به عقیده نظریه پردازان، «جنبشهای اجتماعی قدیمی»، آرمانگرا بودند و تلاش میکردند از طریق غلبه بر روابط سلطه و استثمار کل جامعه را از نو بسازند. در مقابل، «جنبشهای اجتماعی نوین»، به دفاع از حوزههای خاصی از زندگی میپردازند؛ مطالبات آنها محدودتر و در عین حال، کمتر قابل چون و چرا کردن است. در اینجا، نظریه «جنبشهای اجتماعی نوین» اشاره ارزشمندی به اهمیت دفاع از زیست-جهانهای خاص و ارتباط آنها با مطالبات بیچون و چرا دارد، ولی این اشاره ارزشمند با ادعاهای تاریخی گمراه کننده همراه شده است. این نظریهپردازان گمان مینند که سوسیالیسم، یک پروژه اتوپیایی فراگیر است. جنبشهای اجتماعی نوین، از این «ضعف انرژیهای اتوپیایی» پدید آمدند، و مظهر تأکید غالباً محافظهکارانه نوین بر دفاع از روشهای به خطر افتاده زندگی بودند.
ولی، واقعیت دقیقاً بر عکس این پندار نظریهپردازان است. جنبش کارگری نیز به اندازه «جنبشهای اجتماعی نوین»، در بیشتر مبارزاتش، دفاعی عمل کرده و بندرت به دنبال بازسازی کامل اجتماع بوده است. چپ سنتی، همیشه در تاریخ خود، معمولاً به انرژیهای اتوپیایی بدگمان بوده است. هر چند این انرژیها، گاه و بیگاه فوران کردهاند. در واقع، «چپ سنتی»، در اواخر سدۀ نوزدهم طی دوران تثبیت و نهادینه شدن جنبش «پسااتوپیایی» شکل گرفت؛ چپ سنتی، جایگزین شکوفایی اولیه جنبشهای اتوپیاییتر شد و لقب سنتی را به خاطر مقاومت در مقابل جنبشهای نوین، نه فقط در دهه 1960، بلکه در اوایل سدۀ بیستم و پس از آن کسب کرد. در واقع، چپ جدید (و در معنای کلیتر، «جنبشهای اجتماعی نوین») را بیشتر میتوان تلاشی برای بازیابی انرژیهای اتوپیایی اوایل سدۀ نوزدهم در نظر گرفت. این جنبشها، از آنجایی که در پیوندهای زندگی روزانه و اجتماعات ریشه داشتند، غالباً در اهداف خود، رادیکال و حتی اتوپیایی بودند.