فیلوجامعه‌شناسی

”تأملات جعفری“ در علم دینی/ نیروها و استعدادهای درونی شناخت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از مرحوم محمد تقی جعفری در شرح نهج‌البلاغه؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


• شاید مطالعه کننده محترم این تعریف شگفت‌انگیز را در باره فلسفه شنیده باشد که برخی از متفکران گفته‌اند: «فلسفه، یعنی تحلیل احساس بشری».
• و شاید این تعریف صدر المتألهین شیرازی را هم شنیده باشد که می‌گوید: «فلسفه عبارتست از اکمال نفس انسانی به وسیله شناخت حقایق موجودات آن چنان که هستند، و حکم به وجود آن حقایق به وسیله برهان نه با ظن و تقلید به قدر قدرت انسانی؛ و می‌توانی فلسفه را چنین نیز تعریف کنی که عبارتست از تنظیم جهان هستی یا نظم عقلانی به حسب طاقت بشری». سپس صدر المتألهین حکمت و فلسفه را به دو فن نظری تجریدی و عملی متعلق به اصلاح رفتار و اخلاق انسانی تقسیم نموده، می‌گوید: «اما هدف و غایت حکمت نظری، عبارتست از نقش‌پذیری نفس با صورت کامل و تمام وجود بر مبنای نظمی که دارد. نفس با این نقش‌پذیری به عالم عقلی تحول می‌یابد که شبیه عالم عینی است، نه در ماده و عینیت آن، بلکه در صورت و آرایش و شکل و نقش آن».
• ملاحظه می‌شود که هر دو متفکر غربی و شرقی، فلسفه را که عبارت است از جهان‌شناسی به وسیله احساس و شناخت و نظم عقلی تعریف کرده‌اند.
• از همین دو تعریف، می‌توانیم اهمیت پدیده شناخت را درک نماییم.
• البته این تفاوت میان تعریف غربی و شرقی وجود دارد که در تعریف متفکر غربی تحلیل احساس به طور مستقیم و صریح مطرح شده است، در صورتی که در تعریف صدر المتألهین، شناخت حقایق و واقعیات و نظم عقلانی عالم در ذهن، بیان شده است، نه تحلیل خود احساس و شناخت.
• ولی با نظر به جمله «نظم عقلی جهان، مشابه عالم عینی»، بدون تردید درک خود شناخت و ارزیابی آن، در فلسفه و حکمت، اساسی‌ترین مقام را دارا می‌باشد.
• به هر حال، شناخت، نوعی رابطه میان دو قطب «من» و «جز من» می‌باشد، یعنی شناخت محصول ارتباط دو قطب مزبور است، لذا می‌توان گفت: نه تنها اهمیت شناخت وابسته به اهمیت ذهن یا «من» است که یکی از دو قطب اساسی است؛ بلکه می‌توان گفت: جهان عینی مادامی که در کانال یا منطقه شناخت آدمی قرار نگیرد، واقعیتی است که وجود دارد، نه فلسفه است و نه جهان‌بینی.
• اگر واقعیت‌های جهان هستی با آن همه پدیده‌ها و روابط‌اش در ذهن انسان‌ها مانند آیینه منعکس می‌گشت، حتی دو نفر هم پیدا نمی‌شدند که با یکدیگر اختلاف در شناخت و جهان‌بینی داشته باشند. در نتیجه، مسأله شناخت، دارای هیچ اهمیتی نبود، چنان که انعکاس نمودها و اشکال در اجسام شفاف.
• مانند آیینه، که هیچ مسأله مورد اختلافی به وجود نیاورده است. در صورتی که از آغاز تاریخ جهان‌بینی‌ها تاکنون، دو فیلسوف و جهان‌بین را نمی‌توان پیدا کرد که در باره معرفی فلسفه و شناخت و کاربرد و ارزیابی آن‌ها، از همه جهات اتفاق نظر داشته باشند، زیرا فلسفه، یعنی برداشت یک ذهن از جهان عینی به وسیله شناخت.
• بنا بر این، ارزیابی فلسفه و تمییز مبانی اساسی آن، احتیاج به تشخیص این حقیقت دارد که آن فلسفه هویت و ارزیابی شناخت را چگونه مطرح کرده است، با نظر به دلیل مزبور و دخالت اساسی پدیده شناخت در تعریفات گوناگون فلسفه، اهمیت فوق‌العاده ضروری شناخت به خوبی اثبات می‌شود.
• از طرف دیگر، برخی از متفکران، گمان کرده‌اند که مغالطه و سفسطه بازی‌هایی را که در روش‌های فلسفی به طور فراوان، حقایق را به تباهی می‌کشانند، می‌توان با مراعات اصول و قوانین صریح منطق ریشه‌کن ساخت و برای مرتفع ساختن این ضد علم علم نما، کافی است که آن اصول و قوانین به خوبی مراعات شوند، اگر چه این یک مطلب صحیح است، ولی همه راه‌های مبارزه با مغالطه و سفسطه، مراعات اصول و قوانین منطقی نیست، زیرا پس از آن‌که برداشت یک انسان، از قدرت چنین بوده باشد که «حق با قدرت است» می‌تواند با کمال مراعات اصول منطقی، قضیه مزبور را در جریان مقدمات منطقی قرار داده و چنین نتیجه بگیرد: حق با قدرت است و هر قدرتی می‌تواند ناتوانان را نابود بسازد، پس حق می‌تواند ناتوانان را نابود سازد. در این جریان منطقی که با بدیهی‌ترین اشکال قیاس بر گذار شده است، اصول منطقی کاملاً مراعات شده است، آن‌چه که غلط بودن نتیجه را می‌رساند، شناخت و برداشت استنتاج‌کننده از واحدهای مقدمه اول (صغری) است.
• معمولاً در تفسیر و توضیح پدیده شناخت، اهمیتی که به خود این پدیده داده می‌شود، به ابعاد و انواع آن، آن اندازه اهمیت منظور نمی‌شود. یعنی، گروهی از محققان، جنبه ذهنی شناخت را و گروهی دیگر، جنبه آیینه‌ای آن‌را که منعکس کننده واقعیتی است، در نظر می‌گیرند.
• شمار محدودی هم به عنوان این که شناخت، یکی از حالات روانی یا موجب تموج خاصی در روان می‌گردد، آن را مورد بررسی قرار می‌دهند. به نظر می‌رسد که تاکنون یک توصیف دقیق و همه جانبه در انواع و ابعاد پدیده شناخت مورد توجه محققان قرار نگرفته است، بدین جهت است که می‌توانیم بگوییم ما هنوز در مرحله‌ای از مقدمات علم المعرفه‌ي (شناخت‌شناسی) حرکت می‌کنیم.
• نخست، باید این حقیقت را بپذیریم که هنگامی که ما با مفهوم شناخت روبرو می‌شویم، با یک نمود معین با مختصات واضح و روشنی که آن نمود را برای ما مطرح سازد، رویاروی نیستیم، زیرا این پدیده نه دارای نمود فیزیکی محسوس است و نه دارای تشخص فیزیولوژیک است که با مفاهیم و اصول فیزیولوژیک قابل درک بوده باشد، ماهیت این پدیده مانند دیگر پدیده‌های ذهنی است که یا به طور مستقیم هر فردی در ذهن خود، آن را مشروحاً در می‌یابد و یا پس از دریافت اجمالی آن، به وسیله توصیف دیگران مانند روان‌شناسان و فلاسفه قابل دریافت می‌گردد و در هر دو صورت، این، تنها ذهن است که شناخت را می‌تواند واقعاً دریابد.
• اگر فردی را در نظر بگیریم که نتواند پدیده شناخت را در ذهن خود درک کند، هیچ توصیف و تشریحی توانایی قابل درک ساختن شناخت را برای چنین فردی نخواهد داشت. برای کسی که مادر نیست و طعم عاطفه مادری را در باره کودک که تنها مادر آن‌را می‌چشد، هزاران توصیف و تعریف قدرت ایجاد آن طعم را ندارد. حتی اگر فردی را که مادر نیست در اطاق تشریح حاضر کنند و همه اعصاب و سلول‌های مغزی و قلبی یک مادر را که به جهت عاطفه برای کودکش می‌تپد به او توضیح بدهند، و بالاتر از این، همه تحرکات و تموجات عصبی و سلولی مادر را در هنگام هیجان عاطفی مادری به او نشان بدهند، باز طعم این عاطفه را نخواهد چشید. این دریافت شخصی برای درک همه پدیده‌های مغزی و روانی کلیت داشته و هیچ‌گونه استثنایی ندارد. حال پدیده شناخت هم که در مغز آدمی به وجود می‌آید، همین طور است.
• پس، کاری که از دست علم در باره این پدیده برمی‌آید، بررسی مختصات درونی در حال به وجود آمدن شناخت و آثار برونی آن می‌باشد. ما تعریف ماهیت شناخت را به مبحث «انواع ارتباطات شبه کمی ذهن با موضوع در پدیده شناخت» موکول کردهایم، این تأخیر برای آن است که نخست با مقداری از مسائل مربوط به شناخت آشنایی پیدا کنیم، سپس وارد تعریف شناخت شویم.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.