علامه محمد حسین طباطبایی در ”تفسیر المیزان“
• در عصر اول اسلام ولايت امر جامعه اسلامى به دست رسول خدا (ص) بود و خداى عز و جل اطاعت آن جناب را بر مسلمين و بر همه مردم واجب كرده بود، و دليل اين ولايت و وجوب اطاعت، صريح قرآن است.
• به آيات زير دقت فرمائيد:
☼ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ
خدا و رسول را اطاعت كنيد. سوره تغابن آيه: ۱۲.
☼ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ
تا در بين مردم طبق آنچه خدا نشانت مىدهد حكم كنى. سوره نساء آيه: ۱۰۵.
☼ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ
پيامبر اختيارش نسبت به مؤمنين از خود ايشان بيشتر است. سوره احزاب آيه: ۶.
☼ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ
بگو، اگر دوستدار خدا هستيد مرا پيروى كنيد، تا خدا هم شما را دوست بدارد. سوره آل عمران آيه: ۳۱.
• و آيات بسيارى ديگر كه هر يك بيانگر قسمتى از شؤون ولايت عمومى در مجتمع اسلامى و يا تمامى آن شؤون است.
• و بهترين راه براى دانشمندى كه بخواهد در اين باب اطلاعاتى كسب كند اين است كه نخست سيره رسول خدا (ص) را مورد مطالعه و دقت قرار دهد، به طوری كه هيچ گوشه از زندگى آن جناب از نظرش دور نماند، آن گاه برگردد تمامى آياتى كه در مورد اخلاق و قوانين راجع به اعمال، يعنى احكام عبادتى و معاملاتى و سياسى و ساير روابط و معاشرات اجتماعى را مورد دقت قرار دهد، چون اگر از اين راه وارد شود دليلى از ذوق قرآن و تنزيل الهى در يكى دو جمله انتزاع خواهد كرد كه لسانى گويا و كافى و بيانى روشن و وافى داشته باشد، آن چنان گويا و روشن كه هيچ دليلى ديگر آن هم در يك جمله و دو جمله به آن گويايى و روشنى يافت نشود.
• همين جا، نكته ديگرى است كه كاوشگر بايد به امر آن اعتنا كند و آن اين است كه تمامى آياتى كه متعرض مسأله اقامه عبادات و قيام به امر جهاد و اجراى حدود و قصاص و غيره است خطابهایش متوجه عموم مؤمنين است نه رسول خدا (ص) به تنهايى، مانند آيات زير:
☼ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ
نماز راى بپا داريد. سوره نساء آيه: ۷۶.
☼ وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ
و در راه خدا انفاق كنيد. سوره بقره آيه: ۱۹۵.
☼ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ
روزه بر شما واجب شد. سوره بقره آيه: ۱۸۳.
☼ وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ
بايد از شما طايفهاى به وظيفه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر قيام كنند. سوره آل عمران آيه: ۱۰۴.
☼ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ
در راه او جهاد كنيد. سوره مائده آيه: ۳۵.
☼ وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ
در راه خدا جهادى كه شايسته جهاد در راه او باشد بكنيد. سوره حج آيه: ۷۸.
☼ الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما
به هر يك از زن و مرد زناكار صد تازيانه بزنيد. سوره نور آيه: ۲.
☼ وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما
مرد و زن دزد راى دست ببريد. سوره مائده آيه: ۳۸
☼ وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ
براى شما در قصاص حياتى وصف ناپذير است. سوره بقره آيه: ۱۷۹.
☼ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ
شهادت راى به خاطر خدا به پاى بداريد. سوره طلاق آيه: ۲.
☼ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا
به ريسمان خدا چنگ بزنيد و متفرق مشويد. سوره آل عمران آيه: ۱۰۳.
☼ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ
اينكه دين راى بپا بداريد و در آن تفرقه نيندازيد. سوره شورا آيه: ۱۳.
☼ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ
محمد جز پيامبرى نيست، قبل از او پيامبرانى بودند و در گذشتند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود به عقب و وضع سابق خود بر مىگرديد؟ و كسى كه به وضع سابق خود بر گردد به خدا هيچ ضررى نمىزند، و كسى كه قدردان دين خدا باشد خدا شاكران را پاداش خواهد داد؟سوره آل عمران آيه: ۱۴۴.
• و آيات بسيارى ديگر.
• كه از همه آنها استفاده مىشود دين يك صبغه و روش اجتماعى است كه خداى تعالى مردم را به قبول آن وادار نموده، چون كفر را براى بندگان خود نمىپسندد و اقامه دين را از عموم مردم خواسته است، پس مجتمعى كه از مردم تشكيل مىيابد اختيارش هم به دست ايشان است، بدون اينكه بعضى بر بعضى ديگر مزيت داشته باشند و يا زمام اختيار به بعضى از مردم اختصاص داشته باشد و از رسول خدا (ص) گرفته تا پائين، همه در مسؤوليت امر جامعه برابرند و اين برابرى از آيه زير به خوبى استفاده مىشود:
☼ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ
من عمل هيچ يك از شما را كه بجا مىآوريد بىاجر نمىگذارم، چه مرد و چه زن، چون همه از هميد. سوره آل عمران آيه ۱۹۵.
• چون اطلاق آيه دلالت دارد بر اينكه هر تأثیر طبيعى كه اجزاى جامعه اسلامى در اجتماع دارد، همانطور كه تكوينا منوط به اراده خدا است، تشريعا و قانونا نيز منوط به اجازه او است و او هيچ عملى از اعمال فرد فرد مجتمع را بى اثر نمىگذارد و در جاى ديگر قرآن مىخوانيم:
☼ إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ
خداى تعالى زمين را به هر كس از بندگانش كه بخواهد ارث مىدهد، و سرانجام نيك از آن مردم با تقوا است. سوره اعراف آيه: ۱۲۸.
• بله تفاوتى كه رسول خدا (ص) با ساير افراد جامعه دارد اين است كه او صاحب دعوت و هدايت و تربيت است:
☼ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ
آيات خدا را بر آنان بخواند، و تزكيه شان كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد. سوره جمعه آيه ۲.
• پس، آن جناب نزد خداى تعالى متعين است براى قيام بر شان امت، ولايت و امامت و سرپرستى امور دنيا و آخرتشان، مادام كه در بينشان باشد.
• ليكن چيزى كه در اينجا نبايد از آن غفلت ورزيد، اين است كه اين طريقه و رژيم از ولايت و حكومت و يا بگو امامت بر امت، غير رژيم سلطنت است، كه مال خدا را غنيمت صاحب تخت و تاج و بندگان خدا را بردگان او دانسته، اجازه مىدهد هر كارى كه خواست با اموال عمومى بكند و هر حكمى كه دلش خواست در بندگان خدا براند، چون رژيم حكومتى اسلام يكى از رژيمهايى نيست كه بر اساس بهرهكشى مادى وضع شده باشد و حتى دموكراسى هم نيست، چون با دموكراسى فرقهاى بسيار روشن دارد، كه به هيچ وجه نمىگذارد، آن را نظير دموكراسى بدانيم، يا با آن مشتبه كنيم.
░▒▓ تفاوتهاى حكومت اسلامى با نظامهاى حكومتى ديگر
• يكى از بزرگترین تفاوتها كه ميان رژيم اسلام و رژيم دموكراسى هست اين است كه در حکومتهای دموكراسى از آنجا كه اساس كار بهرهگيرى مادى است، قهرا روح استخدام غير، و بهرهكشى از ديگران در كالبدش دميده شده و اين همان استكبار بشرى است كه همه چيز را تحت اراده انسان حاكم و عمل او قرار مىدهد، حتى انسانهای ديگر را، و به او اجازه مىدهد از هر راهى كه خواست انسانهای ديگر را تيول خود كند و بدون هيچ قيد و شرطى بر تمامى خواستهها و آرزوهايى كه از ساير انسانها دارد مسلط باشد، و اين بعينه همان ديكتاتورى شاهى است كه در اعصار گذشته وجود داشت، چيزى كه هست اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مىگفتند، و امروز دموکراسیاش میخوانند، بلكه استبداد و ظلم دموكراسى بسيار بيشتر است، آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود ولى امروز مسماى زشتتر از آن در اسمى و لباسى زيبا جلوه كرده، يعنى استبداد با لباس دموكراسى و تمدن كه هم در مجلات مىخوانيم و هم با چشم خود مىبينيم چگونه بر سر ملل ضعيف مىتازد، و چه ظلمها و اجحافات و تحكماتى را در باره آنان روا مىدارد.
• فراعنه مصر و قيصرهاى امپراطورى روم، و كسراهاى امپراطورى فارس، اگر ظلم مىكردند، اگر زور مىگفتند، اگر با سرنوشت مردم بازى نموده به دلخواه خود در آن عمل مىكردند، تنها در رعيت خود مىكردند و احیاناً اگر مورد سؤال قرار مىگرفتند، - البته اگر- در پاسخ عذر مىآوردند كه اين ظلم و زورها لازمه سلطنت كردن و تنظيم امور مملكت است، اگر به يكى ظلم مىشود براى اين است كه مصلحت عموم تأمین شود و اگر جز اين باشد سياست دولت در مملكت حاكم نمىگردد و شخص امپراطور معتقد بود كه نبوغ و سياست و سرورى كه او دارد، اين حق را به او داده و احیاناً هم بجاى اين عذرها با شمشير خود استدلال مىكرد، (و حتى به فرزند خود مىگفت اگر بار ديگر اين اعتراض را از تو بشنوم شمشير را به عضو پر مؤثرت فرو مىآورم).
• امروز هم اگر در روابطى كه بين ابرقدرتها و ملتهاى ضعيف برقرار است دقت كنيم، مىبينيم كه تاريخ و حوادث آن درست براى عصر ما تكرار شده و باز هم تكرار مىشود، چيزى كه هست، شكل سابقش عوض شده، چون گفتيم كه در سابق ظلم و زورها بر تك تك افراد اعمال مىشد. ولى امروز به حق اجتماعها اعمال مىشود كه در عين حال روح همان روح، و هوا همان هوا است، و اما طريقه و رژيم اسلام منزه از اینگونه هواها است، دليل روشنش سيره رسول خدا در فتوحات و پیمانهایی است كه آن جناب با ملل مغلوب خود داشته است. يكى ديگر از تفاوتها كه بين رژيمهاى به اصطلاح دموكراسى و بين رژيم حكومت اسلامى هست اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشان داده و خود ما به چشم مىبينيم، هيچ يك از اين رژيمهاى غير اسلامى خالى از اختلاف فاحش طبقاتى نيست، جامعه اين رژیمها را، دو طبقه تشكيل مىدهد، يكى طبقه مرفه و ثروتمند و صاحب جاه و مقام، و طبقه ديگر فقير و بينوا و دور از مقام و جاه و اين اختلاف طبقاتى بالآخره منجر به فساد مىگردد، براى اينكه فساد لازمه اختلاف طبقاتى است، اما در رژيم حكومتى و اجتماعى اسلام افراد اجتماع همه نظير هم مىباشند، چنين نيست كه بعضى بر بعضى ديگر برترى داشته باشند، و يا بخواهند برترى و تفاخر نمايند، تنها تفاوتى كه بين مسلمين هست همان تفاوتى است كه قريحه و استعداد اقتضاى آن را دارد و از آن ساكت نيست و آن تنها و تنها تقوا است كه زمام آن به دست خداى تعالى است نه به دست مردم، و اين خداى تعالى است كه مىفرمايد:
☼ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ
هان اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم، و تيرههاى مختلف و قبيلههاى گوناگون كرديم، تا يكديگر را بشناسيد، و بدانيد كه گرامىترين شما نزد خدا تنها با تقواترين شما است:سوره حجرات آيه: ۱۳.
☼ و نيز مىفرمايد:َاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ
در كارهاى خير از يكديگر پيشى گيريد. سوره بقره آيه: ۱۴۸.
• و با اين حساب در رژيم اجتماعى اسلام بين حاكم و محكوم، امير و مأمور، رئيس و مرؤوس، حر و برده، مرد و زن، غنى و فقير، صغير و كبير و ...، هيچ فرقى نيست، يعنى از نظر جريان قانون دينى، در حقشان برابرند و همچنين از جهت نبود تفاضل و فاصله طبقاتى در شؤون اجتماعى در يك سطح و در يك افقند، دليلش هم سيره نبى اكرم (ص) است كه تحيت و سلام بر صاحب آن سيره باد.
• تفاوت ديگر اينكه قوه مجريه در اسلام طايفهاى خاص و ممتاز در جامعه نيست، بلكه تمامى افراد جامعه مسؤول اجراى قانونند، بر همه واجب است كه ديگران را به خير دعوت و به معروف امر و از منكر نهى كنند، به خلاف رژيمهاى ديگر كه به افراد جامعه چنين حقى را نمىدهد، البته فرق بين رژيم اجتماعى اسلام، با ساير رژيمها بسيار است كه بر هيچ فاضل و اهل بحثى پوشيده نيست.
• تمام آنچه گفته شد در باره رژيم اجتماعى اسلام در زمان حيات رسول خدا (ص) بود، و اما بعد از رحلت آن جناب مسأله، مورد اختلاف واقع شد، يعنى اهل تسنن گفتند: انتخاب خليفه، رسول خدا (ص) و زمامدار و ولى مسلمين با خود مسلمين است، ولى شيعه يعنى پيروان على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه گفتند: خليفه رسول خدا (ص) از ناحيه خدا و شخص رسول اللَّه (ص) تعيين شده و بر نام يك يك خلفا تنصيص شده است و عدد آنان دوازده امام است كه اسامیشان و دليل امامتشان به طور مفصل در كتب كلام آمده است، (و خواننده مىتواند در آنجا به استدلالهای دو طايفه اطلاع يابد).
• ليكن، به هر حال، امر حكومت اسلامى بعد از رسول خدا (ص) و بعد از غيبت آخرين جانشين آن جناب صلوات اللَّه عليه يعنى در مثل همين عصر حاضر، بدون هيچ اختلافى به دست مسلمين است، اما با در نظر گرفتن معيارهايى كه قرآن كريم بيان نموده و آن اين است كه:
• اولاً: مسلمين بايد حاكمى براى خود تعيين كنند.
• و ثانیاً: آن حاكم بايد كسى باشد كه بتواند طبق سيره رسول اللَّه (ص) حكومت نمايد و سيره آن جناب سيره رهبرى و امامت بود نه سيره سلطنت و امپراطورى.
• و ثالثاً: بايد احكام الهى را بدون هيچ كم و زياد حفظ نمايد.
• و رابعاً: در مواردى كه حكمى از احكام الهى نيست (از قبيل حوادثى كه در زمانهای مختلف يا مکانهای مختلف پيش مىآيد با مشورت) عقلاى قوم تصميم بگيرند كه بيانش گذشت، دليل بر همه اینها آيات راجع به ولايت رسول خدا (ص) است، به اضافه آيه شريفه زير كه مىفرمايد:
☼ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ
به تحقيق شما مجاز شديد كه در سنت و سيره رسول اللَّه (ص) پيروى و اسوة داشته باشيد، اما به طور شايسته، احزاب آيه: ۲۱.
░▒▓ امت
• اسلام مسأله تأثیر انشعاب قومى، در پديد آمدن اجتماع را لغو كرده، (يعنى اجازه نمىدهد صرف اينكه جمعيتى در قوميت واحدند باعث آن شود كه آن قوم از ساير اقوام جدا گردند و براى خود مرز و حدود جغرافيايى معين نموده و از سايرين متمايز شوند)، براى اينكه عامل اصلى در مسأله قوميت، بدويت و صحرانشينى است، كه زندگى در آنجا قبيلهاى و طايفهاى است و يا عاملش اختلاف منطقه زندگى و وطن ارضى است و اين دو عامل، یعنی بدویت و اختلاف مناطق زمين(همانطور كه در محل خودش بيان شد) از جهت آب و هوا، يعنى حرارت و برودت و فراوانى نعمت و نايابى آن، دو عامل اصلى بودهاند تا نوع بشر را به شعوب و قبائل منشعب گردانند، كه در نتيجه زبانها و رنگ پوست بدنها و ...مختلف شد.
• و سپس، باعث شده كه هر قومى قطعهاى از قطعات كره زمين را بر حسب تلاشى كه در زندگى داشتهاند به خود اختصاص دهند، اگر زورشان بيشتر و سلحشورتر بوده قطعه بزرگتری، و اگر كمتر بوده، قطعه كوچكترى را خاص خود كنند، و نام وطن بر آن قطعه بگذارند، و به آن سرزمين عشق بورزند، و با تمام نيرو از آن دفاع نمودند.
• و اين معنا هر چند در رابطه با حوائج طبيعى بشر پيدا شده، يعنى حوائج او كه فطرتش به سوى رفع آن سوقش مىدهد، وادارش كرده كه اين مرزبندیها را بكند، (و از ديگران هم بپذيرد) ولى امرى غير فطرى هم در آن راه يافته است و آن اين است كه فطرت اقتضا دارد كه تمامى نوع بشر در يك مجتمع گرد هم آيند، زيرا اين معنا ضرورى و بديهى است، كه طبيعت دعوت مىكند به اينكه قواى جداى از هم دست به دست هم دهند، و با تراكم يافتن تقويت شوند و همه يكى گردند، تا زودتر و بهتر به هدفهای صالح برسند و اين امرى است كه (حاجت به استدلال ندارد و) در نظام طبيعت مىبينيم كه ماده اصلى، در اثر متراكم شدن عنصرى با عنصر ديگر عنصرى را تشكيل مىدهد و سپس چند عنصر در اثر يك جا جمع شدن فلان جماد را و سپس نبات و آن گاه حيوان و سر انجام در آخر انسان را تشكيل مىدهد.
• در حالى كه انشعابات وطنى درست عكس اين را نتيجه مىدهد، يعنى اهل يك وطن هر قدر متحدتر و در هم فشردهتر شوند، از ساير مجتمعات بشرى بيشتر جدا مىگردند، اگر متحد مىشوند واحدى مىگردند كه روح و جسم آن واحد از واحدهاى وطنى ديگر جدا است، و در نتيجه انسانيت وحدت خود را از دست مىدهد و تجمع جاى خود را به تفرقه مىدهد و بشر به تفرق و تشتتى گرفتار مىشود كه از آن فرار مىكرد و به خاطر نجات از آن دور هم جمع شده جامعه تشكيل داد، و واحدى كه جدیداً تشكيل يافته شروع مىكند به اينكه با ساير آحاد جديد همان معاملهاى را بكند كه با ساير موجودات عالم مىكرد، يعنى ساير انسانها و اجتماعات را به خدمت مىگيرد، و از آنها چون حيوانى شيرده بهرهكشى مىكند و چه كارهايى ديگر كه انجام نمىدهد و تجربه دائمى از روز اول دنيا تا به امروز (كه عصر ما است) شاهد بر صدق گفتار ما است و آياتى هم كه در خلال بحثهاى دوازدهگانه قبل آورديم كافى است كه از آنها همين معنا را بفهميم و بتوانيم به قرآن كريم نسبت دهيم.
• و همين معنا باعث شده كه اسلام اعتبار اینگونه انشعابها و چند دستگىها و امتيازات را لغو اعلام نموده، اجتماع را بر پايه عقيده بنا نهد نه بر پايه جنسيت، قوميت، وطن و امثال آن، و حتى در مثل پيوند زوجيت و خويشاوندى كه اولى مجوز تمتعات جنسى، و دومى وسيله ميراث خوارى است نيز مدار و معيار را توحيد قرار داده نه منزل و وطن و امثال آن را، (به اين معنا كه فلان فرزند از پدر و مادر مسلمان كه از دين توحيد خارج است، با اينكه از پشت پدرش و رحم مادرش متولد شده، به خاطر كفرش از آن دو ارث نمىبرد، و همسرش نيز نمىتواند از جامعه مسلمين باشد).
• و از بهترين شواهد بر اين معنا نكتهاى است كه هنگام بررسى شرايع اين دين به چشم مىخورد، و آن اين است كه مىبينيم مسأله توحيد را در هيچ حالى از احوال مهمل نگذاشته و بر مجتمع اسلامى واجب كرده كه حتى در اوج عظمت و اهتزاز بيرق پیروزیاش دين را بپا بدارد، و در دين متفرق نشود و نيز در هنگام شكست خوردن از دشمن و ضعف و ناتوانیاش تا آنجا كه مىتواند در احياى دين و اعلاى كلمه توحيد بكوشد، و بر اين قياس مسأله توحيد و اقامه دين را در همه احوال لازم شمرده، حتى بر يك فرد مسلمان نيز واجب كرده كه دين خدا را محكم بگيرد و به قدر تواناییاش به آن عمل كند، هر چند كه به عقد قلبى باشد، و اگر سختگيرى دشمن اجازه تظاهر به دين دارى نمىدهد در باطن دلش به عقايد حقه دين معتقد باشد، و اعمال ظاهرى را از ترس دشمن با اشاره انجام دهد.
• از اينجا روشن مىشود كه مجتمع اسلامى طورى تأسيس شده كه در تمامى احوال مىتواند زنده بماند، چه در آن حال كه خودش حاكم باشد و چه در آن حال كه محكوم دشمن باشد؛ چه در آن حال كه بر دشمن غالب باشد، و چه در آن حال كه مغلوب باشد؛ چه در آن حال كه مقدم باشد، و چه در حالى كه مؤخر و عقب افتاده باشد؛ چه در حال ظهور، و چه در حال خفا؛ چه در قوت؛ و چه در حال ضعف و ... . دليل بر اين معنا آياتى است كه در قرآن كريم در باره خصوص تقيه نازل شده، مانند آيات زير:
☼ مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ
كسى كه بعد از ايمان آوردن كفر بورزد از دورغگويان است، مگر كسى كه از ناحيه دشمن مجبور به اظهار كفر شود، ولى دلش مطمئن به ايمان باشد. سوره نحل آيه: ۱۰۶.
☼ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً
مگر آنكه بخواهيد از شر دشمن خود راى حفظ كنيد. سوره آل عمران آيه: ۲۸.
☼ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ
تا آنجا كه مىتوانيد رعايت تقوا و پرواى از خدا راى بكنيد. سوره تغابن آيه: ۱۶.
مآخذ:...
هو العلیم