برداشت آزاد از درسهای اخلاق آیت الله محمد علی جاودان؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ عافیتطلبی فکری با ”الطاعه الطاعه“
▬ تلاش کنید تا این مطلب را بفهمید: سال ۶۳ هجری مردم مدینه شورش کردند و یک لشکری به عبیدالله نامه نوشت که به سراغ آنها برود، اما، او زیر بار نرفت؛ و یزید یک لشکر حدود دوازده یا سیزده هزار نفر را از شام فرستاد. یک فرمانده برای این لشکر تعیین کرده بود. این کار را به وصیت معاویه انجام داد. از آنجایی که او بسیار فاسد بود معاویه پیش بینی کرده بود که مردم مدینه یک روزی شورش کنند و به او گفته بود اگر یک روزی گرفتار مردم مدینه شدی، چنین عملکردی داشته باش.
▬ روی این شهرها کار کرده بودند. این داستان مفصل است. معاویه در شهر مدینه پول میریخت. یعنی، تا حلقوم سران و بزرگان مدینه را پر از پول و جواهر میکرد تا اینها به سمت فساد بروند، اما، هنوز کاملاً نتیجه نداده بود. مکه و مدینه به مرکز تار و تنبور و رقاصی تبدیل شده بود. به طرز عجیبی تبدیل به مرکز فساد شده بودند. البته، الحمدالله بعدها درست شد و اینها نیز غرق شدند. خب معاویه احساس میکرد هنوز بخشی از این مردم به غیرت گذشتهشان باقی هستند و وصیت کرده بود که اگر روزی گرفتار این شهر شدی این لشکر را بفرست. یک حالت غریبی بود. نمونه نداشت.
▬ فرمانده آن لشکر مریض بود و بیش از نود سال داشت. یزید یک طبیب به همراه او فرستاد تا اگر اتفاقی برایش افتاد طبیب او را معالجه کند. این فرمانده به مدینه آمد و در آنجا قتل عام کرد و این شهر را ویران نمود. نوامیس مردم به باد رفت و شهر غارت شد. ما یک شهری در جنوب داشتیم که زمان جنگ عراقیها آن را با بلدوزر صاف کردند. بعد از پایان جنگ، شهر را دوباره ساختند. لشکر یزید نمیتوانست چنین کاری کند چون وسیله نداشت، اما، ویرانی بسیاری به بار آورد.
▬ بعد از آن میخواست به سمت مکه حرکت کند و همان کارها را در آنجا نیز انجام دهد. وسط راه مکه حالش به هم خورد و رو به مرگ رفت. اواخر عمرش بود. گفت مرا بلند کنید. او را بلند کردند و نشست. گفت خدایا من در درگاه تو گناهان بسیاری کردم، اما، عملی بهتر از قتل عام مردم شهر مدینه ندارم. اگر این عمل که به طاعت خلیفه تو انجام دادهام و بزرگترین و بهترین عبادت من است، نتواند گناهان گذشته مرا پاک کند، مشخص میشود من در درگاه تو بسیار روسیاهم. اگر عملی به این خوبی نتواند گناهان مرا پاک کند، إنّی اذاً لَشَقیّ این عبارتی است که برخی از مورخین از او نقل کردهاند. بعد مرد.
▬ این لشکر به شهر مکه آمد و شهر را محاصره کردند. اینها در کوههای اطراف بودند و کاملاً بر شهر مسلط بودند. وقتِ نماز، تمام محاصرهکنندگان به سمت همان کعبهای که در جلوی چشمانشان بود، نماز خواندند. بعدها منجنیق گذاشتند و کعبه را زدند. خانه کعبه سوخت. البته، در اواسط دوران محاصره یزید مرد و محاصره شکسته شد. در وقت نماز قاضی شهر مکه، بالای کعبه که بلندترین ساختمان شهر بود میرفت و خطاب به مردم شام فریاد میزد: ای اهل شام اینجا در عصر جاهلیت نیز مأمن بوده است. حتی، اگر یک آهو یا پرندهی بیابان به این محیط میآمد دیگر کسی به او دست نمیزد. در امان بود. اگر گنهکاری فرار میکرد و به آنجا پناه میبرد در امان بود. اسلام نیز این امان را قبول دارد. اگر یک آدمکش به آنجا رفت او را نمیگیرند و نمیکشند. باید خودش بیرون بیاید. البته، به او سخت میگیرند تا بیرون بیاید، اما، کسی به او دست نمیزند.
▬ خلاصه قاضی میگفت: اینجا در عصر جاهلیت نیز در امان بوده و اسلام هم آمده و این امان را افزوده است. شما به چه مناسبتی این خانه را محاصره کردهاید و با منجنیق میزنید؟ اینها میگفتند الطّاعَه الطّاعَه. اطاعت. الکَرَّه الکَرَّه. به سرعت از راهی که میروید بازگردید. صبح بیایید. نگذارید به شب بکشد. هرچه زودتر بیایید. بعد میگفتند اطاعت از خلیفه و حرمت خانه خدا، مقابل هم قرار گرفتهاند. غَلَبتِ الطّاعَه اطاعت بر حرمت خانه خدا غلبه کرده است. حرمت خلیفه آن قدر زیاد است که ما شهر مدینه را ویران میکنیم. قتل عام میکنیم. نوامیس را به باد فنا میدهیم. همه اموال و جان مردم را بر باد فنا میدهیم. شهر مکه را بر باد فنا میدهیم و کعبه را تخریب میکنیم. هیچ حرمتی نیست. خلیفه تبدیل شده است به عصاره همه قداستها و حرمتهایی که در دین مطرح است. سر قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اسب بسته بودند. سر قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) که این قدر عزیز و محترم است، اسب بسته بودند. هر که به آن مسجد پناه آورده بود، سر بریدند. میگویند در مسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پای اسب در خون بود. در دومین مکان مقدس عالمِ اسلام چنین جنایاتی کردند. اولین مکان مقدس مکه و بعد مسجد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است. هیچ قداستی برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و خدا قائل نشدند. هیچ حکمی نیست. جان نیست. ناموس نیست. هیچ چیز نیست. تمام قداستها در خلیفه خلاصه شده است.
░▒▓ و امتحان حسین (ع)
▬ رویداد کربلا بسیار پیچیده بود. امام حسین (ع) در مقابل یزید، و از آن مهمتر، رویاروی شریح قاضی ایستاده بود. آن تجربه، نشان میدهد که دینداری با عافیتطلبی فکری، سازگار نیست.
▬ در عالم اسلامِ آن روز، دو گرفتاری وجود داشت: یکی جهالت و دیگری ضلالت.
▬ الآن هم کار میکنند که جهالت به ضلالت تبدیل شود. بسیار کار کردند و یک جهالت ایجاد کردند. میخواهند تمام امت گرفتار ضلالت شوند. الآن اکثریت امت گرفتار جهالتند. یک بخشی از امت گرفتار ضلالتند. میخواهند آنهایی که گرفتار جهالتند نیز دچار ضلالت شوند.
▬ فرمایشی در زیارت اربعین آمده است که در جاهای دیگر نیز آمده است. این فرمایش مختص به این زیارت نیست. دقت کنید: در زیارت اربعین این مطلب آمده است: فأعذرَ فی الدّعاءِ وَ مَنَحَ النّصحَ، وَبَذلَ مُهجَتهُ فیکَ لِیَستنقِذ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَه، وَحَیرَه الضَّلالَه حضرت حسین (علیه السلام) برای دعوت مردم حرکت کردند. از مدینه به کربلا آمدند و در آنجا شهید شدند.
▬ چرا؟ لِیَستنقِذ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَه، وَحَیرَه الضَّلالَه؛ برای اینکه بندگان تو را از جهالت و از حیرتِ ضلالت نجات دهد. یَستنقِذ مانند غریق نجاتی است که ما میگوییم. اینجا دو حرف مطرح است. از جهالت و از حیرتی که انسان در اثر ضلالت گرفتار آن میشود. جهالت با ضلالت فرق دارد. یک وقت کسی مسأله را اشتباهی میداند، یک وقت اصلاًمسأله نمیداند. ممکن است عملکرد هردو نفر یکسان باشد، اما، یکی بر اثر ضلالت آن کار را میکند و دیگری بر اثر جهالت.
░▒▓ و امتحان مسلم
▬ حالا کمی از ضلالت صحبت کنیم. ضلالت چیست؟ یک نمونه: زمانی که حضرت مسلم را دستگیر کردند از سرش خون میریخت. شب قبلش شام نخورده بود و از اذان صبح نیز روزه گرفته بود و تشنه و گرسنه بود. یکی دو ساعت هم در کوچهها جنگیده بود و بر سرش خاک و سنگ ریختند و با شمشیر او را زخمی کردند و محمد اشعث با حقه به ایشان گفت من به تو امان میدهم و ایشان هم به امان او اطمینان کرد و دستگیرش کردند و به دارالاماره آوردند. در آنجا عبیدالله به او گفت تو چه کسی هستی که امان دهی. تو چه کارهای؟ تو مأمور بودی او را دستگیر کنی. بیخود امان دادی. او هم آن قدر مرد نبود تا پای امانش بایستد.
▬ وقتی حضرت مسلم وارد دارالاماره شد، قبل از اینکه او را نزد عبیدالله ببرند گفت کمی آب به من دهید. شخصی به مسلم گفت: چه عجلهای داری کمی صبر کن. چند دقیقه دیگر که سرت را بریدند میروی به جهنم و از حمیم آنجا سیراب میشوی. حمیم جهنم شرابی از چرک و خون گنهکاران است. مسلم فرمود: تو که هستی؟ گفت من کسی هستم که امامم را زمانی که تو منکر آن هستی، شناختم. تو امامت را نشناختی و منکر آن هستی. در زمانی که تو نسبت به امامت غــِش کردی من نسبت به او خیرخواه بودم. ترجمهاش حدوداً این است که تو نسبت به امامت ناجوان مردی کردی، ولی، من خیرخواه او بودم. مدام این قبیل حرفها را تکرار کرد. یعنی، یک امامت ساخته شده و کسی پایش ایستاده و عموزاده پیغمبرش را جنایتکار و گنهکار و ضد دین و خودش را متدین میداند. یک تدیّنی ساخته شده است.
░▒▓ فرجام
▬ عرض میکنم هیچ گاه، هیچ ضلالتی در عالم، به اندازه این ضلالت نبوده است. هیچ بتی به بزرگی بتی که بعد از اسلام، در عالم اسلام پرستیدند، وجود نداشته است. حضرت چه فرمودند؟ لِیَستنقِذ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَه، وَحَیرَه الضَّلالَه این ضلالتی است که آن روز بود. آن دولت با تمام قدرت میکوشید این ضلالت، دینِ مردم شود. میکوشید تا مردم باور کنند دین عبارت است از یزید. یزید خلاصه تمام دین است. توحید و نبوت و نماز و روزه و همه چیز دین حضرت خلیفه است. این همان ضلالتی است که امام حسین (علیه السلام) در زیارت اربعین فرمودند. جمعیت اصلی کشور این ضلالت را نداشتند و در جهالت به سر میبردند. در طول زمان، کمی دیگر رویشان کار میکردند نتیجه میداد. بیست سال در دوران معاویه روی این قضیه کار کردند تا همچین چیزی درست شود. پول دادند، پول دادند، پول دادند، حلقوم مردم شام را پر از پول کردند. آنها میخواستند مردم حجاز و عراق و ایران و... هم به این ضلالت گرفتار شوند و همه اهل جهالت، به اهل ضلالت تبدیل شوند. امام حسین (علیه السلام) خونش را ریخت تا مردم را از این بلایی که بنی امیه برای عالم اسلام در نظر داشت نجات دهد. این خون در جای بسیار مهمی به کار رفته است. امام حسین (علیه السلام) خونش را برای نجات امت اسلام ریخته است. اگر آن خون ریخته نمیشد ما همه به دین یزید بودیم. دقت کنید: یزید همه چیز دین میشد. انشاء الله که امیدواریم خدا مرحمت کرده باشد و متوجه این مطالب شده باشید.
مآخذ:...
هو العلیم