دکتر حامد حاجیحیدری
• عنوان فرعی کتاب، نشانگر موضع معرفتشناختی نگارنده محترم است: حقیقتهای متضاد.
• و اذعان به اینکه علم، ریشه در علاقه و شرایط و نحو خاص التفات به دنیا دارد، نگارنده را آماده میکند که تبعات این فکر را متحمل شود: حقیقتهای متضاد. کسی با علایقی و شرایطی و نحو التفاتی برداشتش از جهان بر محوری «تجددشناختی» شکل میگیرد، و دیگری، با علایق و شرایط و نحو التفات دیگر، براشتی از جهان دارد که خصلتاً «غربشناختی» است. و اساساً برای آنکه مخاطب، همچون من، به اهمیت غربشناسی و حقیقتش پی ببرد، راهش استدلال نیست، بلکه باید شرایط نهادی و شرایط زمینهای ذهنی که در آنها علایق و میل محوریت دارند را طوری تغییر داد، تا فرد اتوماتیکوار از تجددشناسی به سوی غربشناسی گسیل شود.
• «باید اذعان کرد که در شرایط فعلی، امکان غربشناسی اساساً در کشور وجود ندارد» (140).
• این عدم امکان، هم جنبۀ نهادی دارد، و هم جنبۀ ذهنی و نظری؛
• به لحاظ نهادی، «نظام علمی کشور و بلکه جهان در کل، نه تنها امکانی برای غربشناسی باقی نمیگذارد، بلکه به صورت معکوس، در برابر آن مانعیت ایجاد میکند» (141).
• «در وضعیت کنونی ما، به لحاظ نهادی، هیچ امکان دیگری جز غربشناسی نداریم. اما آنچه به عنوان غربشناسی در این وضعیت امکان مییابد، غربشناسی به معنای شناخت تجدد و حقایق آن است به همان شکل و صورتی که تجدد از آغاز تا کنون ادعا کرده است» (141). پس این غربشناسی در واقع، همان تجددشناسی است.
• به لحاظ ذهنی و نظری نیز، «پیششرطهای لازم و امکانی غربشناسی وجود ندارد. از این وجه، مشکل، نه عدم وجود بسترهای نهادی لازم یا جایگاه اجتماعی برای شکلگیری تحقیقات غربشناسی، بلکه فقدان لوازم شناختیِ غربشناسی است» (141).
• «این شکل از غربشناسی، در واقع، غربشناسی نیست، بلکه شناخت تجدد و صورتهای زندگیِ تجددی به عنوان حقیقت به منظور به کارگیری آن در مقام شناخت و فهم جهان و جامعۀ خود و یا اجرا و عمل به آن برای ایجاد جامعهای مدرن و پیوستن به تاریخ تجددی میباشد» (140).
• «مفروضاتی که اکنون ذهنیت حاکم بر محققین جامعۀ ما را شکل میدهد، نظیر ساختار نهادی نه تنها به غربشناسی حتی به صورت یک سؤال و مسألۀ قابل طرح در میان سؤالات مطرح اجازۀ شکلگیری و طرح نمیدهد، بلکه در جهت معکوس عمل میکند» (141).
• «اصولاً دلیل عدم شکلگیری غربشناسی در کشور علی رغم پیدایی نوعی آگاهی و توجه به آن، اهمیت مفروضات است. فراتر از این، به واسطۀ وجود مفروضات زمینهای حتی تا کنون نتوانستهایم معنا و مفهوم غربشناسی در تمایز با آنچه به طور مستمر و نهادی در مورد تجدد میآموزیم، یعنی همان تجددشناسی دریابیم. ذهنیتی که بر پایۀ این مفروضات شکل میگیرد، ما را در مقام شناخت حقیقت عام و معتبر تجدد جهت داده و آماده میکند. این مفروضات، امکان پیدایی رویکرد ذهنی لازم را برای اینکه آنچه را در مورد غرب و تجدد میآموزیم، در صورت غربشناسی به ما عرضه شود از بین میبرد» (141).
• «با این مفروضات، تنها یک نوع رویکرد به این شناختها وجود دارد و امکان جدایی یا حتی تعلیق لازم برای تصویر این شناختهها در شکل دیگری به جز حقیقت عام و معتبر را فراهم نمیکند» (141).
• البته برای خواننده این سؤال پیش میآید که ذهن نگارندۀ کتاب، چگونه از این مفروضات خلاص شده است؟ چگونه توانسته است از موقعیت خویش فراتر رود، و انواع و اقسام تجددشناسیها را مستقل از موقعیت آنها درک نماید، آنها را با هم مقایسه کند، وضعیتی که هنوز محقق نشده و حتی شرایط تحقق آن هم نیست، درک نماید، آن را به صورتهای پیشین ترجیح دهد، و در عین حال اذعان کند که دیگران نمیتوانند به این موقعیت فراموقعیتی دست یابند؟