فیلوجامعه‌شناسی

بن‌بست‌گشایی‌جامعه‌شناختی‌ازحوزۀسیاسی3/محافظه‌كاری

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا


دیدگاه كلی گیدنز به محافظه‌كاری چنین است:

«محافظه‌كاری در پی به هم ریختگی برنامۀ سوسیالیسم پیروزی جهانی یافته است. به هر روی، در اینجا باید میان محافظه‌كاری و جناح راست تفاوت نهیم. ”جناح راست“ به معنای بسیاری از چیزهای متفاوت در زمینه‌ها و كشورهای متفاوت است. ولی یكی از كاربردهای اصلی این اصطلاح در جهان امروز به لیبرالیسم نو راجع است كه پیوندهای آن با محافظه‌كاری در بهترین حالت بسیار ضعیف است. زیرا محافظه‌كاری حتی اگر یك معنا داشته باشد، همان علاقمندی به نگهداشت وضع موجود به ویژه حفظ سنت به عنوان ”خرد به ارث رسیده از گذشته“ است. بدین‌معنای (بسیار اساسی)، لیبرالیسم نو محافظه‌كار نیست. بر عكس، لیبرالیسم نو فراگردهایی از دگرگونی ریشه‌ای را به جریان می‌اندازد كه با گسترش دایمی بازارها تحریك می‌شوند.… در اینجا جناح راست رادیكال شده است، حال آنكه جناح چپ بیشتر می‌خواهد وضع موجود را نگه دارد؛ برای مثال، می‌كوشد تا از بقایای دولت رفاه محافظت كند.
«… از سوی دیگر لیبرالیسم نو دچار تناقض درونی شده است و این تناقض بیش از پیش آشكارتر می‌شود. از یك سوی، لیبرالیسم نو با سنت دشمن است و این، خود یكی از عوامل عمدۀ رخت بر بستن همه‌جایی سنت در نتیجۀ پیشرفت نیروهای بازار و فردگرایی پرخاشگرانه است. از سوی دیگر، لیبرالیسم نو، به ابقای سنت برای مشروعیت خود و وابستگی‌اش به محافظه‌كاری در حوزه‌های ملیت، دین، جنسیت و خانواده نیاز دارد. دفاع این نوع لیبرالیسم از سنت در این حوزه‌ها، از آنجا كه منطق نظری درستی ندارد، به طبع صورت بنیادگراینه به خود می‌گیرد.» (ص.21.).

«امروزه واژۀ ”محافظه‌كاری“ انواع عجیب و در ضمن جالبی از همنشینی اندیشه‌ها را در نظر منسجم می‌كند» (ص.41.).

«غالباً گفته می‌شود كه محافظه‌كاری به خاطر هواداری‌اش از یك رشته اصول سرراست و مشخص با عقل‌گرایی مخالف است و به همین خاطر، اندیشۀ محافظه‌كارانه از توضیح دادن سر باز می‌زند. محافظه‌كاری به احساسات و عملكردها وابسته است و به تحمیل منطق بر یك جهان اجتماعی پیچیده و سركش كاری ندارد» (صص.4 43.).

░▒▓ محافظه‌كاری قدیمی
«این نوع محافظه‌كاری قدیمی هوادار سلسله مراتب، اشرافیت، تفوق جمع یا دولت بر فرد و اهمیت بیش از اندازه امور مقدس بود. همۀ این ویژگی‌ها را می‌توان در ادموند برك پیدا كرد، هر چند كه او نسبت به نظام‌های بستۀ فلسفی نظر خوشی نداشت.…به اعتقاد این نوع محافظه‌كاران، به جلو نگریستن همیشه باید بر بازپس نگریستن مبتنی باشد.…بدعت كه به نظر آنها با اصلاح مغایرت دارد، خطرناك است، زیرا ”خردمندی شگرف“ نهفته در نهادهای بیرون آمده از آزمون زمان را نادیده می‌گیرد.… به باور آنها، این فكر كه فرد و حقوق فردی باید ارزش‌های اصلی باشند، بی‌معنا است. دولت را نمی‌توان بر پایۀ قرارداد بنا كرد و فرد هیچگونه حقوق انتزاعی ندارد؛ حقوق و وظایف همپای آن از جمع برمی‌خیزند كه زنجیرۀ پایان‌ناپذیری از نسل‌ها را بازنمی‌نماید» (صص.8 47.).

«صورت‌های پیچیده‌تر اندیشۀ محافظه‌كارانه تنها به رد اندیشۀ نو به سود اندیشه‌های قدیم نمی‌پرداختند، بلكه با نظریه‌های متفاوتی در زمینۀ تاریخ، سنت و اجتماع اخلاقی، با پیشرفت‌گرایی مقابله می‌كرد.
«برای مثال لویی دوبنال و ژوزف دومیستر تفسیرهایی دربارۀ حقیقت پرده‌برداشتۀ سنت در مقابله با هماهنگی از دست رفتۀ روزگار قرون وسطی و نابسامانی جامعۀ انقلابی به دست داده بودند. به نظر آنها، فرد انسانی ذاتاً اجتماعی است و این اجتماعی بودن او از تاریخ رسوب كرده و اخلاق اجتماعی بزرگتر سرچشمه می‌گیرد. بر خلاف نظر ژان ژاك روسو، آنها می‌گفتند وضع طبیعی وجود خارجی ندارد. جامعه و نیز اجتماعی بودن فرد، خاستگاهی خدایی دارد و بازتابندۀ اقتدار خداوند است و از همین روی، تكالیف همیشه بر حقوق برتری دارند. حقیقت اخلاقی ذاتی سامان اجتماعی است و از راه زبان، كه خود آفریدۀ خداوند است نه انسان، به فرد انتقال می‌یابد. تداوم سامان اجتماعی با اجتماع‌های اخلاقی خانواده، كلیسا و دولت تضمین می‌شود. بونال مفاهیم قرارداد اجتماعی، حاكمیت مردم و حكومت مبتنی بر نمایندگی را رد می‌كرد. او با گسترش بازرگانی و صنعت مخالف بود و از جامعۀ بورژوایی به تندی نقد می‌كرد. به نظر او، تولید صنعتی به از هم پاشیدگی اجتماعی و فروریختگی انسجام ارگانیك كه ویژۀ سامان كشاورزی است، می‌انجامد.
«سرمایه‌داری و دموكراسی هر چه بیشتر گسترش یابد، محافظه‌كاری قدیمی نیز بیشتر به رادیكالیسم گرایش می‌یابد» (صص.6 45.).

«سرانجام محافظه‌كاران قدیمی چه بود؟ هر چند كه این سخن دربارۀ امور چندان زیبا نیست، باید گفت كه این نوع محافظه‌كاری دیگر مرده است» (ص.48.).
«محافظه‌كاران كنونی، دولت را حتی اگر نیرومند نیز دانسته باشند، (اصولاً) آن را بیشتر به صورت ”حداقل“ در نظر می‌گیرند تا فراگستر. محافظه‌كاران امروزه با با دموكراسی (به هر صورت آن) آشتی كرده‌اند و یا حتی در برخی موارد هوادار سرسخت آن هستند. در نوشته‌های آنها، سلسله‌مراتب بر حسب نابرابری كاركردی توجیه می‌شود و نه برازندگی موروثی برای فرمانروایی، هر چند كه برخی از محافظه‌كاران ممكن است به پشتیبانی از مفهوم یك ”طبقۀ سیاسی“ كه واجد شرایط متمایز سیاستمداری است، همچنان ادامه دهند» (ص.49.).

░▒▓ محافظه‌كاری فلسفی
«محافظه‌كاری در دورۀ پس از جنگ دوم می‌بایست خود را دوباره اختراع كند؛ در این زمینه با نوعی ساده‌سازی ضروری می‌توان سه چشم‌انداز متفاوت را بازشناخت. در وهلۀ نخست، كسانی هستند كه می‌كوشند از محافظه‌كاری نوعی دفاع فلسفی كنند، حتی اگر اندیشۀ آنها با نظام‌های فلسفی جاافتاده هیچگونه سنخیتی نداشته باشد. گروه دوم كسانی را در بر می‌گیرد كه می‌توان آنها را نومحافظه‌كار خواند، همچنان كه گه‌گاه خودشان نیز این عنوان را به خود می‌دهند. هر چند كه كمتر كسی این كار را می‌كند، ولی من نومحافظه‌كاران را از راست‌نو یا نولیبرالیسم متمایز می‌دانم» (ص.50.).

«مهمترین منبع الهام محافظه‌كاری فلسفی را می‌توان در نوشته‌های مایكل اكشات یافت؛… به نظر راجر اسكراتن كه به كارهای اكشات ارادت می‌ورزد، محافظه‌كاری به سه مفهوم سازمان‌دهندۀ اقتدار، سرسپردگی و سنت وابسته است.… به انگار او، اقتدار از كیفیت‌های ”متعالی“ نهادهای جاافتاده سرچشمه می‌گیرد.…سرسپردگی همان چیزی است كه یك عضو اجتماع، از خانواده گرفته تا هیأت‌های جمعی دیگر یا دولت، به اقتدار بدهكار است. سرسپردگی خصلت ارگانیك جامعه را بیان می‌كند؛ انسان‌ها تنها در صورتی می‌توانند به عنوان ”افراد“ عمل كنند كه خود را با جمع‌هایی بزرگتر از خودشان یكی سازند.…سنت به رسم‌ها و تشریفاتی راجع است كه از طریق آنها گذشته با حال به گفتگو می‌پردازد. سنت است كه برای كنش‌های فرد دلایل فراهم می‌كند؛ این دلایل از چیزهایی كه بوده‌اند برمی‌خیزند و نه از چیزهایی كه خواهند بود. سنت‌ها سرسپردگی را به اقتدار مرتبط می‌سازند و خردمندی رسوب‌یافتۀ نسل‌های پیشین را ذخیره می‌كنند» (صص.1 50.).
«به عقیدۀ اسكراتن و نیز دیگر نویسندگان محافظه‌كار كنونی، انتقاد از آرمان‌های كمال‌پذیری انسان، بخش اساسی محافظه‌كاری به شما می‌آید» (ص.52.).
«شرارت ویژۀ عقل‌گرایی در این است كه تنها دانشی كه می‌تواند آن را از شر خود نجات دهد، یعنی دانش مجسم یا سنتی، را نابود می‌سازد. عقل‌گرایی تنها كارش این است كه آن بی‌تجربگی را كه در اصل خودش زاییدۀ آن است، عمیق‌تر می‌سازد» (ص.53.).

░▒▓ نومحافظه‌كاری
«نومحافظه‌كاری با تعریفی كه من در اینجا به دست می‌دهم، بیشتر خصلتی جامعه‌شناختی دارد تا فلسفی. شناخت‌های عمدۀ آن را باید نه در انگلستان، بلكه در آلمان و ایالات متحده یافت.…در آلمان مهمترین نویسندگان نومحافظه‌كار كسانی بودند كه در دهه‌های نخستین پس از جنگ جهانی دوم قلم می‌زدند، همچون هانس فرایر و آرنولد گهلن.…
«به اعتقاد نو محافظه‌كاران آلمانی، مدرنیته به انحلال نهادهایی گرایش دارد كه از تداوم تاریخی برخوردارند و چهارچوبی اخلاقی برای زندگی فراهم می‌آورند. فرایر و گهلن بر خلاف محافظه‌كاران قدیمی باور ندارند كه پیامدهای ”اخلاق‌زدا“ی جامعۀ سرمایه‌داری را می‌توان از طریق دولت یا كنش جمعی پهن‌دامنه از میان برداشت. به نظر آنها، وظیفۀ محافظه‌كاری نگهداشت نهادها در بیرون از پهنه‌های سیاست و اقتصاد (مانند خانواده و كلیسا) است؛ جایی كه معنای اخلاقی هنور می‌تواند در آن حضور داشته باشد.…
«نومحافظه‌كاران امریكایی نه از بستر راست‌گرایی قدیمی، بلكه بر عكس از بستر چپ‌گرایی قدیمی برخاسته‌اند، كه البته خیلی زود از این نوع چپ‌گرایی دلسرد شدند. نومحافظه‌كاری امریكایی به همان‌سان كه در نوشته‌های ایروینگ كریستول می‌بینیم، كمتر از نویسندگان محافظه‌كار آلمانی در برابر جاذبه‌های سرمایه‌داری و دموكراسی احتیاط از خود نشان می‌دهد. به هر روی، نومحافظه‌كاران امریكایی اندیشۀ نقد فرهنگی و اخلاقی نهادهای مدرن را برای خود محفظ می‌كنند» (صص.56.).

مأخذ:...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.