حامد دهخدا
░▒▓ ماركس و انگلس
از دیگر پژوهشهایی كه در زمینۀ جامعهشناسی دین در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم قابل توجه فراوان بود، كار ماركس و انگلس است كه خود، آغازگر یك سبك در نگاه به واقعیت اجتماعی دین شد. از نظر دكتر توسلی مؤلفههای تحلیل ماركس از دین را میتوان در «فلسفۀ تكامل» و «منطق دیالكتیك» جست (ص.61.). دكتر توسلی با ابرام بر اینكه ماركس به موضوع دین بسیار كم توجه نموده است، با طرح جملۀ مشهور وی در مقدمۀ “نقد فلسفۀ حقوق هگل“، كه البته مستند آن به طرز مبهمی كل كتاب منتشره به سال 1931 ماركس، بدون شمارۀ صفحه ذكر شدهاست، بحث را موقتاً خاتمه میدهند، هر چند كه در فصل نظریههای كاركردی دین، مجدداً تعریضات كوتاهی در رابطه با ماركس متعرض میگردند كه به هر روی دو مؤلفۀ مذكور بسط نداده رها میشوند. به علاوه ایشان در بین ماركسیتها تنها به نظریات ورزلی (ص.118.) اشاره میكنند و سهم عمدۀ متفكران دست چپی از خود ماركس گرفته تا متفكران انتقادی و نظریهپردازان حوزۀ جامعهشناسی معرفت مانند شلر و مانهایم را طرح نكرده وامینهند.
نظریۀ دین نزد ماركس بخشی از نظریۀ عام و كلی او در زمینۀ «از خود بیگانگی» است. از این منظر انسانها در زندگی با یكدیگر به «تولیدات اجتماعی» دست میزنند، كه این تولیدات اعم از اشیاء مادی و تولیدات غیرمادی هستند (ص.116.). همچنین این تولیدات را میتوان به دو دورۀ قبل از نابرابری و پس از نابرابری تقسیم كرد كه از هنگام آغاز نابرابری در تاریخ بشر، این تولیدات اجتماعی خصلت بیگانهكنندهای پیدا كردهاند (ص.116.). به روایت دكتر توسلی، از نظر ماركس وجود دین در ادیان ابتدایی كه تقریباً خالی از نابرابری طبیعی بودند ناشی از اضطراب بودهاست (ص.117.) كه با توسعۀ علوم به تدریج این سرچشمه خاموش میشود (ص.117.). از هنگام آغاز نابرابری، تولیدات اجتماعی به بخشی از واقعیتی كه كاملاً خارج از ارادۀ انسان است بدل میشود و انسان، انسانیت حقیقی خود را از دست میدهد (چرا كه براساس مشی ایدهآلیستیرمانتیك سنتی آلمان، انسان در آئینۀ تولیداتش به خود و توانائیهای انسانیاش آگاهی مییابد و آگاهی هنگامی حقیقی است كه خود به این نكته آگاهی یابد و بداند كه واقعیت را او میسازد) (ص.116.).
از نظر ماركس ایمان و پذیرش اصول اعتقادی بیشتر مطابق با رفتار طبقۀ استثمار شده است تا رفتار طبقۀ مسلط (ص.116.). دین، آنها را به تبعیت و جبران محرومیت وامیدارد (ص.116.). از نظر او حتی در هنگامی كه ادیان از حالت تسلیم به سمت طغیان علیه جباران درمیآیند (مانند مورد توماس مونتسر در بررسی انگلس)، باز هم دین بازتاب ازخودبیگانگی است، چرا كه انسانها نظم اجتماعی را كار خدا میدانند و نه كار خود. علیالقاعده گسترش روند دنیویشدن باید با گسترش آگاهی طبقاتی و انقلابی همراه میشد، اما كارگران انقلابی نشدند و در حال حاضر بین طبقۀ كارگر و طبقۀ متوسط تفاوت بسیار كمی در پراتیك مذهبی به چشم میخورد (ص.119.). از نظر دكتر توسلی ماركسیستها موضوع را ساده گرفتهاند؛ ایمان دینی الزاماً به معنای پذیرش كامل یا طغیان و سركشی در برابر نظم اجتماعی نیست (ص.120.). به علاوه ماركسیستها در رابطۀ بستۀ میان زیربنا و روبنا خود را محصور داشتهاند و نمیتوانند دین را از چشمانداز وسیعتری بنگرند (ص.120.). در اینجا دكتر توسلی اظهار نظری دارند كه به نظر چندان صحیح نیست؛ میفرمایند: «از آنجا كه به نظر ماركسیستها همۀ ادیان تصویر نادرستی از واقعیت ارائه میكنند و از آنجا كه ادیان قدرت تولید و خلاقیت انسان را دست كم میگیرند، هرگز قادر نیستند حامل یك ”انقلاب اجتماعی“ باشند» (ص.121.). از گفتار ماركسیستها، به ویژه انگلس و ورزلی (ص.118.) چنین برمیآید كه دین میتواند حامل یك «انقلاب اجتماعی» باشد، هر چند كه ممكن است نتواند «آگاهی راستینی» به ارمغان آورد.
اما در این حال، پرسش اینجاست كه از چه رو طبقۀ حاكم، خود به دین رو میآورد. از نظر دكتر توسلی، پاسخ ماركس و انگلس این است كه آنها تنها به این خاطر به مذهب عمل میكنند كه نیروی ایمان طبقات پائین را زنده نگه دارند (مستندات مفقودند) (صص.118117.). با این همه ممكن است خود طبقات حاكم نیز دچار ازخودبیگانگی شوند (ص.117.).
انگلس مطالعاتی در زمینۀ ادیان، به ویژه در زمینۀ نبرد دهقانی آلمان كه با الهامات مذهبی توماس مونتسر همراه بود انجام دادهاست. همچنین او در مورد مسیحیت نخستین، بیدینی ظاهری طبقۀ كارگر انگلیس در قرن نوزهم (ص.116.)، «پرولتاریا» و «دورههای بردهداری» در شهرهای امپراطوری روم و یونان قدیم (ایشان در مورد منطق كاربرد اصطلاح پرولتاریا در دوران ماقبل سرمایهداری توضیحی ندادهاند) نیز مطالعاتی میكند و رابطۀ دین را با این دگرگونی قطعی میداند (ص.62.). او بر آن است كه باید دین را در موقعیتهای متفاوت برحسب آثار مختلف یا مثبتی كه داشتهاست، مورد بررسی قرار داد و نباید آن را یكباره رد كرد (ایراد مستند صحیح مفقود است) (ص.62.).
از نظر ورزلی نیز طغیان مذهبی پیشاهنگ جنبشهای سیاسی دیگر است (ص.118.). او هر نوع جنبش مذهبی را به عنوان در هم شكنندۀ پوستۀ مذهب سنتی تفسیر كنند (ص.118.).