برداشت از برایان فی
«یكی از منشأها و منابع عمدۀ این تز كه ”باید همان كس باشی تا آن كس را بشناسی“ این اعتقاد است كه در واقع هر كس ”یك كس یگانه“ است.…این تز كه واحدهای بنیادین زندگی اجتماعی، موجودیتهایی در خود بسته، اساساً مستقل، و جدا از هم هستند تزی است كه من آن را اتمیسم خواهم نامید. بنا بر اتمیسم، هر یك از ما در درون خودش حالتهای منحصر به فرد و یگانهای از آگاهی را تجربه میكند كه فقط خودش به آن حالتها وقوف و دسترسی منحصر به فردی دارد.…اتمیسم با این جوهر و مغز بسطیافته تبدیل به برنامهای مهم در علوم اجتماعی شده است. اتمیستها، كه بر این اندیشه پای میفشارند كه افراد عاملان خود راهبر هستند، صفات و فعالیتهای افراد (از جمله تمنیات، انگیزهها، و انتخابهای آنان را) در كانون توجه قرار میدهند تا از آن راه بتوانند رفتار انسانی را تبیین كنند.…در نظر اتمیستها جامعه نهایتاً شاكلهای از افراد تشكیلدهندۀ آن است. به همین دلیل آنان معتقدند كه كلهای اجتماعی قابل تقلیل به فعالیتهای افراد تشكیلدهندۀ آن هستند.…برخی نگرشها و رویكردها در علوم اجتماعی (از جمله نظریههای انتخاب عقلانی در جامعهشناسی و علوم سیاسی، و نگرشها و رویكردهای نئوكلاسیك در اقتصاد) متضمن این نوع فردگرایی متدولوژیك هستند.…زمانی كه فردگرایان متدولوژیك از اصطلاحاتی استفاده میكنند كه به كلهای اجتماعی ارجاع دارد این كار را با این فهم و درك انجام میدهند كه چنین كلهایی خودشان قابل تقلیل به فعالیتها و حالتهای افراد هستند.…طبق نظر اتمیسم هستیشناختی، نیازها، تواناییها و انگیزشهای پایهای انسانی در هر فردی بدون ارتباط با هر ویژگی گروههای اجتماعی یا تعاملات اجتماعی سربرمیآورند.…اتمیسم در مقام یك نگرش و رویكرد از یك ایدئولوژی عام و از شرایط اجتماعی خاص در جهان مدرن قوت میگیرد. ایدئولوژی لیبرال نهضت روشنفكری آرمان جامعهای متشكل از افراد آزاد و برابر را پیش نهاد.…طبق این نظر، خویشتنها نهایتاً به گونهای اساسی از دیگران متمایز و مستقل و جدا هستند» (صص.62 58.)؛
خویشتن |▓| دیگری
«اتمیسم میگوید كه هر یك از ما افراد مستقلی هستیم كه از حالتهای منحصر به فرد آگاهیمان ساخته شدهایم كه فقط خودمان بدان دسترسی داریم…اما آیا واقعاً… ورطه و شكافی میان من و شما، میان خویشتن و دیگری هست؟ برای پاسخ دادن به این سؤال لازم است ابتدا به بررسی ”خویشتن“ بپردازیم، و تازه پس از آن است كه میتوانیم مستقیماً به رابطۀ میان خویشتن و دیگری بپردازیم. اكثر ماها زمانی كه به خویشتنمان فكر میكنیم آن را همچون سوژۀ آگاهی به تصویر و تصور درمیآوریم.…خویشتن كه به این نحو درك میشود به نظر موجودیتی واحد، پیوسته و منسجم، و متداوم میآید كه در مقام سوژۀ پایندۀ آگاهی و رفتار ما هستۀ اصلی هستی ماست.…اما برخی ویژگیهای تجارب ما این تصور اتمیستی را مورد تردید قرار میدهند. مثلاً…شوخی طعنآلود باژگونهنما مورد و مثالی است از پدیدۀ عامتر فاصلهگیری از خویشتن كه در آن فرد به تأمل انتقادی دربارۀ خویشتن و روابطش میپردازد، آن هم از منظر كسی غیر از خودش.…لازمۀ شوخی طعنآلود باژگونهنما نوعی فاصلهگیری انتقادی از موضوع شوخی است. این بدان معناست كه وقتی خود ما هم موضوع (ابژۀ) شوخی هستیم و هم سازندۀ شوخی (سوژۀ آن) بایستی از خودمان فاصله بگیریم.…چون بسیاری از چیزهایی كه به نظرمان ذاتی میآیند ناگهان جلوۀ امور محتمل یا ممكن به امكان خاص در شرایط خاص را پیدا میكنند به نظرمان میآید كه این امور میتوانستند جور دیگری باشند. بسیاری از چیزها و اموری را كه مسلم فرض میكنیم لزومی ندارد همانگونهای باشند كه هستند تا ما همین كه هستیم باشیم» (صص.5 62.).
«یكی از ویژگیهای خاص خویشتنهای ما این است كه این خویشتنها در درون خودشان عنصری از حالت بالقوه دارند. خویشتنها چیزهایی نیستند كه صرفاً همانی باشند كه بالفعل هستند.…چگونه چنین چیزی ممكن است؟ چگونه ممكن است كه چیزی كه بخشی از خودش است نسبت به خودش دیگر باشد؟ پاسخ این است كه ”خویشتن بودن“ شامل آگاهی بر خویشتن هم میشود. آگاهی بر خویشتن یكی از عواملی است كه انسان را از هر موجودیت دیگری نظیر لامپ یا پروتئین متمایز میكند.…چگونه چنین چیزی ممكن است؟ چگونه ممكن است كه چیزی كه بخشی از خودش است نسبت به خودش دیگر باشد؟ پاسخ این است كه ”خویشتن بودن“ شامل آگاهی بر خویشتن یكی از عواملی است كه انسان را از هر موجودیت دیگری نظیر لامپ یا پروتئین متمایز میكند.…موجود خودآگاه موجودی است كه خودش موضوع تأملات و ارزیابیها و خویشتننگریهای خویش است. چنین موجودی میداند كه در وجود خود به اعتقادات خاصی شكل میبخشد و چیزهای بخصوصی را تمنا میكند، و به نقادی ادراكات حسی خود، نیازها و خواستههایش، و عقایدش و مبانی این عقاید میپردازد.…اگر خویشتننگری را ملاك قرار دهیم، آنگاه آشكارا خودآگاهی چیزی دارای مراتب و درجات مختلف میشود.…خویشتن در درون خود عنصری اساسی از بیگانگی دارد: این عنصر همان آگاهی بر خود (و بنابراین فاصله گرفتن از خود) است.…بخشی از من با بخش دیگری از من یكپارچه نیست؛ در واقع، از منظر یك بخش از من بخش دیگری از من بیگانه و ناخواستنی است.…شاید اصلاً خویشتن حقیقی وجود نداشته باشد، و به عكس شاید خویشتن نوعی از بودن است كه در فرایند تعامل با دیگران و تعامل با محیط هر بار از نو ساخته میشود.…به نظر میرسد…خویشتن صرفاً یك تركیب یا آمیزه است تا آنكه چیزی واحد و یكپارچه باشد.…در واقع، خود یا خویشتن به ظاهر چیزی واحد است كه در زیر همۀ اعمال متفاوت شخص نهفته است» (صص.70 65.). در عین حال، « به نظر میرسد كه شما معتقد به این نظر هستید كه آن منی كه عامل است و مسؤول این كارهاست موجودیتی واحد و در واقع همان موجودیت است.…وحدت در اینجا از این واقعیت نشأت میگیرد كه همۀ تغییرات، تغییراتی در موجودیت واحد پایهای هستند.…اما همۀ وحدتها از این نوع نیستند.…بازی بیس بال مثالی است از وحدت ارتباطی؛…شاید خویشتن وحدتش جوهری نباشد، بلكه ارتباطی باشد. یعنی، شاید خویشتن چیزی نباشد كه حالات متغیری به خود بگیرد، بلكه به عكس خود همین حالت متغیر آگاهی باشد كه به نحو معینی با همدیگر ارتباط دارند.…در این حالت، خویشتن بیشتر چیزی شبیه فعل خواهد بود…و كمتر شبیه اسم خواهد بود.» (صص.71.).
مآخذ:...