دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ باور گئورگ زیمل آن است که میان استراتژی شناخت در علوم طبیعی و علوم انسانی یک فرق اساسی وجود دارد، و آن این است که علوم انسانی در وضوح بخشیدن به پدیدارها الزاماً عناصری نامشاهده شدنی به نام Bewuntseininhalte را دخالت میدهند. زیمل برای اشاره به این وجه ممیزه علوم انسانی و علوم طبیعی از عبارت غامض Bewuntseininhalte استفاده میکند، که شاید بتوان آن را، «کوران هوشیاری» ترجمه کرد. این عبارت یک اصطلاح در نقد ادبی است که ویلیام جیمز و چارلز سندرس پیرس پایه گذاشتند که اشاره داشت به روایت جریان مداوم و در عین حال رویدادمحور «هوشیاری»؛ نحوی «متن خام» که تأملات و مونولوگ درونی را به صورت زیرمجموعههای یک روند هوشیاری «روایت میکند». چنین متنی تلاش دارد تا درک، افکار، احساسات و تأملات یک روایت ذهنی، به همان صورت که در متن هوشیاری انسانی جریان دارد را منعکس نماید. خصلت مهم چنین متنی آن است که باید توسط خواننده مجدداً بازسازی شود. گزارش راوی فقط به شکل دادن شکل و ملودی درونی هوشیاری و در نتیجه «چهارچوب روایت» کمک میکند. در این نحو از روایت، رویدادهای عینی تنها به عنوان یک انگیزه و عامل برای شکلگیری فرآیندهای داخلی مهم هستند. مرتبط با این مطلب، ویژگی ادبی چنین سبک نگارشی، قالبهای کوتاه نحوی آن است که با علائم و فاصلهها، طوری جدا میشوند که محتویات ذهنی و انگیزهها در قالب آن آزادانه با یکدیگر ارتباط مییابند. به هر ترتیب، مشابه همان تلقی جیمز جویس و ویرجینیا ولف از «جریان سیال ذهن»، منظور تحریک توشوتوان برسازنده هوشیاری است.
▬ خب؛ فایده چنین روایتی در متن علوم انسانی چیست؟ خواست ما از علوم طبیعی آن است که بر وفق گذشته، آینده را به بند بکشد و متعین کند، طوری که پیشبینی طبیعت میسر شود؛ هر چه «کنترل» افزونتر شود، علم طبیعی بهتری خواهیم داشت. ولی خواست ما از علوم انسانی درست عکس این است. منظور از علوم انسانی آن است که انسان را به عنوان یک هستنده بهرهمند از «کوران هوشیاری» یا «جریان سیال ذهن» یا یک «هستی ارادهمند»، فعال و فعالتر کند. در واقع، در متن علوم انسانی به رغم علوم طبیعی، «آینده» معیارتر از «گذشته» است، چرا که انسان را حاوی «کوران هوشیاری» میدانیم. بنا به برداشت زیمل، وضوحبخشی/explication یک پدیده اجتماعی معادل است با بازیافتن اعمال و تجربه ملموس افردی که آن پدیده، در تحلیل نهایی، محصول آنهاست. در این گونه موارد، سخن بر سر دست یافتن بر نظریهای است که به همه دادههای تاریخی که در اختیار داریم، در مجموع، معنا ببخشد. از دیدگاه زیمل، ملاک اعتبار در علوم انسانی به رغم علوم طبیعی، سازگاری با دادههای خارجی نیست، بلکه عبارت خواهد بود از برخورداری از نوعی انسجام درونی.
▬ زیمل در فلسفه پول، مثالهایی میآورد تا نشان دهد فلان تغییر تاریخی عمده چگونه میتواند به صورت یک پدیدار به لحاظ درونی منسجم تعبیر شود. به عنوان مثال، هنگامی که وی آثار واکنش زنجیرهای دهقانان را پس از آنکه آنان، در قرون وسطا، اختیار این را یافتند که مالالاجاره زمینها را با پول تأدیه کنند، شرح میدهد، با همین مورد مثال روبهرو هستیم. به محض این که چنین تغییری پا میگیرد، وضعیت دهقان عوض میشود، زیرا، او در مقامی است که دیگر میتواند هرچه دلش میخواهد به کار برد. دهقان چه کار خواهد کرد؟ میکوشد از زمینش به شیوهای بهرهبرداری کند که هم معاش خانوادهاش بگذرد، هم اجاره مالک را بپردازد و هم، در صورت امکان، مازادی کنار بگذارد. علیالخصوص که میبینیم شهرها رشد میکنند و تقاضای شهرنشینان به مواد غذایی کشاورزی افزایش مییابد. با گذشت همه این وقایع، خواهیم دید که یک تغییر نهادی بهظاهر کوچک، با منسجم شدن انواع آثار آن، به تغییری در مقیاس بزرگ انجامیده که دامنه گسترده و در خور توجهی دارد: گذار از وسائلی مشابه مجهز شود. او میتواند برخی از پیامدهای علی را با صلابت علمی شناسایی کند؛ میتواند به همان درجه از عینیت، به همان درجه از یقین که فیزیکدان بدان دست مییابد برسد. در این شرایط و موارد معین، مورخ قادر است پدیدهای را به شیوهای که کاملاً قانعکننده باشد، وضوحبخشی کند، اما، همین مورخ میباید بپذیرد که دستیابی به کلیه حلقههای علی زنجیره علل برای وی ناممکن و حتی غیرمفید است، و، بنا بر این، همواره این احتمال وجود دارد که تشریح وی از عناصری مدد بگیرد که خود تبیین نشدهاند.
هو العلیم