فیلوجامعه‌شناسی

نظريات «برون‌گرا» و «درون‌گرا» و مسألة شناخت؛ مطالعة موردي بري استرود و ارنست سوسا

فرستادن به ایمیل چاپ

بهزاد حميديه


شك‌گرايي (skepticism) در دوره‌هاي مختلف تاريخ فلسفه، معاني و كاربردهاي متفاوتي داشته است. در قرن حاضر، شك‌گرايي اولاً و بالذات، تهديدي در قلمرو نظريه شناخت به شمار مي‌رود. با توجه به اينكه هدف نظريه شناخت،‌ توضيح كيفيت حصول شناخت‌هايمان نسبت به اموري كه به نظرمان به آنها شناخت داريم مي‌باشد، نظريه شك‌گرايي بايد داراي اهميتي اساسي باشد. به نظر مي‌رسد هر نظريه اثباتي قانع‌كننده‌اي درباره شناخت بايد مستلزم نادرستي نظريه شك‌گرايي باشد.
     يكي از فيلسوفان معاصر، ارنست سوسا در جهت ابطال نظريه شك‌گرايي و تضمينِ امكانِ پاسخي قانع‌كننده درباره مسأله شناخت، وارد معركه شده است. او نظريه شك‌گرايي را چنين تعريف مي‌كند: «هيچ راهي براي دست‌يابي به درك فلسفي كاملي از شناختمان نداريم» يا «امكان وجود نظريه‌اي كاملاً عام درباره شناخت وجود ندارد». او براي رسيدن به نتيجه‌اي كه براي نظريه شك‌گرايي در ذهن دارد، استدلالي دو مرحله‌اي بنا مي‌كند. بدين صورت كه هر نظريه عامي درباره شناخت كه داراي ويژگي به خصوصي (كه پس از اين خواهيم گفت) باشد، «ناممكن» است و هر نظريه عامي كه فاقد آن ويژگي باشد نيز «ناممكن» خواهد بود. پس هيچ نظرية كاملاً عامي درباره شناخت نمي‌تواند موجود باشد. اين نتيجه، الزاماً و قطعاً از آن دو مقدمه حاصل مي‌شود. نقد سوسا بر نظريه شك‌گرايي بطور خلاصه متوجه مقدمه دوم است.
     آن ويژگي بخصوص كه در نظريات مورد نظر در مقدمه اول سوسا لحاظ مي‌شوند عبارت است از «ابتناء بر يك توجيه، استدلال يا برهان». اين نظريات، «درون‌گرا»1 ناميده مي‌شوند. سوسا مي‌گويد نظريه‌اي كه شناخت را تنها از راه استدلال و استنتاج ممكن مي‌داند نمي‌تواند عام باشد و تمام شناخت‌هايمان را در بر گيرد. زيرا هر استنتاجي بايد از مقدماتي شروع شود و اگر قرار باشد هر مقدمه‌اي، خود از استنتاج ديگري حاصل شود و در نهايت به امري كه نياز به استدلال ندارد منتهي نشويم، يك دور باطل يا تسلسل الي غير النهايه خواهيم داشت. پس بنابر نظريات نوع اول اگر براي كسب شناخت مجبور باشيم آنچه اين نظريات، شروط شناخت مي‌شمارند را به انجام رسانيم آنگاه هيچ شناختي نخواهيم داشت. زيرا نمي‌توانيم آن شروط را تحقق بخشيم؛ سلسله اموري كه به هيچ آغازي ختم نمي‌شوند هيچيك به وجود نخواهند آمد.
     اما به نظر سوسا نمي‌توان پذيرفت كه هيچ نظريه نوع دومي (فاقد ويژگي فوق‌الذكر) نيز نمي‌تواند وجود داشته باشد. او معتقد است، نظريات «برون‌گرايي مبتني بر توثيق»2 خاصي وجود دارند كه از فرجام نظريات نوع اول مي‌گريزند. اين نظريات مي‌توانند كاملاً عام و در عين حال موفق به درك «شناخت» باشند. او تلاش مي‌كند ويژگي اين نظريات را تبيين كند و آنها را از انتقادات كساني همچون ويليام آلستون3 و بري استرود4  كه به نظر او قايل به «نامعقوليت اساسيِ نظريه برون‌گرايي» هستند نجات دهد.
     ما در فلسفه مايليم خود را عالم به همه يا بيشتر اموري بدانيم كه به نظرمان به آنها عالميم و به دنبال آن هستيم كه بفهميم كل اين شناخت چگونه قابل حصول است. يك «فرضيه» يا توضيح قانع‌كننده درباره شناخت بايد داراي چند ويژگي باشد. اولاً بايد بطور قانع‌كننده، اثباتي باشد يعني ]وضعيت[ ما را به گونه‌اي تصوير كند كه به همه يا بيشتر اموري كه به نظرمان آنها را مي‌فهميم شناخت حاصل كرده‌ايم، ثانياً نحوه اين شناخت را توضيح دهد. صرف گفتن اينكه ما مي‌بينيم، مي‌شنويم و اشياء پيرامونمان را لمس مي‌كنيم و از اين راه به چيستي آنها شناخت حاصل مي‌كنيم، هيچ توضيح قانع‌كننده‌اي درباره شناخت به ما نمي‌دهد بلكه به جاي توضيح چگونگي شناخت فقط بيان مي‌كند كه ما داراي شناخت هستيم. گرچه اشكالي در اين امر وجود ندارد كه حواس، شناخت‌هايي به ما مي‌دهند، اما توضيح چگونگي حصول شناخت در مواردي كه شيئي را واقعاً مي‌بينيم، مي‌شنويم يا لمس مي‌كنيم هنوز محل بحث مانده است. آنچه نياز به تبيين دارد ارتباط ميان ادراك حسي ما از امور تحت ادراك و «شناختمان» از آن امور است.
     يك نظريه «برون‌گراي مبتني بر توثيق» به اعتقاد سوسا موفق به توضيح اين ارتباط مي‌شود. براساس چنين نظريه‌اي، مكانيسم‌هاي اعتقادزايي5 وجود دارند كه از طريق عملكرد آنها ميان ادراكات حسي و حالات شناختي يعني علم و اعتقاد معقول ارتباط ايجاد مي‌شود. اين مكانيسم‌ها، عموماً قابل اعتمادند بدين معنا كه بيشتر، اعتقادات صادقي به دست مي‌دهند.
     بري استرود در دركي «ضد برون‌گرايانه» از شناخت معتقد است «آنچه در شناخت‌شناسي مهم است موجه كردن از طريق استدلال است يعني توسل جستن به عقايد ديگر بعنوان دلايلي بر اثبات اعتقادي خاص». بري استرود مي‌گويد: «هيچ شكلي از ”برون‌گرايي“ نمي‌تواند گزارش قانع‌كننده‌اي به دست دهد». به اعتقاد او با پذيرفتن توضيحات ارنست سوسا كه قبلاً گذشت هنوز بايد پرسيد كه حقيقت وجود آن مكانيسم‌ها چگونه اثبات مي‌شود. صرف حقيقي بودن آنها كافي نيست تا به ما روشني يا اقناع بخشد. ما براي صدق اعتقادمان به وجود آنها هنوز گامي در پيش داريم كه عبارت است از اثبات مستدل.
     ارنست سوسا، طرز تفكر بري استرود را در همان نظريات نوع اول جاي مي‌دهد و بر ناممكن بودن آن به عنوان نظريه‌اي عام درباره شناخت تأكيد مي‌كند. به اعتقاد او، عدم امكان چنين نظرياتي ناشي از منجر شدنشان به دور يا تسلسلي تا بي نهايت است. به نظر او اگر نيازمندي هر گونه شناختي را به استدلال، ضروري ندانيم، ايراد از بين مي‌رود.
     بري استرود، مشكل اساسي را در درك «شناخت» ديگران از جهان نمي‌بيند. او مي‌گويد: «من، ”شناخت“ ديگران را با مرتبط كردن صحيح عقايدشان با آنچه من درباره جهان محل زندگي آنها صادق مي‌دانم درك مي‌كنم و مي‌توانم كشف كنم كه ديگران، عقايد خود را از طريق عمل مكانيسم‌هاي اعتقادزا كسب مي‌كنند».
     آنچه بري استرود بعنوان «مشكل اساسي» در نظريات برون‌گرا مي‌بيند آن است كه گرچه، حصول شناخت ما نسبت به جهان را به گونه‌اي توضيح مي‌دهند، اما قادر به تبيين نحوه حصول شناختمان به خود اين نظريات نيستند. اينكه در يك نظريه برون‌گرا ما چگونه به وجود مكانيسم‌هاي اعتقادزا، اعتقاد و علم داريم جز با توسل به همين نظريه توضيح داده نمي‌شود. اگر درباره علم خودم به جهان پيرامون بپرسم كه چگونه حصول اين علم ممكن است، مي‌توانم آن را در راستاي نظريه «برون‌گرا» بدين صورت توضيح دهم كه اين علم عبارت است از دسته عقايدي كه آنها را از طريق ادراك حسي و مكانيسم‌هاي اعتقادزاي قابل اعتماد بدست آورده‌ام. اما چگونه به همين نحوه تبيين، علم پيدا مي‌كنم. تنها راه ممكن آنست كه بگوييم اگر محتواي اين نظريه درست و صادق باشد، خود آن نظريه را به عنوان يك «معلوم» يا  «موضوع شناخت» از همين طريق (مكانيسم‌هاي اعتقادزا) درك كنم. اما اگر محتواي اين نظريه به رغم اعتقاد من صادق نباشد آنگاه من به اين نظريه، علم نخواهم داشت. اين وابستگي حصول علم من از يك نظريه به صدق محتواي آن، امري است كه عدم اقناع نظريات برون‌گرا را رقم مي‌زند.
     ارنست سوسا اين عدم اقناع را مي‌پذيرد و آن را امري اجتناب‌ناپذير در حوزه شناخت‌شناسي قلمداد مي‌كند. هدف او آنست كه نظريه «برون‌گرايي»اش حتي با اين عدم اقناع به عنوان حصاري عمل كند در برابر «نسبيت‌گرايي» (relativism)، «بافت‌گرايي» (contextualism) و «شك‌گرايي» (skepticism) كه در فرهنگ امروزةمان شايعند. اما بري استرود معتقد است به جاي مقاومت در برابر اين مكاتب به عنوان جواب‌هايي متعارض به مسأله كاملاً عام «موقعيت معرفتي» ما در جهان، بايد مسأله را از نقطه‌اي پيش‌تر آغاز نمود. به نظر بري استرود، سؤال عام شناخت‌شناسي از جدايي شناخت و ادراك حسي ناشي مي‌شود. وقتي كل علم مقبولمان نسبت به جهان به يكباره از ادراك حسي، متمايز قلمداد مي‌شود با اين سؤال بسيار كلي مواجه مي‌شويم كه ادراك حسي چگونه علم به چيزي در دنياي فيزيكي را به ما مي‌دهد. اما اگر اين تفكيك، انجام نگيرد ديگر اين سؤال عام شناخت‌شناسي محو خواهد شد.
░▒▓░▒▓░▒▓
1 internalist
2 externalist reliabilist theories
3 William Alston
4 Barry Stroud
5 belief-forming mechanisms

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.