کشور عضو اتحادیه اروپا بیش از ۷.۷ درصد آن‌ها بودجه لازم برای تحقیق و توسعه خود را از محل منابع خارجی به دست آورده‌اند.
■    در مالزی، در سال ۲۰۰۶، مبلغی معادل سه میلیارد و ۶۴۶ میلیون و ۷۰۰ هزار رینگیت، به امر تحقیق و توسعه اختصاص یافت که از این مقدار، سه میلیارد و ۸۹ میلیون و ۹۰۰ هزار رینگیت توسط بخش خصوصی (اعم از بنگاه‌های اقتصادی انتفاعی که به دنبال سود اقتصادی، R&D را مورد توجه قرار داده‌اند) ۱۸۰ میلیون رینگیت توسط بخش دولتی، ۳۵۳ میلیون رینگیت توسط بخش آموزش عالی، ۷ میلیون و ۱۰۰ هزار رینگیت توسط منابع بین‌المللی و ۱۵ میلیون و ۷۰۰ هزار رینگیت توسط سایر منابع طبقه‌بندی نشده، تأمین مالی شده است. چنان که پیدا است بخش خصوصی غیرانتفاعی حضوری نزدیک به صفر در تأمین مالی پژوهش در کشور مالزی داشته است به طوری که ارقام مربوط به آن در جداول رسمی لحاظ نشده است، اما، سهم بخش خصوصی انتفاعی (بنگاه‌های اقتصادی) در تأمین مالی پژوهش، برجسته است. این، به آن علت است که بخش خصوصی در اقتصاد این کشور حضور بسیار فعالی دارد.
■    از دهه ۱۹۸۰ میلادی در مالزی همواره بر بخش خصوصی به عنوان موتور اولیه محرک رشد اقتصادی تکیه شده است. اولین گام برنامه خصوصی‌سازی کشور از سال ۱۹۸۳ با تدوین برنامه کلان و برنامه اقدام به خصوصی‌سازی از سال ۱۹۸۷ آغاز شد. این طرح‌ها در عمل موفق بود، چرا که، به عنوان مثال، در سال‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بخش دولتی به ترتیب ۴۱ و ۳۴.۵ درصد از تولید ناخالص ملی را در بر می‌گرفت و در جهت حرکت به سوی ایفای نقش بیشتر به بخش خصوصی کشور گام برداشته است.
■    معمار اقتصاد جدید مالزی (ماهاتیر محمد) نیز بر نقش مثبت بخش خصوصی در این کشور تأکید دارد به طوری که وی معتقد است: دولت، بخش خصوصی و سایر واحدها، هر یک بخشی از بازوی توسعه مالزی به حساب می‌آیند و هیچ یک از آن‌ها بی‌نیاز از دیگری نیست. ما خوشحالیم که بخش خصوصی همکار دولت است، زیرا، وقتی آن‌ها خوب پول درآورند ما قادر خواهیم بود برای توسعه کشور خرج کنیم، چون مالیات بیشتری از آن‌ها دریافت می‌کنیم، اما، اگر آن‌ها پول درنیاورند و ورشکست شوند، ما نمی‌توانیم از آن‌ها مالیات بخواهیم و ما هم ورشکست می‌شویم.

░▒▓ سهم منابع مختلف در تأمین مالی پژوهش
■     در قسمت قبل، سهم هر یک از منابع تأمین مالی پژوهش در مالزی برحسب واحد پول این کشور (رینگیت) بیان شد. در این قسمت، سهم این منابع برحسب «درصد مشارکت» در تأمین مالی تحقیق و توسعه در کشور مالزی بررسی می‌شود.
■     بیشترین منابع مالی تحقیق و توسعه در مالزی توسط بخش خصوصی این کشور تأمین می‌شود، به طوری که ۸۴.۷ درصد از کل مخارج R&D توسط بخش خصوصی تدارک دیده شده است. پس از آن، آموزش عالی (اعم از دانشگاه‌ها و سایر مؤسسات آموزش عالی) ۹.۷ درصد از هزینه‌های تحقیق و توسعه را تأمین کرده‌اند. دولت، در رده سوم تأمین مالی تحقیق و توسعه مالزی قرار دارد، به طوری که ۵ درصد از بودجه تحقیق و توسعه توسط بخش دولتی تأمین شده است. سایر منابع طبقه‌بندی نشده با ۰.۴ درصد و ۰.۲ درصد نیز سهم منابع مالی بین‌المللی و خارجی است.
■    البته، برخی معتقدند که وابستگی جامعه علمی و تکنولوژیک مالزی به کمک‌های خارجی، زیاد است. گر چه بسیاری از این گونه پروژه‌های تأمین مالی، نقش مهمی در توسعه زود هنگام قابلیت‌های پژوهشی داشته‌اند، اما، به موازات آغاز بلوغ و رشد قابلیت‌های علمی و تکنولوژیک در این کشور، استفاده محتاطانه‌تر و آینده‌نگرانه‌تر از منابع کمک‌های خارجی باید مورد توجه قرار گیرد.
■    چنان که پیدا است در نظام تأمین مالی مالزی، بخش خصوصی حضور بسیار قابل توجهی دارد و بر عکس، سهم بخش دولتی اندک است.
■    به طور کلی، وضعیت بودجه مؤسسات پژوهشی مالزی به منبع تأمین منابع مالی آن‌ها بستگی دارد، مثلاً، بودجه موسسه تحقیقات پلاستیک و کائوچو وابسته به تقاضای بازار جهانی پلاستیک و کائوچو است که نسبتاً در موقعیت بدی نیست، اما، سایر مؤسسات پژوهشی دولتی این کشور از لحاظ تأمین مالی در وضعیت مناسبی قرار ندارند و تأمین مالی آن‌ها وابسته به روندها و بازی‌های عادی اخذ بودجه‌های دولتی است.
■     البته، هر یک از این روش‌های تأمین مالی مؤسسات پژوهشی (چه از طریق بازار و چه از طریق دولت)، منافع و مضار خاص خودش را دارد. مثلاً، بسیاری از مدیران پژوهشی ممکن است روش اول تأمین مالی یعنی، روش وابسته به بازار را ترجیح دهند، چرا که، این روش، سپر و محافظی در برابر دخالت‌های مقامات مالی دولتی است، اما، در عوض، عده‌ای معتقدند که این روش، مسؤولیت‌پذیری و پاسخگویی مدیران را در برابر نیازهای جامعه و دولت کاهش می‌دهد.

░▒▓ محورهای اصلی مدیریت منابع مالی پژوهش در مالزی
■    به طور کلی، در مالزی به دلیل تفوق نظام برنامه‌ریزی مرکزی، مدیریت منابع مالی نیز به صورت از بالا به پایین انجام می‌شود، به این معنی که منابع مالی پژوهش توسط مقامات اداری و دولتی، مدیریت شده و، سپس، به بخش‌هایی که اولویت و اهمیت آن‌ها در برنامه‌های توسعه مشخص شده است، اختصاص می‌یابد، اما، در مجموع، می‌توان گفت که مدیریت منابع مالی پژوهش در مالزی دارای محورهای زیر است:

░▒▓ ۱- برنامه‌ریزی برای علم و فناوری
■    همان گونه که در مورد افراد گفته می‌شود، انسان‌ها را از روی اهدافشان می‌توان شناخت، در مورد ملت‌ها هم این جمله صادق است. چرا که، مالزی کشوری کوچک، اما، با آرمان‌های بزرگ است. آرمان‌ها هم از طریق برنامه‌های بلندمدت، محقق می‌شود. از این رو، است که مالزی برای خود یک برنامه ۳۰ ساله تدوین کرده، ژاپن نیز برای سال ۲۰۶۰ از هم اکنون، فکر کرده است و، حتی، در امریکا گروهی مسؤول بررسی مسائل و مشکلات سال ۲۱۰۰ این کشور هستند.
■    با سرعت گرفتن آهنگ‌های پیشرفت، اهمیت علم به مثابه یک نیروی مستقیم تولیدی فزونی گرفته است. از این رو، لازم است برنامه‌ها و برنامه‌ریزی‌های ویژه‌ای به آن اختصاص یابد و در آن، روندهای علم و پژوهش در علوم اجتماعی، طبیعی و فنی مشخص شود و در واقع، به شکل فشرده‌ای، خطوط اساسی برنامه مربوط به نیروهای علمی کشور را ترسیم کند.
■    این برنامه‌ها هم‌چنین، امکان می‌دهند که برنامه‌های کار مؤسسات علمی و صنایع را به هم پیوند دهیم و پا را از برنامه‌ریزی موضوعی پژوهش فراتر گذاریم و به برنامه‌ریزی نتایج نهایی پژوهش برسیم، چرا که، دستاوردهای علم باید با سرعت بیشتری در هزاران محصول جدیدی که طیف آن‌ها از انواع دستگاه‌ها و ماشین‌ها گرفته تا هر چیزی که با بهبود شرایط کار و زندگی مردم مربوط است، تبلور یابد.
■    برای سرعت بخشیدن به حرکت اندیشه‌های جدید در سراسر زنجیره‌ای که از اختراع تا تولید انبوه گسترده است، بهبود کیفیت برنامه‌ریزی و افزایش انگیزه‌های اقتصادی ضرورت دارد. عمل بهبود بخشیدن به عمل برنامه‌ریزی، عواملی را در بر خواهد گرفت که از آن جمله است: تدوین برنامه‌ها، انتخاب روش برنامه‌ریزی مناسب، ارزیابی تولیدی و علمی، ایجاد صندوق‌های تشویق و پاداش برای مخترعان و تعیین میزان اثربخشی دستاوردهای علمی.
■    نظام برنامه‌ریزی پیشرفت علم و تکنولوژی مشتمل است بر:

•    الف یک پیش‌بینی بلندمدت، به طوری که روندهای عمده رشد علم و تکنولوژی را در بر گیرد.
•    ب یک برنامه پنج ساله، که مسائل و وظایف خاص مربوط به علم و فن را در بر گیرد.
•    ج یک برنامه سالانه، که وظایف مقرر برنامه پنج ساله را به صورتی دقیق‌تر و با تفصیل بیشتر تعریف کند و امکانات و نیازهای دیگر رشد اقتصادی را که بارز می‌شوند، در بر گیرد.

■    کار پیش‌بینی بلندمدت پیشرفت علم و تکنولوژی مرکب است از تعیین مسائل راه‌گشای علم و تکنولوژی، و پیش‌بینی زمان لازم برای حل آن‌ها.
■    اغراق نیست اگر بگوییم تمام موفقیت‌های مالزی از قبل برنامه و برنامه‌ریزی به دست آمده است. برنامه‌ریزی در مالزی تمام شئون کشور از جمله بخش پژوهش را تحت تأثیر قرار داده است. مثلاً، گسترش فناوری اطلاعات و ارتباطات یکی از اهداف توسعه‌ای دولت مالزی است. بخشی از این هدف از طریق سازوکارهای بودجه‌ای و بخشی از آن از طریق نهادسازی متناسب با اهداف توسعه‌ای در برنامه‌های پنج ساله این کشور قابل پیگیری است. به عبارت دیگر، تصویر کلی و نحوه تأمین منابع مالی و توزیع منابع مالی پژوهش را از طریق بررسی اسناد بالادستی (که در مورد مالزی برنامه‌های پنج ساله توسعه است) می‌توان تشخیص داد. یعنی، در سیاست‌گذاری‌های برنامه‌های توسعه مالزی آن بخش‌هایی که باید از لحاظ تأمین منابع پژوهشی در اولویت قرار گیرند، مشخص شده است. در سایر کشورهایی که برنامه‌های توسعه، نقش مهمی در جهت دهی به حرکت‌های آینده دارند (همانند ایران و هند) وضع به همین منوال است.
■    به اعتقاد ماهاتیر محمد: در مورد تجربه توسعه در مالزی، مهم‌ترین نکته حائز اهمیت اعتقاد ما به برنامه‌ریزی است. در منطقه جنوب شرقی آسیا و رقبای بزرگ اقتصادی که اطراف ما هستند، (چین، ژاپن و کره) ما مجبور به اداره ماهرانه یک جنگ نابرابر بودیم. در غیر این صورت آن‌ها جنگ را می‌بردند، بنا بر این، در این جنگ و برای اداره آن، نظام عملیاتی خود را داشتیم که همان برنامه‌ریزی دقیق و مستمر بود.
■    تجربه موفق و متمادی و اعتماد به نفس مدیریت اقتصادی مالزی، دولت این کشور را بر آن داشت که با طرح و اجرای یک برنامه ۳۰ ساله توسعه اقتصادی، مالزی را به یک کشور صنعتی تبدیل کند. چشم انداز توسعه در مالزی تحت عنوان دورنمای ۲۰۲۰ معرفی شده و برای توجیه و تبلیغ آن علاوه بر تراکت‌ها و تابلوهای ثابتی که در معابر عمومی و نقاط پررفت‌وآمد نصب شده، نشریات روزانه و هفتگی و رادیو و تلویزیون ملی نیز با تهیه و پخش مداوم میان برنامه‌های جذاب، افکار عمومی جامعه را به یک دورنمای روشن و امیدبخش جلب می‌کنند. هدف ۲۰۲۰ در سال ۱۹۹۱ توسط نخست وزیر وقت مالزی ماهاتیر محمد اعلام شد. این موضوع را وی اولین بار در جلسه‌ای که همه رهبران سیاسی، اقتصادی و اجرایی کشور حضور داشتند، مطرح کرد.

░▒▓ ۲- مدیریت پژوهش بر اساس اقتصاد مبتنی بر دانش
■    می‌توان گفت مدیریت پژوهش در مالزی حول محور اقتصاد مبتنی بر دانش است. در مالزی، مدیریت پژوهش با لحاظ کردن اقتصاد مبتنی بر دانش در فعالیت‌های تحقیق و توسعه به اجرا در می‌آید، چرا که، در جهان معاصر، به‌کارگیری دانایی برای توسعه، یکی از چالش‌های اساسی کشورهای تازه صنعتی شده هم‌چون مالزی، است. از این رو، مدیریت منابع مالی پژوهش، اولویت را به حمایت از گسترش پایه‌های اقتصاد مبتنی بر دانش می‌داند. دانایی و مؤلفه‌های آن به منظور افزایش رقابت‌پذیری در سطح جهان، تولید محصولات و خدمات جدید، امکان تداوم رشد پایدار در عرصه بین‌المللی، فـراهم آوردن منابـع جدید برای رشـد و هم‌چنین، افزایش بهره‌وری کل، مورد توجه قرار می‌گیرد.

░▒▓ ۳- دانشگاه به عنوان یک فعال مهم
■    در مورد تحقیقات، دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی و به ویژه دانشگاه‌های دولتی باید نقش عمده و هدایتگر سایر ذی‌نفعان را به عهده داشته باشند و بخشی از تأمین مالی، صرف تقویت و قوی شدن این‌گونه مؤسسات شود.
■    در این بین، آموزش‌های اساسی و نیز تأمین مالی ملزومات مورد نیاز، ضروری باشد.

░▒▓ ۴- استقلال (AUTONOMY) و پاسخگویی (ACCOUNTABILITY)
■    فرهنگ پژوهش به طور طبیعی نمی‌تواند نظام مدیریتی و سازمان از بالا به پایین (Top-down system) را تحمل کند، بلکه باید از طریق طراحی یک نظام انگیزشی مناسب، به رشد و تقویت فرهنگ پژوهش کمک کرد.
■    مؤسسات پژوهشی و مدیران آن‌ها باید مجاز باشند تا برنامه کار و عملیات پژوهشی را خودشان به صورت مستقل و براساس کار ویژه (Expertise) خود تعیین کنند. البته، این به آن معنی نیست که این‌گونه مؤسسات از قوانین و مقررات و کنترل و نظارت به دور باشند. بر این اساس، تأمین مالی یکجا (Lump-sum Funding) بر تأمین مالی تکه تکه (Piece-meal Funding) ارجحیت دارد. به این ترتیب، مؤسسات تحقیقاتی یا مجریان پروژه‌ها مورد اعتماد واقع می‌شوند و در عین حال، مسؤولیت‌پذیر.

░▒▓ ۵- توجه بیشتر به بخش‌های به لحاظ تاریخی «کمتر تأمین مالی شده» (UNDER-FUNDING)
■    این، به آن معنی است که منابع مالی کافی، به منظور تقویت یک برنامه تحقیقاتی مناسب که تقویت‌کننده بلندمدت پایه‌های علمی کشور است، در اختیار مؤسسات مستقل گذارده شود.
■    این اشتباه بزرگی است که منابع مالی کمی در اختیار تحقیقات بنیادی علمی قرار گیرد. به علاوه، این نیز اشتباه بزرگی است که از چنین تحقیقاتی انتظار نتایج سریع و زود بازده یا راه‌حل‌های عملی و کاربردی کوتاه مدت داشته باشیم. کارهای پژوهشی تئوریکی و، حتی، مفهومی (Conceptual) بسیار بیشتری باید انجام گیرد و نتایج آن منتشر شود تا نیروی محرک اولیه (Critical Mass) و مناسب برای تحقیقات بعدی به وجود آید.
■    از سویی دیگر، تأمین مالی کافی باید فراهم گردد تا کارهای پژوهشی زیربنایی (Infrastructure) در کلاس جهانی ایجاد شود.

░▒▓ ۶- پیوند بین پژوهش- آموزش- سیاست‌گذاری
■    هیچ برنامه تحقیقاتی نمی‌تواند موفق شود مگر این‌که با دوره‌های تحصیلات تکمیلی در دانشگاه‌ها ارتباط برقرار کند. بنا بر این، تأمین مالی آن دسته از مؤسسات پژوهشی و دانشگاهی اولویت دارد که آن‌ها دارای دوره‌های آموزشی تحصیلات تکمیلی بویژه در مقطع دکترا هستند.
■    به علاوه، اعتبار پژوهشی (Grant) این‌گونه تحقیقات باید به طور کامل، هزینه و پاداش (Remuneration) یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی که ۴ تا ۵ سال از عمر خود را وقف تحقیق در مورد موضوع خاصی می‌کند، پوشش دهد.
■    سایر موارد به قرار زیر است:

░▒▓ ۷- تأمین مالی رقابتی در بین حوزه‌های مختلف تحقیقاتی
۸- تعبیه نظام ارزیابی علمی تحقیقات به منظور اطمینان از کیفیت آن‌ها (ستون فقرات یا پایه اصلی این ارزیابی، داوری تخصصی) ۱۴ یا قضاوت همتایان است
۹- تعبیه نظام نظارت و ارزیابی منابع مالی مصرف شده برای تحقیقات
مالزی در یک نگاه سریع
•    مساحت: ۳۲۹.۷۴۸ کیلومتر مربع
•    شهرهای مهم: کوالالامپور (پایتخت)، پنانگ، ایپوه، مالاکا، جوهور بارو
•    آب و هوا: استوایی
•    ملیت: مالزیایی
•    جمعیت: ۲۹.۹ میلیون نفر (۲۰۱۳)
•    نرخ رشد سالانه جمعیت: ۱.۷ درصد (۲۰۱۲)
•    گروه‌های قومی: مالای ۵۳.۳ درصد، چینی ۲۶ درصد، بومیان ۱۱.۸ درصد، هندی ۷.۷ درصد، سایر ۱.۲ درصد.
•    مذهب: اسلام ۶۰.۴ درصد، بودایی ۱۹.۲ درصد، مسیحی ۹.۱ درصد، هندو ۶.۳ درصد، سایر ۵ درصد.
•    زبان: باهاما ملایو (زبان رسمی)، چینی (گویش‌های مختلف)، انگلیسی، تامیل، بومی.
•    آموزش: نرخ مشارکت در دوره ابتدایی ۹۰.۱ درصد، نرخ مشارکت در دوره متوسط ۶۰ درصد، نرخ باسوادی کلی: ۹۳.۵ درصد.
•    سلامتی: مرگ و میر و کودکان ۶.۷ در هر هزار تولد، امید به زندگی زنان ۷۴.۴ سال و مردان ۷۱.۹ سال.
•    نیروی کار: ۱۰.۹ میلیون نفر در سال ۲۰۰۷، شاغلان بخش خدمات ۵۷ درصد، شاغلان بخش صنعت ۲۸ درصد (صنایع تولیدی ۱۹ درصد، معدن ۹ درصد)، شاغلان بخش کشاورزی ۱۵ درصد.
•    نوع حکومت: دموکراسی فدرالی پارلمانی به همراه پادشاهی مشروطه
•    استقلال: ۳۱ اوت ۱۹۵۷
•    تصویب قانون اساسی: ۱۹۵۷
•    اقتصاد: (در سال ۲۰۰۹)
•    تولید ناخالص داخلی یا GDP ۵.۱۹۱ میلیارد دلار
•    نرخ رشد GDP ۵.۹ درصد (۲۰۰۶)، ۶.۳ درصد (۲۰۰۷)، ۴.۶ درصد (۲۰۰۸) و ۱.۸درصد (۲۰۰۹)
•    در آمد سرانه اسمی GNI ۶۸۹۷ دلار
•    منابع معدنی: نفت، گاز و قلع
•    تولیدات کشاورزی: روغن نخل، کائوچو، چوب‌های جنگی، کاکائو، برنج، میوه‌های استوایی، ماهی و نارگیل
•    تولیدات صنعتی: وسایل الکترونیکی، وسایل الکتریکی، محصولات شیمیایی، مواد غذایی و آشامیدنی، ماشین‌آلات و محصولات فلزی و پوشاک
•    مهم‌ترین بازارهای صادراتی: سنگاپور ۱۴ درصد، چین ۱۲.۲ درصد، امریکا ۱۱ درصد و ژاپن ۹.۸ درصد
•    مهم‌ترین بازارهای وارداتی: چین ۱۴ درصد، ژاپن ۱۲.۵ درصد، امریکا ۱۱.۲ درصد و سنگاپور ۱۱.۱ درصد.
•    متوسط نرخ رشد اقتصادی طی سال‌های ۱۹۵۷ (از زمان استقلال) تا سال ۲۰۰۵: ۶.۵ درصد.
•     امریکا بزرگ‌ترین سرمایه‌گذار خارجی در مالزی است، به طوری که در سال ۲۰۰۷ سرمایه‌گذاری مستقیم امریکا در مالزی به ۱۵.۷ میلیارد دلار رسید.
•    البته، بر طبق آمار بانک جهانی، درآمد سرانه مالزی (بر حسب ارزش برابری قدرت خرید یا $ppp) معادل ۱۳۱۵۸ دلار در سال ۲۰۰۷ میلادی بوده است. با چنین درآمد سرانه‌ای، مالزی در ردیف کشورهای با درآمد متوسط قرار می‌گیرد. هم‌چنین، تولید ناخالص داخلی (GDP) این کشور در سال ۲۰۰۷ معادل ۱۸۶.۷۲ میلیارد دلار بوده است. البته، تولید ناخالص داخلی مالزی بیشتر از تولید ناخالص ملی (GNP) این کشور است؛ چرا که، تعداد زیادی نیروی کار خارجی در مالزی مشغول به کار هستند.
•     شاخص توسعه انسانی مالزی معادل ۰.۸۳۴ است. این شاخص، وضعیت یک کشور را به لحاظ سطح بهداشت، آموزش و درآمد سرانه می‌سنجد. در سال ۲۰۰۷، کشور مالزی شصت و ششمین کشور جهان به لحاظ این شاخص بوده است. این عدد، مالزی را در ردیف کشورهای با توسعه انسانی بالا قرار می‌دهد.
•     یک شاخص مهم در حوزه سرمایه‌گذاری اقتصادی، تعداد روزهایی است که به لحاظ بوروکراتیک و اداری طول می‌کشد تا یک شخص یک کسب و کار اقتصادی راه‌اندازی کند. این شاخص برای مالزی ۱۳ روز است.
•     نرخ باسوادی افراد بیشتر از ۱۵ سال ۹۱.۹ درصد است که جزو نرخ‌های بالای باسوادی محسوب می‌شود. البته، متوسط سال‌های تحصیل (یعنی تعداد سال‌هایی که یک شخص مالزیایی به طور متوسط تحت آموزش بوده است) ۶.۸ سال است که نسبت به کشورهای پیشرفته فاصله زیادی دارد.
•     در مالزی ۶ درصد از GDP صرف هزینه‌های آموزش دولتی می‌شود. (البته، طبق آمار یونسکو این عدد در سال ۲۰۰۶ معادل ۴.۵ درصد بود). نرخ بیکاری در مالزی معادل سه درصد است که یکی از کمترین نرخ‌های بیکاری در جهان است. در ادبیات اقتصادی، این نرخ بیکاری معادل بیکاری طبیعی محسوب می‌شود و گویی بیکاری در این کشور وجود ندارد.
•     از مجموع شاغلان مالزی ۳۰ درصد آن‌ها در بخش صنعت مشغول به کار هستند که برای کشوری هم‌چون مالزی که جزء کشورهای تازه صنعتی شده محسوب می‌شود یک عدد قابل پیش‌بینی است.
•    سهم بیکاران با مدرک دانشگاهی از کل بیکاران این کشور معادل ۲۵ درصد است. هم‌چنین، در مالزی به ازای هر هزار نفر جمعیت ۲۳۰ دستگاه کامپیوتر وجود دارد. تعداد کاربران اینترنت نیز ۵۶۰ نفر به ازای هر هزار نفر جمعیت است. نسبت هزینه‌های ICT از GDP نیز معادل ۷ درصد است که نشان از توجه ویژه مالزی به فناوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی جدید دارد.
•    طبق گزارش توسعه انسانی سال ۲۰۰۹، نرخ تورم در سال ۲۰۰۷-۲۰۰۶ در مالزی تنها و تنها ۲ درصد (یعنی در حد صفر) است. در مالزی ۸ درصد جمعیت ۲۵ سال به بالای این کشور دارای تحصیلات دانشگاهی هستند.
برداشت از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 03 بهمن 1392 ساعت 09:15

علّیت در تاریخ

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از شهید مرتضی مطهری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    آیا اصل علّیت بر تاریخ حکم‌فرماست؟ اگر اصل علّیت حکم‌فرماست، لازمه‌اش این است که وقوع هر حادثه‌ای در ظرف خودش حتمی و اجتناب‌ناپذیر بوده است و یک نوع «جبر» بر تاریخ حکم‌فرماست. اگر جبر بر تاریخ حکم‌فرماست پس، تکلیف آزادی و اختیار انسان‌ها چه می‌شود؟ اگر واقعاً وقوع حوادث تاریخی جبری است پس، هیچ فردی مسؤولیّت ندارد و هیچ فردی استحقاق تمجید و ستایش یا استحقاق ملامت و نکوهش ندارد؛ و اگر اصل علّیت حکم‌فرما نیست، پس، کلّیت وجود ندارد، و اگر کلّیت وجود ندارد پس، تاریخ قانون و سنّت ندارد، زیرا، قانون فرع بر کلّیت است و کلّیت فرع بر اصل علّیت.
■    این است مشکلی که در مورد تاریخ علمی و فلسفه تاریخ وجود دارد. برخی به اصل علّیت و به اصل کلّیت گراییده، آزادی و اختیار را انکار کرده‌اند و آن‌چه به نام آزادی پذیرفته‌اند در حقیقت، آزادی نیست، و برخی دیگر بر عکس، اصل آزادی را پذیرفته و قانونمندی تاریخ را نفی نموده‌اند. اکثر جامعه‌شناسان اصل علّیت و آزادی را غیر قابل جمع دانسته و به علّیت گراییده و آزادی را نفی کرده‌اند.
■    هگل، و به پیروی او مارکس، طرفدار جبر تاریخ است. از نظر هگل و مارکس آزادی جز آگاهی به ضرورت تاریخی نیست. در کتاب مارکس و مارکسیسم از کتاب آنتی دورینگ تألیف انگلس نقل می‌کند که:

•    «هگل نخستین کسی بود که رابطه آزادی و ضرورت را دقیقاً نشان داد. از نظر او، آزادی همانا درک ضرورت است. ضرورت به همان اندازه نابیناست که درک نشود».

■    آزادی، در استقلال رؤیایی نسبت به قوانین طبیعت نیست، بلکه در شناخت این قوانین و در امکان به کار انداختن اصولی آن‌ها در جهت مقاصد معیّنی است. این مطلب چه در مورد قوانین طبیعت خارجی و چه در مورد قوانین حاکم بر وجود جسمی و روحی خود انسان صادق است.
■    و نیز در آن کتاب پس از بحثی مختصر درباره این‌که انسان تحت شرایط خاصّ تاریخی و در جهتی که آن شرایط تعیین کرده‌اند می‌تواند و می‌باید اقدام کند، می‌گوید:

•    «در واقع، شناخت این داده‌ها عمل انسان را مؤثّرتر خواهد ساخت. هر اقدام در جهت مخالف این داده‌ها به منزله واکنش و مقابله با مسیر تاریخ خواهد بود... اقدام کردن در جهت سازگار با این داده‌ها به معنای حرکت در جهت تاریخ و قرار گرفتن در مسیر تاریخ است، اما، این سؤال مطرح خواهد شد که آزادی چه می‌شود؟ مکتب مارکس پاسخ می‌دهد که آزادی عبارت خواهد بود از آگاهی یافتن فرد به ضرورت تاریخی و به مسیر جمعی که وی به سوی آن کشانیده می‌شود».

■    بدیهی است که این گفته‌ها مشکلی را حل نمی‌کند. سخن در رابطه انسان با شرایط تاریخی است که آیا انسان حاکم بر شرایط تاریخی است و می‌تواند به آن‌ها جهت بدهد یا جهت آن‌ها را تغییر دهد یا نه؟
■    اگر انسان قادر نیست که به تاریخ جهت بدهد یا جهت تاریخ را تغییر دهد، پس، قهراً اگر خودش در جهت تاریخ قرار گیرد می‌تواند به بقای خود ادامه دهد و، بلکه تکامل یابد، و اگر در خلاف جهت تاریخ قرار گیرد قهراً نابود می‌شود. اکنون، این پرسش مطرح است که آیا انسان در قرار گرفتن و قرار نگرفتن در جهت تاریخ آزاد است یا مجبور؟ و آیا بنا بر اصل تقدّم جامعه بر فرد و این‌که وجدان و شعور و احساس فرد یکسره ساخته شرایط اجتماعی و تاریخی- مخصوصاً شرایط اقتصادی- است جایی برای آزادی باقی می‌ماند؟
■    وانگهی، «آزادی همان آگاهی به ضرورت است» یعنی، چه؟ آیا فردی که در یک سیل بنیان کن قرار گرفته و آگاهی کامل دارد که ساعتی بعد سیل او را تا اعماق دریا فرو خواهد برد یا فردی که از قلّه‌ای بلند پرت شده، و آگاهی دارد که به حکم ضرورت قانون ثقل لحظاتی بعد قطعه‌قطعه خواهد شد، در فرو رفتن به دریا یا سقوط به درّه آزاد است؟ بنا بر نظریّه مادّیت جبری تاریخی، شرایط اجتماعی مادّی، محدود‌کننده انسان و جهت‌دهنده به او و سازنده وجدان و شخصیّت و اراده و انتخاب اوست و او در مقابل، شرایط اجتماعی جز یک ظرف خالی و یک مادّه خام محض نیست، انسان ساخته شرایط است نه شرایط ساخته انسان، شرایط پیشین مسیر بعدی انسان را تعیین می‌کند نه انسان مسیر آینده شرایط را. بنا بر این، آزادی به هیچ وجه معنی و مفهوم پیدا نمی‌کند.
■    حقیقت این است که آزادی انسانی جز با نظریّه «فطرت» یعنی، این‌که انسان در مسیر حرکت جوهری عمومی جهان با بعدی علاوه به جهان می‌آید و پایه اوّلی شخصیّت او را همان بعد می‌سازد و، سپس، تحت تأثیر عوامل محیط تکمیل می‌شود و پرورش می‌یابد، قابل تصوّر نیست. این بعد وجودی است که به انسان شخصیّت انسانی می‌دهد تا آن‌جا که سوار و حاکم بر تاریخ می‌شود و مسیر تاریخ را تعیین می‌کند. ما قبلاً در بحث جامعه تحت عنوان «جبر یا اختیار» درباره این مطلب بحث کرده‌ایم و در آینده تحت عنوان «ابعاد تاریخ»، آن‌جا که درباره نقش قهرمانان سخن می‌گوییم، به توضیح بیشتر خواهیم پرداخت.
■    آزادی انسان به مفهومی که اشاره کردیم نه با قانون علّیت منافات دارد و نه با کلّیت مسائل تاریخی و قانونمندی تاریخ. این‌که انسان در عین اختیار و آزادی و به موجب اندیشمندی و اراده، مسیری معیّن و مشخّص و غیر قابل تخلّف در زندگی اجتماعی داشته باشد، یعنی، ضرورت بالاختیار، جز این است که ضرورتی کور و حاکم بر انسان و اراده انسان حکم‌فرما باشد.
■    در مسائل قانونمندی و کلّیت داشتن مسائل تاریخی اشکال دیگری هست و آن این‌که از مطالعه حوادث و وقایع تاریخی روشن می‌شود که مسیر تاریخ را احیاناً یک سلسله حوادث جزئی تصادفی تغییر داده است. البته، مقصود از حوادث تصادفی- بر خلاف تصوّر بعضی از افراد ناوارد- حوادث بدون علّت نیست، بلکه مقصود حوادثی است که از یک علّت عام و کلّی ناشی نشده است و از این رو، ضابطه کلی ندارد. اگر حوادثی که ضابطه کلّی ندارند، نقش مؤثّر در حرکت‌های تاریخی داشته باشند، تاریخ خالی از هر نوع قاعده و قانون و سنّت و جریان مشخّص خواهد بود.
■    ضرب‌المثل حوادث تاریخی تصادفی که در مسیر تاریخ مؤثّر بوده، «بینی کلئوپاترا» ملکه معروف مصر است. در جهان حوادث جزئی و اتّفاقی که مسیر جریان‌های تاریخ را عوض کرده، و به قول معروف «از نسیمی دفتر ایّام بر هم خورده است»، فراوان است.
■    ادوارد هالتکار در کتاب تاریخ چیست؟ می‌گوید:

•    «منشأ دیگر حمله (به جبر تاریخ) معمّای مشهور» بینی کلئوپاترا است. این همان نظریّه‌ای است که تاریخ را با بیش و کم، فصلی از اعراض، یک سلسله حوادث ناشی از رویدادهای اتّفاقی، و منتسب به تصادفی‌ترین علل می‌داند: نتیجه جنگ اکتیوم مربوط به عللی که مورّخان عموماً مسلّم می‌پندارند نبوده، بلکه ناشی از شیفتگی آنتونی نسبت به کلئوپاترا بود. زمانی که بایزید در اثر بیماری نقرس از پیشروی در اروپای مرکزی بازایستاد، گیبون نوشت که «غلبه خلطی قلیل بر مزاج فردی از افراد بشر ممکن است بدبختی ملت‌هایی را مانع شود یا معلّق کند». هنگامی که الکساندر پادشاه یونان را در پاییز 1920 میمون دست‌آموزی گاز گرفت و درگذشت، این تصادف سلسله حوادثی به بار آورد که سروینستن چرچیل را بر آن داشت تا اظهار دارد که «دویست و پنجاه هزار تن از گزش میمون مردند».

■    یا تروتسکی در حین شکار اردک مبتلا به تب می‌شود و در لحظه مبارزه‌اش با زینویف، کامنف و استالین در پاییز 1923 بستری می‌گردد و می‌نویسد: شخص می‌تواند انقلاب یا جنگی را پیش‌بینی کند، اما، پیش‌بینی عواقب شکار پاییزی اردک‌های وحشی ناممکن است.
■    در جهان اسلام، داستان شکست مروان بن محمّد آخرین خلیفه اموی شاهد خوبی است برای دخالت تصادف در سرنوشت تاریخ. مروان در آخرین جنگ با عباسی‌ها، در میدان نبرد دچار فشار ادرار شد و به کناری رفت. تصادفاً یکی از افراد دشمن که از آن‌جا می‌گذشت او را دید و کشت. شهرت کشته شدنش به میان سپاهیانش پیچید. چون قبلاً چنین حادثه‌ای پیش‌بینی نشده بود ولوله در میان سپاهیان افتاد و فرار کردند و دولت بنی‌امیه منقرض شد. آن‌جا بود که گفته شد: «ذهبت الدّوله ببوله».
■    ادوارد هالتکار پس از توضیحی درباره این‌که هر تصادف نتیجه یک رشته علّی و معلولی است که یک رشته علّی و معلولی دیگر را قطع می‌کند نه آن‌که حادثه‌ای بدون علّت رخ دهد، می‌گوید:

•    «چگونه می‌توان توالی منطقی علّت و معلول را در تاریخ کشف کرد و مبنایی برای تاریخ قائل شد در حالی که توالی ما هر آن ممکن است توسّط توالی دیگری که از نظر ما نامربوط است قطع یا منحرف گردد؟»

■    پاسخ این اشکال بستگی دارد به این‌که جامعه و تاریخ، طبیعت جهت‌داری داشته باشد یا نداشته باشد. اگر تاریخ از طبیعتی جهت‌دار برخوردار باشد، نقش حوادث جزئی ناچیز خواهد بود، یعنی، حوادث جزئی هر چند مهره‌ها را عوض می‌کند، در مسیر کلّی تاریخ تأثیری ندارد، حدّ اکثر این است که جریان را تند یا کند می‌کند، اما، اگر تاریخ، فاقد طبیعت و شخصیّت و راه تعیین شده از ناحیه آن طبیعت و شخصیّت باشد، البته، تاریخ مسیر معیّن و مشخّص نخواهد داشت و فاقد کلّیت خواهد بود و غیر قابل پیش‌بینی.
■    از نظر ما که برای تاریخ، طبیعت، و شخصیّت قائلیم و این شخصیّت و طبیعت محصول ترکیب شخصیت‌های فردی انسان‌هاست که بالفطره تکامل جو می‌باشند، نقش حوادث تصادفی به کلّیت و ضرورت تاریخ زیان نمی‌رساند.
■    منتسکیو سخنی زیبا درباره نقش تصادف دارد که قسمتی از آن را قبلاً نقل کردیم، می‌گوید:

•    «اگر تصادف یک نبرد، یعنی، علّتی خاص، دولتی را واژگون کرده باشد یقیناً علّتی کلّی در کار بوده که موجب گردیده است تا دولت مذکور به دنبال یک نبرد از پا در آید».

■    و هم او می‌گوید:

•    «نبرد بولتاوا نبود که مایه سقوط شارل دوازدهم پادشاه سوئد شد. او اگر در بولتاوا شکست نمی‌خورد در جای دیگر دچار شکست می‌گردید. پیشامدهای تصادفی به آسانی جبران می‌شوند، اما، در برابر آن پیشامدهایی که دائماً از طبیعت چیزها ناشی می‌شود نمی‌توان مصون ماند».
مأخذ: مجموعه آثار استاد شهید مطهری
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 03 بهمن 1392 ساعت 00:58

جهانی‌سازی و مسائل آن

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از جوزف استیگلیتز، برنده نوبل اقتصاد؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ مقدمه
■    عکس‌العمل‌های بیشتر شتاب‌زده و حجم عظیم انتقادهایی از سوی مقامات سازمان‌های پولی و مالی بین‌المللی و بعضاً دانشگاهی به کتاب جهانی سازی و مسائل آن شد، درست مبین همان چیزی بود که استیگلیتز در همان کتاب به آن اشاره می‌کرد: عدم تحمل انتقاد توسط سازمان‌های پولی و مالی بین‌المللی. اگر چه مقامات صندوق بین‌المللی پول کوشش فراوان کردند تا سخنان وی را کم اهمیت و مردود جلوه دهند، اما هیچ یک نتوانستند مانع از آن شوند که این کتاب به مدت هشت هفته در فهرست پرفروشی‌ترین کتاب‌های آمریکا قرار داشته باشد.
■    «کتاب جهانی سازی و مسائل آن» که در ماه ژوئن سال ۲۰۰۲ انتشار یافت، حاصل تجارب فراوان استیگلیتز در مسؤولیت‌های گوناگون اقتصادی است. وی در این کتاب برشمردن آثار مثبت جهانی سازی، روند کنونی آن را روندی غیر قابل قبول می‌خواند و سازمان‌های بین‌المللی (به ویژه صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی) را در کنار برخی کشورهای بزرگ توسعه یافته (مانند امریکا) مسؤول اصلی آثار منفی آن معرفی می‌کند.
■    به عقیده نویسنده جهانی‌سازی عبارتست از نزدیک شدن کشورها و ملت‌های جهان که در نتیجه کاهش شدید هزینه‌های حمل و نقل و ارتباطات از سویی و رفع موانع جریان آزاد کالاها، خدمات، سرمایه و دانش از سویی دیگر اتفاق افتاده است. از نگاه وی جهانی سازی می‌تواند نیروی خیری باشد که به طور بالقوه برای همه جهان و به ویژه تنگدستان آن منشأ برکت است. لیکن برای اینکه چنین خیری واقع شود، شیوه کنونی جهانی سازی باید از اساس مورد بازنگری قرار گیرد.

░▒▓ وعده‌ی سازمان‌های جهانی
■    دیوان‌سالاران بین‌المللی، این نمادهای فاقد چهره‌ی نظم اقتصاد جهان، همه جا تحت یورش‌اند. نشست‌های کارشناسان مرموزی که سابقاً به آرامی برگزار می‌شد و مباحث مبتلا به دنیا نظیر وام‌های آسان و سهمیه‌های تجاری را به بحث می‌گذاشت، اکنون به صحنه درگیری‌های خیابانی و تظاهرات بزرگ مبدل شده است. اعتراض‌هایی که در سال ۱۹۹۹ در شهر سیاتل امریکا نسبت به برگزاری اجلاس «سازمان تجارت جهانی» شد. ضربه‌ی غافل گیر کننده‌ای بود. از آن زمان این نهضت نیرومندتر شده و این خشم گسترش یافته است. کشته شدن یکی از این معترضان در جنوا در سال ۲۰۰۱ تنها شروعی است برای آنچه که می‌تواند در ستیز علیه جهانی‌سازی تلفات بسیار بر جای بگذارد.
■    جهانی‌سازی، احساس انزوا را در جهان در حال توسعه تخفیف بخشیده و به مردم این کشورها امکان داده به دانشی دست یابند که یک قرن پیش حتی در اختیار مرفه‌ترین افراد هیچ کشوری قرار نداشت. اعتراض‌هایی که علیه جهانی‌سازی صورت می‌گیرد، نیز حاصل همین همبستگی است. ارتباط میان فعالین در جاهای مختلف جهان به ویژه ارتباط‌هایی که از راه اینترنت برقرار می‌شود، سبب فشارهایی شده که نتیجه‌اش امضای موافقت‌نامه‌ی بین‌المللی زمین‌های مین‌گذاری شده، علی رغم میل بسیاری از دولت‌های قدرتمند بود.
■    صندوق بین‌المللی پول حاصل کنفرانس پولی و مالی «برتون وودز» است که در سال ۱۹۴۴ در نیوهمشایر آمریکا تشکیل شد. آنانی که در این کنفرانس حضور داشتند، با پند گرفتن از تجربه تلخ رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰، صندوق را با هدف جلوگیری از رکود و بحران‌های اقتصادی تاسیس کردند. صندوق بین‌المللی پول با الهام از اندیشه‌های اقتصادی کینز وظیفه یافت تا با حمایت از سیاست‌های پولی و مالی انبساطی در کشورهای مختلف به تثبیت اقتصاد جهانی کمک نماید.   
■    صندوق بین‌المللی پول طی زمان، تغییرات زیادی هم کرده است. در حالی که صندوق بر اساس این فکر تأسیس شد که بازارها اغلب بد عمل می‌کنند، اکنون با شوری عقیدتی از تفوق بازار حمایت می‌کند، و در حالی که تأسیس آن بر احساس نیاز به فشار بین‌المللی بر روی کشورها بود تا سیاست‌های اقتصادی انبساطی‌تری مثل افزایش هزینه‌ها و کاهش مالیات‌ها را در پیش بگیرند، و با کاهش نرخ‌های بهره اقتصادی را به حرکت درآوردند، امروزه صندوق نوعاً، تنها وقتی اعتبار می‌دهد که کشور حاضر شود سیاست‌های کاهش کسری بودجه، افزایش مالیات‌ها و یا افزایش نرخ‌های بهره را اتخاذ کند که به محدود شدن فعالیت‌های اقتصادی منجر می‌شود. بدن کینز در گور خواهد لرزید وقتی می‌بیند که بر سر فرزندی که به دنیا آورده چه آمده است.
■    مسأله‌ی اصلی صندوق بین‌المللی پول و دیگر سازمان‌های اقتصادی بین‌المللی، مسأله‌ی نحوه‌ی اداره‌ی امور آن‌ها، به عبارت دیگر این است که چه کسی تصمیم گیرنده‌ی اصلی آن‌هاست. این سازمان‌ها نه فقط تحت سلطه‌ی ثروتمندترین کشورهای صنعتی‌اند، بلکه زیر تأثیر گروه‌های با نفوذ تجاری و مالی این کشورها هستند. سیاست‌های‌شان هم به طبع منعکس کننده‌ی همین مطلب است. انتخاب ریاست این سازمان‌ها نشان دهنده‌ی مشکلی است که با آن مواجه‌اند و همین امر غالباً مانع عملکرد درست آنان شده است. در حالی که تقریباً همه‌ی فعالیت‌های صندوق و بانک جهانی  (و به ویژه کلیه‌ی وام‌های آنان) مختص کشورهای در حال توسعه است ولی این نمایندگان کشورهای صنعتی که در رأس آن‌ها قرار دارند  (رئیس صندوق بنا به یک توافق غیر رسمی همیشه از اروپا و رئیس بانک جهانی همواره یک امریکایی) انتخاب آن‌ها پشت درهای بسته صورت می‌گیرد و هیچ‌گاه فکر نشده آن که بر مسند ریاست این سازمان‌ها می‌نشیند، باید صاحب تجربه در جهان در حال توسعه باشد، این سازمان‌ها نماینده‌ی مللی که به آن‌ها خدمت می‌رسانند، نیستند.
■    جهانی‌سازی به خودی خود نه خوب است و نه بد و توان آن را دارد که پیامدهای بسیار خوبی به بار آورد و مثلاً برای کشورهای شرق آسیا که جهانی‌سازی را به سبک و سیاق و با سرعت مورد نظر خود دنبال کرده‌اند، منافع بزرگی داشته است، علی‌رغم اینکه بحران سال ۱۹۹۷ موجب عقب‌نشینی‌هایی نیز در این زمینه شد اما در بسیاری از نقاط جهان چنین منافعی حاصل نشده است. برای بسیاری، جهانی‌سازی به فلاکتی تسکین نیافتنی شبیه‌تر است.

░▒▓ خلف وعده‌ها
■    صندوق بین‌المللی پول در کمک‌های بین‌المللی نقش مشخصی دارد. فرض بر این است که صندوق وضعیت اقتصاد کلان کشور را بررسی می‌کند تا مطمئن شود که کشور در محدوده‌ی امکاناتش حرکت می‌کند اگر غیر از این باشد، کشور بالاخره با مشکل مواجه خواهد شد. در کوتاه مدت کشوری ممکن است با استقراض بتواند ورای امکاناتش هم زندگی کند، اما بالاخره روز حساب فرا می‌رسد و آن وقت است که بحرانی ایجاد می‌شود. صندوق عملاً نگران تورم است، کشورهایی که دولت‌هایشان بیش از درآمدهای حاصل از مالیات و کمک خارجی هزینه می‌کنند، دچار تورم می‌شوند؛ به خصوص اگر کسری خود را با چاپ اسکناس تأمین کنند. البته جدا از تورم، یک سیاست اقتصاد کلان نامناسب، ابعاد دیگری هم دارد واژه‌ی کلان، به رفتار جمعی، سطح کلی رشد، بیکاری و تورم اشاره دارد و یک کشور می‌تواند تورم پایین داشته ولی رشد اقتصادی نداشته و بیکاری هم بالا باشد.
■    صندوق بین‌المللی پول، توانسته است بسیاری از کشورها را متقاعد کند که اگر می‌خواهند در بلند مدت موفق باشند باید قبول کنند که سیاست‌های مبتنی بر ایدئولوژی صندوق، سیاست‌هایی ضروری‌اند. اقتصاددانان همواره بر عامل کمیابی تأکید می‌کنند و صندوق هم اغلب می‌گوید که پیام‌آور کمیابی است و معتقد است هیچ کشوری نمی‌تواند به طور مداوم ورای امکاناتش زندگی کند، البته برای اینکه به کشوری گفته شود هزینه‌هایت را حدود درآمدهایت نگه دار، نیازی به سازمان پیچیده‌ای با اقتصاددانان صاحب دکترا نیست، اما برنامه‌های اصلاحی صندوق بین‌المللی پول بسیار فراتر از آن است که اطمینان حاصل کند کشورها در محدوده‌ی امکاناتش زندگی می‌کنند.
■    عدم توازن قدرت میان صندوق و کشورهای مشتری آن که به طور غیر قابل اجتنابی باعث تنش میان آن‌ها می‌شود، ولی رفتار صندوق در مذاکرات هم این تنش را تشدید می‌کند، صندوق در تحمیل شرایط خود هرگونه بحثی در خصوص سیاست‌های اقتصادی دیگر را در داخل دولت مشتری خفه می‌کند چه برسد به اینکه بخواهند این سیاست‌ها را به طور وسیع‌تر در کشور به بحث و نظر بگذارند. در مواقع بحرانی، صندوق با ابزار اینکه فرصتی بر این کار نیست، از مواضع خود دفاع می‌کند ولی رفتارش چه در بحران و چه در غیر آن فرق زیادی نداشته است، نظر صندوق ساده است: پرسش‌ها به ویژه وقتی آشکارا و با صدای بلند پرسیده شوند به عنوان چالشی در مقابل درست اندیشی مقدس صندوق تلقی می‌شوند.
■    در موضع صندوق بین‌المللی پول طنز روشنی دیده می‌شود: صندوق سعی دارد نشان دهد که ماورای امور سیاست است با وجود این برنامه‌ی وام‌هایش به وضوح تحت تأثیر مسائل سیاسی است، صندوق بین‌المللی پول مسأله فساد اداری کنیا را بهانه و وام نسبتاً کمی را که قرار بود به کنیا بدهد متوقف کرد. ولی جریان پولی را که بالغ بر میلیاردها دلار می‌شد به روسیه و اندونزی ادامه داد. از دید عده‌ای، به نظر می‌رسید در حالی که شتر دزد را رها کرده بود برای تخم مرغ دزد سخت می‌گرفت.

░▒▓ آزادی انتخاب؟
■    در بسیاری از کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته، دولت‌ها که در بسیاری اوقات انرژی زیادی صرف چیزهایی می‌کنند، که نباید این امر آن‌ها را از انجام کارهای اصلیشان باز می‌دارد، و مسأله این نیست که دولت خیلی بزرگ است؛ بلکه این است که راه درستی نمی‌رود دولت‌ها کمابیش کارشان به اداره‌ی امور کارخانه‌ای چون ذوب آهن ربطی ندارد و نوعاً از آن آشفته بازاری می‌سازند  (اگر چه کارآمدترین کارخانه‌های ذوب آهن جهانی توسط کره و تایوان تأسیس شده و اداره می‌شود، ولی باید آن‌ها را استثنا دانست) به طور کلی، بنگاه‌های مخصوصی با رفتار رقابتی از پس این‌گونه کارها بهتر بر می‌آیند. این‌ها استدلال‌هایی در جهت خصوصی‌سازی (تبدیل صنایع و واحدهای دولتی به خصوص) است. با این حال، شرایط مهمی باید مهیا باشد تا خصوصی‌سازی بتواند به رشد اقتصادی کشور کمک کند و نحوه‌ای که خصوصی‌سازی پیاده می‌شود، می‌تواند نتایجی بسیار متفاوت به بار آورد.
■    صندوق بین‌المللی پول استدلال می‌کند که مهم این است که خصوصی‌سازی هر چه سریع‌تر صورت گیرد؛ به مسائل مربوط به رقابت و مقررات لازم بعداً هم می‌شود رسید. اما این خطر هم وجود دارد که وقتی گروه با نفوذی ایجاد شد، هم انگیزه و هم پول لازم را برای اینکه بر مقررات و رقابت اثر بگذارد و فرآیند سیاسی سر راه را مختل تا موقعیت انحصاری خود را حفظ کند، وجود دارد.
■    تجدید ساختار بنگاه‌های دولتی کار مهمی است و خصوصی‌سازی هم اغلب راه مؤثری برای این کار است. اما راندن کارکنان بنگاه‌های دولتی از مشاغل با کارآیی پایین و پیوستن آن‌ها به خیل بیکاران درآمد کشور را افزایش نمی‌دهد و محققاً رفاه کارگران را بالا نخواهد برد. اخلاق، مسأله‌ای ساده است. خصوصی‌سازی باید بخشی از یک برنامه‌ی جامع باشد که در آن، ایجاد مشاغل تازه همزمان با از بین رفتن مشاغل در نتیجه‌ی خصوصی‌سازی دیده شده باشد.
■    آزادسازی که عبارت است از حذف مداخله‌ی دولت در بازارهای مالی، بازار سرمایه و رفع موانع تجاری، دارای ابعاد زیادی است. امروزه، حتی صندوق بین‌المللی پول هم قبول دارد که در این کار زیاده‌روی کرده و آزادسازی بازارهای مالی و سرمایه به بحران‌های مالی جهانی در دهه‌ی ۹۰ کمک کرده است و می‌تواند یک اقتصاد کوچک نوظهور را به کلی ویران کند.
■    توصیه‌های صندوق در دو دهه اخیر عمدتاً مبتنی بر راهبردهایی است که در تفاهم واشنگتن میان صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و خزانه‌داری آمریکا تعیین شده است. به گفته استیگلیتز نقطه نظراتی که در این تفاهم بیان شده عموماً واکنش‌هایی است در قبال مسائل کشورهای آمریکای لاتین که در آن زمان با مشکل تورم افسار گسیخته و کسری بودجه سرسام‌آور مواجه بودند.
■    مهم‌ترین انتقاد نویسنده از صندوق بین‌المللی پول در این فصل به آزادسازی بازار سرمایه مربوط می‌شود. صندوق با این استدلال که بازار آزاد کاراتر است و کارایی بیشتر سبب رشد سریع‌تر می‌گردد، از آزادسازی بازار سرمایه دفاع می‌کرد. به عقیده استیگلیتز آزادسازی بازار سرمایه به معنی حذف مقرراتی است که هدفش کنترل جریان پول‌های سوزان از داخل به خارج و بالعکس است. این پول‌های سوداگرانه را نمی‌شود برای ساختن کارخانه و یا ایجاد شغل مصرف کرد.
■    سرمایه گذاری خارجی جزء هیچ یک از سه ستون اصلی «تفاهم واشنگتن» نیست، اما بخش کلیدی جهانی‌سازی جدید است. مطابق تفاهم واشنگتن رشد از راه آزادسازی یا «رها کردن کامل» بازارها میسر می‌شود. خصوصی‌سازی آزادسازی و تثبیت اقتصاد کلان باید فضایی به وجود آورد که سرمایه و از جمله سرمایه‌ی خارجی را جذب کند. این سرمایه گذاری موجب رشد است. داد و ستد خارجی دانش فنی و دسترسی به بازارهای خارجی را با خود به همراه دارد و امکان اشتغال جدید را فراهم می‌آورد. شرکت‌های خارجی همچنین به منابعی مالی دسترسی دارند که در کشورهای در حال توسعه که در آن مؤسسات مالی ضعیف هستند اهمیت زیادی دارد. سرمایه گذاری مستقیم خارجی در بسیاری از موفق‌ترین نمونه‌های توسعه، مثل سنگاپور و مالزی و حتی چین نقش مهمی ایفا کرده است.
■    اما از سوی دیگر نقاط ضعف چندی هم وجود دارد. هنگامی که شرکت‌های خارجی وارد کشور می‌شوند، غالباً رقبای داخلی را نابود می‌کنند و امید کسبه‌ای را که می‌خواهند صنعت خانگی را به پا کنند، به یاس مبدل می‌سازند. بانکداری یکی از دیگر از زمینه‌هایی است که شرکت‌های خارجی عموماً محلی‌ها را از بازار بیرون می‌کنند. وقتی مؤسسات مالی جهانی وارد کشور می‌شوند، رقابت داخلی را خرد می‌کنند و به تدریج که سرمایه‌گذاران را جذب کردند، بیشتر مایل و حاضرند به شرکت‌های چندملیتی بزرگ وام بدهند تا به کسب و کارهای کوچک و زارعین. یکی دیگر از خطرات سرمایه‌گذاران خارجی با رشوه دادن دولت‌ها را تشویق کرده‌اند که امتیازات ویژه‌ای (مثل حمایت تعرفه‌ای) به آن‌ها بدهند.
■    فهرست شکایت‌های مشروع از سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی تمامی ندارد. این سرمایه‌گذاری‌ها تنها از آن جهت شکوفا می‌شوند که امتیازهای ویژه‌ای از دولت گرفته‌اند. در حالی که اقتصاد متعارف بر اختلاف ناشی از انگیزه‌های مربوط به این امتیازها تمرکز می‌کند، جنبه‌ی بسیار مکارانه‌تری هم بر آن مترتب است: بیشتر اوقات این امتیازها ناشی از فساد و ارتشا مقامات دولتی است، سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی تنها به بهای تضعیف فرآیندهای مردم‌سالاری به دست می‌آیند. این مطلب به ویژه در مورد سرمایه‌گذاری در معادن، نفت دیگر ذخائر طبیعی صحت دارد که خارجیان انگیزه‌ی زیادی برای بهره برداری از آن‌ها با بهای پایین دارند.
■    در پس ایدئولوژی اقتصاد بازار، الگویی هست که به «آدام اسمیت» نسبت داده می‌شود و استدلال می‌کند که نیروهای بازار انگیزه‌ی سود  باعث می‌شوند که اقتصاد با کارایی تمام کار کند، گویی که دستی نامرئی در این کار دخالت دارد. یکی از دستاوردهای مهم اقتصاد جدید این است که نشان می‌دهد در چه فضا و شرایطی است که نتیجه گیری‌های آدام اسمیت درست از آب در می‌آید: این نکته روشن شده که این نتیجه‌گیری‌ها به شدت محدود هستند. در واقع پیشرفت‌های اخیر در نظریه‌ی اقتصادی که طنز آمیز این است که درست در دوره‌ای روی داده که سیاست‌های «تفاهم واشنگتن» به نحوی خستگی ناپذیر دنبال می‌شوند نشان می‌دهد که هر وقت اطلاعات ناکافی و بازارها ناکامل‌اند که باید گفت همیشه و به ویژه در کشورهای در حال توسعه چنین است مداخله‌ی دولت که در اصل می‌تواند کارایی بازار را بهبود بخشد امری پسندیده است محدودیت روی شرایطی که بازارها تحت آن کارا عمل می‌کنند، اهمیت زیاد دارد؛ و بسیاری از فعالیت‌های دولت پاسخ به نارسایی‌های عملکرد بازار است. اکنون ما می‌دانیم که اگر اطلاعات کافی می‌بود نقش بازارهای مالی بسیار اندک و مقررات حاکم بر بازارهای مالی هم اهمیت زیادی نداشت. اگر رقابت به طور خودکار کامل می‌بود، نیاز چندانی هم به دستگاه‌های کنترل کننده انحصارها نبود.
■    اقتصاد موجود به رغم اشکالات روشنی که دارد شجره نامه‌ی روشنفکری خوبی در پی آن است یک برنده‌ی جایزه نوبل، یعنی «آرتور لوییس» استدلال می‌کرد که نابرابری برای توسعه و رشد اقتصاد چیز خوبی است. چرا که اغنیا بیش از فقرا پس‌انداز می‌کنند و انباشت سرمایه هم کلید رشد است. یکی دیگر از برندگان جایزه‌ی نوبل در اقتصاد «سیمون کوزنتس» می‌گوید اگر چه در نخستین مراحل توسعه نابرابری گسترش می‌یابد، ولی در مراحل بعد این روند معکوس می‌شود.
■    بسیاری از اصطلاحات که در طرح «تفاهم واشنگتن» سخنی از آن‌ها به میان نیامده می‌توانند رشد بالاتر و برابری بیشتری فراهم آورند. اصلاحات ارضی یکی از کارهایی است که پیش پای بسیاری از کشورها قرار دارد. در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، ثروتمندان معدودی مالک بیشتر زمین‌ها هستند، اکثریت وسیعی به عنوان زارعین اجاره‌دار کار می‌کنند که فقط نیم یا کمتر از نیمی از آنچه تولید می‌کنند به آن‌ها می‌رسد. این را در اصطلاح زراعت سهم بری می‌گویند. زراعت سهم بری در جاهایی که سهم مساوی به مالک داده می‌شود انگیزه‌های تولید را تضعیف می‌کند، چرا که عملاً اثری مثل اخذ مالیات از زارعین فقیر دارد.
■    صندوق بین‌المللی پول هزینه‌ی برنامه‌های خود را کمتر از واقع و منافع حاصل از آن را بیش از حد ارزیابی می‌کند. مثلاً مسأله‌ی بیکاری را در نظر بگیرید. از نظر صندوق و دیگران که باور دارند، اگر بازارها به طور عادی عمل کنند عرضه باید با تقاضا برابر باشد وجود بیکاری نشانه‌ی این است که در عمل آزادانه بازار مداخله شده است.

░▒▓ بحران آسیای شرقی: چگونه سیاست‌های صندوق بین‌المللی پول جهان را به آستانه‌ی سقوط عمومی کشاند؟
■    روز دوم ژوئیه ۱۹۹۷ با آغاز بحران ارزی در تایلند، بزرگ‌ترین بحران اقتصادی پس از رکود بزرگ آغاز گشت. این بحران نه تنها بسیاری از اقتصادهای نوظهور آسیای شرقی را در برگرفت، بلکه از آسیا به روسیه و آمریکای لاتین نیز سرایت کرد و تمامی جهان را در معرض تهدید قرار داد. با شروع بحران، صندوق و وزارت خزانه آمریکا به شدت از کشورهای آسیای شرقی انتقاد کردند و نهادهای اقتصادی آن‌ها را کهنه و دولت‌هایشان را فاسد نامیدند. این در حالی بود که مقامات اقتصادی کشورهای بحران زده و بسیاری از کارشناسان مستقل، منبع اصلی بحران را پول‌های سوزانی می‌دانستند که با آزاد سازی بازار سرمایه وارد این کشورها شده بودند.
■    صندوق بین‌المللی پول می‌دانست که مسائل آسیای شرقی از نهادهای مالی ضعیف و شرکت‌هایی است که شدیداً مقروض بودند. با وجود این، بر افزایش نرخ بهره اصرار داشت و عملاً این مسائل را تشدید کرد. پیامدهای این کار قابل پیش بینی بود. نرخ بهره‌ی بالا، تعداد شرکت‌هایی را که در فشار بودند افزایش داد و در پی آن تعداد بانک‌هایی که وام‌های اعطایی‌شان با مشکل باز پرداخت مواجه شده بود، بالا رفت.  این امر بانک‌ها را ضعیف‌تر از پیش کرد. افزایش فشار در بخش‌های شرکتی و مالی باعث شد سیر نزولی اقتصاد که خود ناشی از کاهش تقاضای کلی بود، یعنی صندوق بین‌المللی پول کاهش همزمان تقاضا و عرضه‌ی کل را سازمان داده بود.
■    صندوق بین‌المللی پول مدعی است که گذاشتن شرایط نرخ بهره بالا، کاهش هزینه‌های دولت و افزایش مالیات، بخشی از مسؤولیت‌های آن بوده است. این شرایط بود که میلیاردها دلار پول فراهم آورد؛ لذا صندوق مسؤولیت داشت که مطمئن شود نه فقط کشورها پول را بازپرداخت می‌کنند، بلکه «درست هم عمل می‌کنند» تا سلامت اقتصادیشان را برگردانند. اگر مسائل ساختاری بوده که باعث و بانی بحران در سطح اقتصاد کلان شده با این مسائل باید برخورد شود. گستردگی این شرایط بدان معنا بود که کشورهایی که کمک صندوق را پذیرفته‌اند باید حاکمیت اقتصادی خود را تا حدود زیادی واگذار کنند.
■    همچنان که بحران تشدید می‌شد، نیاز به تجدید ساختار اقتصاد، شعار روز شده بود. بانک‌هایی که وام‌های زیاد داده بودند، باید تعطیل می‌شدند. شرکت‌هایی که بدهکار بودند، باید تعطیل و یا به طلبکارانشان واگذار شوند. صندوق بین‌المللی پول هم به جای اینکه به ایفای نقش اصلی خود که تأمین نقدینگی برای مخارج مورد نیاز بود بپردازد، توجه‌اش به همان مباحث معطوف شده بود. افسوس که توجه به مسائل ساختاری هم با شکست مواجه شد و بسیاری از اقدامات صندوق بین‌المللی پول باعث شد اقتصادهای منطقه بیش از پیش غرق در گرفتاری شوند.
■    در برخورد با مسأله تجدید ساختارها که در آسیای شرقی، گروه کارشناسان صندوق توجه خود را به تعطیل کردن بانک‌های ضعیف معطوف کرده بودند. گویی که یک الگوی رقابتی داروینی در ذهن داشتند که به موجب آن بانک‌های ضعیف نباید ادامه‌ی بقا بدهند. این موضوع آن‌ها البته بی پایه و اساس هم نبود در جاهای دیگر که اجازه داده بودند بانک‌های ضعیف به کارشان ادامه دهند. بدون اینکه نظارت سختی بر آن‌ها اعمال شود. نتیجه‌اش این بود که وام‌های پر خطری پرداخته بودند.
■    از نظر وال‌استریت، یک بحران وقتی که متغیرهای پولی و مالی کشور بازگشت به وضع عادی را آغاز کنند، تمام شده تلقی می‌شود. مادام که نرخ‌های ارز تضعیف می‌شوند یا بهای سهام در حال افت است. معلوم نیست که پایان این سیر نزولی کجاست، ولی وقتی این سیر نزولی به آخر رسید، حداقل این است که جلوی زیان بیشتر گرفته می‌شود و بدترین وضعیت شناخته شده است. با این حال برای بهبودی کامل اقتصاد، تثبیت نرخ‌های ارز یا نرخ‌های بهره کافی نیست. افراد با نرخ بهره با نرخ بیکاری و مزدهای واقعی شروع به برگشت کرده باشند، اما از نظر کارگری که هنوز بیکار است و یا یک چهارم درآمدش را از دست داده، این‌ها کافی نیست.
■    بحران آسیا تغییرات زیادی با خود به ارمغان آورد که در آینده این کشورها را در جای مناسبی قرار خواهد داد. اداره‌ی امور شرکت‌ها و معیارهای حسابداری بهبود یافته و در برخی موارد آن‌ها را در رأس بازارهای نوظهور قرار داده است، قانون اساسی جدید تایلند متعهد به مردم‌سالاری قدرتمندتری است  (و شامل بندی است که به موجب آن برای شهروندان «حق دانستن» قائل است که حتی و در قانون اساسی امریکا هم وجود ندارد) ونیز ملتزم به سطحی از شفافیت است که مشخصاً فراتر از سازمان‌های پولی و مالی بین‌المللی است بسیاری از این تغییرات، شرایط رشد نیرومند آینده را فراهم آورده‌اند.
■    اما در مقابل زیان‌های جدی هم وجود دارد که این منافع را خنثی می‌کند. شیوه برخورد صندوق با بحران در بسیاری از کشورها میراثی از دیون عمومی و خصوصی به جای گذاشته است. این شیوه نه فقط بنگاه‌های اقتصادی را چنان ترساند که دیون زیاد خود را، که مشخصه اقتصاد کره بود، پس دادند، بلکه حتی آن را به سطحی فراتر از حد احتیاط آمیز رساندند: نرخ بهره بسیار بالایی که هزاران بنگاه اقتصادی را ورشکست کرد، نشان می‌دهد که حتی میزان متوسطی از بدهی هم می‌تواند خطر آفرین باشد.

░▒▓ چه کسی روسیه را از دست داد؟
■    روسیه درامی است که برای همیشه سر به مهر خواهد ماند، تنها معدودی افراد، انحلال ناگهانی اتحاد شوروی را پیش‌بینی می‌کردند و تنها معدودی استعفای ناگهانی «بوریس یلتسین» را پیش بینی کردند. برخی، حکومت الیگارشی را که محصول زیاده‌روی‌های دوره‌ی یلتسین بود، دیگر تحت کنترل می‌دانند، دیگرانی هستند که معتقدند که فقط چند نفری از الیگارش‌ها از قدرت کنار رفته‌اند. برخی افزایش تولید پس از بحران سال ۱۹۹۸ را شروعی برای یک رنسانس می‌دانند. رنسانسی که منجر به ایجاد یک طبقه‌ی متوسط خواهد شد. کسانی دیگر، معتقدند که سال‌ها طول می‌کشد. تا خسارت‌های وارده بر این کشور طی دهه‌ی گذشته جبران شود. درآمدهای امروزی به نحو قابل ملاحظه‌ای پایین‌تر و فقر و تنگدستی بیشتر از یک دهه‌ی پیش است. بدبینان، در این کشور، یک قدرت اتمی می‌بینند که گرفتار بی ثباتی سیاسی و اجتماعی است، خوش بینان کشور را تحت یک رهبری نیمه استبدادی می‌بینند که مشغول تثبیت کشور به بهای از دست دادن برخی از آزادی‌های مردم‌سالاری است.
■    از سال ۱۹۹۸‌، روسیه رشد اقتصادی بالایی داشته که مبتنی بر قیمت‌های بالای نفت خام و منافع تضعیف ارزش روبل است که صندوق بین‌المللی پول مدت‌ها با آن مخالفت می‌کرد. اما با کاهش قیمت نفت و تحلیل منافع حاصل از تضعیف ارزش پول، رشد نیز آهسته‌تر شده است. امروزه پیش بینی‌های اقتصادی کمتر از دوره‌ی بحران ۱۹۹۸ تیره است. لیکن کمتر از آن زمان نامشخص نیست. وقتی بهای نفت صادرات اصلی کشور بالا بود، دولت به زحمت می‌توانست پاسخگوی نیازها باشد، اگر بهای نفت سقوط کند، چنانچه نشانه‌های کاهش آن هنگامی که این کتاب به زیر چاپ می‌رفت دیده می‌شد، می‌تواند مشکلاتی جدی را ایجاد کند. بهترین سخنی که در مورد روسیه می‌شود این است که آینده کماکان نا روشن خواهد بود.
■    مشکلاتی را که روسیه  (با سایر این کشورها) در سال ۱۹۸۹ با آن مواجه بودند در نظر بگیرید. در روسیه مؤسساتی بودند که مؤسساتی با نام مشابه آن‌ها در غرب موجود بود ولی وظایفشان فرق داشت. روسیه صاحب بانک‌هایی بود که پس‌اندازها را جمع آوری می‌کردند، ولی تصمیم در مورد اعطای وام‌ها به عهده‌ی آن‌ها نبود. همچنین هیچ مسؤولیتی برای نظارت بر نحوه‌ی مصرف وام‌ها و بازپرداخت آن‌ها نداشتند، آن‌ها تنها به دستور سازمان برنامه‌ریزی مرکزی «وجوه» را در اختیار دیگران می‌گذاشتند.
■    آزادسازی و تثبیت اقتصادی دو ستون اصلی راهبرد اصلاحات بودند، خصوصی‌سازی سریع، ستون سوم آن بود، اما دو ستون اول موانعی برای ستون سوم فراهم آوردند. تورم شدید اولیه، پس اندازه‌ای اکثر مردم روسیه را از میان برد و لذا، افراد کافی در کشور نبودند که بنگاه‌های خصوصی شده را خریداری کنند، حتی اگر هم می‌توانستند خریداری کنند، مشکل می‌توانستند آن‌ها را بازسازی کنند، چرا که نرخ بهره بسیار بالا بود و مؤسسات مالی که سرمایه‌ی لازم را تأمین کنند، وجود نداشت.
■    صندوق بین‌المللی پول در هفته‌های قبل از بحران، سیاست‌هایی را توصیه می‌کرد که باعث تشدید بحران می‌شد. صندوق، روسیه را واداشت که بیشتر به ارز وام بگیرد تا به روبل. استدلالشان هم ساده بود: نرخ بهره‌ی روبل بالاتر از نرخ بهره‌ی دلار بود و لذا با استقراض دلار، دولت می‌توانست سود ببرد. ولی در این استدلال خبط بزرگی نهفته است. در نظریه‌ی اقتصادی مقدماتی استدلال می‌شود که تفاوت نرخ بهره‌ی اوراق قرضه‌ی دلاری و قرضه‌ی روبلی، منعکس کننده‌ی انتظارات مربوط به تضعیف ارزش روبل است. بازارها چنان به تعادل می‌رسند که هزینه‌ی استقراض با توجه به خطرات مربوط به تعدیل برابری‌ها، با هم مساوی است.
■    میزان افزایش نابرابری، مثل میزان و دوره‌ی تنزل اقتصادی، در روسیه موجب شگفتی شد. کارشناسانی، افزایش نابرابری را تا حدودی انتظار داشتند. در رژیم سابق، درآمدها از راه محدود کردن تفاوت دستمزدها، مشابه هم نگه داشته می‌شد. نظام کمونیستی در عین حال که زندگی آسانی فراهم نمی‌آورد، از فقر فوق‌العاده نیز ممانعت می‌کرد و سطح زندگی را برای همه نسبتاً برابر نگه می‌داشت و این کار را با همگانی کردن آموزش، مسکن، خدمات درمانی و خدمات مربوط به کودکان انجام می‌داد. با چرخش به سوی اقتصاد بازار، آن‌هایی که سخت‌کوش‌تر هستند و تولید بهتری دارند، پاداش تلاششان را می‌گیرند.
■    صندوق بین‌المللی پول به روسیه گفته بود که هر چه سریع‌تر خصوصی‌سازی را انجام دهد، اینکه خصوصی‌سازی چگونه انجام شود، اهمیت دست دوم داشت. بسیاری از ناکامی‌هایی (هم کاهش درآمدها و هم گسترش نابرابری) را می‌شود مستقیماً به این اشتباه مرتبط دانست. در یک بررسی ده ساله از اقتصادهای در حال گذار که در بانک جهانی تهیه شده مشخص شده که خصوصی‌سازی در فقدان زیربناهای نهادی آن  (مثل نحوه‌ی اداره‌ی شرکت‌ها) اثر مثبتی بر رشد ندارد.   «تفاهم واشنگتن» اینجا هم برداشت غلطی داشت. به راحتی می‌شود به رابطه‌ی میان روش خصوصی‌سازی و شکست آن انگشت گذاشت.

░▒▓ تجارت منصفانه‌ی غیر منصفانه و دیگر شیطنت‌ها
■    از نظر بسیاری از افراد، طرح خصوصی‌سازی به روش وام در مقابل سهام  (و به موجب آن معدودی الیگارشی، کنترل بخش وسیعی از منابع طبیعی کشور را به دست گرفتند) محور مهمی شد که ایالات متحده باید در موردش سخن می‌گفت. بی جهت نبود که در داخل روسیه، ایالات متحده را با فساد درون کشور هم‌داستان می‌دیدند. به عنوان آنچه که در نظر عموم حمایت از روسیه تلقی می‌شود، «لارنس سامرز» معاون وزیر خزانه داری امریکا «آناتولی چوبیایی» را به خانه خود دعوت کرد، این شخص سرپرست خصوصی‌سازی و سازمان دهنده فریبکاری وام در مقابل سهام بود، کسی که بعداً یکی از بدنام‌ترین مقامات در همه‌ی روسیه شد. صندوق و خزانه داری امریکا، وارد زندگی روسیه شدند. ایالات متحده و صندوق بین‌المللی پول و جامعه بین‌المللی با طرفداری قاطع و مستمر از آنانی که در قدرت بودند، آن هم درست زمانی که نابرابری عظیمی پیامد فرایند این خصوصی‌سازی فساد آلود بود، به نحوی پاک نشدنی خود را با سیاست‌هایی که در بهترین شرایط به نفع اغنیا و به زیان طبقه متوسط روسیه بود، پیوند زده بودند.
■    منافع خاص گسترده‌تری در ایالات متحده چنان بر این سیاست که تأثیر می‌گذاشت که با منافع ملی وسیع‌تر ایالات متحده در تضاد بود و باعث می‌شد که این کشور تا حدود زیادی ریاکار به نظر برسد، ایالات متحده از تجارت آزاد حمایت می‌کند ولی اغلب وقتی کشور فقیری ماده‌ی خاصی پیدا می‌کند که به ایالات متحده صادر کند، منافع طرفداران سیاست‌های حمایتی مورد حفاظت قرار می‌گیرد. این مجموعه منافع کارگری و تجاری بسیاری از قوانین تجاری را با عنوان قوانین تجاری منصفانه مورد اشاره قرار می‌گیرند و در خارج از ایالات متحده آن‌ها را قوانین تجاری منصفانه‌ی غیر منصفانه می‌نامند، به خدمت می‌گیرند تا از واردات با کشیدن سیم خاردار هم که شده جلوگیری کنند.
■    وقتی واردات اورانیوم توسط دولت امریکا که هدف آن خلع سلاح روسیه بود، توسط تولیدکنندگان امریکای اورانیوم با استناد به قوانین تجارت منصفانه مورد اعتراض قرار گرفت، روشن بود که تغییر این قوانین امری ضروری است. وزارت بازرگانی و نمایندگی تجارت ایالات متحده با ترغیب مقامات بالا، تشویق شدند که تغییر این قوانین را به مجلس پیشنهاد کنند، اما مجلس این پیشنهادها را رها کرد. برای من هنوز روشن نشده که آیا وزارت بازرگانی و نمایندگی تجاری ایالات متحده بودند که در تلاش برای تغییر این قوانین خراب‌کاری کردند و پیشنهادها را به نحوی به مجلس دادند که مخالفت مجلس غیر قابل اجتناب بود یا با مجلس که همیشه موضع حمایت از صنایع داخلی را دارد، وارد نزاع هم شدند یا خیر.
■    روسیه در درس اقتصاد بازار مردود شده و ما هم آموزگاران او بودیم، و چه درس عجیبی بود این درس، از یک سو حجم زیادی از بازار آزاد به آن‌ها تزریق می‌کردیم که مبتنی بر اقتصاد کتاب‌های درسی بود. از سوی دیگر، آنچه آنان در عمل از آموزگاران خود می‌دیدند به نحو چشمگیری با این آرمان مغایر بود. به آن‌ها گفته شده بود که آزادی تجارت برای موفقیت اقتصاد بازار امری ضروری است. با وجود این، وقتی آن‌ها خواستند آلومینیوم و اورانیوم  (و دیگر کالاهای اولیه) به ایالات متحده صادر کنند،‌ ملاحظه کردند که درها بسته است، ظاهراً امریکا بدون آزادی تجارت به موفقیت رسیده بود و یا آن طور که خود می‌گفت «تجارت خوب، ولی واردات بد است» به آن‌ها گفته شده بود که رقابت امری حیاتی است.   (اگر چه تأکید زیادی روی آن نشده بود) با وجود این دولت امریکا در تأسیس یک کارتل آلومینیوم نقش اساسی ایفا کرد و به تنها تولید کننده‌ی امریکایی اجازه‌ی انحصاری ورود آلومینیوم غنی شده را داده بود.

░▒▓ مسیرهای بهتر به اقتصاد بازار
■    فرایند آرام خصوصی‌سازی اجازه داد که تجدید ساختار اقتصاد پیش از خصوصی‌سازی صورت بگیرد و بنگاه‌های بزرگ بتوانند در واحدهای کوچک‌تری تجدید سازمان داده شوند یک بخش جدید و پر طراوت از بنگاه‌های کوچک ایجاد شد که توسط مدیران جوانی که علاقه‌مند به سرمایه‌گذاری در آینده‌ی خود بودند اداره می‌شدند.
■    «گذار» از قدرت مطلقه‌ی حزب کمونیست چین کار دشوارتری است. رشد و توسعه‌ی اقتصادی به خودی خود آزادی‌های فردی و حقوق شهروندی را به همراه ندارد واکنش‌های میان اقتصاد و سیاست امر پیچیده‌ای است. پنجاه سال پیش، نظر فراگیر این بود که رشد و دموکراسی جایگزین یکدیگر می‌شوند و هر دو را با هم نمی‌شود داشت. تصور می‌شد که روسیه قادر نخواهد بود سریع‌تر از امریکا رشد کند، ولی روسیه بهای سنگینی پرداخت. اکنون می‌دانیم که روسیه آزادی‌هایش را از دست داد، بدون اینکه از نظر اقتصادی سود برده باشد، مواردی وجود دارد که اصلاحات تحت یک حکومت استبدادی به موفقیت‌هایی هم دست یافته است و شیلی زمان «پینوشه» یک نمونه آن است. اما مواردی که حکومت‌های استبدادی اقتصادها را مضمحل کرده‌اند، فراوان‌ترند.
■    ثبات اقتصادی، برای رشد مهم است و هر کسی که با تاریخ چین آشناست، می‌داند که ترس از بی‌ثباتی در اعماق جان این ملت بیشتر از یک میلیارد ریشه دارد. اما در نهایت رشد و پیشرفت اقتصادی فراگیر برای ثبات بلند مدت  (اگر نه کافی) ولی لازم است... مردم سالاری‌های غرب به نوبه‌ی خود نشان داده‌اند که بازار آزاد  (که اغلب توسط دولت‌ها منظم شده) در تأمین رشد و پیشرفت در فضایی که آزادی‌های فردی وجود دارد، موفق بوده است. این احکام به همان اندازه‌ی که در گذشته معتبر بوده‌اند، برای «اقتصاد جدید» دنیای آینده نیز اعتبار خواهند داشت.
■    نخستین سال‌های گذار اقتصادی، بنگاه‌های دولتی در شهرک‌ها و روستاها نقش محوری داشتند. ایدئولوژی صندوق بین‌المللی پول می‌گفت که چون این بنگاه‌ها دولتی هستند، نمی‌توانند بنگاه‌های موفقی باشند، ولی صندوق در اشتباه بود. همین‌ها بودند که مشکل اداره‌ی بنگاه‌ها را حل کردند. مشکلی که صندوق به آن توجه کمی داشت، ولی اساس بسیاری از ناکامی‌ها در جاهای دیگر بود، شهرک‌ها و روستاها وجود پر ارزش خود را به ایجاد ثروت هدایت می‌کردند و رقابت شدیدی برای موفقیت داشتند.
■    انتقاد از صندوق بین‌المللی پول فقط این نبود که پیش‌بینی‌ها به تحقق نپیوست. مگر نه اینکه هیچ کس حتی صندوق بین‌المللی پول، نمی‌توانست از پیامدهای تغییرات وسیعی که ناشی از گذار از کمونیسم به اقتصاد بازار بود، مطمئن باشد. انتقاد بر این است که دیدگاه صندوق بسیار محدود بود، توجهش تنها به اقتصاد معطوف بود، الگوهای اقتصادی بسیار محدودی را مورد استفاده قرار می‌داد.
■    رشد اقتصادی در صورتی با موفقیت ادامه خواهد یافت که روسیه یک فضای سرمایه‌گذاری‌پذیر ایجاد کند. این امر مستلزم اقداماتی در همه‌ی سطوح دولت است. سیاست‌های مناسب در سطح ملی می‌تواند توسط سیاست‌های محلی و منطقه‌ای خنثی شود. مقررات بیش از حد در سطوح مختلف می‌تواند تأسیس بنگاه‌های جدید، را دشوار کند در دسترس نبودن زمین به همان میزان عدم دسترسی به سرمایه می‌تواند عامل بازدارنده باشد. اگر مقامات دولت‌های محلی، بنگاه‌ها را بیش از حد در فشار بگذارند که انگیزه‌ای برای سرمایه‌گذاری نداشته باشد، خصوصی سازان نفع زیادی نخواهد داشت. یک ساختار فدرالی که انگیزه‌های قابل قبولی در همه‌ی سطوح ارائه کند باید تعبیه شده باشد. این البته کار دشواری است. سیاست‌هایی که هدفشان جلوگیری از مشکل آفرینی‌های کارکنان سطوح پایین است، خودشان می‌توانند مشکل آفرین بشوند، زیرا ممکن است قدرت بیش از حد به مرکز بدهند و مقامات محلی و منطقه‌ای را از استفاده از راهبرهای رشد مبدعانه بازدارند. اگر چه اقتصاد روسیه در کل با رکود مواجه بوده است، ولی در پاره‌ای نقاط پیشرفت‌هایی مشاهده شده و این نگرانی وجود دارد که تلاش‌های اخیر کرملین برای زیر سلطه آوردن مقامات محلی، در واقع مانع نوآوری‌های محلی می‌شود.
■    اما یک عامل اساسی در ایجاد فضای مناسب کسب و کار وجود دارد چیزی که تحصیل آن با توجه به آنچه طی دهه‌ی گذشته روی داده دشوار است و آن ثبات سیاسی و اجتماعی است. نابرابری عظیم و فقر وسیعی که طی دهه‌ی گذشته ایجاد شده، زمینه‌ی حاصل خیزی برای انواع جنبش‌ها از ملی‌گرایی گرفته تا عوام‌گرایی فراهم آورده که برخی از آن‌ها نه فقط تهدیدی برای رشد اقتصادی آینده‌ی روسیه، بلکه تهدیدی برای صلح جهانی هستند. معکوس کردن این نابرابری که به این سرعت ایجاد شده دشوار خواهد بود و احتمالاً زمان زیادی می‌طلبد.

░▒▓ دستور کار دیگر صندوق بین‌المللی پول
■    صندوق معتقد است که در حال انجام وظایفی است که به او محول شده، یعنی حفظ ثبات جهانی و کمک به رشد و ثبات کشورهای در حال توسعه‌ای که در حال گذار اقتصادی‌اند، تا همین اواخر صندوق اساساً قبول نداشت که باید خود را درگیر مسأله فقر هم بکند و آن را جزء وظایف بانک جهانی می‌دانست. ولی امروزه لااقل در زبان، مسأله فقر را هم مورد توجه قرار داده است. با این حال به اعتقاد من صندوق در انجام تکالیفش ناکام بوده و این ناکامی‌ها اتفاقی هم نیست بلکه، پیامد چگونگی درک صندوق نسبت به وظایف اوست.
■    حرفه‌ی اقتصاد، رویکرد منظمی را برای «نظریه‌ی نارسایی بازار و اقدام دولت» بسط داده که تلاش می‌کند نشان دهد که چرا بازارها ممکن است درست کار نکنند و چرا یک اقدام جمعی لازم است در سطح بین‌المللی این نظریه نشان می‌دهد که چرا اقدامات دولت‌ها به طور جداگانه و مستقل نمی‌تواند به رفاه اقتصاد جهانی کمک کند و چطور یک اقدام جمعی، یعنی اقدام تصحیح کننده‌ای که دولت‌ها با همکاری یکدیگر و اغلب توسط مؤسسات بین‌المللی انجام می‌دهند، قضایا را سر و سامان می‌بخشد.
■    صندوق بین‌المللی پول با تمرکز به روی علائم بیماری، می‌کوشد تا از مداخلات خود دفاع کند و می‌گوید بدون این مداخلات کشور دیونش را معوق خواهد کرد و در نتیجه نخواهد توانست در آینده اعتبار بگیرد. اگر صندوق، یک رویکرد منسجم می‌داشت، اشتباه این استدلال را فوراً متوجه می‌شود. اگر بازارهای سرمایه خوب کار کنند، و محققاً اگر آن طور که بازارگرایان افراطی صندوق معتقدند، نزدیک به نقطه‌ی مطلقاً خوب کار کنند، در آن صورت این بازارها که باید آینده نگر باشند. یعنی در تعیین نرخ بهره‌ی وام‌های‌شان، خطرات آینده را مد نظر داشته باشند.
■    با توجه به ناکامی‌های روز افزون صندوق و تقاضاهای فزاینده، برای اینکه حیطه‌ی کار صندوق محدودتر بشود. در سال ۱۹۹۹ معاون اول صندوق، استنلی فیشر، گسترش وظایف صندوق را پیشنهاد داد و خواست که صندوق نقش «آخرین مرجع وام» را ایفا کند با عنایت به اینکه صندوق نتوانسته از اختیاراتی که به او داده شده استفاده کند، پیشنهاد افزایش قدرت آن خیلی جسارت می‌خواست. این پیشنهاد مبتنی بر یک تشبیه خوش‌آیند بود. در داخل کشورها بانک‌های مرکزی به عنوان «آخرین مرجع وام» عمل می‌کنند و به بانک‌هایی که قادر به ادای دیون هستند ولی مشکل نقدینگی دارند یعنی ارزش ویژه‌ی مثبت دارند، ولی از جای دیگری نمی‌توانند وام بگیرند وام اعطا می‌کنند. اگر صندوق دیدگاه منسجمی از بازار سرمایه داشت، فوراً به غلط بودن این فکر پی می‌برد.  مطابق نظریه‌ی بازار کامل اگر کسب و کاری قادر به پرداخت دیون خود باشد، باید بتواند از بازار استقراض کند و هر بنگاهی که قادر به ادای دیون خویش است، مشکل نقدینگی هم ندارد.

░▒▓ راه پیش‌رو
■    بانک جهانی نیز همچون صندوق بین‌المللی پول و مالی برتون وودز است که در سال ۱۹۴۴ در آمریکا تشکیل شد. این کنفرانس بخشی از تلاش‌های هماهنگ شده‌ای بود که برای تأمین مالی بازسازی اروپا بعد از جنگ برگزار گردید. اسم واقعی بانک جهانی، یعنی «بانک بین‌المللی ترمیم و توسعه» نشان دهنده مأموریت اولیه آن بود. قسمت آخر یعنی «توسعه» در پایان کار به آن اضافه شد.
■    سازمان تجارت جهانی به کلی با دو سازمان دیگر متفاوت است. این سازمان هیچ‌گونه مقرراتی وضع نمی‌کند، بلکه زمینه و جایگاه مذاکرات تجاری را فراهم می‌آورد و اطمینان حاصل می‌کند که موافقت‌نامه‌هایش به مورد اجرا گذاشته می‌شود. استیگلیتز پس از بیان این مطلب از موافقت‌نامه‌های یک‌سویه و ناعادلانه سازمان تجارت جهانی انتقاد می‌نماید. وی رفتار کشورهای غربی را در این عرصه ریاکارانه می‌خواند و شواهد گوناگونی از این نوع رفتارها ارائه می‌دهد.
■    اگر گروه‌های پولی و مالی به تفکر صندوق بین‌المللی پول حاکم‌اند، گروه‌های تجاری هم از همان نقش مسلط در سازمان تجارت جهانی برخوردارند. درست همان طور که صندوق بین‌المللی پول به مسائل مربوط به فقرا وقعی نمی‌گذارد و حاضر است میلیاردها دلار بابت ضمانت مالی بانک‌ها بپردازد، ولی مبلغ ناچیزی برای یارانه‌ی مواد غذایی آن‌هایی که به خاطر برنامه‌های صندوق از کار بیکار شده‌اند ندهد. سازمان تجارت جهانی به آن‌هایی که در تلاش‌اند تا استفاده از تورهایی را ممنوع کنند که برای صید میگو درست شده ا ما در عین حال لاک پشت دریایی هم، که نسل آن در معرض خطر است، در آن صید می‌شود، می‌گوید، که چنین مقرراتی مداخله‌ی غیر قابل توجیه در تجارت آزاد است. آن‌ها در می‌یابند که ملاحظات تجاری بر هر چیز دیگری و از جمله محیط زیست، ارجحیت دارد.
■    دولت نه فقط می‌تواند در تخفیف این نارسایی‌ها (تنزل دوره‌ای، رکود و کسادی بازارها) نقش اساسی داشته باشد و نقش هم داشته است، بلکه می‌تواند از وجود عدالت اجتماعی اطمینان حاصل کند. اگر فرآیندهای بازار، به خودشان رها شوند، ممکن است منابع ناچیزی برای گذران زندگی در اختیار افراد بگذارند در کشورهایی که بیش از دیگران موفق بوده‌اند، مثل ایالات متحده و آسیای شرقی دولت‌ها این نقش را عهده‌دار بوده و نسبتاً به خوبی ایفای نقش کرده‌اند و بخش عمده‌ای از زیربناها و از جمله زیربناهای نهادی مثل نظام قضایی را، که برای دست به کار کردن بازار لازم‌اند به وجود آورده‌اند. آن‌ها بخش پولی و مالی را قانونمند کرده‌اند تا اطمینان حاصل کنند که بازارهای سرمایه به شیوه‌ای که باید عمل می‌کنند. آن‌ها همچنین به ایجاد تور ایمنی برای فقرا اقدام کرده‌اند.
■    آدام اسمیت از محدودیت‌ها بازار و از جمله تهدیدهایی که ناشی از ناقص بودن رقابت بود بیش از کسانی که خود را مدعی پیروی از او می‌دانند، آگاهی داشت. اسمیت، همچنین از زمینه‌های اجتماعی و سیاسی که اقتصادها باید در آن عمل کنند، بیش از آنان مطلع بود. برای اینکه یک اقتصاد بتواند کار کند، وجود انسجام اجتماعی اهمیت زیادی دارد.
■    جهانی‌سازی، به دلیل روز افزون شدن وابستگی متقابل میان مردم جهان، نیاز به اقدامات جمعی جهانی و اهمیت کالاهای عمومی جهانی را بالا برده است، این نکته که سازمان‌های بین‌المللی جهانی که برای مقابله با این مسائل ایجاد شده‌اند، نتوانسته‌اند وظایف خود را به نحو احسن انجام دهند، جای تعجب ندارد. لیکن ما در فصل‌های گذشته گلایه‌هایی را مستند کردیم که از مطلقاً خوب کار کردن این سازمان‌ها جداست. در برخی موارد ناکامی آنان قابل ملاحظه بوده و در برخی مواردی هم دستور کار نامتوازنی را دنبال کرده‌اند، به طوری که بعضی از جهانی‌سازی بیش از دیگران منتفع شده‌اند و بعضی نیز عملاً صدمه دیده‌اند.
■    مشارکت مؤثر کشورهای در حال توسعه مستلزم این است که نمایندگان این کشورها از جریانات اطلاع کافی داشته باشند. این کشورها چون فقیر هستند نمی‌توانند کارکنانی مثلاً از آن نوع که ایالات متحده دارد، در اختیار بگیرند تا از مواضع آن‌ها در همه‌ی مؤسسات اقتصادی بین‌المللی دفاع کنند. اگر کشورهای توسعه یافته برای شنیدن مسائل کشورهای در حال توسعه عزم جدی دارند، باید با ارائه کمک‌های مالی به ایجاد یک گروه فکری اقدام کنند که مستقل از سازمان‌های اقتصادی بین‌المللی به این کشورها کمک کند که راهبردها و مواضعشان را تنظیم و تدوین کنند.
■    مهم‌ترین راه برای اینکه مطمئن شدن از اینکه سازمان‌های اقتصادی بین‌المللی به مسائل فقرا محیط زیست و مسائل وسیع‌تر سیاسی و اجتماعی توجه دارند (گر چه این هم تغییر اساسی در اداره‌ی امور آن‌ها نیست) این است که آنا شفافیت و علنی بودن کارهای خود را گسترش دهند. ما همواره نقش مهمی را که مطبوعات آزاد و آگاه در نظارت حتی بر دولت‌های خودمان که با رأی مردم انتخاب شده‌اند، دارند مسلم فرض کرده‌ایم: هر گونه شیطنت، هر گونه عدم ملاحظه یا هر قدر هم کوچک، هرگونه پارتی بازی زیر ذره بین است و فشار افکار عمومی با قدرت کار می‌کند. شفافیت در سازمان‌هایی نظیر صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، حتی از اهمیت بیشتری برخوردار است، زیرا رؤسای آن مستقیماً انتخاب نمی‌شوند. این سازمان‌ها اگر چه عمومی هستند، ولی مستقیماً در مقابل عموم پاسخگو نیستند، اما در حالی که عمومی بودن بدان معناست که این سازمان‌ها باید علنی‌تر عمل کنند، ولی در حقیقت آن‌ها کمتر شفاف هستند.
■    یکی از تمایزات مهم میان ایدئولوژی و علم این است که علم، محدودیت‌های مربوط به آنچه را که فرد می‌داند تشخیص می‌دهد. شک و تردید همواره وجود دارد. در مقابل صندوق بین‌المللی پول هرگز علاقه نداشته که تردیدهای مربوط به سیاست‌هایی را که توصیه کرده مورد بحث قرار دهد، بلکه بیشتر علاقه‌مند است از خود تصویری فاقد خطا ارائه کند. این وضع و این خشک اندیشی مانع از آن می‌شود که صندوق از اشتباهات گذشته‌ی خود پند بگیرد...
■    در خارج از صندوق بین‌المللی پول یک اتفاق نظر گسترده ایجاد شده مبنی بر اینکه صندوق باید فعالیت خود را به زمینه‌ی اصلی کار خود، یعنی مدیریت بحران محدود کند؛ به عبارت دیگر، صندوق نباید خود را درگیر مسائل توسعه یا اقتصادهای در حال گذار  (که مسائل بیرون از حیطه‌ی بحران‌ها هستند) بکند. من قویاً با این فکر موافقم، این موافقتم تا حدودی به خاطر آن است که اصلاحات دیگری که صندوق را قادر می‌سازد توسعه و گذار اقتصادی مردم‌سالارانه عادلانه و پایدار را اعتلا دهد، به این زودی‌ها عملی نمی‌شود.
■    ابعاد دیگری هم بر این محدود کردن خواسته‌ها مترتب است، در حال حاضر صندوق بین‌المللی پول مسؤول جمع‌آوری آمارهای اقتصادی با ارزشی است و گر چه در مجموع این کار را به خوبی انجام می‌دهد، ولی ارقامی که گزارش می‌کند تحت تأثیر مسؤولیت‌های عملیاتی آن دست‌کاری می‌شود و برای اینکه نشان دهند که برنامه‌ها به خوبی کار می‌کند و ارقام «با هم می‌خواند» ، پیش بینی‌های اقتصادیشان باید جرح و تعدیل شود.
■    اصلاح نظام پولی و مالی بین‌المللی تازه در آغاز راه است. به نظر من از میان اصلاحات کلیدی لازم موارد زیر را می‌توان ذکر کرد:

۱.    قبول این نکته که آزادسازی بازار سرمایه دارای مخاطراتی است و اینکه جریان سرمایه‌ی کوتاه مدت («پول سوزان») تأثیرات خارجی عظیمی تحمیل می‌کند و برای کسانی که مستقیماً در این معاملات دخیل نیستند، (یعنی افرادی به جز وام دهندگان و وام گیرندگان) هزینه زا ست.
۲.    اصلاحات مربوط به ورشکستگی و وقفه‌ی فعالیت‌ها. راه درست حل و فصل ناشی از عدم پرداخت دیون توسط بخش خصوصی اعم از داخلی یا خارجی ورشکستگی است و نه ضمانت مالی طلبکاران توسط صندوق بین‌المللی پول.
۳.    اتکای کمتر به ضمانت‌های مالی. با افزایش استفاده از ورشکستگی‌ها و توقف فعالیت‌ها، دیگر به ضمانت‌های مالی بزرگ نیازی نیست که مکرراً با ناکامی مواجه شده و تحت آن یا پول داده شده که طلبکاران غربی اطمینان یابند که بازپرداخت وام‌های‌شان بیش از گزینه‌های دیگر است و یا نرخ ارز مدت زمان بیشتری در سطح بالایی نگه داشته می‌شود که در غیر این صورت در آن سطح نمی‌ماند.
۴.    بهبود مقررات بانکی. هم تنظیم و هم اجرای آن باید در کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، بهبود یابد. مقررات بانکی ضعیف در کشوهای توسعه یافته می‌تواند به شیوه‌های وام دهی نامناسب بینجامد و از این راه بی ثباتی را صادر کنند.
۵.    بهبود مدیریت ریسک، امروزه کشورهای سراسر جهان با ریسک عظیم ناشی از ناپایداری نرخ‌های ارز مواجه‌اند. در حالی که صورت مسأله روشن است حل آن آسان نیست؛ کارشناسان، و از جمله کارکنان صندوق بین‌المللی پول، در انتخاب انواع نظام‌های تعیین نرخ ارزی که مورد حمایت آن‌هاست، تغییر موضع داده‌اند.
۶.    بهبود تور ایمنی. بخشی از وظیفه مدیریت ریسک این است که توان اقشار آسیب‌پذیر داخل کشور را برای جذب این‌گونه ریسک‌ها بالا ببرد.
۷.    واکنش بهتر در مقابل بحران‌ها.

■    یکی از دلایلی که جهانی‌سازی مورد حمله قرار می‌گیرد این است که به نظر می‌رسد جهانی‌سازی، ارزش‌های سنتی را تضعیف می‌کند و اصطکاک‌ها واقعی و تا حدودی هم غیر قابل اجتناب هستند. رشد اقتصادی و از جمله رشدی که ناشی از جهانی‌سازی است، باعث گسترش شهرنشینی است و جوامع سنتی روستایی را تضعیف می‌کند. سرعت ادغام در جهان هم مطلب مهمی است: فرایند آرام‌تر بدان معناست که نهادها و هنجارهای سنتی می‌توانند به هم نریزند و به چالش‌های جدید پاسخگو باشند و خود را انطباق دهند.
■    به عقیده استیگلیتز اساسی‌ترین تغییری که لازم است داده شود تا جهانی‌سازی به شیوه‌ای بایسته عمل کند، تغییر در نحوه اداره این سازمان‌هاست. این بدان معناست که در صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی قدرت رأی گیری تغییر یابد و در همه سازمان‌های اقتصادی بین‌المللی تغییراتی داده شود که فقط این وزرای اقتصاد و دارایی نباشند که صدایشان در صندوق و بانک جهانی شنیده می‌شود. به گفته او انجام این تغییرات کار آسانی نیست.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 02 بهمن 1392 ساعت 17:02

مدل‌های اخلاق در مدیریت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از محمد جعفر نظری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    اخلاق کسب‌وکار موضوعی است که با گسترش آگاهی‌های جامعه از طریق رسانه‌ها و فناوری‌های جدید توجه بسیاری را جلب کرده است، به طوری که برملا شدن تخلفات اخلاقی تأثیرات بنیادینی بر سازمان‌ها گذاشته و گاه باعث ورشکستگی شرکت‌های بزرگ شده است.
■    در تلاش برای فهم مفاهیم بنیادین اخلاق کسب‌وکار مفید است که به مدل‌های اخلاقی کلیدی که می‌توانند توصیف‌کننده انواع مختلفی از اخلاق مدیریت در جهان واقعی کسب‌وکار باشند، بیندیشیم. مدیران برای اخلاقی بودن باید ابتدا معنای خاص این مفهوم را در کسب‌وکار بدانند و با جنبه‌های آن آشنا شوند؛ بنا بر این، این نوشتار مدل‌های توصیفی را برای روشن‌تر شدن درک ما از اخلاق کسب‌وکار معرفی می‌کند. در رابطه با اخلاق، سه مدل یا سه گونه از مدیریت را می‌توان توصیف و مقایسه کرد:

• مدیریت غیراخلاقی
• مدیریت اخلاقی
• مدیریت بی‌اخلاق

■    این سه به طور مفهومی روی یک پیوستار قرار می‌گیرند که یک سر آن مدیریت اخلاقی و سر دیگر آن مدیریت غیراخلاقی است. ابتدا دو سر پیوستار (مدیریت غیراخلاقی و مدیریت اخلاقی) را بررسی می‌کنیم و پس از آن به بررسی مفهوم مدیریت بی‌اخلاق می‌پردازیم.

░▒▓ مدیریت غیراخلاقی
■    مدیریت غیراخلاقی عبارت است از رویکردی که نه‌تنها عاری از اصول و انگاره‌های اخلاقی است که موضعی فعال و مخالف با اخلاق نیز دارد. تصمیم‌گیری‌ها، اقدامات و روش‌های مدیریت غیراخلاقی مغایر با اصول اخلاقی است. این مدل بیان می‌کند که انگیزه‌های مدیران خودخواهانه است و مدیر عمدتاً یا تنها به کسب منفعت خود یا سازمان خود اهمیت می‌دهد. اگر فعالیت‌های یک مدیر فعالانه با آن‌چه اخلاقی تلقی می‌شود مغایر باشد، این به آن معنا است که مدیر قدرت تشخیص درست از غلط را دارد و با این حال، گزینه‌ای را برمی‌گزیند که از نظر اخلاقی غلط است؛ بنا بر این، انگیزه‌های وی طمع‌ورزانه یا خودخواهانه تلقی می‌شود. طبق این مدل، اهداف مدیران عبارت است از: سودآوری و موفقیت سازمانی تقریباً، به هر قیمت. در این مدل، مدیر به ادعاهای دیگران درباره لزوم رفتار منصفانه یا عادلانه اهمیت نمی‌دهد.
■    اما درباره گرایش این دسته از مدیران به قانون چه می‌توان گفت؟ (با توجه به این‌که قانون معمولاً، دربرگیرنده حداقلی از اخلاق است). مدیران غیراخلاقی اغلب استانداردهای قانونی را موانعی می‌دانند که مدیریت باید برای دستیابی به خواسته‌های خود آن‌ها را دور بزند یا بر آن‌ها غلبه کند. مدیریت غیراخلاقی به همان صورت که به کارهای غیراخلاقی دست می‌زند، قانون را هم زیر پا می‌گذارد.

░▒▓ استراتژی عملیاتی مدیریت غیراخلاقی
■    استراتژی عملیاتی یک مدیر غیراخلاقی متمرکز بر استفاده از فرصت‌ها برای کسب منافع شخصی یا سازمانی است. مخالفت فعالانه با امور اخلاقی یعنی، این‌که مدیران هر جا که مفید بدانند موانع را از سر راه برمی‌دارند؛ بنا بر این، پرسش عملیاتی کلیدی‌ای که هدایتگر مدیریت غیراخلاقی است آن است که «آیا می‌توان با اقدام، تصمیم یا رفتار مورد نظر (صرف‌نظر درست یا غلط بودن وسیله رسیدن به آن) سودی کسب کرد؟» این پرسش به طور غیرمستقیم بیان می‌کند که به جز کسب سود هیچ چیز دیگری اهمیت ندارد؛ یا دست‌کم می‌توان گفت «اهمیت چندانی» ندارد.

░▒▓ مدیریت اخلاقی
■    در انتهای دیگر پیوستار، مدیریت اخلاقی قرار دارد. این شیوه مدیریت بالاترین تطابق را با رفتارها و استانداردهای کاری اخلاقی دارد. اگر چه همواره نمی‌توان در این شیوه از مدیریت، میزان تطابق با استانداردهای اخلاقی را تعیین کرد، اما، این شیوه در تمرکز بر هنجارهای اخلاقی و استانداردهای حرفه‌ای، انگیزه‌ها، اهداف، جهت‌گیری به سوی قانون و استراتژی عملیاتی عمومی خود تلاش می‌کند که اخلاق را مبنا قرار دهد.
■    در مقابل، انگیزه‌های خودخواهانه‌ای که در مدیریت غیراخلاقی وجود دارد، مدیریت اخلاقی موفقیت را تنها در چارچوب مفاهیم معنادار اخلاقی دنبال می‌کند؛ بنا بر این، انگیزه‌های مدیریت اخلاقی را می‌توان عدالت، انصاف و دیگرخواهی دانست. اهداف سازمانی در این نوع مدیریت هم‌چنان سودآوری را دنبال می‌کند؛ اما، تنها در درون محدوده‌های اطاعت از قانون و حساسیت نسبت به آن و مسؤولیت‌پذیری نسبت به استانداردهای اخلاقی.
■    مدیریت اخلاقی اهداف سودآوری، قانون‌مداری و اخلاق را هم لازم می‌داند، و هم مطلوب. در واقع، تمرکز این رویکرد مدیریت نه تنها بر لفظ قانون، بلکه بر روح آن است. قانون در این دیدگاه به مثابه یک استاندارد حداقلی برای رفتار اخلاقی دیده می‌شود؛ زیرا، مدیریت اخلاقی تلاش دارد که خود را در یک سطح بالاتر از الزامات قانونی حفظ کند.

░▒▓ استراتژی عملیاتی مدیریت اخلاقی
■    استراتژی عملیاتی مدیریت اخلاقی عبارت است از: زندگی منطبق با استانداردهای معتبر اخلاقی و محدود شدن به فرصت‌های اقتصادی اخلاقی و رفتار سازمانی و مدیریتی محدود به چارچوب اخلاق. پرسشِ محوری هدایت‌کننده اقدامات، تصمیمات و رفتارهای اخلاقی این است که «آیا این اقدام، تصمیم، رفتار یا روش می‌تواند منافع همه ذی‌نفعان و سازمان را به شکلی منصفانه و متعادل تأمین کند؟»
■    معیارهای اخلاقی. سال‌ها مجله اخلاق کسب‌وکار (Business Ethics) (که هم‌اکنون، با نام CRO شناخته می‌شود) جایزه سالانه اخلاق کسب‌وکار را اعطا می‌کرد. توجه به معیارهای این مجله برای اعطای جایزه اخلاق کسب‌وکار برای ما نیز در این‌جا مفید است؛ زیرا، این معیارها نماینده مدیریت اخلاقی با همان توصیفاتی هستند که ما ارائه کردیم. معیارهای جایزه اخلاق کسب‌وکار باید با معیارهای زیر (هر چند نه لزوماً با همه آن‌ها) تطابق داشته باشد:

• در زمینه کاری خود رهبر باشد و شیوه اخلاقی را به دیگران نشان دهد.
• از برنامه‌ها و طرح‌هایی که نشان‌دهنده صداقت و طراوت مستمر در اعماق لایه‌های سازمان هستند، حمایت کند.
• در صحنه ملی حضور پررنگی داشته باشد، به گونه‌ای که عملکرد اخلاقی سازمان در محیط کسب‌وکار چشمگیر باشد.
• دست‌کم در یک ناحیه از کسب‌وکار شاخص باشد؛ لازم نیست در همه نواحی کامل و نمونه باشد.
• توان رویارویی با چالش را داشته و با یکپارچگی بر آن غلبه کرده باشد.

■    مجله اخلاق کسب‌وکار از سازمان‌ها انتظار ندارد که در همه اقدامات خود بی‌کم و کاست عمل کنند. مدل مدیریت اخلاقی نیز به همین صورت تأیید می‌کند که یک سازمان می‌تواند با غلبه بر یک چالش اخلاقی و نشان دادن کمال از خود، نمایانگر مدیریت اخلاقی باشد.
■    عادات رهبران اخلاقی. موضوع رهبری اخلاقی رابطه نزدیکی با مدیریت اخلاقی دارد. کرول ویژگی‌های این نوع رهبری را با عنوان «هفت عادت رهبران بسیار اخلاقی» ارائه کرده است. وی با الهام از زبان استفن کاوی در کتاب پرفروش «هفت عادت مردمان بسیار موثر» ویژگی‌هایی را برمی شمرد که باید در رویکرد رهبران نمود چشمگیری داشته باشند تاجایی که بتوانند یک سبک رهبری را شکل دهند و به صورت عادت درآیند. بر این اساس هفت عادت بنیادین رهبران اخلاقی به صورت زیر برشمرده شده است:

۱.    علاقه بسیاری به درست عمل کردن دارند.
۲.    از نظر اخلاقی فعال هستند.
۳.    همه ذی‌نفعان را در نظر می‌گیرند.
۴.    یک شخصیت اخلاقی قدرتمند دارند.
۵.    برای منصف بودن وسواس دارند.
۶.    تصمیم‌گیری‌های آن‌ها مبتنی بر اصولی تغییرناپذیر است.
۷.    آن‌ها خرد اخلاقی را با خرد مدیریت درمی‌آمیزند.

■    رفتارهای اخلاقی مثبت. بر اساس پیمایش‌ها نمونه‌های زیر را می‌توان به عنوان مثال‌هایی از رفتارهای اخلاقی مثبت یک مدیر تعریف کرد:

• اعتباربخشی به امور در زمان مناسب
• روراستی و صداقت در تعامل با کارکنان.
• رفتار عادلانه با همه کارکنان.
• نگهبانی از دارایی‌های سازمان.
• مقاومت در برابر فشارهایی که می‌خواهند وی را وادار به انجام عمل غیراخلاقی کنند.
• تشخیص و پاداش دهی به رفتارهای اخلاقی ممتاز دیگران.
• سخن گفتن منظم درباره اهمیت اخلاق و لزوم تطابق با ارزش‌های اخلاقی.

░▒▓ مدیریت بی‌اخلاق
■    مدیریت بی‌اخلاق تنها یک نقطه میانی در میانه طیف مدیریت اخلاقی و مدیریت غیراخلاقی نیست و از نظر مفهومی به ناچار در این میان قرار داده شده است. مدیریت بی‌اخلاق بر دو نوع است: عمدی و غیرعمدی.

░▒▓ مدیریت بی‌اخلاق عمدی
■    این دسته از مدیران بی‌اخلاق ملاحظات اخلاقی را در تصمیم‌گیری‌ها، اقدامات و رفتارهای خود دخالت نمی‌دهند؛ زیرا، بر این باورند که فعالیت‌های تجاری بیرون از محدوده کاربرد داوری‌های اخلاقی قرار می‌گیرند. این مدیران را نه می‌توان اخلاقی دانست نه غیراخلاقی. اندیشه آن‌ها این گونه است که قواعد حاکم بر کسب‌وکار را با سایر قلمروهای زندگی متفاوت می‌دانند. البته، در یک مقطع زمانی که مدیران ابتدا به فکر تطبیق دادن روش‌های کسب‌وکار با اخلاق افتادند، برخی مدیران نیز از این دیدگاه پیروی کردند. هم‌اکنون، شمار مدیرانی که عمداً خلاف اخلاق عمل می‌کنند بسیار کم است؛ در فضای کنونی حاکمیت اخلاق بر کسب‌وکار، این شمار در حال رسیدن به صفر است.

░▒▓ مدیریت بی‌اخلاق غیرعمدی
■    این دسته از مدیران نیز همانند دسته پیشین اعتقاد به تفکر اخلاقی در مدیریت ندارند. این مدیران توجهی به تأثیر اقدامات و تصمیمات خود بر دیگران ندارند و به آن اهمیت نمی‌دهند. این مدیران فاقد درک و هوشیاری اخلاقی هستند. یعنی، کارها را با بی‌توجهی نسبت به آثار اخلاقی آن انجام می‌دهند. این مدیران قصد رعایت اصول را دارند، اما، بی‌توجهی در آن‌ها غیرعمدی و بدون هوشیاری است. اغلب این مدیران فکر می‌کنند که اخلاق‌مدار هستند؛ اما، نمی‌دانند که کارهایشان چه پیامدهای اخلاقی‌ای برای دیگران دارد.
■    گاهی اوقات این مدیران از سوگیری‌های پنهانی که آن‌ها را وادار به رفتار نامطلوب می‌کند آگاه نیستند. پژوهشگران به تازگی دریافته‌اند که بسیاری از مدیران، تمام عمر خود در سازمان را در توهم بی‌طرفی می‌گذرانند. سوگیری‌های غیرعمدی یا ناآشکار خلاف عقاید ناخودآگاه و آشکار ما عمل می‌کنند. اگر چه اغلب مدیران فکر می‌کنند فعالیت‌هایشان اخلاقی است، گهگاه، حتی، صادق‌ترین و خالص‌ترین افراد نیز اجازه می‌دهند که تفکرات و سوگیری‌های ناخودآگاه بر تصمیم‌گیری‌هایشان تأثیر بگذارد. چهار منبع تأثیر غیرعمدی یا ناخودآگاه عبارت است از شکل‌های ناآشکار پیش‌داوری، سوگیری‌هایی که به نفع یک گروه خاص هستند، تعارض منافع، و گرایش به اعتبارخواهی بیش‌ازحد.
■    سوگیری‌های ناخودآگاه یکی از تازه‌ترین رسوایی‌های حسابداری در میان حسابداران بوده است. سه جنبه ساختاری از سوگیری در حسابداری عبارت است از ابهام، پیوست و تأیید. وقتی ابهام وجود داشته باشد، افراد معمولاً، به نتیجه‌گیری‌های خودمحورانه دست می‌یابند. به عنوان نمونه، تفسیرهای ذهنی از آن‌چه یک هزینه قابل کاهش را شکل می‌دهد ممکن است در جهت منافع شخصی انجام گیرد. پیوست کردن هم در جایی رخ می‌دهد که حسابداران برای این‌که از دیدگاه کارفرمایان خود موفق و کاردان جلوه کنند با برخی امور موافقت می‌کنند. حتی، حسابرسان بیرونی هم گاه ممکن است بر چنین کارهایی صحه بگذارند؛ به ویژه هنگامی که این کار هم‌راستا با منافع خودشان نیز باشد.
■    افزون بر این، سه جنبه از ماهیت انسان نیز ممکن است سوگیری‌های ناخودآگاه را شدت بخشد. این جنبه‌ها عبارت است از آشنایی، تخفیف و ارتقا. در تبیین آشنایی گفته می‌شود که افراد تمایل بیشتری به آسیب زدن به غریبه‌ها (سرمایه‌گذاران ناشناس) دارند تا افرادی که می‌شناسند (مشتریان). تخفیف بیانگر نادیده گرفتن یا کم اثر کردن تصمیماتی است که نمی‌توانند تأثیرات آنی داشته باشند. ارتقا نیز زمانی رخ می‌دهد که یک فرد داوری‌های کوچک را انباشته کند تا بزرگ شوند و، سپس، با پنهان‌سازی اطلاعات مالی تصمیم به پوشاندن لغزش‌های ناخواسته خود بگیرد؛ بنا بر این، غفلت‌های کوچک به شکل لغزش‌های بزرگ‌تر درمی‌آیند و سوگیری‌های ناخودآگاه به شکل فساد آگاهانه رخ می‌نمایند.
■    مدیریت بی‌اخلاق سودآوری را به عنوان هدف دنبال می‌کند، اما، آگاهانه در موضوعات اخلاقی‌ای که با این امر در تناقض باشند، وارد نمی‌شود. اگر دستورالعمل اخلاقی‌ای در مدیریت بی‌اخلاق رعایت شود، در محدوده بازار است که آن هم به وسیله قانون محدود شده و از همین رو با اخلاق تطابق دارد. مدیر بی‌اخلاق قوانین را پارامترهایی می‌داند که پیگیری اهداف کسب‌وکار در چارچوب آن‌ها انجام می‌گیرد.

░▒▓ استراتژی عملیاتی مدیریت بی‌اخلاق
■    استراتژی عملیاتی مدیریت بی‌اخلاق در پی محدود کردن مدیران با ساختارهای اخلاقی نیست؛ بلکه می‌خواهد در چارچوب انگاره‌های ناگفته و صرفاً تجاری سیستم سازمانی، به مدیران آزادی عمل دهد. اخلاق شخصی ممکن است گهگاه ناخواسته به تصمیمات مدیران این‌گونه سازمان‌ها وارد شوند، اما، ذهن مدیران را به خود مشغول نمی‌کنند. افزون بر این، تأثیر تصمیم‌گیری‌ها بر دیگران در این سازمان‌ها اهمیت چندانی ندارد و معمولاً، هیچ توجهی به آن نمی‌شود.
■    مدیریت خلاق اخلاق نماینده یک مدل از تصمیم‌گیری است که در آن، رگه‌های اخلاقی روح مدیران و میزان حضور اخلاق در مرام آن‌ها به صورت نهفته و خنثی باقی می‌ماند. پرسش مدیریتی کلیدی‌ای که راهنمای این شیوه از تصمیم‌گیری است عبارت است از: «آیا می‌توانیم با این اقدام درآمد کسب کنیم؟». توجه کنید که این پرسش هیچ نیت فعال یا منفعلی در رابطه با اخلاقی بودن یا غیراخلاقی بودن کارها را در خود ندارد.

░▒▓ استراتژی انطباق
■    پاین (Lynn Sharp Paine) تعریفی را برای «استراتژی انطباق» ارائه کرده است که همگونی بیشتری با مدیریت بی‌اخلاق دارد. این تعریف از استراتژی انطباق در مقایسه با تعریف وی از استراتژی یکپارچگی (که پیش‌تر شرح داده شد) متمرکز بر تبعیت از قانون است و آن را نیروی محرکه این نوع استراتژی می‌داند. استراتژی انطباق مبتنی بر کار حقوق‌دانان است و به اخلاق یا یکپارچگی گرایش ندارد؛ بلکه متمایل به انطباق با مقررات موجود و قوانین کیفری است. رویکرد انطباق مبتنی بر بازدارندگی است و مدیران را بازیگران عقلایی می‌داند که در پی بیشینه‌سازی سود خود هستند و به هزینه‌ها و منافع شخصی خود پاسخ می‌دهند، اما، اهمیتی به مشروعیت اخلاقی این گزینش‌ها نمی‌دهند. مدیران با تشخیص این‌که جزو کدام یک از این دسته‌ها هستند می‌توانند برنامه‌هایی را برای انتقال خود به جرگه مدیران اخلاقی در پیش گیرند.
برداشت از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 02 بهمن 1392 ساعت 13:51

حق | باطل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از شهید مرتضی مطهری


■    از مباحث مهمّ جهان‌بینی اسلامی، بحث حقّ و باطل است.
■    این بحث که در قرآن نیز به کرّات از آن سخن به میان آمده است، در دو قلمرو مورد توجّه و بررسی قرار می‌گیرد:

•    ۱. در جهان هستی
•    ۲. در جامعه و تاریخ

■    این مقاله بیشتر به قسمت دوم توجّه دارد هر چند که خلاصه‌ای از بحث حقّ و باطل در جهان هستی نیز در آن مطرح می‌شود.

░▒▓ حقّ و باطل در جهان هستی
■    آیا نظام عالم نظام حقّ است؟ نظام راستین است؟ نظامی است آن‌چنان که باید باشد؟ آیا هر چیزی در این نظام کلّی در جای خود قرار دارد؟ یا نه، نظام باطل است؟
■    در عالم هستی باطل راه دارد؟ چیزهایی هست که نباید باشد؟ کلّ نظام، پوچ و بی‌هدف و بی‌غایت است؟ در برابر این پرسش‌ها و نظایر آن، اندیشمندان و متفکّران چند دسته  شده‌اند: عدّه‌ای نظر اوّل را برگزیده‌اند و برخی نظر دوّم را، و گروهی دیگر به نظری متفاوت با هر دو دسته قبلی معتقد شده‌اند. بعضی فیلسوفان، و از آن جمله اکثر مادّیّین، نسبت به جهان (و نیز نسبت به انسان) بدبین بوده‌اند و جهان را در مجموع، خود یک امر نبایستنی و نامطلوب و کور و کر و بی‌هدف می‌دانسته‌اند. در مقابل، الهیّون و مکاتب الهی و خصوصاً اسلام به طور قاطع و صریح خلقت عالم را بر حق می‌دانند و آن را عین خیر و نیکی و حسن می‌شمارند و بر آنند که هیچ کاستی و زیادتی در آن راه ندارد و باطل و لغو و بازیچه نیست و هیچ امر نبایستنی در نظام جهان هستی وجود ندارد:
■    الَّذی احْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ (سجده/ ۷)، رَبُّنَا الَّذی اعْطی کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ (طه/ ۵۰).
■    پروردگار ما خلقت هر چیز را نیکو ساخت، و هر آن‌چه لازمه خلقتش بود به او اعطا کرد.
■    نظریّه سومین گروه این است که جهان (و انسان) ترکیبی است از خیر و شرّ؛ نیمی مطلوب و نیمی نامطلوب است؛ نیمی بایستنی و نیمی نبایستنی است. ما دوگانگی را در جهان می‌بینیم. در این عالم خیر و شرّ، حقّ و باطل، نقص و کمال، مرض و سلامت، مرگ و حیات، بی‌نظمی و نظم، ظلم و عدل، فساد و صلاح، خرابی و آبادانی زیاد به چشم می‌خورد. این دوگانگی نشانه این است که در مبدأ و منشأ هستی دوگانگی وجود دارد، زیرا، امکان ندارد که در آن واحد همه عالم از یک مبدأ و یک اصل ریشه گرفته باشد و در عین حال، اختلاف و دوگانگی در آن وجود داشته باشد. فکر ثنویّت و دوگانه‌پرستی که در ایران باستان رواج داشته، از این‌جا ناشی شده است که برای جهان دو مبدأ قائل شده‌اند: مبدأ خیر و نور و خوبی، و مبدأ شرّ و ظلمت و بدی؛ و معتقد شدند که سپاهیان و نیروهای این دو مبدأ، یعنی، سپاهیان یزدان و سپاهیان اهریمن، همواره با یکدیگر در نبرد و ستیزند؛ گر چه نوید دادند که بالاخره، در پایان جهان سپاهیان خیر و نور بر سپاهیان شرّ و ظلمت پیروز خواهند شد، سپاه شرّ و ظلمت شکست خواهد خورد و سپاه خیر و نور باقی خواهد ماند.
■    در حکمت الهی، اصالت در هستی با حقّ است، با خیر است، با حسن و کمال و زیبایی است؛ باطل‌ها، شرور، نقص‌ها و زشتی‌ها در نهایت امر و در تحلیل نهایی به نیستی‌ها منتهی می‌شوند نه به هستی‌ها. شرّ از آن جهت که هست شرّ نیست، بلکه از آن جهت که منشأ نیستی در شی‌ء دیگری می‌شود شرّ است. شرور ضرورت‌هایی هستند که لازمه هستی خیرها و حق‌ها و به صورت یک سلسله لوازم ذاتی لا ینفک می‌باشند که اصالت ندارند و در مقام مقایسه با حق‌ها و خیرها به منزله «نمود»‌هایی در مقابل، «بود»‌ها هستند که اگر آن «بود»‌ها بخواهند باشند این «نمود»‌ها هم قهراً باید باشند.
■    مسأله اصلی مسأله پیدایش ماهیّت است که به تبع وجود پدید می‌آید. هستی مطلق، خیر محض است که هیچ شرّ و نقص و زشتی در آن راه ندارد. در این مرتبه از هستی که مرتبه ذات حقّ است، نه ماهیّت در کار است و نه نیستی، اما، مخلوقات الهی که از او وجود یافته‌اند ضعف وجودی دارند؛ چرا که، لازمه فعل بودن یک فعل، تأخیر از فاعل است و جز خدا که فاعل علی الاطلاق است، همه مخلوقات فعل او محسوب می‌شوند و لذا، ضعف و نقص دارند. لازمه فعل بودن، ماهیّت داشتن است و همین طور فعل یک درجه از او نازل‌تر است. به این ترتیب، نیستی در عین این‌که اصالت ندارد در هستی راه پیدا می‌کند تا می‌رسیم به عالم طبیعت یا ناسوت که از نظر حکمای الهی ضعیف‌ترین و ناقص‌ترین عوالم وجود است. در این‌جا نشانه‌های ضعف وجود که به یک اعتبار نشانه‌های ماهیّت و نیستی است، بیشتر پدیدار می‌شود. پس، شرّ و باطل در عین حال، که اصالت ندارد و از سنخ وجود نیست، از لوازم لا ینفکّ درجات پایین هستی است.
■    به این ترتیب، نظام هستی را اگر از آن جهت که هستی است نظر کنیم، باطل و ماهیّت و نیستی در آن راه ندارد. از بالا که نگاه کنیم نور است، اما، از پایین که نگاه کنیم سایه می‌بینیم. سایه یک جسم لازمه جسم است که در عین این‌که اصالت ندارد (و هر چه هست نور است)، اما، به واسطه آن جسم برای ذهن ما نمود پیدا می‌کند. سایه چیزی نیست جز نبودن نور در یک محدوده و بودن نور در اطراف آن.
■    حکمت الهی همه چیز را در «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» خلاصه می‌کند، می‌گوید «ظهر الوجود بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» یعنی، هستی به نام اللّه رحمان و رحیم به ظهور می‌رسد؛ و از یک دید خیلی عالی، عالم جز اللّه و رحمانیّت اللّه و رحیمیّت اللّه چیز دیگری نیست. تصوّر این معنا مشکل است، اما، خیلی عالی و لطیف است و اگر انسان این نکته را درک کرد بسیاری از مسائل برای او حل می‌شود. در این بینش، عالم دو چهره دارد: چهره از اویی و چهره به سوی اویی. چهره ازاویی رحمانیّت خداست و چهره به سوی اویی رحیمیّت خدا. سایر اسماء الهی اسم‌های تبعی هستند، درجه دوم و سوم‌اند. خداوند، جبّار و منتقم هم هست، اما، اصالت از رحمانیّت و رحیمیّت خداست. صفات دیگر در واقع، از این اسماء ناشی می‌شوند. حتی، قهر هم از لطف ناشی می‌شود؛ آن اصالتی که لطف دارد، قهر ندارد. دید توحیدی نمی‌تواند غیر از این باشد، دید واقعی فلسفی هم همین است و هستی‌شناسی واقعی غیر از این نیست.

░▒▓ حقّ و باطل در جامعه و تاریخ
■    قسمت دوم بحث حقّ و باطل مربوط می‌شود به بشر و جامعه و تاریخ. در این قلمرو کاری نداریم به کلّ عالم هستی که آیا نظامش خیر است، کامل است، احسن است یا نیست، بلکه سؤال در خلقت خود بشر است که این چه موجودی است؟ یک موجود حق جو، عدالت خواه، ارزش خواه و نور طلب است یا بر عکس، یک موجود شریر، مفسد، خونریز، ظالم و... است؟ یا آن‌که انسان‌ها برخی طرفدار حقّ‌اند و برخی طرفدار باطل، و این‌ها با هم در ستیزند؟
■    در این‌جا هم چند نظریّه وجود دارد. یک نظر این است که: انسان به حسب جنس، موجودی است شرور و بدخواه و ظالم که جز قتل و غارت و دزدی و حیله و دروغ از او سر نمی‌زند. طبیعت او شرارت است و فساد، استثمار است و ظلم. اگر هم در تاریخ بشر خیر و اخلاق و ارزش‌های انسانی دیده می‌شود، این‌ها اموری جبری است که طبیعت او را وادار می‌کند که قدری چنین باشد. درون انسان، انسان را به بدی می‌کشاند و گاهی جبر، انسان را به خوبی دعوت می‌کند. مثلاً، وقتی که انسان‌ها در مقابل، طبیعت و حیوانات درنده قرار گرفتند، متوجّه شدند اگر با هم قرارداد صلح اجباری نبندند نمی‌توانند از خودشان دفاع کنند؛ لذا، اجباراً بر خودشان تحمیل کردند که یک زندگی اجتماعی داشته باشند و با هم بر اساس عدالت رفتار کنند، چون نفع همه در آن است. پس، جبر بیرونی، انسان را وادار کرد که خوب باشد. مثل دولت‌های ضعیفی که در مقابل، یک دولت قوی پیمان صلح و دوستی می‌بندند تا از شرّ او محفوظ بمانند و اگر روزی دشمن مشترک از بین رفت، بین خودشان جنگ در می‌گیرد. هر جمعی به آن دلیل جمع است که مقابل یک ضد قرار گرفته؛ یعنی، اگر او نباشد این‌ها با هم خوب و متّحد نیستند و اگر جمعی دشمنش را از دست بدهد به تفرقه بدل می‌شود، دو گروه می‌شوند، و باز اگر یکی از این دو گروه از بین رفت آن یکی دو دسته می‌شود و همین طور اگر ادامه پیدا کرد و دو نفر ماندند باز با یکدیگر می‌جنگند و قوی‌تر می‌ماند (۱).
■    بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست دنیای قدیم و شمار کمتری از ماتریالیستهای دنیای جدید چنین نظریّه‌ای داشته‌اند و با بدبینی کامل به طبیعت بشر می‌نگریسته‌اند. این‌ها بشر را قابل اصلاح نمی‌دانند و به تز اصلاحی قائل نیستند و ارائه تز اصلاحی از نظر آنان معنا ندارد و مثل این است که کسی برای عقرب قانون وضع کند تا خوب شود و کسی را نگزد، حال آنکه:

•    نیش عقرب نه از ره کین است        اقتضای طبیعتش این است

■     وقتی طبیعت عقرب گزندگی باشد، قانون و تز وضع کردن معنا ندارد. بشر هم همین طور، تا وقتی روی زمین است شرارت خواهد داشت و اصلاح‌پذیر نخواهد بود.
■    این متفکّرین عموماً به همین دلیل خودکشی را تجویز می‌کنند؛ می‌گویند چون زندگی شرّ است و انسان هم شرّ است، یک کار خیر بیشتر در جهان نیست و آن پایان دادن به شرّ زندگی است تا انسان از این جهان پرشروشور و دنیای شرّ وجود خودش خلاص شود.
■    این تفکّر انحرافی که از فرنگی‌ها گرفته شده بود توسّط صادق هدایت در میان ایرانیان مطرح شد. او همیشه در نوشته‌هایش چهره‌های زشت زندگی را مجسّم می‌کرد؛ مثل لجنزاری که جز لجن و گندیدگی چیزی در آن نیست و کرم‌هایی در این لجنزار، زندگی کثیفشان را ادامه می‌دهند. عاقبت هم تحت تأثیر حرف‌های خودش خودکشی کرد. در سال‌هایی که کتاب‌های او طرفدار داشت، غالب جوان‌های ایرانی که خودکشی کردند تحت تأثیر کتاب‌های او قرار داشتند. مانی هم فلسفه‌اش در همین جهت بود که زندگی شرّ است، منتها به ثنویّت میان روح و بدن قائل بود و می‌گفت بدن شرّ است، زندگی مادّی شرّ است، روح در این بدن حبس است؛ پس، هر کس بمیرد یا خودکشی کند از شرّ زندگی رها خواهد شد مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد. پس، هر چند او به زندگی دیگری قائل بود، ولی، این زندگی را صد در صد شرّ می‌دانست.
■    بر اساس این بینش، بشر به حسب غریزه موجود شریری است و شرارت جزء ذات و سرشت اوست؛ از اوّل که در این دنیا آمده همین جور بوده، الآن هم هست، در آینده هم هر چه بماند همین است و غیر از این نیست؛ امید بهبود و آینده خوب برای بشریّت خیال است.
■    قرآن در مسأله آفرینش انسان، در این زمینه مطالبی دارد: خداوند وقتی اعلام کرد: انّی جاعِلٌ فِی الارْضِ خَلیفَه‌ی من خلیفه و جانشینی در زمین قرار می‌دهم، ملائکه با بدبینی نسبت به سرشت انسان اظهار داشتند: أتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ می‌خواهی در روی زمین کسی را قرار دهی که فساد می‌کند و خون می‌ریزد؟ یعنی، در سرشت این موجود جز فساد و خونریزی چیزی نیست. خداوند در جواب آن‌ها فرمود:
■    انِّی اعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون (بقره/ ۳۰) من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید؛ یعنی، آن‌ها را تخطئه نکرد و نگفت که دروغ می‌گویید، بلکه گفت ورای آن‌چه شما می‌دانید من چیزها می‌دانم، شما یک طرف سکّه را خوانده‌اید، شما عارف به حقیقت موجودی که من می‌خواهم بیافرینم نیستید، حدّ شما کمتر از آن است که او را بشناسید، او برتر و بالاتر است.
■    به این ترتیب، ملائکه که قسمتی از کتاب وجودی انسان را شناخته و خوانده بودند و نیمی از آن را نخوانده بودند، اظهار بدبینی کامل کردند. حال اگر عدّه‌ای از متفکّرین، جنبه‌های سیاه و تاریک زندگی بشر را ببینند و این طور اظهار نظر کنند، خیلی عجیب به نظر نمی‌آید.
■    نظریّه دیگری که عکس نظریّه قبل است می‌گوید: طبیعت و سرشت بشر بر خیر است، بر حقّ است، بر درستی و راستی است؛ انسان موجودی اخلاقی و صلح جو و خیرخواه است؛ اصل در طبیعت بشر، نور و عدالت و امانت و تقواست. پس، چه چیز انسان را فاسد می‌کند؟ می‌گویند انحراف بشر علّت خارجی دارد، از بیرون به بشر تحمیل می‌شود، جامعه انسان را فاسد می‌کند. ژان ژاک روسو چنین عقیده‌ای دارد و در کتاب معروف خود امیل می‌خواهد نشان دهد که انسان طبیعی، انسان خارج از جامعه، انسان در طبیعت، موجودی است سالم و درست و پاک؛ و همه نادرستی‌ها، فسادها و ناپاکی‌ها از جامعه به او تحمیل می‌شود؛ لذا، روسو به اجتماع و زندگی اجتماعی بدبین است و تز اصلاحی او این است که بشر باید تا حدّ ممکن به طبیعت برگردد. روسو به تمدّن جدید خوش بین نیست چون معتقد است که تمدّن جدید انسان را از طبیعت دور می‌کند. هر چه انسان از طبیعت دورتر شود، فاسدتر می‌شود و هر چه به طبیعت اوّلیّه نزدیک‌تر باشد، به انسانیّت و درستی و پاکی نزدیک‌تر است.
■    نظریّه روسو که فردی مذهبی است از یک نظر شبیه نظریّه فطرت است که در اسلام مطرح شده، و شبیه است به جمله معروف پیامبر اکرم (ص) که فرمود:

☼    کلّ مولود یولد علی الفطره‌ی، حتی، یکون ابواه هما اللّذان یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه (مجمع البیان: ج ۸/ ص ۳۰۳. بحار الانوار: جلد ۳/ ص ۲۸۱ به نقل از غوالی اللئالی بدون لفظ «و یمجّسانه». تفسیر برهان: ج ۴/ ص ۲۶۳، حدیث ۲۹ به نقل از شیخ طبرسی در جوامع الجامع).

■    هر بچّه‌ای از مادر بر فطرت پاک اسلامیّت متولّد می‌شود، بعد پدر و مادر او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می‌کنند.
■    انحراف یهودیگری، نصرانیگری، مجوسیگری مثل است و پدر و مادر به عنوان نمونه، دو عامل اجتماعی ذکر شده‌اند؛ یعنی، فطرت انسان سالم است، جامعه آن را منحرف می‌کند. در یکی از تعبیرات این احادیث پیامبر مثالی می‌زند، می‌فرماید: این‌که گوش حیوانات خود را می‌برید هیچ‌وقت شده که این حیوانات وقتی از مادر متولّد می‌شوند گوششان بریده باشد؟ نه، همیشه سالم از مادر متولّد می‌شوند و بعد انسان‌ها گوششان را می‌برند. از نظر روحی هم همین طور است؛ همه انسان‌ها سالم، درست و حق‌گرا و خیرخواه متولّد می‌شوند؛ انحراف‌ها، کج‌روی‌ها، دروغگوییها، ظلم‌ها، خیانت‌ها، شرارت‌ها و فسادها بعد به انسان تحمیل می‌گردد.
■    پس، این نظریّه بر اساس خوش‌بینی به طبیعت بشریّت، به جنس بشریّت و  سرشت و ساختمان بشریّت استوار است و اصل را درستی و حقّانیّت و راستی می‌داند و انحراف را معلول علل خارجی و عرضی و به اصطلاح فلاسفه علل اتّفاقی می‌داند؛ یعنی، بر مبنای علل طبیعی، درونی و دینامیکی، حرکت انسان بر راه راست و صراط مستقیم است و بر اثر تغییرات عرضی، اتّفاقی، مکانیکی و بیرونی، انحرافات و بدی‌ها و شرور به انسان تحمیل می‌شود.
■    نظریّه دیگری به این شکل مطرح شده که انسان‌ها در صحنه جامعه، برخی طرفدار حق و عدّه‌ای به دنبال باطل هستند؛ فرشته بر خیر الهام و شیطان به شر وسوسه می‌کند.
■    پس، انسان‌ها دو گونه می‌شوند: عدّه‌ای که راه حق و خیر را می‌روند، راه ایمان و انبیاء را می‌روند، و بعضی دیگر که راه شیطان را می‌پیمایند و به دعوت انبیاء کفر و نفاق می‌ورزند. به قول مولوی:

•    دو علم افراشت اسپید و سیاه            آن یکی آدم دگر ابلیس راه

■     یک پرچم سپید و یک پرچم سیاه، یک پرچم هدایت و یک پرچم ضلالت، یک پرچم نور و یک پرچم ظلمت. در نتیجه، جامعه ممزوجی است از خیر و شرّ و حقّ و باطل، چون انسان ممزوجی است از خیر و شرّ. این نزاع و درگیری حقّ و باطل همیشه در صحنه وجود فرد و در صحنه اجتماع حکمفرماست. حال غلبه با کدام است، بحث دیگری است. البته، ما معتقدیم که غلبه نهایی با حقّ و طبیعت است؛ عدل بر ظلم غلبه خواهد کرد و خیر بر شرّ پیروز خواهد شد؛ نور بر ظلمت غلبه خواهد کرد و دین بر کفر پیروز خواهد شد:

☼    هُوَ الَّذی ارْسَلَ رَسولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْکَرِهَ الْمُشْرِکونَ (توبه/ ۳۳).
☼    وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ امَنوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الارْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً یَعْبُدونَنی لا یُشْرِکونَ بی‌شَیْئاً (نور/ ۵۵).

■    نظریّه دیگر، ماتریالیسم تاریخی است. در قرن نوزدهم یک مکتب مادّی ظهور کرد که ادّعای خوش‌بینی به تاریخ آینده و جامعه را داشت. این مارکسیسم بود.
■    هگل منطق و فلسفه‌ای بنیاد گذارد که اعتقاد به تکامل و رشد و توسعه، اساس آن بود. هر چند هگل مادّی نبود، اما، مارکس با استفاده از منطق دیالکتیک او بینش مادّی خود را بنا نهاد (ماتریالیسم دیالکتیک). او هویّت تاریخ را هم مادّی معرّفی کرد (ماتریالیسم تاریخی) (تعبیر «ماتریالیسم تاریخی» در هیچ‌یک از آثار مارکس به کار نرفته. این تعبیر سال‌ها بعد از مرگ مارکس، توسّط «میخانف» به کار گرفته شد و از آن پس، رایج گشت. آن‌چه در این مورد در آثار مارکس مشاهده می‌شود، «تلقّی مادّی از تاریخ» است به معنای تلقّی معیشتی). فلسفه تاریخ مارکس بر چند اصل مبتنی است:

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 بهمن 1392 ساعت 13:14 ادامه مطلب...

مرورشارل‌بتلهایم‌درسال‌های‌گورباچف(۴)؛ ملاحظات‌دربارۀبازتاب‌پرسترویکادرسیاست/گلاسنوست

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... آزاد از شارل بتلهایم؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    گورباچف پرسترویکا را «ایجاد دموکراسی به علاوۀ اصلاح اقتصادی» تعریف می‌کند. این تعریف، با قرار دادن دموکراسی در ردۀ اول باید میدان‌های بسیاری را برای استقلال فکر و خود مختاری بازیگران اجتماعی بگشاید. البته روشن است که به عقیدۀ دبیر کل حزب کمونیست، «ایجاد دموکراسی و خودمختاری» باید تحت کنترل حزب باشد. با این دو روش، «پلورالیسم سوسیالیستی» مجاز خواهد شد؛ پلورالیسمی که به قول گورباچف هیچ ارتباطی با «نظام چند حزبی» ندارد. با این وصف، دموکراسی و خود مختاری تأثیری واقعی بر امکان تبادل افکار و بر شکل‌گیری تنوع اجتماعی در سازمان‌ها خواهند داشت.

░▒▓ الف. بحران در ایدئولوژی رسمی سابق: مسئلۀ تداوم و گسستگی
▬    «اندیشۀ نوین» به یک باره بر صحنۀ ایدئولوژی رسمی ظاهر نشد؛ پاره‌ای از عناصر این اندیشه پیش از به قدرت رسیدن گورباچف شکل گرفته بود، اما تنها پس از این واقعه بود که به صورتی بیش از پیش آشکار پا به میدان گذاشت و شروع به رشد کرد. این رشد که اکثریت رهبران حزب کمونیست از آن پشتیبانی می‌کنند  (هر چند به صورت گاه مردد، خجلت زده و نه چندان استوار) هنوز، پس از گذشت سه سال از روی کار آمدن گورباچف، از حمایت کامل افراد حزب، دستگاه آن و مردم برخوردار نشده است.
▬    ریشه رشد اندیشه نوین را باید در فروپاشی ایدئولوژی رسمی سابق یعنی در آخرین مرحله بحران آن ایدئولوژی جست. ایدئولوژی مذکور بود که ابتدا عملکردهای استالینی، بویژه توسل به ترور دولتی در مقیاس گسترده و نابردباری ایدئولوژیک در همه زمینه‌ها، و در دوره بعد، گفتمان و عملکردهای عصر برژنف، به خصوص زورگویی و اختناق «انتخابی» را توجیه می‌کرد.

░▒▓ ب. نکات مبهم در «اندیشۀ نوین» و پرسترویکا
▬    گرایش شدید به قدرت مداری در حزب کمونیست، به ویژه در میان کادرهای آن را نیز نباید از یاد برد. این افراد نه به بحث کردن که به دستور دادن  (و فرمان شنیدن) عادت کرده‌اند. وجود این گرایش در نکات مبهمی که در گفتار گورباچف و در پرسترویکا وجود دارد و نیز قابل مشاهده است.
▬    این ابهام در واقع ریشه‌ای دوگانه دارد: از یک سو محدودیت‌های گورباچف و طرفداران او را نشان می‌دهد که مایل‌اند به سوی ایجاد دموکراسی و گلاسنوست پیش روند و از سوی دیگر، بیانگر یک ضرورت سیاسی بلافصل است که برای حفظ کمابیش پیوند [این رهبری] با دستگاه‌های حزبی و دولتی لازم است و آن این که از گذشتۀ حزبی لااقل جزئاً و در عین ابراز انتقاداتی چند نسبت به پاره‌ای از جنبه‌های اساسی آن، دفاع شود.

░▒▓ ج. پرسترویکا و ایجاد و گسترش دموکراسی
▬    می‌دانیم که در سال‌های اخیر، «ایجاد دموکراسی» به ویژه از خلال عرضۀ آزادی، بیش‌تر به بحث‌های علنی میان عقاید گوناگون و پخش گسترده‌تر اخبار پدیدار شده است، هر چند این آزادی‌ها هنوز «تحت کنترل» و بنابراین محدود بوده‌اند. یکی دیگر از جنبه‌های ایجاد دموکراسی، اعمال بردباری بیش‌تر نسبت به جمعیت‌هایی بوده است که شهروندان شوروی برای ابراز عقاید خود دربارۀ مسائل گوناگون تشکیل داده‌اند. روند ایجاد دموکراسی تاکنون در محدودۀ چارچوبی که قدرت حاکم تعیین کرده قرار داشته و حرکت آن کند بوده است.

░▒▓ د. ایجاد دموکراسی، تجدید سازمان سیاسی و اصلاح قضایی
▬    یکی از عواملی که به پیشرفت در روند ایجاد دموکراسی یاری رسانده‌اند، پذیرفتن پدیده‌ای مثبت و تازه در جامعۀ شوروی است: «رشد شبکه‌ای تقسیم‌بندی شده از سازمان‌های اجتماعی  (…) بر پایۀ این درک که هر سازمان اجتماعی‌تر جهان خصوصیات و منافع ویژۀ اقشار اجتماعی مشخص است.»
▬    ایجاد دموکراسی در حزب و به رسمیت شناختن یک نقش حقیقتاً فعال برای سازمان‌های اجتماعی مستقل چه بسا طلیعۀ ایجاد دموکراسی در زندگی سیاسی کشور باشند. اما این امر جز با اجرای اقداماتی در جهت قرار دادن دستگاه‌های اداری از طریق تجدید ساختمان اقتصاد کشور و تمرکز زدایی کاهش یابد و قدرت سیاسی دموکراتیک شود بدون آن که دیگر تحت قیمومیت حزب باشد و مشروعیت و اقتدار بیش‌تری پیدا کند، در چنین صورتی امر فوق ممکن می‌گردد. البته از این گذشته، لازم است که عملکرد و ویژگی سازمان‌های اجتماعی نیز واقعاً به رسمیت شناخته شوند.

░▒▓ ه. جایگاه و نقش روند ایجاد دموکراسی در «اندیشۀ نوین» و در پرسترویکا
▬    در «اندیشۀ نوین» دقیقاً و برخلاف جزم استالینی همگون اجتماعی نفی شده و بر وجود اقشار اجتماعی با منافع خاص هر یک تأکید می‌شود. این امر یکی از ویژگی‌های نظریۀ گورباچف است که ملهم از پژوهش‌های تاتانیا زاسلاوسکایا و آناتولی بوتنکو است.
▬    قبول گوناگونی منافع اجتماعی ممکن است وجود یک «پلورالیسم سوسیالیستی» را توجیه کند؛ «پلورالیسمی» که مشخصۀ آن پیدایش شمار بزرگی از جمعیت‌ها و گروه‌های غیررسمی است. همین فکر به پذیرش آن می‌انجامد که «نقش رهبری کنندۀ حزب» باید صرفاً در مواردی محدود برای تحقق اهدافی به کار گرفته شود که در تعیین آن‌ها شرایط موجود یا تغییرات آتی و همچنین اختلاف منافع اجتماعی، که باید میان آن‌ها سازش به وجود آورد، در نظر گرفته شده باشد.
▬    خودگردانی اجتماعی را باید یکی از نقاط اوج پروژه ایجاد دموکراسی به حساب آورد. خودگردانی در وهله نخست باید در کارخانه‌ها و دستگاه‌های محلی به اجرا درآید. طرفداران گورباچف این امر را «نقابی» ساده برای پنهان ساختن عملکردهای سابق تحت لوای گفتاری تازه نمی‌دانند و تحقق آن مسلماً آرزوی آن‌ها را برآورده خواهد ساخت.

░▒▓ و. بازگشت به واقعیت در اندیشۀ اقتصادی رسمی
▬    مشخصۀ «اندیشۀ نوین» و پرسترویکا در زمینۀ اقتصادی بازگشت به واقعیات موجود است. این بازگشت در چارچوب حدودی قرار می‌گیرد که از طریق ارزیابی غیر انتقادی شکل ارزش و سکوت در گفتمان رسمی دربارۀ ماهیت مناسبات تولیدی غالب، تحمیل می‌شوند. شکل سلطۀ طبقاتی خاص «نظام شوروی» با دقت تمام این حدود را ترسیم می‌کند.

░▒▓ ز. پرسترویکا، «اندیشۀ نوین» بینش موجود از موقعیت جهانی مناسبات بین‌المللی و سیاست نظامی
▬    این بینش «تاریخی» ، سیاست خارجی ویژه‌ای را نیز در پی داشت که هدف از آن عبارت بود از بهره‌گیری از همۀ وسایل ممکن برای رشد یگانگی و گسترش میدان نفوذ «اردوگاه سوسیالیسم» و تفرقه اندازی در اردوگاه امپریالیسم، اردوگاه آن ها، که به طور اجتناب ناپذیر «جنگ افروز» خواهند بود. حال که احتمال برخورد، آشکار مستقیم و اجتناب ناپذیر با اردوگاه مقابل پذیرفته می‌شد، شوروی ناچار بود برای نمایش قابلیت خویش در به انجام رساندن «وظایفی» که تاریخ برگردۀ او گذاشته بود نیروهای خود را تا حد برابری و سپس برتری نسبت به دشمن توسعه دهد. از این گذشته، از سال ۱۹۳۰ بینش استراتژیک رسمی آن بود که شوروی برای توانایی در دفاع از خود با کم‌ترین بها باید از یک دستگاه نظامی با قدرت تهاجمی بزرگ برخوردار باشد. جریان جدید سیاست نظامی و خارجی  (پرسترویکا) به صورت ریشه‌ای این دو جنبه از بینش بازماند، از عصر استالینیسم، یعنی جنبه‌هایی را که با شدت تمام به «مسابقۀ تسلیحاتی» بی سابقه‌ای در این کشور دامن زده‌اند، رها کرده است.

░▒▓ ح. سیاست استالینی، جنبه‌های نظامی و موارد شکست آن و پرسترویکا
▬    سیاست مذکور و شکست‌های آن می‌تواند هم روشنگر دلایل پرسترویکا، یعنی نفی ایدئولوژی استالینی و مناسبات اجتماعی ناشی از آن باشند و هم روشنگر مقاومت‌هایی که در برابر آن دیده می‌شوند، چرا که اجرای آن نیازمند کاهش سخت دستگاه‌های دیوان‌سالاری است که از سال ۱۹۳۰ به این سو مستقر شده‌اند. می‌دانیم که سیاست استالینی بر آن بود که از طریق برتری دادن به صنایع سنگین، به ویژه نظام اقتصاد شوروی را به سرعت رشد دهد. در این راه هیچ وسیله‌ای پرهیز نمی‌شد: دولتی کردن ناگهانی فعالیت‌های صنعتی؛ تحمیل خشونت‌آمیز کشاورزان اشتراکی؛ ارعاب سیاسی؛ کار اجباری؛ سرمایه گذاری‌های خارق‌العاده از خلال دستگاه‌های سنگین دیوان سالار و بی خبر از واقعیت‌ها با تحقیر ابتدایی‌ترین نیازهای توده‌های مردمی و به کمک به تحکیم موقعیت طبقۀ حاکم که دستگاه حزبی به زهدان آن بدل می‌شد.

░▒▓ ط. «انقلاب سوم در زمینۀ دفاع» و بینش جدید شوروی نسبت به «جهان سرمایه‌داری»
▬    اگر از دریچۀ چشم دکترین نظامی به قضایا بنگریم، چشم انداز جنگی تهاجمی، که از همان ابتدا ویرانی‌هایی بزرگ و ناگهانی در کشور دشمن به بار آورد. کنار گذاشته شده و جای خود را به چشم انداز جنگی تدافعی و در صورت لزوم دراز مدت داده است. شوروی، برای دست زدن به چنین جنگی دیگر نمی‌تواند همچون سابق بر انباشت وسایل زرهی تکیه کند و، بر عکس، باید تکیه گاه خود را در یک قدرت حقیقی اقتصادی  (که رهبری حزب کمونیست امید تحققش را دارد) و در آموزش مناسب نیروهایش بجوید. این همان چیزی است که نظریه‌پردازان شوروی «انقلاب سوم در زمینۀ دفاع» می‌نامند. لازمۀ گذار به این استراتژی نوین نظامی آن است که سایر قدرت‌های بزرگ نیز آمادۀ امضای عهدنامه‌های خلع سلاح با شوروی باشند.

░▒▓ ی. شوروی، اروپا و گشایش یک افق اقتصادی و اجتماعی
▬    به نظر می‌رسد شوروی اهمیت بیش‌تری به رابطۀ مستقیم خود با ایالات متحد می‌دهد، اما در این جا لزوماً سیاستی دراز مدت در کار نیست ظاهراً این حرکت شوروی بیش‌تر پیامد وخامت تنش‌هایی است که در دورۀ قبلی میان دو کشور به وجود آمده بود و می‌بایستی کاهش می‌یافت اضافه کنیم که این تماس مستقیم تا اندازه‌ای نیز به ابتکار امریکا صورت گرفته است که در این کار هدف‌هایی آتی را نیز تعقیب می‌کند، و مواردی نظیر این ابتکارات در اروپا به چشم نخورده است.
▬    در زمینۀ اقتصادی، قلمرو عظیمی می‌تواند در برابر اروپا «از آتلانتیک تا اورال» گشوده شود و از این قاره یکی از قطب‌های جهانی چند قطبی را بسازد که ظاهراً در آستانۀ قرن بیست و یکم پا به عرصۀ وجود می‌گذارد. این قلمرو نه فقط توسعۀ تبادلات و به کار اندازی پروژه‌های مشترک را در برمی گیرد، بلکه همچنین به معنی ورود به حوزۀ یک همکاری واقعی در زمینه‌های اقتصادی، علمی و فنی نیز هست.
مآخذ:...
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 بهمن 1392 ساعت 09:13

مسیر ”هوش معنوی“؛ هوش جسمانی←هوش عقلانی←هوش عاطفی←”هوش معنوی“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از ساسان قاسمی و سمیه محمدی شاهیوردی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    هوش معنوی (Spiritual Intelligence Quotient) برخلاف هوش عقلانی (Intellectual Intelligence Quotient) که امروزه، در کامپیوترها هم مشاهده می‌شود و نیز هوش عاطفی (Emotional Intelligence Quotient) که در برخی از پستانداران رده بالا دیده می‌شود، این هوش مختص انسان است و برای حل مسائل مفهومی و ارزشی استفاده می‌شود. هوش معنوی، در ارتباط با مسائلی است که ما به آن‌ها اعتقاد داریم و نقش باورها، عقاید و ارزش‌ها را در فعالیت‌هایی که بر عهده می‌گیریم، مدنظر قرار می‌دهد.
■    محققان هوش معنوی را به شکل‌های متفاوتی تعریف کرده‌اند که تمام این تعاریف به مسأله انعطاف‌پذیری در برابر تغییرات، درس گرفتن از شکست‌ها، داشتن معنا و هدف در کارها و فعالیت‌ها، خلاقیت، نوآوری و توسعه سازمان و خودآگاهی اشاره می‌کنند. هوش معنوی زمانی خود را نشان می‌دهد که افراد بتوانند زندگی خود و تمام کارها و فعالیت‌هایشان را با معنویت تلفیق کنند. در واقع، هوش معنوی ظرفیتی است برای پرسیدن سؤالات غایی در خصوص معنای زندگی، ظرفیتی است برای ارتباطات بین افراد و جهانی که در آن زندگی می‌کنند. این هوش، توان به‌کارگیری ارزش‌ها و کیفیت‌های معنوی است؛ به طوری که منجر به ارتقای سلامت روحی و جسمی افراد شود. برای روشن‌تر شدن این مفهوم ابتدا به تعریف انواع هوش می‌پردازیم. هوش افراد به چهار نوع تقسیم می‌شود:

•    PQ یا هوش جسمانی (Physical Intelligence Quotient) یعنی، توان استفاده از اشیا و کنترل ماهرانه بدن که بر اساس سیستم‌های عصبی مغز مشخص می‌شوند. در واقع، این هوش ابتدایی‌ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می‌دهد.
•     IQ همان هوش عقلانی است که مربوط به مهارت‌های منطقی، حل مسأله ریاضی و مهارت‌های زبان‌شناسی افراد است که بیش از سایر هوش‌ها به عنوان ملاک موفقیت آموزشی محسوب می‌شود.
•     EQ یا هوش عاطفی یا هیجانی هوشی است که به افراد کمک می‌کند تا به مدیریت و کنترل عواطف خود و دیگران بپردازند و تعیین‌کننده موفقیت حرفه‌ای و شخصی افراد است. این هوش به افراد در برقراری ارتباط با دیگران کمک می‌کند.
•    اما، آخرین لایه، مربوط به هوش معنوی یا SQ است که برخلاف هوش عقلانی (IQ) که امروزه، در کامپیوترها هم مشاهده می‌شود و نیز هوش عاطفی (EQ) که در برخی از پستانداران رده بالا دیده می‌شود، این هوش مختص انسان است و برای حل مسائل مفهومی و ارزشی استفاده می‌شود. SQ در ارتباط با تمام چیزهایی است که ما به آن‌ها اعتقاد و باور داریم و منجر به حفظ تعادل فکری و آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با مهربانی و ملایمت می‌شود.
■    می‌توان سطوح مختلف هوش را در یک هرم به صورت زیر نشان داد:


ـ    ▲SQ▲
ـ  ↑\..EQ../↑
ـ ↑\...IQ..../↑
↑\....PQ...../↑

■    این هرم نشان‌دهنده این مسأله است که زمانی که یک نوزاد به دنیا می‌آید ابتدا بر روی کنترل بدن خود؛ یعنی، PQ تمرکز می‌کند، سپس، مهارت‌های عقلایی و مفهومی او توسعه می‌یابند (IQ) و تمرکز اصلی در مدرسه بر روی همین نوع از هوش است؛ اما، بعد از مدتی که افراد پی بردند که نیاز به بهبود روابط عاطفی و ارتباط با دیگران دارند، هوش عاطفی پر رنگ می‌شود و در نهایت SQ یا هوش معنوی زمانی مورد توجه قرار می‌گیرد که فرد به جست و جوی معنا و مفهوم زندگی خویش می‌گردد و از خود می‌پرسد «آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد؟» هوش عاطفی و معنوی با هم در ارتباط هستند. در واقع، افراد برای رشد موفق هوش معنوی خود به برخی از پایه‌های هوش عاطفی نیازمندند؛ به عبارت دیگر، درجه‌ای از خود آگاهی عاطفی و همدلی پایه و اساس مهمی برای رشد هوش معنوی است که منجر به آشکار شدن و تقویت آن می‌شود و تقویت هوش معنوی نیز منجر به تقویت و رشد بیشتر هوش عاطفی می‌شود.
■    کسانی که از هوش معنوی قوی‌تری برخوردار هستند، نسبت به تغییر، منعطف‌تر بوده و به دنبال هدف و معنا برای سازمان خود هستند. این افراد از ذهنیت وفور برخوردارند؛ یعنی، باور دارند که منابع کافی برای همه وجود دارد و نیاز به رقابت نیست. در نتیجه، افراد در این گونه سازمان‌ها راحت‌تر به یکدیگر اعتماد می‌کنند، اطلاعاتشان را به مشارکت می‌گذارند، با همکاران و اعضای گروهشان هماهنگ می‌شوند، برای توانمندسازی یکدیگر تلاش می‌کنند و در موقعیت‌های تعارض از استراتژی‌های همکاری برد – برد استفاده می‌کنند.

░▒▓ ۹ اصل هوش معنوی
■    چند اصل برای تشخیص هوش معنوی وجود دارد:

•    ۱ خود آگاهی: آگاهی از آن‌چه باور دارم و آن‌چه عمیقاً به من انگیزه می‌دهد.
•    ۲ زندگی در لحظه
•    ۳ داشتن چشم‌انداز: اقدام براساس اصول و اعتقادات عمیق.
•    ۴ کل‌گرایی: دیدن الگوهای بزرگ‌تر، روابط و ارتباطات و داشتن احساس تعلق.
•    ۵ شفقت: داشتن احساس همراه با همدلی عمیق.
•    ۶ تجلیل از تنوع: ارزش نهادن به افراد به خاطر تفاوت‌های آن‌ها.
•    ۷ استقلال داشتن: ایستادن در برابر جمعیت و ابراز عقاید خود.
•    ۸ تواضع: داشتن این برداشت از مکان واقعی خود در جهان: «حس بودن یک بازیکن در یک نمایش بسیار بزرگ‌تر».
•    ۹ گرایش به درخواست‌های اساسی همراه با پرسیدن سؤال چرا؟ نیاز به درک همه چیز و، سپس، رسیدن  به پایین‌تر از آن‌ها.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 بهمن 1392 ساعت 09:06

تجربه رشد بیزنس جهان‌مقیاس در شرکت آبرتیس/ اسپانیا-امریکای جنوبی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از IESE Insight؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


■    در تابستان سال ۲۰۱۲، تیم مدیریتی شرکت آبرتیس (Abertis) درگیر یک بحث داخلی در مورد ریسک‌ها و فرصت‌های ایجاد شده به واسطه ادغام با اپراتور جاده‌ای OHL برزیل بود. اقدام به این کار، حدود ۸۰۰ میلیون یورو درآمد اضافه برای آبرتیس به همراه داشت و اگر همه چیز به خوبی پیش می‌رفت، آبرتیس در بخش امتیاز توسعه جاده‌ای در دنیا پیشتاز می‌شد.
■    مهم‌تر از آن، باعث می‌شد این شرکت موقعیت خود را به عنوان بخشی از یک استراتژی گسترده‌تر تنوع‌سازی بین‌المللی در امریکای لاتین تقویت کند. از آن‌جایی که بحران اقتصادی باعث شده عبور و مرور در بزرگراه‌هایی که آبرتیس اپراتور آن‌ها در اسپانیا بود کم شود، این شرکت به دنبال جریانات درآمدی تازه از طریق به دست آوردن حق امتیاز پروژه‌های خارجی بود.
■    به هر حال، تیم مدیریتی آبرتیس هنوز باید جزئیات فنی این قرارداد را بررسی می‌کرد - به خصوص قسمت‌هایی را که به سرمایه‌گذاری مرتبط بود – تا تضمین کند این پروژه در راستای استراتژی رشد بلندمدت شرکت است.

░▒▓ فلسفه کسب‌وکار یکسان، تغییرات متعدد
■    این شرکت اسپانیایی اگر چه طی دهه گذشته تغییرات زیادی کرده، اما، فلسفه آن در حفظ سود سهام، قدرت مالی و سطوح پایین بدهی ریشه دارد.
■    هر گونه مسؤولیتی هم باید در حوزه تخصص شرکت صورت بگیرد: یعنی، مدیریت زیرساخت در سه حوزه مجزا، اما، مکمل کسب‌وکار – بزرگراه‌ها، مخابرات و فرودگاه – با حضور در ۱۵ کشور.
■    اگر آبرتیس مانند زمانی که تملک یک شرکت فرانسوی را به دست آورد «اقدامات دگرگون شونده» را در دستور کار قرار دهد، در این صورت، برای تسهیل یکپارچگی تیم مدیریتی، تقویت ثروت دانش و تجربه در این فرآیند، اقدامات مشخصی باید صورت گیرد.

░▒▓ یادگیری از شکست‌ها در کنار موفقیت‌ها
■    آنتروپورنری همواره بخشی از DNA آبرتیس بوده که آن را تا حد زیادی مدیون مسؤولیت‌پذیری ایزیره فین و سالوادور آله‌مانی در راستای رشد و تنوع‌پذیری است. این دو نفر با این‌که عامل تعدادی از مهم‌ترین قراردادها و ادغام‌ها بوده‌اند، اما، در مسیر خود به دست‌اندازهایی هم برخورد کرده‌اند که می‌توان به شکست در ادغام با یک شرکت ایتالیایی و عدم حصول توافق با یک شرکت امریکایی به دلیل موانع سیاسی و قانونی اشاره کرد.
■    مدیران آبرتیس از این موضوع درس گرفته‌اند. آله‌مانی می‌گوید: «در کنار ناامیدی مجبور شدن به رها کردن پروژه، می‌توان به شکلی مثبت به آن نگاه کرد. ما آن قدر جرأت پیدا کرده بودیم که عملیاتی به شدت پیچیده را انجام دهیم و آن عده از ما که در این فرآیند شرکت کردیم، تجربه منحصربه‌فردی به دست آوردیم که همیشه بخشی از میراث حرفه‌ای ما است. این تجربه هم‌چنین، برای اقدامات آینده آبرتیس نیز مفید خواهد بود».
■    تیم مدیریتی می‌داند تصمیم برای رشد در یک کشور دیگر فراتر از تحلیل سودآوری اولیه است. چالش پیش روی آن‌ها نیازمند دارایی‌های تلفیقی است که بسیار بزرگ‌تر از اقدامات معمولی شرکت است که همگی در زمان بحران مالی جهانی رخ داده است. در این شرایط بانک‌ها نیز با چالش‌های بزرگی روبه‌رو هستند که باعث می‌شود برای تأمین مالی پروژه‌ها در انتخاب آن‌ها دقت بیشتری به خرج دهند.
■    این اقدام چه ریسک‌هایی برای آبرتیس به همراه دارد؟ فرهنگ آنتروپورنری قوی آبرتیس چگونه می‌تواند به نفع این قرارداد مورد استفاده قرار بگیرد؟

░▒▓ نظر کارشناسان
░▒▓ مارکو آرسلی، معاون اجرایی بخش بالادستی گاز شرکت ENEL
■    شرکت‌ها بدون پذیرش ریسک‌های برنامه‌ریزی شده در نهایت به نابودی می‌رسند. به همین دلیل است که باید دائماً تصمیماتی مشابه تصمیم آبرتیس اتخاذ کنند. بسی‌ای از این بنگاه‌ها ارزش خود را تخریب می‌کنند، چون اهداف اولیه آن‌ها بیش از حد جاه‌طلبانه بوده یا به درستی تلفیق نشده‌اند. طی دهه گذشته، ریسک سومی هم ظهور کرده است: بحران جهانی یا منطقه‌ای که فضا را به طور کامل تغییر می‌دهد.
■    شرکت آبرتیس از سال ۲۰۰۷ بیش از حد در معرض بازارهای اشباع‌شده اروپا قرار گرفته که تنزل فعالیت‌های اقتصادی و نرخ‌های رشد نامتناسب را تجربه کرده‌اند. در نتیجه، حضور در بازارهای نوظهوری که به دلیل وضعیت جمعیتی و افزایش استانداردهای زندگی رشد بهتری دارند، جایگزین استراتژیک بهتری است. برای آبرتیس، قرارداد OHL به خصوص مبنایی برای رشد سازمانی بیشتر و با ریسک کمتر در امریکای لاتین خواهد بود.
■    آبرتیس اکنون، باید بر دو ریسک متمرکز شود. ریسک اول تغییر ناگهانی در فضای اقتصادی است. ظاهراً، بازارهای نوظهور فرصت‌های بزرگ‌تری برای رشد و تنوع‌سازی ایجاد می‌کنند، اما، به هر حال، برای ارزیابی آسیب‌پذیری بازارهای نوظهور در برابر مسدود شدن ناگهانی جریانات سرمایه، چندین متغیر را باید مدنظر قرار داد؛ متغیرهایی مانند رشد اعتبار، آزادی مالی، توازن حساب جاری و سطوح بدهی متناسب با ذخایر دولتی و تولید ناخالص داخلی. این فاکتورهای ریسک به این معنی هستند که پول به همان سرعتی که به دست می‌آید می‌تواند از دست برود.
■    برای شرکت‌هایی که در کسب‌وکارهای امتیازی مانند گرفتن حق امتیازهای دولتی کار می‌کنند، این موضوع می‌تواند چهار برابر بدشانسی به همراه داشته باشد: تقاضای کمتر از مصرف‌کننده‌های ضعیف‌تر؛ اعمال محدودیت تعرفه‌ای از سوی دولت‌هایی که تلاش می‌کنند مسکن‌های موقت ارائه کنند؛ افزایش مالیات برای حمایت از ترازهای مالی و ایجاد محدودیت‌های مالی سخت‌گیرانه از سوی آژانس‌های رتبه‌بندی.
■    تغییرات ناگهانی در فضای امریکای لاتین، فاکتوری است که آبرتیس احتمالاً، برای تصمیم‌گیری در OHL در نظر گرفته است. این عوامل از طریق گفت‌وگوی مستقیم و مداوم با سهامداران شرکت تحت نظارت قرار خواهند گرفت.
■    یک بحران ضمنی به سرعت می‌تواند به یک بحران سیاسی تبدیل شود. در نتیجه، ایجاد چنین روابطی با سهامداران داخلی به شرکت کمک می‌کند واکنش سریعی داشته و رویکردهای سازنده را توسعه دهد و در عین حال، یک شهروند محلی در نظر گرفته شود تا سرمایه‌گذار خارجی.
■    این موضوع ریسک دوم را منجر می‌شود: شکست در ادغام با شرکت دیگر. یک شرکت جهانی برای این‌که شهروند داخلی در نظر گرفته شود، باید از استعدادهای محلی استفاده کند. این استعدادها می‌توانند مدیریت شرکت محلی را بر عهده گرفته و نقش‌های گسترده‌تری در این گروه داشته باشند.

░▒▓ مانوئل اولیوارس، مدیر شعبه شیلی گروه مالی BBVA
■    تصمیم‌گیری در مورد سرمایه‌گذاری‌های بین‌المللی، به چیزی بیشتر از یک صفحه گسترده با محاسبات میزان سرمایه‌گذاری اولیه، فرمول‌نویسی و سودآوری آینده نیاز دارد. این سرمایه‌گذاری‌ها در واقع، نتیجه فرآیند متمرکز تحلیل جامع کلیه مزایا و ریسک‌های موجود است. ریسک‌ها مهم‌ترین حوزه‌ای است که برای کاری در این مقیاس باید مورد توجه قرار بگیرند.
■    امتیازهای انحصاری به طور کلی، بر طرح‌های دولتی متکی هستند. در نتیجه، چارچوب‌های قانونی و ثبات سیاسی باید ملاحظاتی کلیدی باشند. وضعیت اقتصاد کلان کشورها نیز اثر مستقیمی بر پیامدهای امتیازهای انحصاری زیرساخت‌ها دارد. به همین دلیل است که شرکت‌هایی مانند آبرتیس تصمیم‌گرفته‌اند حضورشان را در بازارهای نوظهور که پتانسیل زیادی برای رشد و سرمایه‌گذاری دارند، افزایش دهند و متنوع‌سازی کنند.
■     قرارداد OHL موقعیت آبرتیس را در امریکای لاتین مستحکم می‌کند که این امر عامل مهمی برای توسعه استراتژی توسعه بلندمدت شرکت است. استراتژی تنوع‌سازی جغرافیایی باید بر کشورهایی که چارچوب‌های قانونی ثابتی دارند متمرکز شود، چون در این کشورها قطعیت قانونی و سیاست‌های اقتصادی پایدار و پاسخگو در مورد مسائلی مانند مدیریت تورم، آزادی قیمت‌گذاری و مشارکت بخش خصوصی، وجود دارد.
■    میزان بالای سرمایه‌گذاری مورد نیاز برای پروژه‌های زیرساختی می‌تواند برای ترازنامه‌های شرکت‌های مادر در این حوزه مانع‌تراشی کند. در نتیجه، تصمیم آبرتیس به منظور اتحاد با بروک‌فیلد برای خرید سهام OHL اقدام عاقلانه‌ای به نظر می‌رسد و از نظر رقابتی هم مزایایی دارد.
■    با این حال، آبرتیس باید هم‌چنان تلاش کند تا نسبت بدهی به دارایی‌های خالص خود را کاهش دهد تا بتواند سیاست پرداخت سود سهام را تقویت کند. به علاوه، این شرکت باید ریسک کاهش ارزش ارز و تورم را هم در نظر بگیرد.
■    آبرتیس با یکپارچه‌سازی دارایی‌های جدید خود باید بر مدیریت سازمان با هدف رسیدن به اثربخشی و کاهش هزینه‌ها در کوتاه‌مدت متمرکز شود. حفظ سودآوری در هر پروژه نیازمند کنترل سخت‌گیرانه هزینه‌ها است که برای بهینه‌سازی حاشیه سود در این صنعت ضروری است.
■    آبرتیس به تیم‌هایی نیاز پیدا خواهد کرد که از شرکت مادر شکل بگیرند و بتوانند در کشورهای مختلف فعالیت کنند؛ تیم‌هایی که توانایی‌های آن‌ها فراتر از دانش فنی در حوزه‌های تخصصی آن‌ها باشد. یکی از اهداف شرکت باید صادرات DNA و ایجاد محافل کاری خوب و تلفیق با تیم‌های داخلی باشد.
■    با توجه به افزایش تقاضا برای استانداردهای زیست محیطی در دنیا، توجه به اثرات گذشته، حال و آینده پروژه‌هایی که در آن‌ها سرمایه‌گذاری می‌شود اهمیت زیادی دارد. ارزیابی غلط این جنبه‌های کاری می‌تواند ریسک‌های مالی شرکت را افزایش دهد و در ضمن به شهرت و اعتبار آن نیز ضربه وارد کند.

░▒▓ کامیلو آبلو، معاون امور شرکتی شرکت سیمان GRUPO ARGOS
■    توسعه رکودی اقتصادهای امریکای لاتین تا حد زیادی به عدم کیفیت زیرساخت‌ها برمی‌گردد که این موضوع ارتباطات بین مصرف‌کننده، مراکز تولید و پایگاه‌های صادرات را تضعیف می‌کند. با توجه به این شرایط، فرصت‌های قابل توجه سرمایه‌گذاری در گرفتن حق امتیاز برای ساخت و عملیاتی کردن جاده‌ها، بنادر و فرودگاه‌ها وجود دارد.
■    آبرتیس، به عنوان اپراتور بزرگراه، گزینه‌های سرمایه‌گذاری زیادی پیش روی خود دارد که حضور مستقیم در یک فرآیند مناقصه، مالکیت کسب‌وکارهای معروف تا مشارکت با دیگر بازیگران محلی و بین‌المللی را در برمی‌گیرد. هر یک از این گزینه‌ها چالش‌ها، ریسک‌ها و البته، درجات سودآوری مختص خود را دارد.
■    قبل از ارزیابی هر گزینه، باید استراتژی واضحی وجود داشته باشد که به شرکت اجازه می‌دهد بر ارزش‌آفرینی و حضور در حوزه‌هایی که می‌تواند در آن به رشد پایدار برسد، متمرکز شود. کلیه فرصت‌های رشد باید همگام با یک استراتژی تعریف شده تحلیل شوند، به طوری که شرکت بتواند بر فرصت‌هایی سرمایه‌گذاری کند که سودآور باشند و برای سهامداران و سرمایه‌گذاران ارزش آفرینی کنند.
■    استراتژی آبرتیس از قدیم حول سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌های حمل و نقل کشورهای امریکای لاتین که شباهت‌های فرهنگی مشخصی دارند، چرخیده است. این سرمایه‌گذاری‌های زیرساختی عمدتاً ساخت بزرگراه‌ها را در برمی‌گیرد.
■    از این لحاظ، مشارکت بین آبرتیس و OHL برای بر عهده گرفتن اپراتوری بزرگراه‌های برزیل بسیار موثر خواهد بود و فرصت‌هایی را برای به دست آوردن ارزش ایجاد خواهد کرد؛ اگر چه آبرتیس باید مالکیت خود را به طور واقعی نشان دهد و نباید یک سرمایه‌گذار پرتفوی صرف باشد. این امر مستلزم شناخت فرصت‌ها و چالش‌ها با توجه به عوامل ضروری استراتژی رقابتی آبرتیس است. برای این‌که این شناخت ایجاد شود، باید در مورد متغیرهای محلی صنعت ساخت پروژه‌های بزرگراهی در برزیل و نیز محیط سیاسی و اقتصادی این کشور، تحلیل اولیه‌ای صورت گیرد.
■    شناخت سرمایه انسانی با هدف انگیزه‌بخشی به آن‌ها برای جا انداختن فرهنگ آنتروپورنری آبرتیس نیز امری ضروری است که البته، باید بدون اهانت به سنت‌ها و هنجارهای محلی صورت گیرد. برای آبرتیس، «مالک ایده‌آل» بودن بدون نادیده گرفتن استراتژی رقابتی یا فرهنگ آنتروپورنری نیازمند آگاهی و تصمیم‌گیری منسجم و نیز استفاده از قابلیت‌های کلیدی و مهارت‌های ارزش‌آفرینی برای کسب‌وکار است.
■    در نهایت، دو مسأله کلیدی در تلفیق آبرتیس و OHL مهم است. اولین عامل به ثبات کشور برزیل، به عنوان کشور مقصد برای سرمایه‌گذاری مرتبط است. آبرتیس باید دائماً فضای اقتصادی و سیاسی این کشور را تحت نظر بگیرد. مسأله دوم، اثری است که فرهنگ OHL می‌تواند بر نحوه رقابت آبرتیس داشته باشد.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 بهمن 1392 ساعت 09:18

تجربه برنامه‌ریزی توسعه در ترکیه

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشتادامه مطلب... از اسماعیل صفرزاده و ایمان تهرانی از مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی؛ برای تأمل بیشتر


■    بررسی روند برنامه‌ریزی در ترکیه نشان می‌دهد که چند برنامه اول با اولویت صنایع پایه تهیه شده‌اند، ولی، در طول زمان برنامه‌ها بیشتر حالت راهبردی پیدا کرده‌اند. هم‌چنین، سیاست جایگزینی واردات که تا برنامه چهارم اتخاذ شده بود نقش عمده‌ای در صنعتی شدن ترکیه ایفا کرده است. بعد از آن، برای توسعه همه‌جانبه صادرات و تغییر در ساختار صادراتی، سیاست توسعه صادرات در پیش گرفته شد و کشور ترکیه از برنامه پنجم به بعد با برنامه‌های اصلاحات اقتصادی مورد نظر با صندوق بین‌المللی پول توانست به تدریج در مسیر اقتصاد باز حرکت کند. نوسازی دولت، حکمرانی خوب و صلح داخلی و افزایش توان رقابت بین‌المللی، سرمایه‌گذاری در توسعه ظرفیت انسانی، توسعه اجتماعی عادلانه، ارائه خدمات باکیفیت و تنظیم روابط خارجی و امنیتی نیز از اهداف برنامه چشم‌انداز ترکیه بوده است. برنامه نهم با درک جدید از نقش دولت در اقتصاد، یک نظام ارزیابی و نظارت تدارک دیده تا از طریق شفافیت و کارآمدی بتواند اهداف کلان و اولویت استراتژیک خود را محقق سازد. در چارچوب این برنامه به هماهنگی و همکاری بین بخش‌های عمومی، خصوصی و سازمان‌های غیردولتی در راستای تسریع توسعه اقتصادی و اجتماعی تأکید شده است.

░▒▓
■    کشور ترکیه با مساحتی کمتر از نصف ایران و جمعیتی بالغ بر ۷۱ میلیون نفر از ۶۷ استان تشکیل یافته و نظام حاکم بر آن سکولار دموکراتیک است. اقتصاد پویای ترکیه ترکیب پیچیده‌ای از صنعت و تجارت مدرن در کنار بخش کشاورزی صنعتی و بخش خصوصی قدرتمند و در حال رشد است، با این حال، هنوز دولت نقش اصلی را در صنعت پایه، بانکداری، حمل و نقل و ارتباطات ایفا می‌کند. برنامه‌ریزی اقتصادی در ترکیه از سال ۱۹۳۴ و با دو برنامه پنج ساله به اجرا درآمد. هدف اولین برنامه استفاده از مواد خام داخلی و ایجاد صنایع مصرفی تا رسیدن به خودکفایی اقتصادی، ایجاد و گسترش طرح‌های ضروری مرتبط با رفاه و قدرت ملی و سرمایه‌بر بود.
■    بعد از ایجاد دموکراسی چند حزبی در اواخر دهه ۱۹۴۰ برنامه‌ریزی کنار گذاشته شد و تلاشی هماهنگ برای روی آوردن به اقتصاد آزاد صورت گرفت. سرمایه‌گذاری و وام‌ها به سوی ترکیه سرازیر شد و به توسعه صنایع و زیرساخت‌ها کمک کرد، اما، تورم فزاینده و کسری موازنه تجاری به رشد نابسامانی اقتصادی و محرومیت اجتماعی دامن زد و به کودتای نظامی ۱۹۶۰ انجامید. پس از آن در سال ۱۹۶۱، سازمان برنامه‌ریزی تاسیس شد و برنامه‌ریزی اقتصادی-اجتماعی جزء وظایف دولت گنجانده شد. تا سال ۲۰۱۳، جمعاً ۹ برنامه پنج ساله ملی و یک برنامه چشم‌انداز برای سال ۲۰۲۳ تنظیم شده است. برنامه‌ریزی‌های منطقه‌ای که برای توسعه عقب‌ماندگی مناطق انجام شده، تحت نظارت همین سازمان قرار دارد.
■    سابقه مشارکت بخش دولتی و خصوصی در ترکیه طولانی مدت است؛ با این حال، قانون یکپارچه‌ای برای تنظیم چارچوب آن وجود ندارد؛ دولت از دهه ۱۹۸۰ به این سو از طریق مدل‌های گوناگونی مانند الگوی اعطای حق امتیاز، مدل ساخت، اجرا و انتقال، مدل ساخت، اجرا، مدل ساخت، اجرا و انتقال، مدل انتقال حقوق اجرایی، با بخش خصوصی همکاری کرده است.
■    در برنامه اول تا چهارم تأکید بر صنعت جایگزین واردات و تولید کالاهای واسطه بود، اما، به دلیل اوضاع ناپایدار سیاسی در دهه ۱۹۷۰ و محقق نشدن اهداف، برنامه چهارم در جهت تقویت بخش خصوصی، ارتقای صادرات و سرمایه‌گذاری در بخش‌های کاربر او با بازده سریع بازنگری شد.
■    در برنامه پنجم در قیاس با قبل سهم دولت کمتر و نقش بخش عمومی اساساً نظارت کلی تعیین شده بود. در دهه ۱۹۸۰ اقتصاد کلان تا حدود زیادی به ثبات رسید و اقداماتی در راستای خصوصی‌سازی شرکت‌های دولتی صورت گرفت در برنامه هفتم (۲۰۰۰-۱۹۹۶)، روند انتقال به اقتصاد بازار آزاد، تلاش برای ادغام در بازار جهانی و قرار گرفتن در مسیر توسعه پایدار صورت گرفت. برنامه هشتم، بحث کیفیت زندگی مردم و عضویت در اتحادیه اروپا، رشد ابداع در تولید، ارتقای کیفیت محصولات و ارتباط بنگاه‌ها با مراکز علمی و دانشگاهی، حاکم کردن مدیریت مدرن و افزایش بهره‌وری بنگاه‌های اقتصادی خُرد و متوسط را سرلوحه کار خود قرار داد.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 01 بهمن 1392 ساعت 08:31

صفحه 141 از 407