برداشت آزاد از ژان بودریار؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
تودهها بنا بر بازنمایی خیالیشان، جایی میان انفعال و خودجوشی افسار گسیخته متراكم شده، اما همواره یك انرژی پتانسیل، یك مخزن امر اجتماعی و خازن انرژی اجتماعیاند. توان تودهها در سكوت و خاموشی آنها، در تواناییشان برای جذب و خنثی كردن است، توانی كه پیشاپیش برتر از هر قدرت مسلط برآنها است.
اصطلاح «توده» یك مفهوم نیست. این اصطلاح بن مایۀ عوامفریبی سیاسی، فرضی سست، نامناسب، و لمپنمآبانه، است. یك جامعهشناسی منظم تلاش میكند تا این اصطلاح را با طرح مقولات «ظریفتر» از سر راه بردارد: مقولات اجتماعی حرفهای، مقولات طبقاتی، مرتبۀ فرهنگی و…. در توده دیگر هیچ قطبیتی میان این یك و یكی دیگر وجود ندارد. همین است كه موجب آن خلأ و فروپاشی در همۀ آن نظامهایی كه به یاری جداسازی و تفكیك قطبها (دو، یا در نظامهای پیچیدهتر، چند قطب) ادامۀ حیات میدهند، خواهند شد. همین است كه گردش معنا در توده را ناممكن میسازد. معنا در توده بیرنگ، همچون اتمهایی در خلأ، تجزیه میشود. و همین است كه بیگانه شدن توده را ناممكن میسازد، چرا كه در توده نه یكی هست و نه دیگری.
▒ ورطۀ معنا
برنامه اطلاع رسانی، با هر محتوای سیاسی، آموزشی، و فرهنگی، همواره باید ناقل معنایی بوده، همواره باید تودهها را در چارچوب خِرَد نگه دارد؛ الزامی برای تولید معنا كه همواره شكل الزامِ برای اخلاقی كردن اطلاعات را به خود میگیرد: اطلاعرسانی بهتر، اجتماعیسازی بهتر، ارتقای سطح فرهنگی تودهها، و… اما این یاوه است. تودهها به گونهای رسوا در برابر این الزام ارتباط عقلانی مقاومت میكنند.
به تودهها «معنا» میدهند؛ اما آنها «نمایش» میخواهند. هیچ كوششی قادر به متقاعد كردن تودهها به جدیت محتوا، و یا حتی جدیت رمزگونه، نبوده است. به تودهها «پیام» داده میشود، اما آنها تنها «نشانهها» را میخواهند، آنها از بازی نشانهها و كلیشهها بت ساخته، هر محتوایی را مادام كه خود را در صحنهای تماشایی مضمحل میكند، به بتی بدل میكنند. آنچه تودهها از آن سرپیچی میكنند «دیالكتیك» معناست. طرح این ادعا كه تودهها در هالۀ حیرت فرو شدهاند، راه به جایی نخواهد برد.
▒ ظهور و سقوط امر سیاسی
امر سیاسی و امر اجتماعی در نظر ما همچون اموری جداییناپذیر، همچون دو منظومۀ توأمان، دست كم از زمان وقوع «انقلاب فرانسه»، در چارچوب (مسلط یا نامسلط) امر اقتصادی، جلوه میكنند.
امر سیاسی كه در طول دوران رنسانس از حوزههای مذهبی و كلیسایی نشأت گرفته، با ماكیاولی بازشناخته شد، در وهلۀ نخست تنها یك بازی محض نشانهها، تنها راهبرد محضی بود كه حاصل هیچ «حقیقت» اجتماعی یا تاریخیای نبوده، بلكه، برعكس، بر پایۀ غیاب حقیقت ایفای نقش میكرد.
از سدۀ هیجدهم، و مشخصاً از «انقلاب فرانسه»، به این سوست كه امر سیاسی چرخش تعیین كنندهای مییابد. در این زمان، امر سیاسی ارجاعی اجتماعی برای خود قائل شده، امر اجتماعی در امر سیاسی سرمایه گذاری میكند. در عین حال، امر سیاسی به حوزۀ بازنمایی (نمایندگی) راه یافته، نمایش آن زیر سلطۀ ساز و كارهای باز نمایانهای قرار گرفت. تفكر لیبرال همواره در چارچوب نوعی دیالكتیك نوستالژیك میان امر سیاسی و امر اجتماعی بالیده و تفكر سوسیالیستی علناً از انحلال امر سیاسی در نقطهای از تاریخ، در شفافیت نهایی امر اجتماعی دم میزند.
▒ اكثریت خاموش
تنگتر شدن دایرۀ امر سیاسی و بدل شدناش از یك آرایش راهبردی محض به یك نظام بازنمایی (نمایندگی)، و سپس به سناریوی كنونی تركیببندی تازه، آنجا كه این نظام همچون در چارچوب همان نشانههای چند وجهی عمل كرده، اما این نشانهها در آن جا دیگر (باز)نمایندۀ هیچ چیز نبوده و دیگر هم ارزی در یك واقعیت یا یك جوهر اجتماعی واقعی ندارند. دیگر هیچ گونه انتخابات سیاسی در كار نیست؛ چرا كه دیگر حتی مصداق اجتماعی از نوع كلاسیك آن (مردم، طبقه، پرولتاریا، شرایط عینی) برای توان بخشیدن به نشانههای سیاسی مؤثر وجود ندارد. به بیان بسیار ساده، دیگر هیچ مولدی اجتماعی برای توان بخشیدن به یك دال سیاسی وجود ندارد.
تنها مصداقی كه هنوز عمل میكند، مصداق اكثریت خاموش است. همۀ نظامهای معاصر بر اساس هستی ابرگون و شناوری عمل میكنند كه موجودیتاش دیگر نه اجتماعی، بلكه آماری بوده، و تنها شیوه پدیداری آن شیوۀ ارزیابی است. بازنمایی در افق امر اجتماعی، یا افق بازنمایی كه امر اجتماعی پیشاپیش در آن ناپدید شده است.
راهبرد قدرت از دیر باز مبتنی بر بیاعتنایی تودهها به نظر میرسید. هر چه تودهها منفعلتر بودند، قدرت ایمنتر بود. اما این منطق تنها مشخصۀ مرحلۀ دیوان سالارانه و مركز مدارانۀ قدرت است. تشویق تودهها به سخن گفتن هماره به معنی ملزم ساختن آنها به اجتماعی، انتخابی، سازمانی، و جنسی زندگی كردن در فضای مشاركت زیستن، در جشنوارهها شركت جستن، به آزادی بیان اقتدار كردن، و… است. این روح باید تسخیر شود، باید كه نام خود را بر زبان آورد.
اساساً، آنچه شامل حال كالاها شده شامل حال معنا نیز میشود. دیر زمانی سرمایه تنها باید به تولید كالاها میپرداخت؛ مصرف به خودی خود ایجاد میشد. امروزه ضرورت در تولید مصرف كننده، تولید تقاضا، است و این تولید به مراتب گران بهاتر از كالا است.
توده همۀ انرژی اجتماعی را به خود جذب كرده، اما دیگر آن را بازتاب نمیكند. توده هر نشانه و هر معنایی را به خود جذب كرده و در خود هضم میكند. زیرا هر پرسشی كه پیش روی توده گذاشته شود، از سوی توده با پاسخی همان گویانه و دَوَرانی مواجه خواهد شد.
▒ نه سوژه نه ابژه
توده تحقق بخش ناسازۀ هم ابژۀ بازنمایی بودن (توده تنها در نقطۀ تلاقی همۀ امواج رسانهای ترسیمگر بازنمایی وجود دارد) و هم سوژۀ بازنمایی بودن، برخوردار بودن از قابلیت بازتاب دادن همۀ الگوها و تقلید كردن از آنها از راه فرابازنمایی (فراتبعیت توده) است.
هر كوششی برای ابژه ساختن توده، مد نظر گرفتن و تحلیل كردن توده به عنوان مادۀ بیشعور، بر حسب قوانین عینی (ابژكتیو)، یكسر به این حالت عكس ختم خواهد شد كه دخل تصرف در تودهها به هر شیوه معینی، یا فهم آنها بر حسب مؤلفهها، مناسبات، ساختارها و كلیات، ناممكن است؛ همۀ دخل و تصرفات در توده سقوط كرده، در كام مكش توده فرورفته، جذب آن شده، تحریف شده، و بازگشت پذیر میشوند. دانستن اینكه توده چه راهی را در پیش گرفته، ناممكن است؛ توده، به احتمال قوی، در چرخهای بیپایان به گردش درآمده، همۀ نقشههای دخل و تصرف كنندگان را نقش بر آب میكند.
توده حاصل همان موقعیت مرزی بر طرف ناشدنی در حوزه امر اجتماعی است. توده دیگر ابژه شدنی نبوده (به تعبیر سیاسی: دیگر نمایندگی پذیر نیست)، و هر سوژهای را كه مدعی درك آن است، ملغا میكند (به تعبیر سیاسی: هركسی را كه مدعی نمایندگی آن است، از میان برمیدارد).
حوزه سیاسی نیز تنها به یاری پی نهاد اعتبار است كه حیات خود را حفظ میكند، یعنی به یاری این فرضیه كه تودهها پذیرای كنش و گفتمان بوده، كه تودهها به عقیدههای اعتقاد داشته، كه تودهها در پس آمارها و ارزیابی حضور دارند. تنها به همین بهاست كه طبقهای سیاسی هنوز میتواند باور داشته باشد كه سخن میگوید و سخناش به شكل سیاسی شنیده میشود.
تودههای سیاست زدوده نه جنبهای از امر سیاسی، بلكه فراسوی آناند. امور شخصی، نام ناپذیر، عادی، و بیاهمیت، ترفندهای تنگ نظرانه، انحرافات پیش پا افتاده، و…، نه جنبهای از بازنمایی، بلكه فراسوی آناند. تودهها، در کردار عوامانۀ خود (و بیآنكه در انتظار تحلیل «پایان امر سیاسی» باشند)، امر سیاسی را محكوم به نابودی كرده، همچنان كه در زبان خویش فرازبانی عمل میكنند به صورتی خود جوش، عملكردی فراسیاسی را در پیش میگیرند.
▒ از مقاومت تا فراتبعیت
پیدایش اكثریتهای خاموش را باید رخدادی در كل چرخۀ مقاومت تاریخی در برابر امر اجتماعی دانست. مقاومتی البته در برابر كار، كه مقاومت در برابر دارو و درمان، مقاومت در برابر تحصیلات، مقاومت در برابر تأمین و امنیت، و مقاومت در برابر اطلاعات نیز هست. تاریخ رسمی تنها به ثبت پیشرفت بیوقفۀ امر اجتماعی پرداخته، ابهام منتخب به فرهنگهای پیشین، به عنوان بقایای توحش، و هر آنچه را كه با این ظهور پرشكوه همخوانی نداشته، به دیدۀ تحقیر نگریسته است. در واقع، برخلاف آنچه ممكن است معتقد باشیم (این كه امر اجتماعی به پیروزی قطعی رسیده، این كه حركت آن حركتی بازگشت ناپذیر بوده، و اینكه در مورد امر اجتماعی اتفاق نظر كاملی وجود دارد)، مقاومت در برابر امر اجتماعی در همۀ اشكال آن با سرعتی حتی بیش از سرعت امر اجتماعی پیشرفت كرده است.
اینگونه مقاومت را هنوز میتوان در «جریان ارتباط دوگامی»، كه جامعهشناسی آمریكایی به تحلیل آن پرداخته، مشاهده كرد. توده به هیچ وجه یك ساختار دریافت منفعلانه در قبال پیامهای رسانهای، خواه سیاسی، خواه فرهنگی، و خواه تبلیغاتی را تشكیل نمیدهد. خردهگروهها و افراد، به جای آنكه از یك الگوی رمزگشایی همشكل خط بگیرند، پیامها را به شیوۀ خاص خود رمزگشایی میكنند.
این اندیشه (اندیشهای كه ایدئولوژی رسانههای همگانی است) هماره مطرح بوده كه این رسانهها هستند كه تودهها را احاطه میكنند. راز مداخله و دخل و تصرف را هماره در نشانهگرایی جنونآمیز رسانههای همگانی جستهاند. اما این نكته از یاد رفته است كه، در این منطق عوامانه ارتباطات، تودهها رسانهای توانمندتر از رسانهها هستند. كه این تودهها هستند كه رسانهها را جذب خود میكنند (یا دست كم اینكه، هیچ یك اولویتی بر دیگری ندارند). تودهها و رسانهها یك فرآیند واحدند. توده همان پیام است.
▒ توده و تروریسم
هدف تروریسم به سخن درآوردن، جان تازه دادن، یا تحریك بخشیدن به هیچ چیزی نیست؛ تروریسم هیچگونه عواقب انقلابی ندارد (و از این نظر، بیشتر به ضرر نمایش تمام عیاری میماند كه به شكلی خشونتبار به آن رو میكند؛ اما بازی تروریسم این نیست)؛ تروریسم سكوت تودهها، سكوتی مسحور از اطلاعات، را هدف میگیرد، تروریسم جادوی سفید اطلاعات، بازنمایی، بازدارندگی، نظارت بینام و نشان و بیطرح و برنامه را هدف میگیرد تا به این وسیله، مرگ این جادو را با برجسته ساختناش تسریع كند. هدف تروریسم مقابله با جادوی سفید انتزاع اجتماعی به وسیله جادوی سیاه یك انتزاع عظیمتر، بینام و نشانتر، خود سرانه، و پرمخاطره است (انتزاع اقدام تروریستی).
تروریسم تنها اقدام نابازنماینده و «واقعی» است كه همچنان موجود است. از این نظر، تروریسم قرابتی با تودهها دارد، تودههایی كه خود قطعاً تنها واقعیت بازنمایندگیناپذیر موجودند.
هدف تروریسم به هیچ وجه افشای منش سركوبگرانۀ دولت نیست (این منفیكاری تحریكآمیز گروهكهاست، گروهكهایی كه آخرین بخت نماینده نمودن در پیش چشم تودهها را در این تروریسم مییابند). تروریسم، به اتكای نانمایندگی خویش، و از راه واكنشی زنجیرهای (و نه از راه اعتراض و آگاهی بخشی)، مبلغ نانمایندگی آشكار همۀ قدرتها میشود و براندازنده بودن تروریسم در همین است. تروریسم نانمایندگی را با تزریق مقادیر ناچیز، اما غلیظی از آن تسریع میكند.
خشونت بنیادین تروریسم به منزلۀ نفی همه نهادهای نمایندگی (اتحادیهها، حركتهای سازمان یافته، مبارزات، «سیاسی» آگاهانه، و…)، و از جمله همان نهادهایی است كه در راستای همبستگی با آن ایفای نقش میكنند، چرا كه همبستگی هنوز راهی برای الگو و علامت ساختن از این تروریسم و از این رو منتسب ساختناش به نظام نمایندگی است («آنان به خاطر ما جان باختند، اقدام آنان بیثمر نبود…»). برای تحمیل معنایی بر تروریسم، برای نادیده گرفت كه تروریسم تا چه حد فاقد مشروعیت، فاقد عواقب سیاسی، و فاقد هرگونه استمرار تاریخی است، البته دست به هر کاری خواهند زد.
▒ نظامهای فروپاشنده، نظامهای فراپاشنده
فروپاشی لزوماً فرآیندی فاجعهبار و پایان نهادی نیست. فروپاشی، به شكلی كند و كنترل شده، حتی راز اصلی [میان] جوامع بدوی و سنتی بوده است.
تمدنهای «مدرن» ما بر اساس فراگستری و فراپاشی در همۀ سطوح، در چارچوب داد و ستد، سرمایهگذاریهای اقتصادی و فلسفی، در چارچوب قانون جهان گستر و جهان گیری، موجودیت یافتهاند. بیشك این تمدنها، حتی نحوۀ حفظ حیات خود، دست كم تا مدتی، بر اساس یك فراپاشی كنترل شده، یك آزاد سازی انرژی اندك و پیش رونده، را میشناختند و این عصر طلایی فرهنگ این تمدنها بود.
فروپاشی فرآیندی گریز ناپذیر است، و هر كوششی برای حفظ اصول واقعیت، انباشت، و جامعیت یا جهانگستری، اصول تكاملی كه ستایشگر نظامهای فراگسترده بودهاند، كوششی كهنه پرستانه، ارتجاعی، یا نوستالژیك خواهد بود.
مآخذ:...
هو العلیم