آنا گرین و کاتلین تروپ
░▒▓ ویژگی مطالعات جامعهشناختی تاریخی
▬ اسکاکپول، چهار ویژگی ذیل را برای مطالعات جامعهشناسی تاریخی برشمرده است:
۱) این مطالعات، سؤالاتی را در خصوص ساختها یا فرایندهای اجتماعی، که به صورت پدیدههای عینی و متحقق در زمان و مکان فهم میشوند، مطرح میکنند؛
۲) این مطالعات، فرایندهای فرازمان را مورد توجه قرار داده و رشتههای گذرا و موقت را با هدف دست یابی به نتایج، جدی تلقّی میکنند؛
۳) این مطالعات عمدتاً ارتباط متقابل میان کنشهای معنی دار و هدفمند و بسترهای ساختی را به منظور معقولسازی پیامدها و نتایج مشهود نیتمند و غیر نیتمند (کارکردهای آشکار و پنهان) در زندگیهای فردی و اجتماعی مورد توجه قرار میدهند؛
۴) این مطالعات، جنبههای ویژه و متنوع انواع مشخصی از ساختها و الگوهای تغییر اجتماعی را برجسته و نمایان میسازند.
▬ جامعهشناسی تاریخی، بیشتر با تأکید بر فرایند فعال به جای یک الگوی ایستا، مستقیماً تمایز میان تبیینهای مبتنی بر ساخت و تبیینهای مبتنی بر عمل (agency) را منظور نظر دارد. این موضوع در کانون اختلاف نظرهای موجود میان اکثر نظریهپردازان تاریخی جای دارد و در نظم و آرایش بیشتر منابع تاریخی نقش محوری ایفا میکند. از این رو، میتوان تصور کرد که حرفه تاریخ (نگاری) از بینشهای جامعهشناسی تاریخی استقبال کند. در حقیقت، این یک موضوع تازه و غیرمنتظره نیست. نگاهی اجمالی به فهرست نویسندگان و دستاندرکاران مجموعههای جامعهشناسی تاریخی، دست کم کسانی که بر ملاحظات نظری و روششناختی متمرکزند، نشان میدهد که آنها مایل به استخدام در دپارتمانهای جامعهشناسی هستند.
░▒▓ بسترهای فکری جامعهشناسی تاریخی
▬ واژه «جامعه شناسی» در اواسط قرن نوزدهم توسط آگوست کنت وضع شد. احتمالاً، تعلیم و تربیت کنت در علوم طبیعی بود که موجب شد وی به هنگام ره یابی به فلسفه تاریخ، یک مدل تکاملی از توسعه انسان به کار گیرد. کنت با بهرهگیری از روش استقرایی به بسط نظریات عام خود از دادههای تجربی پرداخت. وی در این خصوص از سه تن از نظریهپردازان اجتماعی یعنی، کارل مارکس، ماکس وبر و امیل دورکیم که آثارشان بیشترین تأثیر را بر جامعهشناسی تاریخی قرن بیستم بر جای گذاشته است، تبعیت کرده است.
▬ مارکس، وبر و دورکیم همچون بیشتر جامعهشناسان و مورخان، به رشد سرمایه داری و گذر اروپا به یک جامعه صنعتی نوین علاقمند بودند. مارکس به همراه دوست و همکارش انگلس، فرایند شکلگیری طبقات اجتماعی و کشمکشهای اجتنابناپذیر مبتنی بر نابرابری اقتصادی میان طبقات را مورد بحث و بررسی قرار دادند.
▬ وبر فرایند بوروکراتیزه شدن را، که به موازات گذر به مدرنیته جریان یافته و نیز جهان بینیای که رشد سرمایه داری را تشویق و ترغیب کرده بود، مورد بررسی قرار داد. دورکیم نیز بی نظمی اجتماعی و اخلاقی (انومی) را، که به اعتقاد وی مقارن با تخصصی شدن فزاینده تقسیم کار در خلال صنعتی شدن به وجود آمده بود، مورد بررسی و تحقیق قرار داد. با اینکه هر یک از این سه نویسنده، نظریههای تبیینی کلان نگری را توسعه دادهاند، اما، توجه به این نکته حائز اهمیت است که ایشان هیچ یک از تغییرات تاریخی را اجتنابناپذیر نمیانگاشتند. اگر چه ممکن است اوضاع و شرایطی که فشارها و محدودیتها را رفع کرد و، حتی، تغییرات را تأیید و تشویق کند، بالفعل وجود داشته باشد، اما، این امر ضرورتاً بدان معنا نیست که جنبشها و تحولات مورد پیش بینی آنها به وقوع پیوندد.
▬ با اینکه این نظریهپردازیهای اولیه در اروپا و غالباً در بستر دانشگاه صورت پذیرفت، اما، رشد عمده جامعهشناسی در بیش از پنجاه سال بعد در ایالات متحده امریکا به وقوع پیوست. برای مثال، اولین دپارتمان جامعهشناسی در سال ۱۸۹۲ در دانشگاه شیکاگو شکل گرفت. این رشته علمی جدید فراتر از تولید نظریههای تاریخی فراگیر مشی کرد و بر فرایند اجتماعی شدن افراد در فضای دمکراسی «استثنایی» امریکا متمرکز شد. مطالعه کنش متقابل افراد، جامعهشناسان را به مطالعه نظامهای اجتماعی و نحوه عمل آنها سوق داد. فرایند توسعه تفکر جامعهشناختی در خلال نیمه اول قرن بیستم، با طرح نظریه کارکردگرایی ساختی تالکت پارسنز به اوج خود رسید.
░▒▓ جامعهشناسی تاریخی پارسنز
▬ پارسنز عناصری از نظریههای مارکس، وبر و دورکیم را در نظریه خود وارد کرد و خود را ادامهدهنده پژوهشهای مربوط به کنش اجتماعی، که از وبر آغاز شده بود، قلمداد میکرد. وی کارکرد عناصر متعدد تشکیلدهنده یک نظام اجتماعی را بررسی، و نحوه کنش متقابل این عناصر را طراحی و ترسیم نمود. کار پارسنز دارای جنبه تاریخی نیز بود. وی یک نظام تکاملی را فرض میکرد که در آن، امریکای مدرن در همه نظامهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در مسیر نیل به بالاترین سطح پیشرفت ممکن جهتگیری کرده است. تغییر تاریخی زمانی به وقوع پیوست که برای مسائل کارکردی موجود در درون یک نظام معین راه حلهایی کشف شده و به همین جهت، این نظام به سطح بالاتری از سازمان اجتماعی ارتقا یافت. به هر حال، فرجامگرایی پارسنز در عمل با شکست مواجه شد و شواهد تجربی ارایه شده توسط منتقدان او، دعاوی وی را تأیید نکرد. برای مثال، همه کشورهای در حال توسعه در آرزوی تکامل در مسیر نیل به سرمایه داری به سبک امریکایی آن نبودند یا برای رسیدن به آن تلاش نمیکردند. از این رو، زمینه برای یک جامعهشناسی تاریخی جدید مبتنی بر دادههای تجربی هموار شد.
▬ در انگلستان، جامعهشناسی به ارتباط با مردمشناسی تمایل یافت و غالباً کارکردگرا بود. این جامعهشناسی، همچنین، از نظریههای رادیکال در رشتههای مختلف، که مارکس در مطالعه تضاد طبقاتی از آن به عنوان پایه و اساس نظریه خود استفاده کرد، سود جسته است.
▬ در اروپا، حزب ناسیونال سوسیال با جامعهشناسی توافق و همسویی نداشت. به همین دلیل پیشرفتهای اروپایی پیشین در جامعهشناسی استمرار نیافت. در خلال دهه ۱۹۵۰، در سراسر جهان غرب معجونی از رشتههای تاریخ و جامعهشناسی به وجود آمد و جامعهشناسی تاریخی به عنوان یک رشته تأسیس شد. در سال ۱۹۵۸ سیلویا تراپ، نشریه مطالعات مقایسهای در جامعهشناسی و تاریخ را پایه گذاری و منتشر کرد و در ۱۹۶۳ کنفرانسی تحت عنوان «تاریخ، جامعهشناسی و مردمشناسی اجتماعی» برای بررسی وضعیت جامعه گذشته و حال تشکیل گردید.
▬ جامعهشناسی تاریخی هم در آغاز، و هم در خلال چهل سال اخیر، بر موضوعات عمده متعددی متمرکز شده است. احتمالاً، توسعهیافتهترین این قلمروها رشد مدرنیته در همه ابعاد و مظاهر آن بوده است. همان گونه که قبلاً بیان شد، مارکس، وبر و دورکیم سطوح مختلفی از سرمایه داری و صنعتی شدن را مورد بحث و بررسی قرار دادند. به همین جهت، بیشتر اندیشمندان متأخر، غالباً در واکنش به آثار ایشان قلم فرسایی کردهاند. در جای دیگر به تفصیل از این تأثیر سخن گفتهایم و اینک مشخصاً به وبر و نظریات وی خواهیم پرداخت.
░▒▓ جامعهشناسی تاریخی وبر
▬ با اینکه مارکس و دورکیم کنشهای فردی را عمدتاً محصول و ناشی از ساختهای اجتماعی میانگاشتند و از این رو، علاقه اندکی به بررسی نفس کنش از خود نشان دادهاند؛ وبر به معانی کنش برای فرد علاقمند بود و چگونگی تأثیر جهان ذهنی در به انجام رساندن تغییرات اجتماعی یا، حتی، کمک به وقوع این تغییرات را در مقیاس کلان مورد بحث و بررسی قرار داد.
▬ وی جامعهشناسی و تاریخ را دو فعالیت علمی مجزا و در عین حال، به هم مرتبط میانگاشت. جامعهشناسی مدلها یا شیوهها و قواعد یا الگوهای عام رخدادها و وقایع اجتماعی را تنظیم میکند، در حالی که، تاریخ «تحلیل علّی، ویژگی علّی کنشهای فردی، ساختها و شخصیتهای دارای اهمیت فرهنگی» را وجهه همت خود قرار داده است. وی در هر دو قلمرو مدلهای تکاملی پیشین، که تغییر تاریخی را یک فرایند خطی هدایت شده توسط یک محرک علّی عمده تلقی میکردند، به کنار نهاده است. از این رو، دیدگاه وبر در خصوص علیت، دیدگاهی «چند وجهی» و «چند چهره» است. برای مثال، او از برتری و تفوق (نهاد) اقتصاد در فرایندهای تاریخی ـ آن گونه که مارکس میپنداشت ـ اجتناب کرده است.
▬ آبراهامز بر آن است که «از دیدگاه وبر، فراهم بودن سرمایه و نیروی کار، هر چند به عنوان پیش شرط نظام سرمایه داری ضروری و لازم است، اما، فی نفسه نمیتوانند رشد واقعی سرمایه داری در چارچوب یک نظم اقتصادی و فرهنگی غالب را تبیین کنند». وبر مدعی است که این تبیین (تنها) از طریق یک روش مقایسه تاریخی ممکن است، (مطالعهای به سبک) مشهورترین اثر وی یعنی، «اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری». وی در این کتاب اروپای غربی را با مناطق دیگری همچون هند و چین، که به رغم برخورداری از شرایط و زمینههای سرمایه داری، این نظام در آنها توسعه نیافت، مقایسه میکند. و در این اندیشه بود که وضعیت اروپا از چه ویژگیهای متمایزی در مقایسه با این مناطق برخوردار بود.
▬ وبر، توسعه عقلگرایی غربی را عامل این تمایز میدانست. به زبان ساده، این نوع عقلگرایی از شاخ و برگهای خلقیات و روحیات پروتستانی بود که در مقابل، آیین بیشتر اسطورهای کاتولیک پیشین، مسیر مهمی را برای نجات عرضه کرد. این نوع عقلانیت نه صرفاً ابزار نیل به یک هدف، بلکه خود فی نفسه هدف بود، و در حقیقت، سرچشمه غیرعقلانی (Irrationality) و فقدان آزادی بود و کنش عقلانی نیز همچون سایر ارزشها در آن محو و متوقف شد.
▬ واژه «روح» در عنوان کتاب وبر، «نوعی کنش اجتماعی متضمن عقلانیت حسابگرانه است که سودمندی حداکثری را جست و جو میکند». وبر در این استدلال متهم به همان گویی در ارایه دلیل است. منتقدان وی بر آنند که «روح سرمایه داری مدرن» در حقیقت، هیچ تمایزی با خود «سرمایه داری مدرن» ندارد. از این رو، روح هم عصاره و گوهر سرمایه داری، و هم علت آن است. هولتون با یادآوری استنکاف وبر از پذیرش تک علتی (بودن رخدادهای اجتماعی)، مدعی است که وبر چنین تمایزی را ایجاد کرده و «روح» را تنها به عنوان یکی از پیش شرطهای متعدد رشد سرمایه داری [ملاحظه کرده است.
▬ یکی از نقاط قوت اندیشه وبر از دیدگاه مورخان جدید، اعتقاد وی به طبیعت علمی تاریخ و اهمیت اسناد و مدارک است. تعریف او از طبیعت اسناد تاریخی گستردهتر از تعریف رانک است. از نظر رانک، سند «هم میتواند دارای ویژگی عقلانی (= منطقی و ریاضی)، و هم دارای ویژگی همدلانه، عاطفی و هنرمندانه باشد». فراوانی و تنوع اسناد موجود و در دسترس مورخ، وبر را به نظریه پردازی در خصوص وجود چهار نوع عقلانیت (علمی، نظری، رسمی و واقعی) و چهار نوع کنش اجتماعی (عاطفی، سنتی، عقلانی معطوف به ارزش و عقلانی معطوف به هدف) هدایت کرد. برخی از این کنشها و نه همه آنها با یکدیگر در ارتباطند. برای مثال، کهلبرگ، عقلانیت علمی را به «هر شیوهای از زندگی، که فعالیت این جهانی را در ارتباط با علایق صرفاً عملی و خودخواهانه فرد ملاحظه و داوری کند، اطلاق کرده است. از این رو، این نوع عقلانیت «جلوه و مظهر توانمندی انسان برای کنش عقلانی معطوف به هدف است». بدیهی است که این عقلانیت با آن عقلانیتی که وبر را از تبیین تاریخی سادهانگارانه به یک مدل به غایت پیچیده سوق داده است، ناسازگاری دارد.
▬ همچنین، دیدگاه پیچیده وبر در خصوص عمل اجتماعی بود که کالینز را بر آن داشت، تا وی را به عنوان یک جامعهشناسی تضادی در کنار مارکس قلمداد کند. با اینکه تضاد در بحث مارکس پیرامون کشمکشهای طبقاتی به سهولت تعریف شده، اما، این تعریف در کار وبر وضوح کمتری دارد. کالینز مدعی است که تضاد در دیدگاه چند وجهی وبر از جامعه به صورت تلویحی طرح شده است. اگر جامعه از قلمروهای متعددی ساخته شده است احتمالاً، انواعی از توافق و همبستگی در آن وجود دارد، تضاد نیز به طور قطع و یقین هم در خود قلمروها، و هم در میان آنها وجود خواهد داشت. در مجموع، وبر قشربندی جامعه را بر اساس سه حوزه طبقه، پایگاه و حزب تحلیل کرده است. هر یک از این حوزهها برای غلبه و استیلا تلاش میکند.
مأخذ: آفتاب
هوالعلیم