فیلوجامعه‌شناسی

کالهون4/جنبش‌های اجتماعی قدیم و نوین، برای بازسازی روابط انسانی

فرستادن به ایمیل چاپ

کرایج کالهون


کناره‌گیری از تفکر غالب جامعه به منظور بازسازی روابط انسانی، مضمون اصلی جنبش‌های اشتراکی اوایل سدۀ نوزدهم و همین طور مضمون اصلی جنبش‌های دینی غالباً هزاره‌گرایی بود که گاه مشترکاتی با هم داشتند. مثلاً دیدگاه اشتراکی رابرت اُوِن، نظر لاک در مورد شباهت و انعطاف‌پذیری ذات انسان را مطرح می‌کرد. همین طور، شارل فوریه، 1620 نفر برای اجتماع تعاونی مد نظر خود پیش‌بینی کرده بود، چون تمام ترکیبات ممکن از احساسات متمایز و ذاتی هر جنس بتواند نمود و تبلور یابد. روابط جنسی نیز برای جنبش تعالی‌گرایان نیوانگلند یک مسأله مهم بود. این نخستین بار بود که یک جنبش اجتماعی به موضوع روابط جنسی می‌پرداخت. «تعالی‌گرایان که فرهنگ مصنوع و مشحون از وحشت، آنها را به انزوا کشیده بود، گام‌هایی به سوی ایجاد روابط اجتماعی مبتنی برآزادی، رشد، عدالت و عشق برداشتند». هم‌زمان، تجارب اشتراکی مثل بروک فارم، جهت پرورش خودشکوفایی و روابط اجتماعی عادلانه و مولد طراحی شدند.
                    به عبارت دیگر، کانون توجه ملی‌گرایی در اوایل سدۀ نوزدهم، اگر هویت نبوده پس چه بوده؟ فیخته می‌نویسد «ملت‌ها افرادی با استعدادهای خاصند». حداقل در «دوران شکوفایی ملت‌ها» که هم‌زمان با بحران اواسط سدۀ نوزدهم بود، ملی گرایی اساساً یک مکتب لیبرال و فراگیر تلقی می‌شد، نه دکترینی که بعداً در بسیاری از موارد به دکترینی ارتجاعی و انحصارطلب مبدل شد. این «بین المللی‌گرایی ملی‌گرایی» که مربوط به چهره‌هایی مانند ماتسینی است، مدعی بود که تمام ملیت‌های واقعی، حق ابراز وجود و استقلال دارند، و در حقیقت، خود را مدافع آزادی در مقابل امپراطوری (مضمونی که هرگز به طورکامل از میان نرفت) معرفی می‌نمودند. ناسیونالیسم، همانند جنبش‌های معاصر که بر مشروعیت هویت تأکید می‌کنند، تا حدودی معلول ظهور دولت مدرن و ایدئولوژی حقوق بود. ایدئولوژی ناسیونالیسم، به بخش اساسی دستگاه مشروعیت‌سازی و روزنه‌ای همیشگی برای طرح ادعاهای جدید تبدیل شده بود. ملیت، به رغم ایدئولوژی نهفته در خود ملی‌گرایی، هیچ گاه فقط یک هویت مشخص نبود، که صرفاً از گذشتگان به ارث رسیده باشد، بلکه همیشه برساخته و ادعایی در درون قلمرو هویت‌ها بود. جنبش‌های ملی‌گرا، نه فقط ادعای استقلال اقوام خاصی نسبت به دیگران را داشته‌اند (مثلاً برای مجارستانی‌ها برضد امپراطوری اتریش یا به مدتی اندک، برای تگزاسی‌ها در مقابل مکزیک و ایالات متحد)، بلکه برای هویت ملی در مقابل طبقه، منطقه، لهجه، جنسیت و دیگر هویت‌های فرعی اولویت قایل بودند.
                    آخرین، اما نه کم‌اهمیت‌ترین نکته در این خصوص این است که باید مشخص کنیم که چگونه جنبش‌های اولیه کارگران در سطح گسترده درگیر سیاست هویتی بوده‌اند. مارکس و کثیری از فعالان دیگر، این ادعا را مطرح کردند که هویت مشترک کارگران باید بر انواع هویت‌های صنفی، منطقه‌ای، قومی و غیره اولویت داشته باشد. با این حال، این قرائت قاطع از ادعای هویت برای طبقه کارگر، خصوصاً در اوایل سدۀ نوزده، اگر نگوییم اصلاً محقق نشد، باید بگوییم که بندرت تحقق پذیرفت. چیزی که به دست آمد، قرائت‌های معتدل‌تری از همبستگی طبقه کارگر بود که در آن، هویت‌یابی اولیه از طریق گروه صنفی یا محلی به ابزار ایجاد گفتمان یا جنبش مبتنی بر هویت‌های طبقاتی ملی (یا بین‌المللی) تبدیل شد. این برداشت معتدل از عضویت طبقاتی با تلقی روشن مارکسیستی از افرادی که به یکسان اعضای طبقه کارگر را تشکیل می‌دادند، کاملاً تفاوت دارد. فی‌الجمله، آنچه واقعیت تاریخی اویل سده نوزدهم است، هویت‌های منعطف و دلخواهانه‌ای است که کارگران برای خود اتخاذ می‌کردند.

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.