دکتر حامد حاجیحیدری در گفتگو با سمر؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ چرا در کلاسهای نظریه جامعهشناسی، دانشجویان را با متن اصلی نظریهپردازان مواجه نمیکنید؟ چرا از متون دستاول استفاده نمیکنید و به جای آن از متون شارحانی مثل ریتزر بهره میبرید؟ به نظر میرسد در مواجهه با متن اصلی نظریهپردازان، بدون واسطه، بیشتر و بهتر با نظر آنها آشنا میشویم و شناخت درستتری حاصل میشود.
▬ بسم الله الرحمن الرحیم. دورههای درسی نظریههای جامعهشناسی یک، دو، و سه، در مقطع کارشناسی دانشکده علوم اجتماعی، مطابق درسنامه مصوب، ملزم به آموزش خطوط اصلی نظریات حدود چهل نظریهپرداز اصلی علمالاجتماع است. هدف برنامهریزان هم این بوده است که دانشجو در مقطع کارشناسی، با کسب شناخت عمومی از این متفکران، بتواند با یک دید باز، نوعی چشماندازی کلی به دست آورد تا در مقطع کارشناسی ارشد، بتواند یکی از این دیدگاههای نظری را ترجیح دهد و مشی تحلیلی خود را بر او منطبق سازد، و نهایتاً، در مقطع دکتری، بتواند دیدگاه مستقل خود را بسازد.
▬ پس، منظور اصلی در مقطع کارشناسی، به دست دادن دید کلی، لااقل در مورد چهل متفکر اصلی جامعهشناسی است. خب؛ این مأموریت بزرگی بر دوش معلم درس نظریههای جامعهشناسی است. بگذریم که معمولاً تفهیم موفق این چهل متفکر، منوط به طرح دیدگاههای سایر متفکرین در علوم انسانی است که آن را نیز باید به شرح وظایف استاد درس نظریههای جامعهشناسی افزود. فیالمثل، نمیتوان دیدگاههای مارکس را به خوبی تفهیم کرد، بدون آن که لااقل هگل و فوئرباخ نیز تفهیم شوند؛ نمیتوان وبر را به خوبی تدریس کرد، مگر آن که به نیچه و شلایرماخر و دیلتای نیز اشاراتی داشت. پس، میتوانید تصور کنید که شمار متفکرینی که باید به دانشجویان تفهیم شوند، تا دید بازی برای انتخاب آنها برای تأمل بیشتر و خوانش متون اصلی حاصل شود، چقدر زیاد است.
▬ وانگهی، اغلب این دانشمندان را با ارجاع به یک متن نمیتوان به خوبی شرح داد، و حتی شرح آنها بر مبنای یک متن، گمراه کننده خواهد بود. مثلاً اگر بخواهیم مارکس را به اتکاء متن اصلی وی تدریس کنیم، لااقل «ایدئولوژی آلمانی»، «مانیفست کمونیست»، و «سرمایه» را باید معیار و محور قرار دهیم، تا تمایز سه دوره حیات فکری مارکس بر دانشجو معلوم شود که باز هم در این انتخاب، منابع مهمی مانند «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» یا «فقر فلسفه» یا «هیجدهم برومر لویی بناپارت» از قلم میافتند که واقعاً فهم مارکس بدون پرداختن به این منابع، سوء تعبیر بزرگی خواهد بود. از این گذشته، دانشجو مارکس را به درستی درک نخواهد کرد، مگر این که درکی از پروژه فنومنولوژی کانت و استمرار آن در هگل و تجدید نظرهای فوئرباخ به دست آورد.
▬ همین وضع در مورد فیالمثل پارسنز هم صادق است؛ «ساختار نظریه کنش»، «سیستم اجتماعی»، و «جوامع»، نشانگر سه مرحله متمایز حیات فکری پارسنز است، و چقدر سخت است که مجموعه مهم «به سوی تئوری عام کنش» از این فهرست حذف شود، چون بهتر از کتاب «سیستم اجتماعی» زوایای دقیق نظام کنش در آن شرح داده شدهاند. بگذریم، که فهم صحیح پارسنز، متوقف است بر فهم نظریه عمومی سیستمها، و مقایسه او با کسی مانند لوهمان.
▬ این را هم باید به زوایای این بحث افزود که اغلب متون اصلی، ترجمه خوبی ندارند، یا اصلاً ترجمه ندارند. مثلاً در مورد وبر، ترجمه خوبی از کتاب «اخلاق پروتستان و روحیه سرمایهداری» در دست دانشجوی ما هست، ولی کتاب اصلی او «اقتصاد و جامعه» است، که ترجمه آن نه تنها خوب نیست، بلکه در برخی موقعیتها گمراه کننده است، و باید همان ترجمه انگلیسی پارسنز از متن آلمانی را خواند.
▬ با این اوصاف، تدریس نظریههای جامعهشناسی بر مبنای متون اصلی، در هر ترم، تنها در مورد بخشی از نظریات یک دانشمند میسر است که آن هم نارساست. حال، سؤال این است که آیا این نحو متنمحور تدریس نظریههای جامعهشناسی مطلوب است؟ به نظر من، برای استاد، این شیوه تدریس، بسیار خوشایند و آسان است و نحوی زنگ تفریح به حساب میآید؛ این شیوه تدریس میتواند در بحثهای بیپایان در مورد ریشه عبارات و اصطلاحات غرق شود، یا صورتی پیچیده و بظاهر عمیق برای کلاس درس بسازد. اما آیا، به همین اندازه که برای استاد مفرح است، به صلاح دانشجو و به مصلحت آکادمی هم هست؟ بیگمان، نه.
▬ تجربه این نحو تدریس، خوب نبوده است. دانشجویانی که به این شیوه درس نظریهها را خواندهاند، اغلب شیفته یک نظریهپرداز از آب در میآیند که برای این شیفتگی، اغلب دلایل خوبی هم ندارند، چرا که نمیتوانند به برتری دیدگاه آن نظریهپرداز نسبت به سایر نظریهپردازان استدلال کنند. شیفتگی برخی دانشجویان به مارکس و لکان و ژیژک و رورتی و هایک و ...، این روزها، مانند استقلالی و پرسپولیسی بودن برخی جوانان دیگر است. بیشتر یک نحو جو و تب است.
░▒▓ خیلی از دانشجویان ارشد، احساس میکنند اگر در دوره کارشناسی، متن اصلی نظریهپردازان را خوانده بودند، اکنون سر کلاسها وضعیت بهتری داشتند و سوادشان به مراتب بالاتر بود. احساس لزوم میکنند که یکسری از متون مشهور اصلی را خوانده باشند که متأسفانه نخواندند.
▬ خب؛ دانشجویانی که مارکسی، لکانی، ژیژکی، یا ... هستند، طبعاً میتوانند مدعی تسلط کامل به منابع یک متفکر شوند، و بدین ترتیب، رشک سایر دانشجویان و حتی برخی اساتید را برانگیزند، ولی پرسش من این است که این تسلط، چه ارزشی بیش از فخرفروشی میتواند داشته باشد؟ زمانی، از دانشجویی که داوطلب ورود به دوره دکتری بود و قویاً مدعی لکان بود، از مقایسه استوارت هال و ژاک لکان سؤال شد و او گفت اصلاً اسم استوارت هال را نشنیده است! سؤال من این است که این نحو هواداری چشم و گوش بسته از لکان، چه ارزش علمی دارد؟ ارزش کمی دارد.
▬ پیشنهاد من، و پیشنهاد اکثر قریب به اتفاق اساتید مسلط نظریههای جامعهشناسی این است که بهتر است دانشجو در مقطع کارشناسی، با کمک گرفتن از زوایه دید یک مدرس بزرگ و جهانی نظریهها مانند جرج ریتزر، ریمون آرون، جانان ترنر، کرایج کالهون، ریمون بودون، و ...، یک مرور کلی و سریع و جامع به نظریات و مکاتب جامعهشناسی داشته باشد، در مرحله بعد و در مقطع کارشناسی بتواند آنها را با هم مقایسه و بین آنها داوری کند، و نهایتاً، در مقطع دکتری با انتخاب یک نظریهپرداز، به دیدگاهها و منابع اصلی او مسلط شود. این، مسیر منضبط و تضمین شده تدریس و تحصیل نظریههاست، که از وسوسههای فخرفروشی مبراست، و دانشجو را منظم و بقاعده رشد میدهد.
░▒▓ آیا نمیشود با قبول این نکاتی که شما میفرمایید، از هر نظریهپردازی، یک مقدار از متن اصلی و بدون واسطهاش را خواند؟ در عین این که بر شخص خاصی متمرکز نشد؟
▬ منطبق بر برنامه نظریههای جامعهشناسی یک (اندیشه اجتماعی تا ۱۸۳۸)، جی. اچ. آبراهامز، مجموعهای دو جلدی تدارک دیده است که در آن منتخب خوبی از منابع اصلی متفکران مطرح در درس نظریههای جامعهشناسی یک هست. همچنین، فرانکلین لو فن بومر هم مجموعه «جريانهاي بزرگ در تاريخ انديشه غربي» را فراهم کرده است که آن هم انتخابهای خوبی است.
▬ همچنین، بر وفق برنامههای نظریههای جامعهشناسی دو (۱۸۳۸ تا ۱۹۶۸)، لیوئیس کوزر رئیس فقید انجمن جامعهشناسی امریکا با همکاری برنارد روزنبرگ، مجموعهای تدارک دیده است که آن هم متضمن انتخابهای خوبی است، ولی نه متفکرمحور، بلکه موضوعمحور تدارک شده است. مجموعه دو جلدی پیتر ورسلی، با عنوان «جامعهشناسی مدرن» هم انتخابهای خوبی در خود دارد.
▬ در محدوده برنامه درس نظریههای جامعهشناسی سه (۱۹۶۸ تا ۱۹۹۸)، مجموعه لارنس کهون با عنوان «از مدرنيسم تا پستمدرنيسم» و کار سايمون ديورينگ با عنوان «مطالعات فرهنگي» انتخابهای خوبی انجام دادهاند.
▬ ما، مجموع این شش منبع را به عنوان منابع جنبی Selected Readings به دانشجویان معرفی میکنیم ؛ اما معرفی این منابع به عنوان منبع اصلی برای درس نظریههای جامعهشناسی عملاً میسر نیست، و خارج از تحمل دانشجویانی است که هر ترم باید ده درس دو واحدی را بگذرانند. اگر بخواهیم این منتخبها را به عنوان منابع اصلی به دانشجویان پیشنهاد کنیم، بدون احتساب مباحث کلاس که به شرح این متون میپردازد، برای هر یک از دروس دو واحدی نظریههای جامعهشناسی بین هشتصد تا هزار و پانصد صفحه منبع تکلیف کردهایم که واقعاً از حیطه توان دانشجویان خارج است، و شدنی نیست. بگذریم که این انتخابها جامع و کامل هم نیست و استاد مجبور است چیزهایی به آنها اضافه کند.
▬ عملاً به ازای هر واحد درسی، بسته به سنگینی متن، میتوان بین صد تا صد و پنجاه صفحه مطالعه را به دانشجویان تکلیف کرد، و بیش از آن، عملی نیست. بنا بر این، حتی این منابع Selected Readings هم، عملاً نمیتوانند منبع اصلی برای درس نظریههای جامعهشناسی قرار گیرند؛ و تنها به عنوان منابع فرعی قابل پیشنهاد هستند.
░▒▓ چرا سر کلاسهایتان دائماً از مثالهای سیاسی استفاده میکنید و قضاوتهای ارزشی میکنید؟ این دست از بحثها، دانشجویانی را که مخالف با نظرات شما هستند، آزار میدهد. آیا میشود این بحثها را با جامعهشناسی جمع کرد، در حالی که به علمی بودن بحث آسیبی وارد نشود؟
▬ بیگمان موفقترین و پرنفوذترین معلم جامعهشناسی در تاریخ جامعهشناسی ایران، مرحوم دکتر علی شریعتی بودهاند. منطقی است که هر مدرس جامعهشناسی به وقت تدریس، نیم نگاهی به شیوههای درخشان آن استاد گرانقدر داشته باشد. این، برای من یک اصل است.
▬ خب؛ حالا با این اصل، اجازه بدهید به سؤال شما بپردازم. چند نکته هست. یکی این که اصلاً چرا نظریه را با مثال تفهیم میکنیم؟ آیا نمیشود بدون مثال مباحث نظری را تفهیم کرد؟ اصولاً، نه. چرا که برای ما کافی نیست که دانشجو نظریه را بفهمد، بلکه باید بتواند نظریه را تحلیل کند، به مدل و الگو تبدیل نماید، بتواند بر مبنای موقعیت عوامل مدل را وزندهی و ارزیابی کند، و نهایتاً، بتواند در موقعیت مقتضی این الگوهای نظری را استعمال نماید. بدون طرح مثال، کلاس نظریههای جامعهشناسی، مثل کلاس شیمی و فیزیک نظری بدون آزمایشگاه است.
▬ نکته بعد این است که چرا مثالهای سیاسی؟ نکته آن است که باید مثالهایی طرح شوند که همه دانشجویان در مورد آنها اطلاع داشته باشند، و من معمولاً از سه دسته مثال استفاده میکنم؛ مثالهای سیاسی، رویدادهای اجتماعی بسیار فراگیر، و مثالهای حوزه تکنولوژی؛ چرا که به مرور و در فاصله سال هشتاد و دو تا کنون، دریافتهام که این سه دسته مثال، موضوعاتی هستند که با طرح آنها مشکل تفهیم الگوی نظری دو تا نمیشود و جمعی از دانشجویان به خود مثال با ابهام نمینگرند. در واقع، مثال باید آن قدر روشن باشد که به معضل نظری نور بتاباند و آن را روشنتر کند.
▬ نکته دیگر این که دانشجویان از شنیدن دیدگاه سیاسی مخالف خود آزرده میشوند. خب؛ این هست، و من معمولاً سعی میکنم که موضوع را تلطیف کنم. به عبارت دیگر، اگر نقدی به روزنامه کیهان داشته باشم، فیالفور نقدی هم به روزنامه شرق مطرح میکنم یا بالعکس، تا از آزردگان رفع آزردگی شود؛ ولی مطلب این است که دانشجویان و بویژه دانشجویان علوم اجتماعی باید سعه صدر بیشتری داشته باشند. من این آزردگی را نحوی تنبلی فکری میدانم که دانشجویان تحمل شنیدن رأی مخالف خود را نداشته باشند. آنها طاقت درگیری فکری ندارند، و این برای دانشجویان، نحوی عافیتطلبی فکری و عیب است. خاطرم هست که برخی اساتید دانشکده در سالهای دهه هفتاد، در کلاسهایی که تعداد زیادی از دانشجویان آن، رزمندگان تازه از جبهه برگشته، یا جانباز یا آزاده بودند، علیه جنگ و امام و رهبری و فرماندهان و سهمیه رزمندگان و جانبازان و شاهد و از این دست مسائل، حرفهای رکیک میزدند، ولی دانشجویان به احترام استاد صبر میکردند. خب؛ دانشجویان ورودی هفتاد و دو و هفتاد و سه، دانشجویانی بودند که هزینههای سنگینی برای این چیزهایی که سر کلاسها تحقیر میشدند داده بودند؛ یادم هست، یکی از دانشجویان ورودی هفتاد و سه به نام آقای صبوری، علاوه بر آن که آزاده بود، نیمی از صورت خود را هم در جنگ از دست داده بود. امثال صبوری، صبر میکردند و به احترام استاد، فحاشیهای غیر علمی او نسبت به ارزشهای جنگ و جهاد را تحمل میکردند. یادم هست، یکی از اساتید به آقای هاشمی که آن موقع به عنوان فرمانده جنگ خیلی احترام داشت، میگفت: «اکبرکوسه». با این حال، افرادی که تازه از جنگ برگشته بودند و دوستان و اقوام و خانواده و سلامتی و جوانی خود را در جنگ از دست داده بودند، صبر میکردند. و با همه این صبوریها، به آنها انگ انحصارطلب هم میزدند. البته گاهی هم وقتی کارد به استخوانشان میرسید و اعتراضی میکردند، با آنها برخورد سختی میشد. یک زمانی چهار نفر از هفتاد و سهایها رفتند دم در دانشکده و اجازه ورود به دکتر عبدالکریم سروش را ندادند. صبح این کار را کردند و ساعت دوازده ظهر هر چهارتا از دانشکده اخراج شدند، و هیچ تجدیدنظری هم در مورد آنها صورت نگرفت. حال، امروز دانشجویانی سر کلاسهای ما نشستهاند که در قیاس با هفتاد و سهایها، هزینه چندانی بابت ارزشهای سیاسی خود نپرداختهاند، و با این حال، اگر در مورد دیدگاه سیاسی خود، اینطور بیحوصلگی نشان دهند، جای تأمل دارد. قدری حوصلهها و سعه صدرها کم شده است. باید پرسید که اگر در دانشکده علوم اجتماعی مسائل سیاسی مبتلابه مردم مورد کاوش و تحلیل قرار نگیرد، کجا باید چنین کاوشهایی صورت گیرد؟
▬ نکته آخر این که، آیا قضاوت ارزشی به مباحث علمی آسیب میزند یا خیر؟ پاسخ من این است که اگر این کار به نحو منضبطی انجام شود و پیشفرضهای ارزشی «تصریح» شوند، نه. سؤال اساسیتر این است که آیا اساساً بحثهای علمی میتوانند فارغ از قضاوت ارزشی باشند؟ یا آنها که مدعی فراغت ارزشی هستند، در واقع، با این ادعا، قضاوتهای ارزشی خود را از وارسی منطقی مصون نگه میدارند؟ در یونان باستان، تنها علمی که عملی میشد، پزشکی بود، که از همان زمان، قضاوتهای اخلاق پزشکی بخشی از علم پزشکی شد، و هماکنون هم یکی از جنبههای غیر قابل انفکاک فعالیت پزشکی، جنبههای اخلاقی است، و در دانشکده پزشکی یک مؤسسه تخصصی اخلاق پزشکی وجود دارد که به تمام زیر مجموعه دانشگاه علوم پزشکی از این بابت سرویس میدهد. حال، سؤال این است که هم اکنون که همه علوم و از جمله علوم اجتماعی کاربری و عملی شدهاند، آیا دانشجویان این رشتهها به اندازه دانشجویان علوم پزشکی در زمینه اخلاق حرفهای آموزش میبینند؟ متأسفانه نه. در زمینه اخلاق حرفهای هم دو میدان عمل وجود دارد؛ یکی اخلاق حرفهای هنجاری، و دیگری، مهارتهای عملی اعمال هنجارهای حرفهای. ما در دانشکده علوم اجتماعی، مانند دانشگاه علوم پزشکی، باید علاوه بر آن که به دانشجویان خود اخلاق هنجاری حرفهای متناسب با جامعهشناسی کاربردی را میآموزیم، باید مهارت و فرونسیس اعمال این هنجارهای حرفهای را هم یاد بدهیم؛ و تأملات سیاسی در کلاسهای مختلف، بویژه در خدمت رشد مهارتها و فرونسیس هنجارهای حرفهایست، البته مشروط بر آن که قضاوتهای ارزشی به صراحت بیان شوند، نه آن که به طور پنهان در ضمن مباحث علمی به خورد دانشجویان داده شود. در آن زمینه اول، یعنی آموزش اخلاق هنجاری حرفهای هم امید داریم با تقویت رشته فلسفه علوم اجتماعی و متفکران اجتماعی مسلمان، این جنبه هم تقویت شود. این کمک میکند که دانشکده علوم اجتماعی به آن هدفهایی که مرحوم شریعتی برای «ابوذرپروری» در نظر داشت، نزدیکتر شود.
هو العلیم