برداشت آزاد از مرحوم محمد تقی جعفری در شرح نهجالبلاغه؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• حتماً از مطرح کردن این سؤال در شگفتی فرو خواهید رفت که اصلاً چطور شده چنین سؤالی به ذهن بشری خطور کرده است که «آیا شناخت امکانپذیر است؟».
• عجیب است از این بابت که فیالفور این سؤال در ذهن شکل میگیرد که آیا خود آن که این سؤال را پرسیده است، فهمیده است چه گفته است؟ آیا به شناخت سؤال خود نایل آمده است؟ پس تأمل در باب سؤال او چه اهمیتی دارد؟
• بله؛ این سؤال مطرح شده است و اگر وضع روانیتان را بتوانید مهار کنید، پاسخ این سؤال را از سوفیستها و پسامدرنیستها بشنوید که میگویند: «نه هرگز؛ نمیتوانیم به هیچ چیزی شناخت پیدا کنیم».
• آری؛ مطالعهکننده محترم؛ بازیگریهای ذهن بشری از این بازیچهها بسیار دارد.
• به هر حال، به سوفیستها نسبت داده شده است که آنان امکان شناخت را نفی کردهاند. مطالبی را که ممکن است برای ادعای خود مستند قرار بدهند، متذکر میشویم و پاسخهایی که به نظر میرسد مطرح مینماییم:
░▒▓ یک
• اختلاف در موضعگیریهای درک کننده که موجب اختلاف در درک شدهها میباشد. یک کوه بسیار مرتفع را از فاصله دور مانند یک تپه میبینیم. پنکه برقی در حال حرکت را یک دایره درک میکنیم. در کنار خط راه آهن میایستیم، دو خط از برابر چشمان ما میگذرد، هر چه که به دورتر مینگریم این دو خط به یکدیگر نزدیک میشوند و کم کم به صورت یک زاویه و سپس یک خط دیده میشوند. اگر سه استکان آب داشته باشیم، آبی که در استکان دست راست است، گرم و آبی که در استکان دست چپ است سرد و استکانی که در میان آن دو قرار دادهایم، دارای آب معتدل است. اگر نخست انگشتمان را به آب گرم داخل نموده سپس آنرا به آب معتدل ببریم، آب معتدل خنک تراز درجه حرارت طبیعیاش احساس خواهد گشت و اگر انگشتمان را نخست به آب سرد فرو برده سپس به آب معتدل ببریم، آب معتدل گرمتر از درجه حرارت واقعی خود احساس خواهد گشت. بنا بر این، ما هرگز موفق به شناخت صحیح نخواهیم بود.
• این دلیل کاملاً بیاساس است، زیرا معرفت ما بقول لائوتسه به نقل نیلزبوهر محصول تماشاگری و بازیگری ما در جهان هستی است. و ما از «شیئی برای خود» و «شیئی برای ما» موفق به شناخت معینی میشویم که با عوض کردن موقعیت و موضعگیری خود در تماس با شیئی برای خود، آن شناخت را از دست میدهیم. یعنی اگر به نزدیکی کوه مرتفع برویم، دیگر آنرا مانند یک تپه نخواهیم دید، به طور کلی نوع شناختهای ما با نظر به موضعگیری مادر ارتباط با واقعیات متنوع خواهد گشت. این خود دلیل روشنی برای اثبات شناخت است که با موضعگیریها مشخص میگردد. این مبحث مشروحاً در بحث بازیگری و تماشاگری ما در شناخت جهان هستی مطرح خواهد گشت.
░▒▓ دو
• اختلاف نظر در شناختها که موجب سقوط واقعیت و ارزش شناخت میباشد. توضیح این دلیل چنین است که هیچ دو انسان و بیشتر را نمیتوان پیدا کرد که در منعکس ساختن واقعیات در ذهن و قضاوت در باره آنها متحد بوده باشند. میتوان گفت: حتی یک انسان در باره یک موضوع با دگرگونی شرایط ذهنی، شناختهای متحدی نخواهد داشت. امروز یک پدیده برای انسان زیبا است، فردا همان پدیده زشت خواهد نمود. امروز یک حقیقت شایسته هر گونه فداکاری جلوه میکند، ولی فردا کمترین ارزشی ندارد.
• این دلیل هم مانند دلیل یکم مغالطهای است که برای گول زدن سادهلوحان مناسب است، زیرا اختلاف نظر در شناختها، یا مستند به قلمرو عینی موضوعات است یا به فعالیتهای ذهنی درک کننده. اگر اختلاف نظر مستند به قلمرو عینی موضوعات باشد، خود دلیل واقعیت داشتن شناخت است نه پوچ بودن آن، زیرا اگر شناخت واقعیت نداشت، نمیبایست ذهن در برابر تنوع واقعیتها عکسالعملهای متنوع از خود نشان بدهد.در صورتی که این عکسالعملها هیچگونه تخلفی از مقتضای ارتباط با واقعیتها نشان نمیدهد. مثلاً ذهن در ارتباط با آب، سنگ را در خود منعکس نمیسازد. و در ارتباط با یک صندلی، کهکشان را در خود منعکس نمینماید. در فعالیت برای یک عمل ریاضی، به خیالات پوچ و گسیخته از هم نمیپردازد. و اگر اختلاف در شناختها مستند به اختلاف موضعگیری حواس و شرایط ذهنی بوده باشد، باز دلیل واقعیت شناخت میباشد. زیرا خود این جریان که شناختها با اختلاف موضعگیری حواس و شرایط ذهنی تغییرپذیر میباشند، دلیل آنست که حواس و ذهن در موقعیتها و شرایط معینی شناختهای معینی را به وجود میآوردند و چنان که در اختلاف قلمرو عینی موضوعات دیدیم، هیچ تخلفی از مقتضای ارتباط معین امکانپذیر نیست.
░▒▓ سه
• یک دلیل دیگر برای امکانناپذیر بودن شناخت آوردهاند که جالب توجه است. این دلیل چنین است که مگر شما نمیگویید: حرکت و تحول در همه اجزاء و روابط جهان هستی حکمفرما است مگر شما نمیگویید: «من دو بار به یک رودخانه وارد نشدهام» هراکلیتوس مگر شما نمیگویید:
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد
شاخ آتش را بجنبانی به ساز در نظر آتش نماید بس دراز
این درازی خلقت از تیزی صنع مینماید سرعتانگیزی صنع
• مولوی با این حال، شما چگونه ادعا میکنید که ما میتوانیم در باره اجزاء و روابط جهان هستی شناختی داشته باشیم، با این که شما مجبورید یک موضوع ثابت را برای شناخت در نظر بگیرید و شناخته شده شما به عنوان موضوع معلوم معین شود و آن گهی مگر حواس و ذهن شما از حرکت و تحول مستثنی است که مانند یک آینه ساکن، نمود مقابل خود را نشان بدهد.
• در پاسخ این دلیل میگوییم: حرکت و تحول در دو قلمرو جهان عینی و حواس و ذهن با تحقق شناخت، دلیل وجود یک درک کننده فوق حواس و ذهن است که مافوق حرکت و سکون است. که حواس و ذهن به منزله واسطههای انتقال معلومات به آن عامل درک میباشند. این درک کننده فوق، روح است که شما میتوانید با اصطلاح «من»، «خود»، «شخصیت»، «روان»، «سطح عمیق شخصیت»، «رویه ابر سوی شخصیت» [به اصطلاح ابن سینا] نامگذاری کنید. همان روح یا من که اگر در بیست سالگی مرتکب جنایت شود، در هفتاد سالگی هم خودش میپذیرد که او است که جنایت را مرتکب شده است و هم مردمی که اطلاع از عمل جنایی او دارند میپذیرند که او جنایتکار است، با این که هزاران بار از نظر بیولوژی و فیزیولوژی و حتی سطح ظاهری شخصیت تحول یافته است. و با قطع نظر از این عامل درک کننده فوق حواس و ذهن، میتوانیم شناخت را با فرض حرکت و تحول در دو قلمرو عینی و حواس و ذهن چنین تفسیر کنیم که چون سرعت و دقت حرکت اجزاء جهان عینی و حواس و ذهن به حدی است که موجب اتصال واحدهای حرکتست، مانند روشنایی حاصل از جریان فوتونهای نور که روی پنکه برقی متحرک که دایرهای را نمودار ساخته است، میتابد، ما در این جریان یک دایره روشن میبینیم و آنرا به عنوان یک شناخته شده، مشخص میپذیریم، با این که هم فوتونهای نور مرکب است از مقادیر بسیار کوچکی که جریان حرکت مستمر آنها را واحد متصل نموده است و هم پنکه برقی متحرک عبارتست از انتقالهای بسیار سریع شاخههای آن که به جهت ناتوانی ذهن از تجزیه نقاط انتقال شاخهها به شکل یک دایره حقیقی دیده میشود. پس، میتوانیم شناخت را با نظر به حرکت و تحول هر دو قلمرو عینی و حواس و ذهن چنین تفسیر کنیم که هر یک از اجزاء جهان هستی که به عنوان یک موضوع معین برای شناخت منظور میگردد، در حقیقت یک جریان متصلی است که در برابر یک جریان متصل دیگر بنام حواس و ذهن برنهاده میشود. اجزاء این جریان را ما میتوانیم با گسیختن و تفکیک متکثر بسازیم، یعنی واحدهای متصل دیگری را از جهان عینی با واحدهای متصل دیگری از حواس و ذهن در ارتباط بگذاریم.
░▒▓ چهار
• گفته میشود: آنچه که از جهان عینی در ذهن منعکس میشود، یک صورت کاملاً مشخص مانند صورت مشخص که از اجسام در آیینه منعکس میگردد، نمیباشد، تا بتوانیم آن صورت را به نمود عینی تطبیق نموده و بگوییم: این صورت منعکس شده در ذهن عین نموده آن واقعیت عینی است.
• بنا بر این، ما نمیدانیم هویت آنچه که در ذهنست چیست این تشکیک کاملاً بیمورد است، زیرا ما به خوبی درک میکنیم که ذهن ما از یک نمود معین شکل مشخصی را برداشت نموده است. و میتوانیم در باره آن شکل مشخص فعالیتهای ذهنی گوناگون مانند کوچک یا بزرگ کردن انجام بدهیم. میتوانیم رنگ صورتی گلی را که در ذهن منعکس ساختهایم، بازتر یا تندتر تصور نماییم. حرکت جسمی را که در درجه معینی از حرکت آن را در ذهن منعکس ساختهایم، کندتر یا سریعتر تصور نماییم. حتی در آن واحدهای شناخت که هیچ نمودی برای آنها در ذهن نمییابیم مانند اعداد، باز با تعینی که هر یک از آنها در ذهن به وجود میآورد، به یکدیگر مخلوط نمیکنیم، عدد ۲ را با تعینی خاص در ذهن خود در مییابیم که هرگز با تعیین عدد ۷ اشتباه نمیشود.
• اگر اندکی دقت کنیم، خواهیم دید علت انکار شناخت از طرف سوفیستها، اینست که آنان از ذهن بشری چنین توقع داشتهاند که ذهن بشری را مانند صفحه آیینهای صیقلی تصور کنند و صور منعکسشده در آنرا مانند صورتی که در آیینه منعکس شود، ببینند این مقایسه نابجا باعث انکار پدیده شناخت از طرف سوفیستها شده است. البته بعضی از مکتبهای جزمی (دگماتیسم) هم که هیچ هویت مجردی در موجودیت انسان سراغ ندارند، نمیتوانند پاسخ قانعکنندهای به سفسطه بازی سوفیستها در باره شناخت بدهند، زیرا با هیچ وسیلهای نمیتوان صورتی مطابق نمود عینی در صفحه ذهن نشان داد و آنچه را که در ذهن است به آن چه که در جهان عینی است، تطبیق نمود. به عنوان مثال اعداد به هیچ وجه صورتی در ذهن ما منعکس نمیکنند. آنچه که در جهان عینی وجود دارد معدود است. و آنچه که در ذهن به عنوان یک واحد دریافت میشود شکل کتابتی عدد (۲ و ۳) است و ما هویتی بنام ۲ و ۳ در ذهن غیر از شکل کتابتی آنها نمییابیم. و ما نباید از این که میدان این همه دریافتها و فعالیتهای ذهنی یک میدان مادی است، دچار اشتباه شده و انعکاس در ذهن را با انعکاس در صفحه آیینه یکی بدانیم. هر دو گروه سوفیست و جزمی باید این واقعیت را بپذیرند که انعکاس ذهنی یک اصطلاح مجازی است که چارهای جز به کار بردن آن نداریم، نه این که اصطلاح مزبور بازگو کننده عین واقعیتی است که در جریان است. این نکته را هم باید در نظر بگیریم که ما با هر نمود عینی که با تأثر بیشتر ارتباط برقرار کنیم، آن نمود با تعین و تشخص روشنتر و قابل تطبیقتر با واقعیت عینی برای ما قابل دریافت ذهنی میباشد. صورت معشوق در ذهن عاشق شبیه به نمود عینی در صفحه آیینه است، نه به آن معنا که صورت معشوق در ذهن قابل دیدن و عکسبرداری کردن است، بلکه دریافتشده مفروض کاملاً روشن و صد در صد قابل تطبیق به صورت عینی است.
░▒▓ پنج
• گفته شده است که ما اگر به یک واحد در مجموعه متشکل جهل داشته باشیم، بدان جهت که همه واحدهای مجموعه متشکل با یکدیگر مربوطند، لذا ما هم اجزاء دیگر را نخواهیم شناخت و هم مجموعه متشکل را.
• این استدلال برای رد عقیده کسانی خوبست که ادعای شناخت مطلق دارند، نه برای کسانی که شناخت و معرفتهای حاصله از ارتباط حواس و دیگر وسایل شناخت با جهان جز من را نسبی میدانند و با این معرفتهای نسبی هدفهای نسبی و وسایل آنها را در زندگانی خود تأمین مینمایند. البته ما یک مقدار شناختههای مطلق داریم که هیچ عقلی و منطقی نمیتواند آنها را نادیده بگیرد، مانند این که جهان هستی واقعیت دارد و جهان هستی از قانون پیروی میکند و غیر ذلک.
مآخذ:...
هو العلیم
ادامه دارد...