برداشت آزاد از تامس چیبوكاس، رندال لیته و دیوید وایز؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ تز اول
• نظریهی فمینیستی، از جنبش فمینیستی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ سر برآورد، و بسیاری از دیدگاهها و برنامههای این جنبش را منعکس میکند. نظریهی فمینیستی طی چهل سال اخیر، به رشد و نمو خود ادامه داده است و هم اکنون، بسیاری از چشماندازهای نظری را در بر میگیرد.
• تمرکز نظریهی فمینیستی، عموماً معطوف به بررسی نحوهی درک جنسیت، الگوهای رفتارهای جنسیتی، و نابرابریهای مرتبط با جنسیت است.
• نظریهی فمینیستی، خصوصاً شامل دو مفهوم کلیدی است؛ جنس و جنسیت در قلب دیدگاه فمینیسم قرار دارند؛ جنس به وضعیت ژنتیك مرد یا زن بودن تعریف میشود، در حالی که جنسیت، بیانگر معانی، انتظارات و واقعیتهای اجتماعی مربوط به یک جنس است. از یك چشمانداز فمینیستی، جنس به نحو ژنتیک مشخص میگردد، ولی جنسیت، آموخته میشود. آموختن جنسیت، عبارت از فرایند مقولهبندی یا فرایند اتصال و نسبت دادن برچسبها و معانی نمادین به رفتارها و نقشهای مربوط به هر جنس است. برای مثال، معمولاً كودكی که لباس آبی به تن کرده پسر فرض میشود، در حالی که كودك با لباس صورتی را دختر میشمرند.
░▒▓ تز دوم
• جنسیت، خیلی بیش از یک مفهوم ساده است. جنسیت، برجستهترین ویژگی زندگی اجتماعی است. در عین حال، منبع اصلی ستم و تعدی در جوامع نیز هست. نظریهی فمینیستی بر آن است که جنسیت و روابط جنسیتی، اساس تمام زندگیهای اجتماعی هستند. به همان ترتیب که نظریهی تضاد اجتماعی، تضاد را جنبه اساسی واقعیتهای اجتماعی میشمرد، نظریهی فمینیستی بر آن است که جنسیت نیز چنین جایگاه لاینفکی در واقعیتهای اجتماعی دارد. از یك چشمانداز فمینیستی، شناخت محیطهای اجتماعی بدون توجه به وجود جنسیت و الگوهای جنسیتی موجود در آن محیط غیر ممکن است. خصوصاً برای شناخت خانوادهها، به عنوان واحدهای اجتماعی باید تجارب زنان در خانوادهها را بشناسیم.
░▒▓ تز سوم
• نظریهی فمینیستی، اصولاً در پی شناخت و تجربهی اجتماعی زنان است، و میخواهد آنها را تغییر دهد. تأکید نظریهی فمینیستی بر زنان و تجاربشان است.
• نظریهی فمینیستی بیان میدارد که در ترتیبات فعلی اجتماعی غرب، نهادهای اجتماعی، ذاتاً مردسالار هستند و در الگوهای مطیعسازی و سرکوب و بهرهکشی جنسی از زنانی که در این نهادها حضور دارند سهیماند. نظریهپردازان فمینیست، مصمماند که به این مطیعسازی پایان دهند.
• هدف اصلی از نظریهی فمینیستی، ایجاد و تقویت تغییرات در ساختارهای اجتماعی است که نهایتاً باعث توانمندسازی زنان میشوند. نظریهی فمینیستی بر توانمندسازی زنان و دیگر گروههای مستضعف تمرکز تأکید دارد.
• بنابراین، وجههی همت نظریهی فمینیستی معطوف به چیزی فرای فهم صرف تفاوتهای جنسیتی است، و رنگ و بوی کوشش فعالانه برای تغییر زمینههای اجتماعیای که زنان و دیگر گروههای مستضعف را دارد.
░▒▓ تز چهارم
• از یك چشمانداز فمینیستی، جنسیت یک «برساختهی اجتماعی» است. در واقع یک امر پدیداری و چیزی از جنس حیث التفاتی است. گر چه بین زنان و مردان تفاوتهای زیستشناختی وجود دارد، ولی این تفاوتها دستمایۀ شناخت ما از جنسیت نیست، بلكه جنسیت از اعتقادات اجتماعی در مورد زنان و مردان و تفاوت انتظارات از رفتارها، ارزشها، و نگرشهای آنان برمیخیزد. جنسیت، به عنوان یک برساختهی اجتماعی، تفاوتهای قدرت در خانواده را مشروع میکند. این برساختهی اجتماعی، در تفاوت سهم اشتغال و انجام کارهای سخت خانه، در الگوهای متفاوت اجتماعی شدن پسران و دختران، و حتی در برچسبهایی که در زبان ما به زنان و مردان و خصوصیات آنان میچسبانیم، منعکس میشود. همهی اینها بازتاب ارزشهای اجتماعیای هستند که ما به زنان و مردان نسبت میدهیم.
░▒▓ تز پنجم
• چون جنسیت یک برساختهی اجتماعی است، زمینههای اجتماعی و تاریخی در شناخت تجارب زنان اهمیت دارند. این مطلب، توجه به آن نیروهای اجتماعی را ایجاب میكند که در شکلدهی به تجارب زنان در جامعه سهیم هستند، و همچنین، عنایت به تغییرات تاریخی حاصل از این نیروهای اجتماعی در تجارب زنان را میطلبد. از چشمانداز فمینیستی، زنان به شیوههای مختلف، تحت تأثیر منفی نیروهای اجتماعی فراوانی قرار دارند. و چون زنان در حیطهی خانوادهها حضور دارند، این تأثیرات منفی نهایتاً خانواده را متأثر میسازد.
░▒▓ تز ششم
• دست آخر، نظریهی فمینیستی شیفتهی بهرهبرداری از روشهای تحقیقی متضمّن قضاوت ارزشی است. به بیان دیگر، از چشمانداز فمینیستی، تحقیق، باید ارزشها و پیشداوریهای موجود میان محققین و همهی افراد اجتماع را «به رسمیت بشناسد». برای این منظور، نظریهی فمینیستی بر آن است که محققین باید ساختارهای اجتماعیای که به کار آنها جهتدهی میکنند، توجه نمایند و آنها را «به رسمیت بشناسند». مطالعهی خانوادهها یا دیگر ترتیبات اجتماعی با عینیتی که نوعاً محققین اجتماعی دعوی آن را دارند ناممکن است.
░▒▓ تز هفتم
• نظریهی فمینیستی، در پی آن است که در الگوهای قشربندی تجدید نظر کند و مشخصات جنسیتی را در مرکز درک ما از قشرها و نابرابریها و تضادهای اجتماعی قرار دهد. معمولاً مقولات تحلیلی جامعهشناسان به مختصات مردانه تمرکز دارند، و توجه شایستهای به زنان ندارند. در پس این مقولات تحلیلی، برتری كسانی نهفته است که از قدرت و ارزش بیشتری در جامعه برخوردارند.
• به علاوه، به رغم جریان اصلی جامعهشناسی، نظریهی فمینیستی بر آن است که نباید واحدهای اجتماعی به صورت یک واحد یکپارچه مورد مطالعه قرار گیرند. نگاه یکدست کننده جریان اصلی جامعهشناسی، موجب میشود که آنها که فاقد قدرتاند به وسیلهی آراء و دیدگاههای آنانی که قدرت را در اختیار دارند، آماج سلطه یا تضییع حقوق قرار گیرند. در عوض، تحقیق باید توجه خود را به تجربهی خاص تک تک اعضای خانواده معطوف دارد. ما تنها به وسیلهی توجه به تجربهی شخصی تمام افراد جامعه میتوانیم بدرستی به شناخت الگوهای ستم و تعدّدی که در خانوادهها وجود دارند برسیم.
░▒▓ تز هشتم
• چشماندازهای متعدد نظری در چهارچوب سنت نظریهی فمینیستی مطرح شدهاند، و این تنوع دیدگاههای نظری خود را در جهتگیریهای سیاسی متفاوت نشان داده است. فمینیسم لیبرال بر برابری در حقوق و بر راهبردهای مبارزه علیه عوامل متعدد اجتماعی دخیل در ستم و تعدّدی علیه زنان، ابرام میورزد. فمینیسم رادیکال بر محو مردسالاری در خانوادهها و دیگر نهادهای اجتماعی تأكید دارد. برهان این چشمانداز آن است که در جوامع مردسالار ستم بر زنان موضوعی ریشهای و بازتاب قدرت و سلطهی مطلقهی مردان بر زنان در چنین جوامعی است. فمینیسم رادیکال میگوید که خانواده، به عنوان یک نهاد اجتماعی پایه، مستقیماً در ستمهای وارد بر زنان سهیم است، و بنابراین باید از بین برود. فمینیسم سوسیال میگوید که جنسیت و طبقه باید توأم با هم مورد توجه قرار گیرند، چرا که ظلم جنسیتی و ظلم طبقاتی نیروهای قوی اجتماعی در جامعهی ما هستند. فمینیسم تفسیری بر رفع ابهام از ماهیت فرمانپذیری زنان اصرار دارد، و میگوید که واقعیتهایی در زنان و مردان وجود دارد که از تفاوتهای زیستشناسی بین جنسیتها نشأت نمیگیرد. سرانجام، فمینیسم پسامدرن به ساختشكنی ایدئولوژیها و عملكردهای ستمگر میپردازد. در اینجا، تمرکز بر فهم بهتر خود نیروهای ستمپیشه و ماهیت تأثیری است که در ستم و تعددّی دارند.
مآخذ:...
هو العلیم