برداشت آزاد از برایان فی
«تاریخ علوم اجتماعی پر است از آثار بظاهر علمی اما در واقع امر، فوقالعاده ایدئولوژیك.…در نظر فوكو آنچه ”حقیقت“ خوانده میشود صرفاً یكی از راههای برساخته شدن و توزیع قدرت در سرتاسر اجتماع است» (صص.6 345.).
«با پی بردن به تفاوت میان ذهنمان و واقعیت بیرون از ذهنمان، و با خواست و آرزوی اینكه ذهنمان را با این واقعیت بیرونی تطبیق دهیم، یعنی عیناً آن را در ذهنمان منعكس كنیم، حال باید چگونه این كار را بكنیم؟ آیا آشكار نیست كه بزرگترین مانع و رادع در راه تطبیق اندیشۀ ما با واقعیت انحرافاتی است كه خود ذهن ما با كج و معوجنماییاش پدید میآورد؟…این عناصر كج و معوجنما همگی ذهنی (سوبژكتیو) هستند، به این معنا كه از خود ما، از ذهن ما، نشأت میگیرند. اگر ما میتوانستیم آنها را حذف كنیم این عناصر ”ذهنی“ دیگر اهمیت شناختی خود را از دست میدادند و ابژههای ادراكات و اندیشههای ما یكراست در برابر دیدگاه ما قرار میگرفتند. آنگاه احكام و نظریههای ما با ابژههای بیرون از ذهن ما تطابق پیدا میكرد؛ و اعتقادات ما ”عینی“ میشد» (صص.346.). از منظر عینیتگرایی «دانشمندان راستین در عوض خود را تخلیه میكنند و بدل به الواح سفیدی میشوند كه واقعیت میتواند بر آنها نقش بندد.…آن جهتگیری شناختی كه تأكید دارد ذهن آیینۀ واقعیت باشد عمدتاً سرشت و ماهیتی پوزیتیویستی دارد.…بنابراین، گزارش عینیتباوران از عینیت، هستیشناسی رئالیستی است. رئالیسم، در معنایی كه من آن را به كار میگیرم، این تز فلسفی دولایه است كه، اولاً واقعیتی مستقل از ادراك و شناخت بشری وجود دارد؛ و ثانیاً، این واقعیت نظم ذاتی خودش را دارد.…زمانی كه نظم پیشاپیش موجود واقعیت كشف شد، باورهای فرد این نظم پیشاپیش موجود را بازمیتابانند.…نهایتاً چون واقعیت از پیش نظم و سامان یافته است و كلیت موجودیتهای پایهای و اساسی آن تثبیت شده است، بایستی ”یك تصویر حقیقی واحد“ از این نظم وجود داشته باشد.…جهان ساختاری ناشناخته اما قابل شناخت دارد كه پیشاپیش مستقل از هر كوشش علمی برای فهم آن وجود دارد.…عینیتباوری شامل هستیشناسی رئالیستی، شناختشناسی پوزیتیویستی، نظریۀ مرتبط با حقیقت و پیشرفت علمی، و ارجگذاری به قطع علاقه است» (صص.54 346.).
«جنبههای خاصی از تصویر عینیتباورانه مسألهساز است. نخست، گزارش پوزیتیویستی آن از شناخت دیگر پذیرفتنی نیست. واقعیات به خودی خود گویا نیستند و عین نمیشوند؛ با طبیعت ما هرگز بیآرایه و بیپیرایه مواجه نمیشویم، تجربه، حسیات، و دیگر ادراكات ما نیازمند منابع مفهومی پیشینی هستند تا به منصۀ ظهور برسند؛ و زبان، كه وسیلۀ اندیشیدن و بیان اندیشههای ماست ذاتاً آلوده و آمیخته به اعتقادات مفهومی ماست.…ماهیت پارادایمی و ارزشگذارانۀ علوم اجتماعی متضمن این است كه انگارۀ تبدیل شدن به لوح سفید را همراه با اندیشۀ شناخت همچون بازتابانندۀ آینهوار واقعیت مستقل از ذهن را باید به كناری گذاشت.…با توجه به عدم انسجام مفهوم عینیت در عینیتباوری، بسیاری به این نتیجه رسیدهاند كه عینیت امری محال است. اینان مدعی هستند كه ما همه جانبدار و دارای جهتگیری هستیم و اسیر زندان پارادایمهای فرهنگی و مفهومی خود هستیم و ضرورتاً پیشداوریهایی داریم.…این همان نسبیتگرایی است.…یعنی آیا نباید گفت كه شكست گزارش عینیتباورانه از عینیت لزوماً منجر به ترك این آرمان نمیشود و فقط باید آن را دوباره مفهومسازی كرد. برای اینكه ببینیم میتواند چنین باشد، مشكل دیگری را كه در گزارش عینیتباورانه از عینیت هست در نظر آورید، یعنی معادل قرار دادن عینیت با حقیقت.
«…ما هرگز نمیتوانیم به یقین بدانیم كه فرضیهای علمی صادق است حتی اگر آن فرضیه با همۀ مشاهدات تجربی ما همخوانی داشته باشد.…دربارۀ بطلان یك نظریه چه میتوان گفت؟ یعنی اگر ما نمیتوانیم به یقین بدانیم كه نظریهای صادق است یا نه، آیا به هر صورت میتوانیم به یقین بدانیم كه نظریهای باطل یا كاذب است؟…بنابراین ظاهراً نوعی عدم تقارن میان تصدیق و تكذیب هست: ما ظاهراً میتوانیم به یقین بدانیم كه نظریهای باطل و نادرست است، هرچند هرگز نمیتوانیم به یقین بدانیم كه نظریهای صادق است یا نه.…ابطالپذیریگرایی حاوی بصیرتی مهم است؛ از رخ ندادن EI ما میفهمیم كه چیزی نابجاو اشتباه است. حتی اگر به یقین ندانیم كه آن چیز چیست.…نتیجهای عمیق از ناتوانی ما برای دانستن اینكه نظریهای صادق یا كاذب است حاصل میشود. هر نظریهای كه بدان اعتقاد داریم، حتی نظریههایی كه دلایل عالی برای باور كردنشان داریم، ممكن است كاذب باشد. این نتیجهگیری هستۀ اصلی تزی فلسفی است كه ابطالپذیریگرایی خوانده میشود.…ابطالپذیریگرایی با این اعتقاد همخوانی دارد كه جهان ساختاری مستقل از ذهن ما دارد.…اما آیا با اتخاذ نگرش ابطالپذیریگرایی رئالیسم میتواند همچنان مجابكننده باشد؟
«…بیایید علم را یك بازی ابطالپذیریگرایانه در نظر آوریم…: (1) آنچه مسلم است انبوهی از مواد و مصالح است كه تمایز آنها با هم و ماهیتشان را باید برای خود معین و معلوم كنیم؛ (2) ما میتوانیم نظم وحدتبخشی را در این مواد و مصالح معین كنیم، اما این كار را بیهیچ اطمینانی از اینكه… این نظم شامل چه چیزی یا چیزهایی میتواند باشد انجام میدهیم؛ (3) ما این را ارائه میكنیم، اما باید برای خود معین كنیم كه عرضه و ارائۀ آن به چه منظور و به چه معناست؛ (4) ما نظمهای پیشنهادی گوناگونی را كه ارائه شدهاند به آزمون میگذاریم، اما باید معین كنیم آزمون مناسب از چه چیزی تشكیل میشود؛ (5) ما بازی را الی غیرالنهایه ادامه میدهیم، بیآنكه هرگز بدانیم كه نظمی وحدتبخش را كشف كردهایم یا نه. یا اصلاً چنین نظمی وجود دارد یا نه.
«…چگونه اندیشیدن به علم به این شیوۀ ابطالپذیریگرایی رئالیسم را زیر سؤال میبرد؟ در همچون بازیای انگارۀ جهانی از پیش دارای نظم كاملاً بیهوده و بیثمر است: این جهان و این نظم را نمیتوان شناخت؛ هیچ چیز دربارۀ آن نمیتوان با یقین و اطمینان گفت» (صص.63 354.).
«همۀ اینها چه چیزی را دربارۀ انگارۀ عینیت نشان میدهد؟…”عینیت“ نمیتواند به معنای ”صادق به شكل عینی“ باشد، اگر كه بخواهیم عینیت را نه صفت و مشخصۀ نتایج پژوهش، بلكه صفت و مشخصۀ خود فراید پژوهش قلمداد میكند.…برای آنكه تحقیقی عینی باشد باید آن تحقیق به دست كسانی انجام گیرد كه به دنبال اسناد و مداركی میگردند كه به نظر با مسألۀ تحقیق مرتبطاند.…چنین تحقیقی ”عینی“ است، نه به این معنا كه نتایج آن جهان عینی را بازمیتاباند، بلكه به این معنا كه دستاندركاران چنین تحقیقی در فعالیت شناختی خود از وابستگیهای تنگ ذهنی (سوبژكتیو) و مفاهیم پیشینی فراتر میروند.…آنگونهای كه عینیتباوری میگوید؛ بلكه صفت فاصلهگیری از اعتقادات شخصی تا آن حدی است كه شخص بتواند آن اعتقادات را در معرض بررسی و معاینه قرار دهد، و صفت باز بودن به قدر كافی نسبت به شایستگیهای احتمالی سایر دیدگاههاست. عینیت پژوهش با این تصور از عینیت، شامل این است كه پژوهش فرایندی اجتماعی از نقد در جریان باشد. پژوهش عینی فرایندی اجتماعی است زیرا عینیت مستلزم پاسخگویی به نظریهها و تحقیقات دیگران، و آمادگی برای تجدید نظر بر مبنای نقدهای آنهاست.…یك پژوهش ممكن است كه فقط به این معنا عینی باشد كه فرایندی در جریان است. هیچ تحقیق خاص یا نتایجی كه چنین تحقیقی به دست میدهد نمیتواند در خود عینی باشد.…بهترین اصطلاح برای عینیتی كه به این شیوه به تصور آورده شده باشد همذهنی انتقادی است. توجه كنید عینیتی كه در مقام ”همذهنی انتقادی“ درك میشود مستلزم این نیست كه پژوهشگران به آن شیوهآی كه عینیتباوران میگویند هر پیشدریافت خود را كنار بگذارند.…هیچ چیز در این زمینه ایجاب نمیكند كه دیدگاههای نشأت گرفته از فرایند ”همذهنی انتقادی“ در واقع درست و صادق باشند. در واقع، بنا بر ابطالپذیریگرایی هر نظریه یا ادعایی میتواند حاصل پژوهشی عینی باشد و در عین حال صادق و درست نباشد.…عینیت همیشه نشانۀ توافق هم نیست. برخی فیلسوفان مدعی شدهاند كه یك نتیجهگیری عینی نتیجهای به دست میدهد كه ”با پذیرش همۀ كسانی مواجه میشود كه دست به پژوهش جدی میزنند“.…اما این اشتباه است. پژوهشگران ممكن است تحلیل خود را به شیوهای عینی رفتار كنند.…اما چون ما نمیتوانیم یقین داشته باشیم كه حقیقت امر چیست، یا چون ما همچنان اختلافاتمان ادامه مییابد، با آنكه در خط ”همذهنی انتقادی“ حركت میكنیم، دلیل نمیشود كه این ادعای نسبیگرایان درست باشد كه هر نظریهای ارزش یكسانی با هر نظریۀ دیگر دارد. ابطالپذیریگرایی لزومی ندارد كه راه به شكاكیت در زمینۀ علمی ببرد. چون هر نظریهای ممكن است قابل پذیرش باشد نباید نتیجه گرفت كه هر نظریهای قابل پذیرش هست، یا گواهیهای موجود به یك اندازه پشتوانۀ همۀ نظریهها به یكسان هستند.…با این همه داوریهای آنها میتواند به آن معنای مقتضیاش عینی و مبتنی بر استفاده از گواهیها به بهترین نحو ممكن باشد. ارزیابیهای آنها میتواند صادقانه، مدلل، موجه، و پاسخگوی دادههای موجود و انتقادهای دیگران باشد. اگر چنین نباشد، ما آنها را رد میكنیم و به دنبال كسان دیگری میگردیم كه بتوانند به شیوهای منصفانهتر و پختهتر عمل كنند.…دلیلی ندارد كه علوم اجتماعی نتوانند دقیقاً در همین معنای ابطالپذیریگرایانهاش عینی باشند. در واقع، مگر چنین نیست كه اكثر دانشمندان علوم اجتماعی اكثر اوقات چنین عمل میكنند.
«…یكی از ابعاد عینیتی كه در مقام همذهنی انتقادی فهم شده باشد نیاز به توجه ویژه دارد. این بعد را میتوان پاسخگویی نامید.…نتایج همۀ پژوهشها جانبدارانه و توأم با اندراج علایق در آنهاست. همۀ ادعاهای دانشی و شناختی لزوماً در دل یك شیوۀ خاص درگیر شدن با جهان جای گرفتهاند. پس نتیجه میشود كه عینیت نمیتواند معادل حذف همۀ پیشفرضهای شناختی و اخلاقی باشد.…ابطالپذیریگرایی عینیت را از نو چنان به تصور درمیآورد كه شامل گریز از باورها و عینكهای شناختی نیست، بلكه درست به عكس شامل بازشناسی انتقادی آنهاست.…علاوه بر این، بازشناسی انتقادی باید بر سرتاسر پژوهشی علمی سیطره داشته باشد و فقط محدود به نقطۀ آغاز آن نباشد.…بازشناسی انتقادی باید دست كم در سه ناحیۀ اصلی صورت گیرد. در وهلۀ نخست، اعتقادات مفهومی پایهای یك طرح مفهومی مواد و مصالحی را فراهم میآورد كه به واسطۀ آن پدیدهها مورد مشاهده قرار میگیرند، مقولهبندی میشود، خصلتبندی میشوند، و مورد تفسیر قرار میگیرند.…ثانیاً پژوهشگران عینی بایستی خودآگاهانه دیدی نقادانه نسبت به برداشتشان از گواهیها و اسناد داشته باشند.…ثالثاً، عینیت اقتضا میكند كه پژوهشگران خودآگاهانه دیدی نقادانه نسبت به معیارهای خود برای تعیین معنا و اهمیت داشته باشند.…بازشناسی انتقادی یك جنبۀ كلیدی از پاسخگویی است اما كل آن نیست. عینیت اقتضایش فقط این نیست كه پژوهشگران شرحپذیر باشند.…پس تحلیلهای خودآگاه اجتماعی بایستی در درون خود شامل پاسخهایی به این پرسشها باشد: این تحلیل اجتماعی چه میكند؟ این تحلیل برای چه كسانی بیان میشود و چرا؟ این تحلیل به چه زبانی برای چه كسانی قابل دسترسی است؟ این تحلیل از چه روایتی یا از چه قرارداد گزارشگرانهای پیروی میكند؟ چه كسانی اجازه یا توانایی پاسخگویی به این تحلیل را دارند، به نام چه كسی و با چه هدفی؟
«…بنابراین، علوم اجتماعی عینی دست كم به دو معنا پاسخگوست؛ در وهلۀ نخست پاسخگوی اعتقادات فكری و ارزشگذارانۀ خود است.…در وهلۀ دوم، علوم اجتماعی عینی پاسخگوی كسانی هستند كه برای آنها نوشته میشوند و كسانی كه دربارۀ آنها بحث میكنند» (صص.80 367.).
مآخذ:...
هو العلیم