پیتر دیوز
مفهوم «عقلانیت ارتباطی» عمدتاً تداعیكنندۀ اثر فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی یورگن هابرماس است. طبق نظر هابرماس ارتباط از طریق زبان ضرورتاً مستلزم مطرح كردن ادعای اعتبار مشخصاً حقیقت حقانیت صداقت است كه وضع آن را به هنگام اختلاف نظر، نهایتاً فقط از طریق گفتگو میتوان حل كرد. هابرماس علاوه بر این معتقد است كه اهل یك زبان، شرایطی را كه چنین گفتگویی در آن نتیجهای واقعاً صحیح به بار میآورد كاملاً میشناسند و این شرایط را او بر حسب ویژگیهای «وضعیت» مساواتطلبانه [و] «آرمانی گفتار» توضیح داده است. عقلانیت ارتباطی بر این نكته دلالت دارد كه انسان این توانایی را دارد كه در شرایطی نزدیك به این وضعیت آرمانی («گفتمان» در اصطلاح هابرماس) [و] با هدف دستیابی به وفاق، به احتجاج بپردازد.
هابرماس بر مفهوم عقلانیت ارتباطی تكیه میكند تا این نكته را بیان دارد كه آنچه اَشكال دموكراتیك سازمان اجتماعی نشان از آن دارند، از اولویتهایی صرف در سنت فرهنگی و سیاسی فراتر است. در دیدگاه او، کنش-گفتاری را بدون اتخاذ موضع در قبال ادعای اعتباری كه پیش میكشد، حتی نمیتوان فهم كرد، و این موضع به نوبه خود گفتگویی رها از قیود را تدارك میبیند كه وضع [این] ادعا را مشخص میسازد. بنابراین، ترتیبات اجتماعی و سیاسی مانع چنین گفتگویی را از موضعی فارغ از هرگونه تعهد ارزش خاص میتوان به نقد كشید، چون طبق نظر هابرماس نیل به توافق (Verständigung) « telos» یا هدفی است كه برای زبان انسانی، امری ذاتی است. برنامۀ فلسفی مشابهی را كارلاُتو اَپل نیز مطرح كرده است؛ او بر ویژگیهای «استعلایی» احتجاج، بیشتر تأكید میكند.
░▒▓ 1. عقلانیت ابزاری و ارتباطی: هابرماس و مكتب فرانكفورت
یورگن هابرماس متفكر برجستۀ نسل دوم مكتب فرانكفورت، مفهوم عقلانیت ارتباطی را بدین منظور مطرح ساخت تا آنچه را كه «نقصان هنجاری» كار متفكران اولیه این سنت میانگاشت برطرف كند. این نقصان از جمله، فقدان هرگونه مبنای روشن فلسفی برای نقد جامعۀ مدرن بود. تفكر مكتب فرانكفورت پیش از هابرماس، كه در كتاب تئودور آدورنو و ماكس هوركهایمر «دیالكتیك روشنگری» (1944) به طور ساده خلاصه شده است، شكلگیری روابط اجتماعی در درون پیشرفتهترین جوامع سرمایهداری را تقریباً یكسره تحت تاثیر اقتضائات «عقل ابزاری» میداند. مفهوم عقل ابزاری كه شباهت فراوانی به «عقلانیت هدفمند» (Zweckrationalität) از ماكس وبر دارد، بر قابلیت به حداكثر رساندن كارایی در كنترل فرآیندهای عینی از طریق شناخت عوامل تعیینكنندۀ این فرآیندها دلالت دارد. از نظر آدورنو و هوركهایمر غلبۀ نهادیشدن این جنبۀ عقل، كه در این باور فراگیر فلسفی انعكاس یافته كه این جنبه از عقل با عقل «فی نفسه» همسنگ است، پیامدهای خطرناك اجتماعی دارد. این امر، غایاتی را كه باید به طور جمعی تعقیب شوند فراتر از تعیین عقلانی قرار میدهد، و «جامعهای یكسره اجرایی» را پدید میآورد. از این كه بگذریم، آنگونه كه هابرماس شكوه میكند، نخستین نظریهپردازان انتقادی در عین حال هیچ مفهوم وسیعتر دیگری از عقل پیشنهاد نمیكنند، مفهومی كه بتوان از منظر آن محدود كردن عقل به جنبۀ ابزاریش را به طور منسجم به نقد كشید.
پایۀ تقابل بین عقلانیت ابزاری و ارتباطی، كه بیانگر تلاش هابرماس در جهت علاج این وضعیت است، در انسانشناسی فلسفی است كه به طور نظاممند در «شناخت و علایق بشری» (1971) ارایه شده است. هابرماس در اینجا اظهار میدارد كه هر جامعهای به منظور بازتولید خود، باید هم بر مبادلۀ مولد با طبیعت (در شكل كار) و هم بر هماهنگسازی ارتباطی فعالیتهای جمعی، توانا باشد. كار مفاهیمی را پدید میآورند كه بیانگر «علاقۀ فنی» به كنترل ابزاری است، در حالی كه نیاز به توافق، چارچوب مقولهای متمایزو «علاقه عملی» به فهم هرمنوتیكی را ایجاد میكند.
هابرماس در آثار بعدیش تصریح میكند كه شركتكنندگان در كنش ارتباطی باید بتوانند اظهارات مطرح شده در جریان گفتگو را از منظر اعتبارشان بنگرند، و باید هم در باب شیوههای مناسب حل و فصل موارد اختلاف بر سر ادعای اعتبار و هم در باب شرایطی (كه همواره ضدواقعیت است) كه در آن پیگیری چنین شیوههایی نتیجۀ واقعاً صحیحی به بار میآورد شناخت كامل داشته باشند. برای مثال، وقتی كه پی بردن به اعمال فشار پنهانی، وفاقی را كه قبلاً حاصل شده بود بیاعتبار میسازد، این شناخت بسیج میشود.
در سنت فلسفه غرب، مفهوم عقلانیت برای مدتی مدید با قوۀ تأمل و ارایۀ دلیل برای باورها و كنشهای ناشی از آنها مرتبط بوده است. وانگهی در فلسفه مدرن، غالباً فقط باورهای قادر به هدایت كنش هدف محورند كه نامزد مفهوم عقلانیت قلمداد میشوند. در مقابل، هابرماس اظهار میدارد كه [آن] نوع كنشی كه محور آن، نیل به توافق در زبان است، قابل تقلیل به كنشی نیست كه محور آن را مداخلۀ موفقیتآمیز در دنیای عینی تشكیل میدهد. رسیدن به اهداف کنش-گفتاری به جز آنها كه به سبك بیان مربوطند از طریق همكاری ممكن است؛ این امر بستگی به این دارد كه دیگران، ادعاهای متكلم راجع به اعتبار را آزادانه بپذیرند؛ این، چیزی بیش از معلولی است كه بتوان به طور مكانیكی آن را ایجاد كرد. از این رو قوۀ نیل به وفاق از طریق پیش نهادن ادله، شكل متمایزی از عقلانیت را نشان میدهد كه «در شیوۀ ارتباط روزمره وجود دارد» و هابرماس بدین لحاظ آن را «عقلانییت ارتباطی» مینامد.
با توجه به مسأله پایهریزی نظریۀ اجتماعی انتقادی، طرح هابرماس از دو جنبه دارای اهمیت است. اول آنكه هابرماس چشمانداز اعتبار را تا آن سوی حقیقت (Wahrheit) میگستراند. وی اظهار میدارد كه ادعای صحت هنجاری (Richtigkeit) كه نوعاً [از نسخ] ادعاهای اخلاقی یا حقوقی است، علیالقاعده پذیرای همان شكل حل و فصل [اختلاف] از طریق گفتگو به مثابه ادعاهای شناختی است. بنابراین ممكن است در امور عملی [نیز] معادلی برای حقیقت در كار باشد، هر چند هابرماس اذعان میدارد كه ادعای صداقت (Wahrhaftigkeit) از طریق گفتگو قابل حل و فصل نیست. ادعایی دیگر مربوط به «قابل فهم بودن» (Verständlichkeit) گفتۀ شخص فقط به طور پراكنده در مباحث هابرماس مطرح شده، و شاید حداكثر پیششرط این موارد اصلی ادعای اعتبار تلقی شود. دوم، آنكه خود اصول استدلال فقط با زمینههای فرهنگی و نهادی خاص مرتبط نیستند. هابرماس عنوان میكند كه هر گاه دست به احتجاج میزنیم باید بیچون و چرا فرض را (هر قدر هم خلاف واقعیت باشد) بر این بگذاریم كه شرایط «وضعیت آرمانی گفتار» كه در آن غلبۀ نهایی واقعاً از آن نیروی بیاجبار استدلال بهتر است فراهم آمده، در غیر این صورت گفتگو بیفایده میبود. خصیصۀ این وضعیت گفتار، مساوات همه مشاركتكنندگان در حق طرح موضوعات، القای سؤالات، ابراز مخالفتها و مانند آن است، و از این رو [این وضعیت] ملاكی هنجاری را تدارك میبیند كه با تكیه بر آن میتوان به ارزیابی انتقادی شیوههای رایج تصمیمسازی دست یازید. به خصوص، غلبه گستردۀ الزامات كاركردی «نظامهای اجتماعی» از قبیل اقتصاد بازار و دیوانسالاری مدرن را میتوان تجسم «عقلانی شدن» یك سویه تلقی كرد، امری كه سركوبگر توان عقلانی بالقوۀ آن [دسته از] اصول دموكراتیك است كه به سان سایر اصول مدرنیته اساسی است.
░▒▓ 2. ایرادهایی بر رویكرد هابرماس
مفهوم عقلانیت ارتباطی از جهات گوناگون با ایرادهایی مواجه است. اگر چنین عقلانیتی قرار است چیزی بیش از توانایی التزام به اصول احتجاج كه به لحاظ فرهنگی ویژهاند باشد، پس هابرماس باید ضرورت كلی آن پیشفرضهای ناظر به عمل ارتباط را نشان دهد، همان پیش فرضهایی كه وضعیت آرمانی گفتار را شكل میدهند. اولین گام به سوی این امر، طرح كردن ارتباط درونی بین معنا و اعتبار است. هابرماس اظهار میدارد كه «ما زمانی گفتار را درك میكنیم كه بدانیم چه چیزی آن را مقبول میسازد»، [یعنی] در جایی كه مقبولیت، بر پذیرش بینذهنی دلالت دارد، نه بر مطابقت با واقع، واقعی كه به فرض ما، ساختار آن مقدم بر زبان است. وی از این رو، نتیجه میگیرد كه «جهتگیری به سوی اعتبار محتمل اظهارات، نه فقط به شرایط عملی نیل به درك، بلكه به درك خود زبان [نیز] بستگی دارد». با وجود این، گزارش هابرماس از شروط لازم برای فهم معنای زبان، شاید صعوبتی باورنكردنی داشته باشد. برای مثال، اشنادلباخ (1991) ایرادهایی وارد ساخته مبنی بر اینكه درك آنچه گفتهای را مقبول میسازد، مستلزم این نیست كه، در مثال حاضر، در باب اعتبار، مواضعی اتخاذ شود. ما میتوانیم كنش ارتباطی مبادله ادله را از چشمانداز شخص ثالث بررسی كنیم، بدون آنكه به درون فرآیند داوری درباره ادعای اعتبار كشانده شویم، به گونهای كه موضع هنجاری، امری ذاتی برای كاربرد واقعی مفهوم عقلانیت ارتباطی نیست. هابرماس در پاسخ ابراز داشته است كه حتی در موارد به ظاهر ناخوشایند مانند انفجار ناگهانی خنده در حین گفتار، نمیتوانیم خنده را درك كنیم مگر آنكه بدانیم آیا [خندهای] واقعی (و بنابراین «اظهاری» معتبر) است یا نه، و این امر مستلزم گمانهزنی درباره علل آن است. تعلیق روششناختی نگرش خودانگیختهمان مبنی بر بلی/خیر در مورد ادعای اعتبار، صرفاً نشان دهنده این است كه امر مهم تفسیر [اظهار] در حال به تعویق افتادن است.
دیگر ایراد عمده نسبت به دیدگاههای هابرماس را از جمله، آلبرشت ولمر مطرح كرده است. مخالفت [وی] از این قرار است كه ممكن است در واقع، مواردی از آرمانگرایی در كار باشند كه شروط ضروری و عملی ارتباط زبانیاند، اما مفهوم وضعیت آرمانی گفتار، «سوء تفسیری ذهنگرایانه» از آنها [شروط] را پیش میكشد. چون وضعیت آرمانی گفتار، كه از خطاپذیری، ابهام و موقت بودن زبان انسان مبراست، فراتر از شرایطی است كه خود ارتباط را ضروری و امكانپذیر میسازند. اینكه تلاش برای [تحقق بخشیدن به] چنین وضعیتی را واجبی اخلاقی قلمداد كنیم، به معنای آن است كه خود را ملزم به تحصیل ناممكن بدانیم، امری كه نامعقول است. طبق نظر ولمر (1986) در واقع، ارتباط برآرمانگراییهای ناظر به مقام اجرا (برای مثال، این اعتقاد كه ادلهای كه برای یك ادعا داریم واضحند و آزمون زمان را برمیتابند) تكیه دارد، اما تغییر شكل یافتن این آرمانگراییها به آرمانی كه باید در عمل تعقیب شود، در افتادن به «ظاهری دیالكتیكی» (Schein) است. با این همه، هابرماس همچنان براین باور است كه آرمانیكردن اشكال ارتباط، معنادار است، درست به همانگونه كه مقیاسهای فیزیكی را آرمانی میكنیم، به دیگر سخن، برای پیشبینی تحقق كامل شرایط، هنگامی كه به طور جدی وارد احتجاج میشویم، باید از قبل فرض را برآن بگذاریم كه [آن شرایط] به میزانی وجود دارند.
انتقادات دیگر، بر این ادعای هابرماس تمركز یافتهاند كه نیل به درك را میتوان كاركرد اصلی زبان تلقی كرد، [یعنی] امری كه در طول تكلم، تلویحاً بدان پایبندیم. متفكران متأثر از پساساختارگرایی، به ویژه، این ایراد را گرفتهاند كه تعهد به دستیابی به حقیقت وفاقی را نمیتوان بنیادیتر از كاربردهای شوخطبعانه، طنزآمیز یا تخیلی زبان قلمداد نمود، مگر آنكه مسأله را نادیده بگیریم. به طور كلیتر، اعتقاد اینان بر آن است كه بیثباتی معناشناختی كه بالضروره در زبان هست، یا نسبی بودن معنا در ارتباط با متن، حتی این فرض را كه در ارتباط، معانی مشابه مبادله میشوند تضعیف میكند.
هابرماس در پاسخ به این [ایراد] بیان میدارد كه كاربردهای زبان كه با لطیفهگویی، شوخی، طنز و تخیل همراهند، به درهم آمیختن عمدی شیوههای متضاد ادعای اعتبار (بودن/ توهم، هست/ باید، ماهیت / صورت) متكیاند، كه به طور همزمان فهم میشود. بنابراین، این كاربردها برشناخت پیشینی تمایزهای میان ابعاد اعتبار مبتنیاند. هابرماس همچنین تأكید دارد كه اعتقاد به مشابهت معانیای كه رد و بدل میشوند، از هیچگونه شأن مابعدالطبیعی برخوردار نیست، بلكه فقط پیش فرضی ناظر به مقام عمل است كه، مادام كه ارتباط عملاً قطع نشده است، میتوان (در واقع باید) بی چون و چرا برآن تكیه زد.
░▒▓ 3. رویكرد اپل و نقد او بر هابرماس
گزارش هابرماس از عقلانیت ارتباطی در طول سالیان، پا به پای گزارش همكار فرانكفورتی وی، كارلاتو اپل، بسط یافته است. با این همه، برنامه اپل، ارتباط وثیقتری با فلسفه استعلایی دارد (اپل، اصطلاح «كاربردشناسی استعلایی» را بر «كاربردشناسی جهانی»ـِ هابرماس برای نظریۀ عام مهارت ارتباطی ترجیح میدهد). اختلاف اصلی بین اپل و هابرماس، به نگرش آنان درباره امكان «مبنای غایی» (Letztbegrundung) برای موضعی اخلاقی و جهانگرایانه برمیگردد. اپل در مقالهای انتقادی (1992) اظهار میدارد كه هابرماس در اشتباه است كه «تفاوت استعلایی»، بین بازسازیهای مهارت ارتباطی كه قابل آزمون تجربیاند، و تأمل فلسفی را تاملی كه اعتبار بیقید و شرط برخی پیشفرضهای اساسی احتجاج را آشكار میسازد دست كم میگیرد. اپل در اینجا متوجه خلطی شده است كه به نتایجی تناقضآمیز منجر میشود برای مثال، «اصل خطاپذیری»، (این اصل كه هیچ وفاق تجربی را نمیتوان مصون از بازنگری انگاشت)خودش باید خطاپذیر تلقی شود. با وجود این، هابرماس پاسخ میدهد كه شروط هنجاری ارتباط را باید صرفاً در مقام عمل اجتنابناپذیر، دانست: نمیتوان آنها را، با توجه به شكل اجتماعیفرهنگی زندگی انسان، بیخاصیت انگاشت. وانگهی برای نشان دادن این مطلب، نیازی نیست كه حقایق فلسفی را به لحاظ كیفی بر معرفت حاصل از روشهای علمی مقدم بداریم.
بدینسان، مفهوم عقلانیت ارتباطی، موضوع مباحثات عمیق بوده و همچنین هست. این امور نشان دهنده این واقعیتند كه پروژۀ تعریف مفهوم عقلانیت كه از عقلانیت ابزاری فراگیرتر باشد، مفهومی كه با ایده روابط متقابل و مساواتگرایانه بین انسانها از درون مرتبط باشد، ریشههای عمیقی در سنت فلسفی آلمان از زمان كانت دارد. بدین دلیل، این پروژه، دستخوش هر دگرگونی [هم] كه بشود، احتمال نمیرود كه یكسره رها گردد.
░▒▓ مآخذ (ارجاعات داخل متن حذف شدهاند)
1. Adorno, T.W. and Horkheimer, M. (1944) Dialectic of Enlightenment, London: Verso, 1979.
2. Apel, K.-O. (1973) Transformation der Philosophie, Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag, 2 vols; partial trans. G. Adey and D. Frisby, “Towards a Transformation of Philosophy”, London: Routledge& Kegan Paul, 1980.
3. Apel, K.-O. (1992) ‘Normative Begründung der "Kritischen Theorie" durch Rekurs auf Lebensweltliche Sittlichkeit? Ein Transzendental-pragmatisch orientierter Versuch mit Habermas gegen Habermas zu denken’ (‘Normatively Grounding "Critical Theory" through Recourse to the Lifeworld? A Transcendental-Pragmatic Attempt to Think with Habermas against Habermas’), in A. Honneth, T. McCarthy, C. Offe and A. Wellmar (eds), Zwischenbetrachtungen. Im Prozess der Aufklärung) Philosophical Interventions in the Unfinished Project of Enlightenment), Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag; trans. B. Rehg, Cambridge MA: MIT Press, 125-72.
4. Cooke, M. (1994) Language and Reason: A Study of Habermas’ Pragmatics, Cambridge MA: MIT Press.
5. Habermas, J. (1968) Erkenntnis und Interesse, Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag; trans. J.J. Shapiro as Knowledge and Human Interests, London: Heinemann, 1971.
6. Habermas, J. (1976) ‘Was heißt Universalpragmatik’, in K.-O. Apel (ed.) “Sprachpragmatik und Philosophie”, Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag; trans. T. McCarthy as ‘What is Universal Pragmatics?’, in Communication and the Evolution of Society, London: Heinemann, 1979, 1- 68.
7. Habermas, J. (1981) Theorie des Kommunikative Handelns. Band 1: “Handlungsrationalität und gesellschaftliche Rationalisierung”, Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag; trans. T. McCarthy as “Reason and the Rationalization of Society”, vol. 1 of The Theory of Communicative Action, Boston MA: Beacon Press, 1984.
8. Habermas, J. (1988) ‘Handlungen, Sprechakte, sprachlich vermittelte Interaktionen und Lebenswelt’, in Nachmetaphysiches Denken (Postmetaphysical thinking), Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag.
9. Schnنdelbach, H. (1991) ‘Transformation der Kritischen Theori, “The Transformation of Critical Theory”, in A. Honneth and H. Joas (eds) Kommunikatives Handeln (Communicative Action) trans. J. Gaines and D.L. Jones, Cambridge: Polity Press, 7-22). Referred to in §2. Criticizes Habermas for suggesting that identifying grounds involves evaluating them, thereby making any description of communicative rationality normative.
10. Wellmer, A. (1986) Ethik und Dialog. Elemente des moralischen Urteils bei Kant und in der Diskursethik, Frankfurt am Main: Suhrkamp Verlag; trans. D. Midgeley as ‘Ethics and Dialogue: Elements of Moral Judgement in Kant and Discourse Ethics’, ch. 4 of The Persistence of Modernity, Cambridge: Polity Press, 1991, pp.113231.