دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▀█▄ نیکلاس کپرنیک
▬ هر چند که وقوع تحولاتی که منجر به تضعیف جهانبینی فرامادی پیشامدرن گشت از قرن یازده و دوازده و سپس با مساعی توماس آکوییناس آغاز گشت، اما معمولاً ملهم از کانت، ظهور نظام کیهانی کپرنیکی در قرن چهاردهم و پانزدهم به مثابۀ یک انقلاب و نقطۀ عطف تلقی میشود. گر چه خود نظام کپرنیکی به لحاظ فنی اشکالات زیادی داشت و در مقابل نظام بطلمیوسی چندان توجیهپذیر نمینمود اما تحولات زنجیرهای که برای توجیه نظام کیهانی کپرنیکی توسط کپلر، براهه، و گالیله صورت گرفت، صحنۀ فکری اروپا را یکسره دیگرگون کرد.
▬ نظام کیهانی کپرنیک تلاش کرد تا با فرض مرکزیت خورشید به جای زمین، به روش ریاضی حرکت سیارگان و توالی فصول در زمین را توجیه کند. آنچه اهمیت نظام کپرنیکی را در تاریخ تحولات فکری اروپا حائز اهمیت میسازد، بیش از هر چیز توجیه تمام جهان در درون همین نظام است که به روش ریاضی توجیه میشود، بدون در نظر گرفتن عوامل نفسانی و روحانی برای اجرام آسمانی که حرکت شتابدار یا غیر مستقیمالخط داشتند.
▬ پس از کپرنیک، یوهان کپلر و گالیلو گالیله هر یک به روش خود سعی کردند بر دقت نظام کیهانی مادی بنا نهاده شده توسط کپرنیک بیفزایند. یوهان کپلر، بیشتر سعی میکرد که براساس نظمی هندسی نظام کیهانی را توجیه کند. کپلر نخست به تبعیت از کپرنیک در پی یافتن نسبتی هندسی برآمد که فاصلههای سیارگان را از خورشید بیان کند. او چون نسبت عددی سادهای به دست نیاورد، کوشید تا پاسخ مسأله را از راه ساختمانهای هندسی شامل حجمها و چندوجهیهای منظم بیابد. در مقابل، گالیله کوشید تا توجیه نظام کیهانی کپرنیکی را از طریق آرایش نیروها توضیح دهد. اهمیت مواجهۀ گالیله و کپلر و پیروزی نهایی گالیله از آن روست که این دو، نمایندگان برخورد دو دیدگاه بودند. در پایان قرون وسطی روحیۀ مسلط علمی، بویژه با کوششهای سن توماس آکوییناس «ارسطویی» بود. دیدگاه دیگر یعنی نوافلاطونی، جهان را در جوهر «هندسی» تلقی میکرد. این دو رویکرد، تأثیر قاطعی بر اندیشه در دوران رنسانس، کپلر و گالیله داشتند. اما غلبۀ گالیله چیزی بیش از پیروزی نهایی رویکرد ارسطویی به رویکرد افلاطونی بود؛ گالیله، جهان را به مثابه سیستمی بسته از ماده و انرژی تصویر کرد که دیگر از بیرون جهان چیزی بدان افزوده نخواهد شد و به این ترتیب، برای فیزیک، یک دامنه بسته قابل محاسبه پدید آورد.
▀█▄ گالیلو گالیله؛ توپهای بیلیارد
▬ با گالیله نگاه غایتشناسانه ارسطویی، جای خود را به جهاننگری، به سان یک دستگاه بسته ریاضی داد. از نظر گالیله جهان واقعی، جهان حرکات متوالی و مکرر اتمها در طول امتدادی ریاضی است؛ همین و بس. لذا هر حادثهای معلول دگرگونیهای ریاضی (کمی) این عناصر مادی خواهد بود و لاغیر. کل طبیعت جز منظومهای ریاضی نیست و منطق نیز تا جایی معتبر است که با قاعدههای ریاضی همخوان باشد. گالیله برای تقویت رأی خویش هم از کپلر و هم از اتمیستهای یونان باستان استمداد کرد. کپلر علت صوری فلسفه مدرسی را به زبان هندسه ترجمه کرد؛ لیکن این درک از علیت گالیله را خرسند نمیساخت. ذهن وی متوجه حیثیات دینامیک امر بود نه جهات صوری آن. به علاوه سر و کار کپلر بیشتر با حرکات بسیط و یکنواخت بود اما گالیله، در درجه اول، به حرکت شتابدار تعلق خاطر داشت. این حرکات بنا بر اصطلاح خود گالیله، حرکاتی هستند مسبوق به عللی از جنس نیرو. فلسفه مدرسی به جای تبیین علت قریب حوادث (چگونگی) به تبیین علت قصوای آنها (چرایی) میپرداخت. در این فلسفه، نظامی طولی از فعلیتهای ارسطویی تصویر میشد که خدا یا فعلیت محض در رأس آن قرار داشت و انسان، در مرتبه متوسطی از تأصل و شرافت، در میان خدا و عالم عنصری قرار میگرفت. علت غایی کوششها و افعال آدمی، طلب و عطش بیپایان آدمی برای رسیدن به حق و یکی شدن با او بود.
▬ اما برای گالیله، جهان عینی مساوی بود با اتمهای مادی و نسب ریاضی آنها. موضوع تحقیق گالیله علل قریب وقایع بود. گالیله مابعدالطبیعۀ ارسطویی را وارونه کرد. خداوند را خالق اتمها و سرسلسلۀ علل فاعلی به شمار آورد. خداوند به چهرۀ ماشینسازی فخیم رخ نمود که فقط برای آفریدن نخستین اتمها دست از آستین قدرت به در آورده است. جهان “میز بیلیاردی” است که البته خدا خلق نموده، و ضربه اول را هم او نواخته اما از آن پس به گوشهای خزیده و در چنده خود برخورد مداوم و بیغایت توپها را با یکدیگر به نظاره مینشیند. اگر جهان تنها از اتمهای متحرک درست شده است، بنابراین هر اثر (حرکت اتم) از مؤثری مستقیم ناشی میشود (حرکت اتمی که به آن میخورد) و میبایست تابع قوانین اندازهگیری و ریاضی و در نتیجه قابل پیشبینی باشد. پس این بازی بیلیارد، این جهان فیزیکی، همواره همچون ماشین بزرگی که خوب و درست کار میکند، قانونمند و قابل پیشبینی است چون هیچ نیرویی جز نیروی اولیۀ خدا در کار نیست. جهان فیزیکی به وسیله خدا یا کمال مطلق طراحی شده و هنگامی که انسان با قوانینی که جهان با آن کار میکند آشنا شود، میتواند کیفیت کارش را بداند و از پیش حدس بزند.
▬ گالیله حرکات اتمها را علل ثانویه حوادث میانگاشت و علیت بعید آنها را از جنس نیرو میپنداشت. حرکتهای مد نظر گالیله هر کدام مبدأ خاصی دارند که عبارتاند از نیرویی از بین نرفتنی که همواره معلولهای خویش را ایجاد مینماید. مهمترین خصلت این مبادی عبارت است از سادگی، یکنواختی و بقاء بر هویت که اگر دارای چنین اوصافی نباشند، آثار آنها را نمیتوان به جام کمیت درآورد. اما علل ثانویه یا مبادی قریب، خود از جنس حرکاتاند که دست آن مبادی بالاتر را در عمل میگشایند. در این معنای اخص از علیت، هیچ چیز به جز حرکت باقی نمیماند که بتوان به طور صحیح، کلمه علت را بر آن اطلاق نمود. حرکت است که عامل انتقال نیرو از جسمی به جسمی دیگر است. در واقع نیرو علت بعید است و حرکت علت قریب. هر تغییری هم که در معلول (حرکت) رخ میدهد، ناچار خود معلول تغییراتی است که در حرکت یا حرکات مقدم بر آن و مسبب آن رخ میدهد.
▬ بنابراین همۀ مقدمات برای ظهور این نظریه فراهم آمده بود که در علم، علت و معلول هر دو از جنس حرکتاند. هویگنس مفهوم “کار انجام شده” را در فیزیک بنیان نهاد مبنی بر اینکه علت و معلول، هر دو از آن حیث که کار اند، کماً معادل یکدیگرند. به بیان سادهتر اصل بقای انرژی اعلام شد با این قید که انرژی خود را همیشه در جامه حرکت ظاهر میسازد. این تلقی مکانیستی از جهان، ربطی وثیق داشت با تلقی از زمان به منزله امتدادی ریاضی و تعارضی شدید با تحلیل مدرسیون از علیت. در این منظر از جهان واقعی، نقش سببیت به نیروهایی سپرده میشود که حرکت اجسام، مظهر مادی آنهاست. آن هم حرکاتی که فقط به زبان ریاضی قابل تبییناند.
▀█▄ گالیله و انسان
▬ تصور گالیله از کیهان، لزوماً به ادراکی از انسانی که در این جهان زندگی میکند و بر آن تأثیر میگذارد و از آن تأثیر میپذیرد و فیالجمله حضور این انسان نیز باید در همان نظام توجیه شود، منجر میگردد. علوم انسانی بدینسان بخشی از علوم طبیعی گردید. این برداشت بیاندازه اهمیت داشت، چرا که گالیله تأثیر شدیدی بر ذهن فیلسوف اسکاتلندی، تامس هابز گذاشت و هابز همان فیلسوفی بود که خط سیر آیندۀ فلسفۀ انگلستان را تعیین کرد. فلسفۀ انگلستان بویژه به دلیل وجود دو چهرۀ شاخص در علوم انسانی امروز در جهتدهی علوم انسانی به طور کلی به یک عقلانیت درونسیستمی بسیار مؤثر افتادند. این دو چهره جان استوارت میل و بویژه آدام اسمیت بودند که دومی را بسیاری به درستی پایهگذار جامعهشناسی تجربی قبل از آگوست کنت میدانند. تأثیر آدام اسمیت در ایجاد نظریۀ اجتماعی مدرن و سلطۀ نظریۀ توسعۀ لیبرال ملهم از او تا دهۀ ۱۹۳۰ (تا ابراز نظریۀ کینزی) جایگاه اساسی او را در تفسیر تفکر اجتماعی نوع مدرن روشن میکند. اما چرا برداشت گالیله از انسان تا این اندازه اهمیت یافت؟
▬ مفهوم اختیار قبل از گالیله با مفهوم زمان ارسطویی ارتباطی نزدیک داشت. ارسطو در تبیین مقولۀ زمان و حرکت بر آن بود که فعل، به نحو ثابت وجود دارد و آینده را به طرف خود میکشد. گالیله انسان حافظهدار و هدفمند را از جهان واقعی اخراج کرده بود. آنچه مانده بود مجموعهای از اتمهای بیحافظه و غایت بود، ظاهر و باطن همین، و دیگر هیچ. پس زمان از نظر گالیله چیزی نمیآید، جز امتدادی اندازهپذیر. گالیله برای بررسی دقیق سرعت و شتاب، ناچار شد تا تکنیک سادهای برای نمایش هندسی زمان ابداع کند. او زمان را که امتدادی ریاضی و اندازهپذیر است، به جای فرآیند فعلیت یافتن قوا نشاند. زمان برای فیزیک گالیلهای، چیزی نیست جز بعد چهارم و برگشتناپذیر ماده. درست مانند بعد مکانی، زمان را هم میتوان به صورت خطی مستقیم نشان داد. نشستن زمان به جای مقولات کهن قوه و فعل باعث میشد که تلقی از جهان، از بن عوض شود، به طوری که وجود موجودی به نام انسان، تبدیل به معمایی ناگشودنی گردید چرا که اختیار انسان باعث میشد که قوههای فراوانی برای او قابل تصور باشد و این خود او را از قانونمندی مجموعه کائنات منفک سازد. از گالیله به بعد، تصوری از جهان طبیعت که بر اذهان حاکم شد این بود که طبیعت، ماشین کامل و خودکاری است که هر کس آگاهی و تسلط کامل بر حرکات کنونی آن داشته باشد میتواند وقوف و تسلط بر سرنوشت آینده آن هم داشته باشد. انسان هم که از جهان بیرون رانده شده بود، ماشین ماند و جبر مکانیکی حاکم بر آن بود. چنانکه لاپلاس میگفت اگر عقلی فوق بشری، به وضع و حرکت اتمها در این لحظه علم داشته باشد، میتواند مسیر جمیع حوادث آینده را از هماکنون پیشبینی کند.
▬ مصادف با فعالیتهای گالیله، روشهای علمی به نحو مؤثری پیشرفت نمود و این تصور پدید آمد که اندازهگیری کلیه جنبههای جهان ماشینی امکانپذیر است تقویت گردید. این دیدگاه که انسانشناسی را نیز به درون مغناطیس قوی خود میکشید انسان را به مشتی اتم که با سایر اتمهای عالم کنش و واکنشی فیزیکی دارند تقلیل داد و خصوصاً با موفقیت شگرف نیوتن در ایجاد دستگاهی منظم و مسحورکننده از عالم که همهچیزی در آن قابل توجیه بود تعمیق گشت.
▀█▄ آیزاک نیوتن؛ تکمیل پروژۀ کپرنیکی
▬ نیوتن اجسام را به اجرام تعریف کرد. مرادش این بود که هر جسم افزون بر خواص هندسی، دارای نیروی لَختی است که به وسیله شتاب قابل اندازهگیری است و این شتاب را یک نیروی بیرونی معین به جسم میدهد. جهان نیوتن جهانی از اجرام است که دارای کیفیات نخستیناند، در مکان و زمان مطلق میجنبند و واسطه اتری در آنها پخش است.
▬ از نظر نیوتن فلسفه طبیعی بررسی نیروهای طبیعت از روی حرکت و سپس اثبات پدیدههای دیگر از روی این نیروهاست. نزد نیوتن فیزیک ریاضی که به شیوه استنتاجی محض پیش میرود کلید واقعیت را به دست میدهد. او به گالیله و دکارت نزدیکتر است تا به دانشمندان انگلیسی نظیر گیلبرت، هاروی و بویل. گالیله و دکارت بر این باور بودند که ساخت کیهان ریاضی است، بدان معنی که ما با کاربرد ریاضی میتوانیم رازهایش را بگشاییم. نیوتن قواعدی را برای استدلال در فلسفه طبیعی وضع میکند. نخستین قاعده و از همه مهمتر، اصل سادگی است که میگوید ما نباید برای چیزها علتهایی بیشتر از چنان علتهایی روا داریم که هم راستاند و هم برای تبیین نمودهایشان بسنده. قاعده دوم بر آن است که تا بشود باید برای معلولهای طبیعی یکسان، علتهای یکسان جستجو نماییم. بنابراین نیوتن با نوعی تقلیل انتظارات از فلسفه طبیعی، به پالایش علوم از متافیزیک ادامه داد و جستجوی علل پدیدهها از بیرون از عالم مادی خواه علل غایی حقیقی و خواه علل صوری به معنای ماهیتی آن را به کل تعطیل کرد.
▬ نه نیوتن و نه گالیله، هیچگاه نتوانستند جایگاه انسان را بر روی میز بیلیارد تعیین نمایند. آیا روح انسان بر جسم او مؤثر میافتد؟ اگر مؤثر نمیافتد، پس نیوتن و گالیله خودشان، نظریهشان و واقعیت نظریاتشان را چیزی بیش از جنبش توپهای بیلیارد ندانند و بنابراین پذیرش و عدم پذیرش نظریات آنها در واقع هریک نوع خاصی از جنبش توپهای بیلیارد است که البته هیچیک را بر دیگری ترجیحی نیست. و اگر روح بر جسم مؤثر میافتد، چگونه با قوانین فیزیکی آنها که مبتنی بر اصل آگزیوماتیک عدم دخالت عنصر غیرمادی بر ماده و در نتیجه ثابت ماندن میزان کل ماده و انرژی در جهان است سازگار میگردد.
مآخذ:...
هو العلیم