برداشت آزاد از پیتر کیویستو؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• تنها دو قرن گذشته است که شاید بتوان آن را «عصر دموکراتیک» نامید.
• دو نماد نیرومند را میتوان بیانگر این دوره تاریخ دانست؛ سقوط باستیل و سقوط دیوار برلین. همراه با انقلاب امریکا، که میتوان آن را نخستین شورش موفق ضداستعماری دانست، انقلاب فرانسه با این که نتوانست دموکراسی را به آرامی در زندگی سیاسی فرانسویان وارد کند، یک رویداد تاریخی جهانی بود.
• اگر باستیل، نمادی است که آغاز یک دورانی را مجسم میکند، سقوط دیوار برلین در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ نماد پایین یک دوران است. برای میلیونها نفر، این سقوط به معنای شکست روی کرد ضد دموکراتیک رژیمهای کمونیست در قرن بیستم و فراگیر بودن جذابیت بینش دموکراتیک برای ملتهایی بود که تجربه مستقیم چندانی یا هیچگونه تجربی مستقیمی از دموکراسی نداشتند.
• دگرگونیهای اخیر برخی محققان، مانند فرانسیس فوکویاما، را بر آن داشته است که استدلال کنند ما وارد عصر جدیدی شدهایم که در آن ایدئولوژیهای قدیمی جذابیت خود را از دست دادهاند.
• برخی نظریهپردازان سیاسی، مانند ساموئل هانتینگتون، عقیده دارند که دموکراسی بیش از حد به مسائل جدی اجتماعی منجر میشود، در صورتی که دیگران تردید دارند که آیا دموکراسیهای لیبرالی معاصر با گذشت زمان میتوانند میزان مشروعیت لازم برای ادامه حیات خود را حفظ کنند.
• برخی نیز، از جمله بنجامین باربر، درباره خصلت محدود و ضعیف دموکراسیهای امروزی ابراز نگرانی کردهاند و در زمینه نیاز به یافتن شیوههای گسترش مشارکت شهروندان استدلال کردهاند.
ماکس وبر: پیامبر، بدبین و واقعگرا
• ماکس وبر، واقعاً یکی از مهمترین شخصیتهای کلاسیک در جامعهشناسی، و نیز اندیشمند بزرگی است که اهمیت اندیشههایش از مرزهای یک حوزه علمی بسی فراتر رفته است. وبر در پیشرفت جامعهشناسی، و در اندیشه اخلاقی و سیاسی معاصر نیز نقشی ویژه دارد.
• مهمترین کمک او به سیاست کمکی فکری بود که در آن او با اساسیترین سؤالات درباره پایههای اقتدار سیاسی، رهبری و تصمیمگیری، رابطه سیاست با اقتصاد و تقویت اخلاقی عمل سیاسی دست و پنجه نرم کرد.
• مقاومت او در برابر خوشآیند جلوه دادن دموکراسی مثلاً، خودداری از تعریف آن به مثابه «بهترین نظام سیاسی ممکن» بخشی از تلاش او برای ارزیابی واقعگرایانه نقاط قوت و ضعف آن بود.
░▒▓ روح تقسیم شده ماکس وبر
• او زمانی خود را «ناهماهنگ با مذهب» توصیف کرد. او ادعا میکرد که «نه ضد مذهبی و نه مذهبی» است.
▒▓ دوره شکلگیری اندیشه وبر
• او در رشتههای اقتصاد و تاریخ آموزش دیده بود. اما در رویکرد به رشته جدید جامعهشناسی، این رشتهها را کنار نگذاشت، بلکه آنها را وارد جامعهشناسی نیز کرد و به صورت بخش جداییناپذیری از کمکهای خود به پیشرفت جامعهشناسی درآورد.
• شیوه زندگی سختگیرانه و منضبط وبر که بیشتر به شیوه زندگی مادرش شباهت داشت تا پدرش او را به شخصیت فکری با صلابتی تبدیل کرد.
• گستردگی دامنه دانش او چشمگیر بود. بعضی از استادانش او را یکی از بهترین و برجستهترین افراد نسل خود نامیده بودند.
• وبر، در سراسر زندگیاش به شرایط لازم برای ظهور دولت قدرتمند و مدرن آلمانی توجه نشان میداد.
• دو دیدگاه از همان اوایل در تفکر سیاسی او روشن بود: به دلیل پیوند میان اقتصاد و نظام حکومتی، طبقات متوسط باید در زندگی سیاسی آلمان نقشی اساسی بازی کنند و وجود رهبران نیرومند ضرورت به شمار میآمد.
▒▓ فروپاشی روانی و دوره پس از آن
• کار شدید شبانهروزی او را سخت فرسوده بود. او تناقضهای جهانبینیهای پدر و مادرش را درونی کرده بود. این عوامل، بیگمان، نقش مهمی در فروپاشی روانی او داشتند. اما افزون بر این، تببین روانشناختی مشکلات وبر را میتوان تا اندازهای به ارزیابی روشنفکرانه یأسآمیز او از دورنمای توسعه اقتصادی و سیاسی آلمان نسبت داد.
• او نوشتن معروفترین اثرش، یعنی «اخلاق پروتستانی و روحیۀ سرمایهداری»، را از سرگرفت. این نوشته و یک سخنرانی با عنوان « سیاست به مثابه پیشه»، که وبر سال پیش از مرگش به دنبال شکست کشور در جنگ جهانی اول برای گروهی دانشجو در مونیخ ایراد کرد، ممکن است طرح رویای پیامبرانه او درباره آینده به شمار آید که تبیینی به شدت بدبینانه از دورنمای تحولات اقتصادی و سیاسی آلمان است.
░▒▓ قفس آهنین: تقویت اقتصادی سیاست نوین دموکراتیک
• استعاره «قفس آهنین» بازتابی از نگرانی عمیق وبر است از این که جهان صنعتی مدرن تهدیدی برای فردیت و آزادی به شمار میآید و بنابراین، برای دموکراسی پیآمدهایی منفی دارد.
▒▓ نظریه اخلاقی پروتستاتی
• به عقیده وبر، شیوه اندیشه سرمایهداری مشوق جهتگیری منحصر به فردی نسبت به فعالیت اقتصادی است.
• سرمایهدار را باید همچون خسیسی عاقل در نظر آورد؛ فردی که خود را وقف تولید ثروت کرده است، نه برای این که از ثمره آن بهرهمند شود، بلکه از آن روی که با آن برای تولید ثروت باز هم بیشتر سرمایهگذاری کند.
• وبر، این اخلاق اقتصادی منحصر به فرد را «ریاضتگرایی این جهانی» نامید و استدلال کرد که چنین شیوه اندیشهای را بدون پیوند دادن آن با دگرگونی مذهبی که در نتیجه اصلاحات مذهبی پروتستانی به وجود آمده نمیتوان درک کرد.
• وبر، کوشید نشان دهد که ریاضتگرایی این جهانی در برخورد با دو شخصیت مرتبط با جنبش اصلاحات مذهبی، مارتین لوتر و جان کالون، تحول یافته است. در الهیات لوتر، همه مشاغل دنیوی میتوان پیشههای ملهم از مذهب در نظر گرفت. این گام مهمی در جهت فعالیت دنیوی بود، اما به نظر وبر، برای تبیین تأثیر نهایی آیین پروستاتی بر ظهور سرمایهداری کافی نبود. در این جا اندیشههای کالون نقشی قطعی داشت. طبق اصل تقدیر او، خدایی توانا بر همه چیز و دانای همه چیز حتی پیش از زاده شدن مردم، تعیین کرده است که آیا آنان از جمله رستگار شوندگاناند یا در زمره نفرین شدگان؛ آیا برای زندگی جاودانی در بهشت برگزیده شدهاند یا برای جای گرفتن ابدی در دوزخ. به نظر وبر، اهل ایمان در جستجوی نشانهای بودند که آنها را از چگونگی رابطهشان با خداوند آگاه سازد و این نشانه را در موفقیت اقتصادی یافتند.
• برخلاف سوء تفاهم متداول درباره نظریه وبر، پروتستانیسم را نباید به شیوهای ساده علت، و روحیۀ سرمایهداری را معلول در نظر گرفت. وبر این ارتباط را رابطه «نزدیکی انتخابی» تعریف کرد.
• وبر، در مطالعاتش درباره آیینهای مذهبی هندو، بودا، کنفسیوس و تائو کوشید عناصر اخلاق اقتصادی هر یک از آنها را که به نظر میرسید مخالف توسعه روحیۀ سرمایهداری است شناسایی کند.
▒▓ بوروکراتیک شدن جهان
• او معتقد بود که بوروکراسی به اندازه ماشین برای اقتصاد مدرن اهمیت دارد.
• جامعه صنعتی زمانی که به حرکت درآمد دیگر نیازی به اتکا بر اخلاق پروتستان نداشت. به جای آن، جامعهای که تولید ماشینی و سازمان بوروکراتیک بر آن حاکم است پویایی درونی خود را پدید میآورد.
• وبر، با توصیف کلی مارکس از ساختار طبقاتی جامعه سرمایهداری موافق بود اما در این باور مارکس که تضاد طبقاتی ممکن است راهی برای حل مسائل اصلی جامعه صنعتی فراهم سازد؛ سهیم نبود.
• بوروکراسی نگرش بیگانه شدن و انسانیت زدایی شدهای به وجود میآورد که، به گفته وبر، در جهت «حذف عشق، نفرت و همه عناصر صرفاً شخصی، غیرعقلانی و عاطفی که از محاسبه میگریزند» از وظایف رسمی عمل میکند.
• مکانیزه شدن و بوروکراتیک شدن همزمان نظام اقتصادی فوقالعاده مولدی را ایجاد میکند و فراوانی مادیای را پدید میآورد که در دورههای پیشین تصورناپذیر بود. در همان حال، این دو پدید در ساختن قفس آهنین هم داستان میشوند. افزون بر این، این روند به قلمرو اقتصادی محدود نمیشود، بلکه به گونه فزایندهای همه جنبههای زندگی اجتماعی را فرا میگیرد.
░▒▓ دموکراسی در برابر بوروکراسی
• اگر چه وبر بر استقلال نسبی سیاست تأکید میکرد، درک او از دورنماهای دموکراسی بر حسب حریف اصلی آن یعنی بوروکراسی تعریف میشد، که خاستگاهش در صنعتی شدن سرمایهدارانه بود.
• جمعبندی جهتگیری سیاسی خود وبر در برابر دموکراسی دشوار است و موضوع بحث و جدل بسیار بوده است. میتوان گفت وبر در برخی از مراحل زندگیاش علاقهی چندانی به دموکراسی نداشت، در حالی که در مراحل دیگری چنین مینماید که از آن به مثابهی ضرورتی برای جامعهی مدرن طرفداری میکرد.
• دربارهی تعریف وبر از دموکراسی، باید گفت که او معتقد بود دموکراسی به نظامی سیاسی گفته میشود که در آن مردم مشارکت کننده در نظام حکومتی به شمار میآیند و نه افراد منفعل؛
• وبر، مطالبی دربارهی دموکراسی مشارکتی مستقیم نوشت اما میاندیشید که چنین روی کردهای مستقیمی در مورد تصمیمگیری در جهان دولتهای مدرن ملی اهمیت محدودی دارد.
• در چنین زمینهای، تنها شکل عملی دموکراسی، دموکراسی نمایندگی است.
▒▓ وبر در برابر «قانون آهنین الیگارشی» میخلز
• ارزیابی وبر از دورنمای دموکراتیک در آلمان و کشورهای دیگر را میتوان با مقایسهی دیدگاههای او با دیدگاههای دوستش، روبرت میخلز، که در ۱۹۱۱ کتاب «احزاب سیاسی» را انتشار داد، بهتر درک کرد.
• وی ادعا کرد که آن چه را که به گونهای تحریکآمیز «قانون آهنین الیگارشی» نامیده بود کشف کرده است و بدینسان، بیهودگی تلاش برای برقراری نظامهای سیاسی دموکراتیک را اثبات کرد. این قانون در سادهترین شکلبندی خود بیان میکند که «هر کس که میگوید سازمان، میگوید الیگارشی» میخلز به این طریق میخواست نشان بدهد که دموکراسی غیرممکن است.
• میخلز، ادعا کرد دموکراسی جای خود را به الیگارشی داد.
• این تحول به چندین دلیل مرتبط با یکدیگر رخ داد: نخست (در این جا تأثیر اندیشهی وبر آشکار است)، وجود متخصصان فنی و اداری برای تأمین کارکرد موثر و عقلانی سازمان ضروری است. دوم، میخلز نسبت به مردم عادی بر پایۀ دیدگاهی نخبه گرایانه ادعا میکند که آنها به وابسته شدن به کسانی که در موقعیتهای رهبری هستند گرایش نشان میدهند.
• میخلز، در پی این نتیجهگیریها متوجه شد که طرفداری از دموکراسی حماقت است. وبر با تعریف بیش از اندازه محدود میخلز از دموکراسی موافق نبود.
▒▓ نظر وبر دربارهی سوسیالیسم
• وبر، نسبت به آرزوی سوسیالیستها برای بهبود شرایط زندگی طبقهی کارگر از طریق جنبش اتحادیهی کارگری علاقهای نشان میداد.
• با این همه، وبر در انتقادهایش از متفکران چپ افراطی لحن بسیار تند و خصمانهای داشت.
• دلیل این ارزیابی تند این بود که وبر معتقد بود این گونه مارکسیستها نمیتوانند درک کنند که دگرگونی انقلابی جامعه آن چه که سرمایهداری را نابود و سوسیالیسم را جانشین آن میکرد برخی از مسائل اصلی ذاتی را در جهانی صنعتی و بوروکراتیک حل نخواهد کرد.
• وبر، فکر میکرد که برنامهی سوسیالیستی، که اساساً آن را درخواستی برای ایجاد دولت رفاه میدانست، تنها در صورتی اهمیت عملی مییابد که در چهارچوب پارامترهای سرمایهداری مطرح گردد.
░▒▓ هرشافت
• «هرشافت»، اصطلاحی اساسی در جامعهشناسی سیاسی وبر است. این اصطلاح معمولاً «اقتدار» یا «سلطه» ترجمه میشود و با اصطلاح اساسی دیگری، یعنی «ماخت» یا «قدرت» ارتباط دارد. «اقتدار» یا «سلطه» به وضعیتی اشاره دارد که در آن افراد از نظر عموم مردم دارندگان به حق یا مشروع قدرت پنداشته میشوند وبر هرشافت را ویژگی اساسی و تغییر ناپذیر جهان سیاست میدانست.
• وبر، در «اقتصاد و جامعه» نوع آرمانی «سلطهی مشروع» را تشخیص میدهد: سلطهی سنتی، که بر اساس توسل به رسم و عادات تاریخی است «مثلاً نظام سلطنتی)؛ سلطهی فرهمندانه، که وفاداری و سرسپردگی نسبت به رهبر را به همراه دارد و سلطهی عقلانی قانونی، که وفاداری و اطاعت نسبت به حاکمیت غیرشخصی قانون را توصیه میکند.
• وبر، بویژه به تعیین ماهیت رابطهی اقتدار فرهمندانه (که توانایی بالقوهی بر هم زدن وضع موجود را دارد) و اقتدار عقلانی قانونی در دموکراسیهای مدرن علاقهمند است.
░▒▓ سیاست به مثابه پیشه
• وبر معتقد بود بوروکراسیهای نیرومند جزء ذاتی دموکراسیهای مدرن هستند.
• وبر، گمان میکرد که یگانه پادزهر اثرهای تحمیق کنندهی سلطهی بوروکراسی، نظامی سیاسی است که آن را «دموکراسی مبتنی بر آرای عمومی» نامیده است.
• وبر، این اندیشه را مطرح کرد که آیا ممکن است بتوان در چشمانداز سیاسی آلمان رهبرانی با احساس وظیفهی حقیقی در پیشهی خود یافت. وبر نتوانست به هیچ جایی که بتوان چنین رهبرانی را یافت اشاره کند.
• شکاکیت او و اعتقادش به این که راهحلهای آسان سیاسی برای مسائل مورد نظر او وجود ندارد، امروز وجههی خاصی به آثار او میبخشند.
تالکت پارسنز: دربارهی دورنمای دموکراتیک
• پارسنز، کتاب «اخلاق پروتستانی و روحیۀ سرمایهداری» را به انگلیسی ترجمه کرد. با وجود این، پارسنز به مراتب چیزی بیش از مفسر آثار دیگران بود. او با انتشار کتاب «ساختار کنش اجتماعی»، به مهمترین نظریهپرداز جامعهشناسی در جهان تبدیل شد.
░▒▓ اندیشهی پارسُنی در زمینهی اجتماعی دورهی او
• دههی شصت دورهی رونق بیسابقهی اقتصادی در ایالات متحده بود؛ زمانی که بسیاری تصور میکردند سیاستهای عمومیای را که اندیشیده شدهاند میتوان برای دور نگه داشتن هر چیزی، مانند فاجعهی اقتصادی بحران بزرگ، به کار گرفت. دولت رفاه، که در دورهی نیودیل ایجاد گردیده بود، بخشی از دورنمای اجتماعی به شمار میآمد.
• در این زمینه، نظریهی پارسنز به نظر منتقدان سادگی زیادی را دربارهی وضع واقعی جامعهی امریکا و خوشبینی بیجهتی را در مورد توانایی این جامعه در چیره شدن بر مسائل اجتماعی گوناگون بدون خطر ستیزه و ناآرامی شدید و بدون ایجاب کردن تغییرات بنیادی ساختاری بیان میکرد. پارسنز متهم گردید که توجیهگر وضع موجود است و با نظریهی انتزاعی خود، که نثری دشوار دارد، توجیهی برای تنشها و ستیزههای موجود فراهم میکند،
• تأکید پارسنز بر تمامیت، یگانگی اجتماعی و شرایط ضروری نظم برای ارائه چهارچوب تفسیری مناسب به منظور تبیین بحرانهای اجتماعی کافی به نظر نمیرسید.
░▒▓ پارسنز، طرفدار اصطلاحات اجتماعی
• تعدادی از محققان بدرستی نتیجهگیری کردهاند که پارسنز در سراسر زندگی طولانی علمی خود هرگز توجیهگر محافظهکار وضع موجود نبود. پارسنز در دورهی دانشجویی عمیقاً تحت تأثیر سوسیال دموکراسی بود و احتمالاً باید سوسیالیست دموکراتیک محسوب شود.
░▒▓ انتقاد از دموکراسی
• دورهی شکلگیری تکامل فکری پارسنز را سه رویداد مهم جهانی شکل داد: انقلاب روسیه، که نخستین دولت کمونیست را ایجاد کرد؛ بحران بزرگ اقتصادی، که اقتصاد کشورها را در سراسر جهان مختل کرد؛ و ظهور فاشیسم در آلمان و ایتالیا.
• پارسنز، دربارهی دموکراسی در آلمان پیش از نازیها و دربارهی نقش شخصیت اقتدارگر در جامعهی آلمان نوشته بود.
• پارسنز، عواملی را که ممکن بود دموکراسی را در جامعهی امریکا تهدید کند به دقت بررسی کرد. دلایلی که پارسنز آورد اساساً مربوط به ارزشهای فرهنگی ریشهداری بود که به تقویت نهادهای دموکراتیک کمک میکرد. از جملهی مهمترین این ارزشها، ارزشهای زیر بود: روح «عقلانی انتقادی»، که هم دانش علمی و فنآورانه را آسان میکرد و هم با روشنفکر ستیزی نهفته در طبیعت اندیشهی نازی مقابله میکرد؛ احترام به قانون، که همچون ترمزی در برابر هر گونه کوشش رهبران برای این که خود را مافوق قانون قرار دهند عمل میکرد؛ بهرهمندی از آزادیهای مدنی پیشبینی شده در قانون اساسی، که مقامات سیاسی را از عمل به شیوهی خودسرانه که به حقوق افراد تجاوز میکرد باز میداشت؛ درک همهجانبۀ مفهوم شهروند بودن.
░▒▓ شهروندی در دموکراسی
• در حالی که وبر به شرایط لازم برای رهبری در ایجاد و حفظ نظام حکومتی دموکراتیک توجه داشت، پارسنز به پدیدهی شهروندی علاقهای خاص داشت.
▒▓ تأثیر تی.اچ مارشال در شهروندی
• دیدگاههای پارسنز در شهروندی از کارهایتی.اچ.مارشال تأثیر پذیرفته است. مارشال بر آن بود که شهروندی در رژیمهای دموکراتیک با گذشت زمان رشد مییابد. چنان که سرانجام سه بعد مشخص پیدا میکند که او آنها را بعد مدنی، بعد سیاسی و بعد اجتماعی مینامد.
▒▓ شهروندی کامل برای امریکاییان افریقایی تبار
• پارسنز، با بیان نظری گسترش مفهوم شهروندی در دولت دموکراتیک، به قضیهی امریکاییان افریقایی تبار در دورهی اوج جنبش حقوق مدنی پرداخت. او دو موضوع مرتبط با یکدیگر را مطرح کرد: عوامل تاریخی که مانع اعطای شهروندی کامل به امریکاییان آفریقایی تبار میگردید؛ و نیروهایی که ظاهراً موافق در نظر گرفتن آنها در حکم شهروند کامل بودند.
▒▓ شهروندی و همبستگی
• اهمیت ویژهای که پارسنز به شهروندی میداد ناشی از این واقعیت بود که او تصور میکرد در جوامع دموکراتیک، شهروندی به معیار اصلی همبستگی ملی تبدیل میشود. مفهوم این امر برای پارسنز این بود که خصلت پلورالیستی جامعهی امریکا مشکل اساس برای شکلگیری هدف و هویت مشترک ملی ایجاد نمیکند.
• پارسنز، به این نتیجه میرسید که دموکراسی در دیگر کشورهای پیشرفتهی صنعتی موقعیت استواری دارد و این که موجی دموکراتیک سراسر جهان را فرامیگیرد و نظامهای سیاسی را در کشورهایی که پیش غیردموکراتیک بودند و در راه مدرنیت قرار گرفتهاند دگرگون میسازد.
سرمایهداری در برابر دموکراسی؛ لیپست و پس از آن
• میتوان گفت که دموکراسی به اقتصاد بازار سرمایهداری نیاز دارد، حال آن که عکس آن لزوماً درست نیست.
• سیمور مارتین لیپست، جامعهشناس سیاسی آشکار و پیوسته به مقایسه ملتها توجه نشان داده است. لیپست کوشید سرنخهایی بیابد که به تعیین احتمال ظهور نیروهای دموکراتیک در بلوک شرق و رویارویی آنها با کمونیسم کمک کند، و در عین حال، میخواست بداند انگیزهی دموکراتیک تا چه اندازه ممکن است الهامبخش ملتهای جدید پس از دورهی استعمار گردد.
░▒▓ از گوشهی شمارهی ۱ تا انستیتوی هوور
• لیپست که از نظام ضد دموکراتیک برپاشده در اتحاد شوروی سر خورده بود و نگران خطر فاشیسم میبود میخواست کشف کند که سوسیالیسم و دموکراسی در چه شرایطی تحقیقپذیر است.
• با گذشت زمان، عقاید سیاسی او بیشتر به راست متمایل گردید، زیرا به این نتیجه رسید که رویای سوسیالیسم دورهی جوانی او نمیتواند تحقیق یابد و کوشید دریابد چه چیزی لازم است تا واقعاً دموکراسی را حفظ کند.
░▒▓ توسعهی اقتصادی و دموکراسی
• لیپست، ضمن فعالیت در طیف سیاسی معتقد گردید که شرط لازم و اساسی توسعهی دموکراسی، اقتصادی شکوفاست؛
░▒▓ ساختار طبقاتی نظامهای دموکراتیک
• لیپست، توسعهی اقتصادی را که منجر به پدید آمدن طبقه متوسط فراگیر، با ثبات و راضی میشود شرط لازم اما ناکافی برای دموکراسی میدانست عوامل دیگری نیز اهمیت اساسی دارد، از جمله (در این جا تأثیر پارسنز را میتوان دید) نقش مهمی که برای ارزشهای فرهنگی در نظر گرفته میشود. با در نظر گرفتن این شرایط متعدد، چنین مینماید که دموکراسی آسان به دست نمیآید و شهروندان باید برای حفظ شرایطی که بقای آن را تأمین میکند بکوشند.
• منتقدان یادآور شدند که از دیدگاه لیپست، نقش طبقهی متوسط در پیشبرد دموکراسی بیاندازه مثبت است. خطرهایی که دموکراسی را تهدید میکنند از حاشیهها، از جانب چپها و راستهای افراطی است.
• چنین مینماید که این سوسیالیسم سابق توجه چندانی به نقش طبقهی کارگر در پیش برد دموکراسی ندارد. او گرایش داشت که طبقهی کارگر را، در تقابل در طبقهی متوسط، مستعد پذیرش جاذبههای اقتدارگرایی جناح راست توصیف کند.
• لیپست، این مکان را که سرمایهداری و دموکراسی با هم رابطهای مبهم دارند، چندان جدی تلقی نمیکند، رابطهای که در آن سرمایهداری ممکن است شرط لازم دموکراسی و در عین حال، مانعی در برابر آن در نظر گرفته شود.
نظریهی انتقادی یورگن هابرماس
• هابرماس، برجستهترین روشنفکر آلمانی نسل خود است. موضوع مشترک در همهی آثار او علاقهی پایدارش به وضع نظریه انتقادی است که با کمک آن بتوان جامعهای عقلانی ساخت و گسترش برابری اجتماعی و آزادی انسان را تسهیل کرد.
• «هابرماس، در دورهی بازسازی دموکراتیک آلمان پس از جنگ و در زمینهی پیشرفت اقتصادی بعد از جنگ غرب به بلوغ رسید». این ابهام در تفکر هابرماس آنجا بازتاب مییابد که شکست آلمان (و دیگر کشورهای صنعتی و سرمایهداری) را در تحقیق آرمانهای برابری، آزادی و دموکراسی دورهی روشنگری به نقد میکشد، در حالی که در همان حال امکان مثبت متعددی در این جوامع مشاهده میکند.
• هابرماس، در این دورهی جوشوخروش فکری به مارکسیسم روی آورد، اما مارکسیسمی که با تأویل سنتی آن کاملاً متفاوت بود.
• هابرماس، سرانجام برجستهترین نمایندهی «نسل دوم» مکتب فرانکفورت و وارث بینشی سیاسی و فلسفی شد که اغلب بینش نوع مارکسیسم» توصیف گردیده است.
░▒▓ دموکراسی و حوزهی عمومی
• از دید هابرماس، دموکراسی پیش از هر چیز باید فرآیندی در نظر گرفته شود که در زمان رواج نوع معینی از کنش اجتماعی پدیدار میگردد. به گونهای مشخصتر دموکراسی را باید شیوهی خاصی دانست که شهروندان توسط آن تصمیمات جمعی و عقلانی اتخاذ میکنند.
• هابرماس از مارکس به خاطر کوشش برای تقلیل زندگی اجتماعی به قلمرو کار و کار را اساسیترین مفهوم نظری دانستن انتقاد میکند. با این همه، از آنجا که او مارکسیسم از نظریهی انتقادی جامعه میدانست، نمیخواست آن را کنار بگذارد بلکه کوشید در آن تجدیدنظر و آن را از نوع فرمولبندی کند.
• هابرماس، دو نوع کنش عقلانی را مشخص میکند کنش عقلانی هدفمند، که با رعایت قواعد فنی تحمیل میشود؛ و کنش ارتباطی که در آن هنجارهای وفاقی از زبان مشترک میان ذهنی ناشی میشوند. اولی کنشی عقلانی است که نیروهای اقتصادی و فنآوری را هدایت میکند دومین نوعی عقلانیت است که باید شهروندان را در تصمیمگیری هدایت کنند.
• هابرماس، با ادعای اینکه یکی از پیششرطهای نظام دموکراتیک، وجود حوزهی عمومی مستقل است، کار وبر و لیپست را پیمیگیرد و میکوشد مهمترین شرایط ساختاری اجتماعی را که جوامع دموکراتیک را تقویت میکند شناسائی کند. میتوان تصور کرد که حوزهی عمومی بین اقتصاد و دولت قرار گرفته است. این بدان معناست که حوزهی عمومی جدا و متمایز از اقتصاد و دولت است. حوزهی عمومی عرصهای است که بر اساس برابری در دسترس همهی شهروندان است و بنابراین تحت سلطه یا کنترل کنشگران قدرتمند اقتصادی یا مقامات دولتی نیست.
• حوزهی عمومی نیازمند انجمنهای داوطلبانه و مستقل شهروندان و دستگاهی نهادینه است که اجازهی انتشار بدون محدودیت اطلاعات و اندیشهها را بدهد.
• منتقدان هابرماس معتقدند که او به رمانتیک کردن حوزهی عمومی در سالهای نخستین آن گرایش دارد و بینش آرمانی خود را دربارهی چگونگی عمل حوزهی عمومی با واقعیت وضعیت تاریخی درهم میآمیزد؛
• هابرماس، در عین حال، خود را در معرض اتهام آرمانی اندیشیدن قرار داد، زیرا به خصوص در مراحل اخیر تفکرش وضعیت آرمانی انتقال اطلاعات تحریف نشده و آزاد از هر گونه اجبار را به وجود آورد.
• هابرماس، مانند لیپست فکر میکند که نابرابری زیاد اجتماعی برای دموکراسی زیانآور است.
░▒▓ سرنوشت حوزهی عمومی در سرمایهداری واپسین
• دگرگونی نظام سرمایهداری، از مرحلهی نخستین آزادگذاری کامل آن تاکنون، حالات گوناگونی داشته است که هابرماس آن را «گرایشهای بحران» در مراحل بعدی پیشرفته و واپسین سرمایهداری مینامد.
• با در نظر گرفتن توجه زیاد هابرماس به ارتباطات شگفتانگیز نیست که او بویژه به تمرکز قدرت رسانهها در دست نخبگان سیاسی و اقتصادی علاقهمند بود.
• هابرماس، برخلاف نظریهپردازانی که ظاهراً تصور میکنند سرمایهداری توانسته است بر بحران خود چیره گردد و میتوان میلز، پارسنز و لیپست را در این گروه جای داد همچنان با نظریهی مارکس دربارهی گرایشهای بحران ذاتی سرمایهداری موافق است.
░▒▓ تعمیق دموکراسی: استعمار زیستجهان و جنبشهای جدید اجتماعی
• یگانگی پیچیدهی خرده نظامهای اقتصادی و سیاسی حوزهی عمومی را تهدید میکند و به گونهای فزاینده در همهی جنبههای زندگی هر روزه نیز نفوذ میکند و میکوشد آنها را شکل دهد و کنترل کند و نفوذ خود را به روابط خانوادگی، دوستیها و زندگی اجتماعی گسترش دهد.
• تناقض عقلانیت ابزاری و ارتباطی بدون این که به نظام یکپارچه و هموار سرمایهداری بوروکراتیک و فن سالارانه بینجامد، به تهدید جدی ثبات نظام اجتماعی میپردازد.
• هابرماس، با خواستهای چپ افراطی در مورد دگرگونی انقلابی و تمایل به استفاده از خشونت مخالف است. به این دلیل، او از جنبشهای اجتماعی جدید پشتیبانی میکند.
• در پس امید تقریبی هابرماس به دورنمای مقاومت در برابر فرسایش حوزهی عمومی و استعمار زیستجهان، دریافت خاصی از طبیعت بشر وجود دارد. این دریافت از پیشفرض میکند که مردم طبیعتاً سیاسیاند و بدینسان، علاقهمند به مشارکت در تمام مسائل مرتبط با بهبود جامعه.
مآخذ:...
هو العلیم