فیلوجامعه‌شناسی

ــ̓ ̓ـکوتیشن: سیسرو درباره عدالت به مثابه طبیعت و انصاف

فرستادن به ایمیل چاپ

سیسرو در «جمهور»


░▒▓ سیسرو:
• طبیعت ما را چنان آفریده است که باید مفهوم عدالت را میان خود تقسیم کنیم، و سود آن را نصیب همگان سازیم.
• در سراسر بحثی که اکنون آغاز می‌کنم، باید منظور مرا از کلمه «طبیعت» درست استنباط کنید: وقتی می‌گویم «طبیعت»، منظورم آن دسته از صفات و خصیصه‌هاست که به دست طبیعت در نهاد انسان کاشته شده است. اما از آن طرف، فسادی که از کسب عادات بد ناشی می‌شود، چنان شدید و کلان است که آن شراره‌هایی که طبیعت در نهاد ما برافروخته است (اگر در استعمال چنین تعبیری برای وصف محسنات انسانی مجاز باشم)، همه‌شان در نتیجه تأثیر این فساد، خاموش می‌شوند و از خاکسترشان عیوبی که نقطه مقابل آن محسنات است، نمو می‌کند و جای فضایل از بین رفته را می‌گیرد.
• اما اگر قضاوت‌های مردم با روح طبیعت سازگار باشد، و به گفته شاعر: «هیچ موضوعی را که مربوط به خیر بشریت است، نسبت به خود بیگانه نشمرند»، آن وقت، عدالت از جانب همگان به طور مساوی رعایت می‌گردد.
• زیرا تمام آن آفریدگانی که موهبت عقل را از طبیعت دریافت کرده‌اند نیز مفتخر به دریافت عقل سلیم شده‌اند، و اگر عقل سلیم را دریافت کرده باشند، قانون نیز به دستشان رسیده است، چون قانون بحقیقت، چیزی جز اطلاق عقل سلیم بر حوزه امر و نهی نیست. اما کسانی که قانون به آن‌ها ارزانی شده است، عدالت را نیز بالطبع دریافت کرده‌اند، و دلیل این الزام بیشتر بیان شده است.
• حال، اگر به وضع آفریدگان در پرتو این استدلال بنگریم، می‌بینیم که تمام آن‌ها بناچار، باید سهمی از عدالت برده باشند، زیرا عدالت، از عقل ناشی می‌شود، و عقل به تمام انسان‌ها ارزانی شده است.
• بنابراین، سقراط حق داشت که غالباً به آن کسی که برای نخستین بار «عدالت» را از «سودمندی» مجزا کرد، لعن و نفرین می‌فرستاد، زیرا عقیده‌اش این بود که همین امر، منشأ تمام شرارت‌ها و مفاسد بعدی در جهان گردید وگرنه چه دلیلی می‌توانست آن کلمات مشهور درباره دوستی را از زبان فیثاغورث به گوش جهانیان برساند؟
• … از اینجا، آشکار است که هرگاه مردی خردمند، انسانی دیگر را که از عین این فضیلت بهره‌مند است، از لطف و محبتی که میان انسان‌ها رواج وسیع دارد، برخوردار کرد، عمل وی به نتیجه‌ای که شاید برای بعضی‌ها باورکردنی باشد (ولی بالاخره نتیجه اجتناب ناپذیر همین لطف و محبت است) منتهی خواهد شد.
• به این معنی که آن شخص محب، دیگر هیچ گونه فرقی میان خود و انسانی دیگر که مورد محبتش قرار گرفته قائل نمی‌شود، و خود را به قدر سر سوزنی بیشتر از وی دوست ندارد. زیرا اگر به حقیقت، بنگریم میان موجوداتی که از هر حیث مساوی هستند، چه اختلافی ممکن است وجود داشته باشد؟
• اما اگر کوچک‌ترین فرقی در دوستی قائل شویم نام زیبای دوستی از همان لحظه که این فرق گذارده شد، نابود می‌گردد. زیرا سرشت و خمیره دوستی چنان است که به محض اینکه یکی از طرفین، خود را برای داشتن چیزی مرجح شمرد و مصلحت خویش را بالاتر از مصلحت رفیق انگاشت، بنای دوستی، آناً فرو می‌ریزد و به هستی خود پایان می‌بخشد.
• حال، تمام این حرف‌ها که تا کنون زده‌ام، بواقع، دیباچه‌ای است برای ذکر دنباله مطلب که هنوز گفته نشده و باید بیان گردد. و قصد من از ذکر باقی مطلب این است که شما را با حقیقت حساسی که عدالت در نفس و طبیعت انسانی نهفته است، آشنا سازم.
• پس از اینکه چند کلمه دیگر در این باره گفته شد، دامنه‌ی بحث را به حوزه‌ی قانون مدنی خواهیم کشاند و این، موضوعی است که منشأ و محرک تمام این بحثی است که آغاز کرده‌ایم.
░▒▓ کوینتوس:
• مطمئن باش که هیچ گونه احتیاجی به اطاله کلام در این باره نداری، چون خود من مسلماً متقاعد شده‌ام، و آنتیکوس هم پس از شنیدن مطالبی که تا کنون بیان کرده‌ای ظاهراً متقاعد شده است که طبیعت منشأ و سرچشمه عدالت است.
░▒▓ آتیکوس:
• در قبال دلایلی به این محکمی، جز اینکه متقاعد شوم چاره‌ای نداشتم. برادرت قبلاً به هر دوی ما نشان داد که موجودات انسانی با موهبتی که می‌شود آن را عطیه‌ی خدایان نامید، مجهز شده‌اند. سپس، ثابت کرد که در آفاق و اکناف، تنها یک اصل وجود دارد که افراد بشر با قبول و اجرای آن می‌توانند در کنار هم با صلح و صفا به سر برند و این اصل، برای همگان یکی است و در اختیار و تملک همگان است. بالاخره، ما را متوجه ساخت که تمام مردمان با یک حس محبت و حسن نیت طبیعی (افزون بر آن تشریک مساعی که در اجرای عدالت دارند)، به هم مربوط و پیوسته‌اند. اکنون که صحت این نتایج را قبول کرده‌ایم، و فکر می‌کنم که در قبول آن‌ها کاملاً محق بوده‌ایم، دیگر چگونه می‌توان قانون و عدالت را از طبیعت جدا پنداشت؟
░▒▓ سیسرو:
• قانون راستین، عبارت از دستوری است که عقل سلیم، آن را در توافق و هماهنگی کامل با طبیعت انشاء می‌کند.
• چنین قانونی به تمام کاینات در هر نقطه جهان، شمول دارد.
• مضمونش عوض نشدنی، و دوران اعتبارش ابدی است.
• مفاد نهی کننده‌اش، آن‌ها را از ارتکاب خطا باز می‌دارد.
• فحوای قانون، موقعی که به انسان‌های نیک‌سرشت اطلاق شود، هرگز بی نتیجه نمی‌ماند، اما در طبایع شرور و فاسد کوچک‌ترین اثری نمی‌بخشد.
• کوشش انسان‌ها برای دگرگون کردن چنین قانونی عین معصیت، و القاء کامل آن محال است.
• رأی مجلس سنا یا افکار عمومی، هیچ‌کدام، نمی‌توانند ما را از الزامات چنین قانونی معاف سازند.
مأخذ:...

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.