حامد دهخدا
افرادی مانند فردیناند تونیس، گئورگ زیمل و امیل دوركیم از جمله كسانی بودند كه با بیشترین اشتیاق در خصوص ضرورت و نیاز به ایجاد اخلاقیات بر مبنای علمی، در پاسخ به تصاویر مهیب و هولناكی كه مدرنیت از خود نشان میداد و قبلاً از سوی متفكران ركیكی چون آرتور شوپنهاور و شارل بودلر عیان شده بود، حرف زدند و مطلب نوشتند. آنها به گونهای بسیار بدبینانه در مورد وضعیتهای اخلاقی و هنجارهایی چون حرص و آز، فساد، فریب و حقه، و دیگر انواع فسادهای اخلاقی كه از عرصههای حیات خصوصی و عمومی سر بر میآورند، نوشتند و تلاش كردند تا برای این وضعیتها راهحلهای تازهای بیابند. از نظر متفكران قرن بیستمی كه با متفكرانی كه به روح پایان قرن نوزدهم پرداختند (همچون دوركیم و زیمل) همصدا بودند، هزاره آینده بیش از هر زمان دیگر نیاز به احیای پروژه فراموش شده پایان قرن برای تزریق احساس همدلی و همراهی متقابل در میان تمام ساكنان ارض مسكون نسبت به یكدیگر و همینطور در قابل سرنوشت كل جامعه بشری دارد.
مثلاً در دیدگاه فردیناند تونیس مدرنیت به مثابۀ حركت از پیوندهای بینشخصی موجود در گمینشافت به سمت تفرد یا فردیت ناپیدا و گمنام گزلشافت تلقی میگردد. گمینشافت در نظر تونیس با پیوندهای نیرومند خویشاوندی و سنت مشخص میشود. این صورت جمعی به تدریج ناپدید میشود و گزلشافت جانشین آن میگردد كه با پیوندهای نیرومند خویشاوندی و سنت مشخص میشود، به تدریج ناپدید و گزلشافت جانشین آن میشود كه با پیوندهای ضعیفتر روابطی مشخص میگردد كه تا اندازۀ زیادی بر پایه سودجویی شخصی به وجود آمده است.
-------------------------
جدول تمایز گمینشافت و گزلشافت در نظریۀ تونیس:
گمینشافت/گزلشافت
ارادۀ ذاتی/اردۀ تعقلی
جمعگرایی/فردگرایی
جامعۀ سنتی/جامعۀ صنعتی و بورژوایی
كمك، مساعدت و حمایت/رقابت
وظایف و روابط شخصی از یكدیگر تفكیك نمیشوند/انجام وظایف در اولویت قرار دارد و روابط به صورت فرعی هستند
بر پنهانكاری فردی تأكید نمیشود/پنهانكاری فردی ارزشمند است
نظارت و كنترل غیررسمی غالب است/نظارت رسمی غالب است
پایگاه انتسابی/پایگاه اكتسابی
خانواده، گروه دوستان و گروه همسایگی/شهر و دولت
تغییر و تحرك اجتماعی محدود/تغییر و تحرك اجتماعی شدید
اهداف ارزشی و غایی/اهداف ابزاری
انسجام مكانیكی/انسجام ارگانیكی
وجود گروههای نخستین بر پایۀ خویشاوندی/وجود گروههای ثانویه بر پایۀ طبقات و منافع اقتصادی
-------------------------
در نظرات تونیس، میتوان تحقیری نسبت به گزلشافت و آرزوی بازگشت به دنیای هر چه بیشتر از دست رفتۀ گمینشافت را كشف كرد. بدینسان جامعهشناسی او با انتقاد از تحولات آینده درآمیخته بود. شاید این نوستالژی گمینشافت در او از علاقهاش به محیط شلزویگهولشتاین (زادگاهش) كه در اثر مدرنسازی در حال تغییر بود ریشه گرفته باشد. تونیس مانند بسیاری از هنرمندان و فیلسوفان روزگار خود اعلام میكند كه دستاوردهای پیشرفت، آن گونه كه معمولاً بر حسب صنعت، دموكراسی، فناوری، فردگرایی و برابری تعریف میشود، جابهجایی منزلت، شكاف در بافت اجتماعی، و دگرگونی هویت را به همراه داشته كه به نوبۀ خود به افزایش مشكلات اخلاقی، اجتماعی و روانی منجر گردیده است. از نظر او فرد به گزلشافت همانگونه وارد میشود كه به كشوری بیگانه. گمینشافت را باید همچون ارگانیسمی زنده، و گزلشافت را به مانند انبوههای مكانیكی و محصولی مصنوعی درك كرد.تونیس بازگشت به گذشته را امكانپذیر نمیدید، اما دستكم در سالهای آخر زندگیاش امیدوار بود كه در آینده بتوان نظم اجتماعی نوینی ایجاد كرد كه عناصر مثبت گمینشافت را بازآفرینی كند.
گئورگ زیمل به ویژه به دلیل نشان دادن تناقضات درونی مدرنیت در عین خونسردی و فارغ از هر نوستالژی متفكر قابل توجهی است. از نظر او عجین شدن در شبكه روابط اجتماعی (به ویژه از نوع متراكم آن در مدرنیت) سرنوشت ناگزیر زندگی بشری است، اما در ضمن، از تحقق نفس او نیز ممانعت میكند. صورتهای زندگی اجتماعی بر هر فردی تأثیر میگذارند و باعث میشوند كه یك فرد به هیأت خاص انسانی درآید. در ضمن، همین صورتها با سركوبی تجلی آزادانه خودانگیختگی، شخصیت انسان را اسیر و بیرنگ و بو میسازند. انسان تنها از طریق صورتهای نهادی میتواند آزادی خود را به دست آورد، اما آزادیاش از سوی همین ساز و كارهای نهادی پیوسته در معرض خطر است. زیمل این فراگرد متناقض را در مورد پدیدههای تجربی گوناگون مانند روابط گروهی، مُد، و از همه مهمتر پول و «روابط پولكی» در كلانشهر مدرن شناسایی میكند.
زیمل، به نوعی فردگرایی در عین جمعگرایی متمایل است؛ به نظر زیمل روند تاریخ مدرن، آزادی فزاینده فرد را از بندهای وابستگی شدید اجتماعی و شخصی نشان میدهد، ضمن آنكه فرآوردههای فرهنگی ساخته انسان، بیش از پیش بر انسان چیرگی مییابند. در گذشته، افراد در یك رشته حلقههای متحدالمركز و به هم گره خورده سازمان گرفتهاند. یك فرد میتواند عضو یك صنف باشد كه آن هم به نوبه خود بخشی از یك اتحاد گستردهتر صنفی است. اما اصل سازمانی در جهان مدرن با اصل سازمانی جوامع پیشین تفاوت بنیادین دارد؛ یك فرد عضو بسیاری از حلقههای متمایز است، اما هیچیک از این حلقهها تمامی شخصیت او را در بر نمیگیرد و بر او نظارت تام ندارد. «تعداد حلقههای متفاوتی كه افراد در آن قرار دارند، یكی از نشانههای تحول فرهنگی است». در این حالت شخصیت فرد از طریق اشتراك در حلقههای گوناگون به شدت انشعاب پیدا مینماید. وابستگی چندگانه به انواع حلقههای اجتماعی، به خودآگاهی بیشتر میانجامد. انشعاب تعلق گروهی یك نوع احساس منحصر به فرد بودن و آزادی را بیدار میسازد. وجود شبكه حلقههای اجتماعی، پیششرط پیدایش فردگرایی است. در جهان مدرن دیگر هیچ فردی تحت چیرگی تام دیگران درنمیآید. در عین حال، تمایز فزاینده باعث از خود بیگانگی میشود. یك فرد تنها با انتساب ارزشهای فرهنگی پیرامونش به خود میتواند فرهیخته شود. اما همین ارزشها فرد را به انقیاد و تحتالشعاع قرار گرفتن تهدید میكنند. ذهن انسان انواع فرآوردهها را میآفریند كه وجودی مستقل از آفرینندهشان دارند و نیز مستقل از كسانی كه این آفریدهها را میپذیرند یا رد مینمایند. جهانی از اعیان گرچه برای فرد درونی میشوند، اما باز به عنوان قدرتهای بیگانه از او همچنان برجای میمانند. از همین روی میان زندگی ذهنی انسان كه بیآرام ولی محدود و مقید به زمان است و محتواهای این زندگی كه به محض آفریده شدن اعتباری جاودانه دارند، تناقضی بنیادین وجود دارد. فرد ناچار به درونی كردن ارزشهای فرهنگی است و ناچار است كه آنها را بخشی از خود سازد. فضیلت فرد بستگی به جذب این ارزشهای خارجی دارد. تكنولوژی فرآوردههای «غیر لازمی» را برای برآوردن نیازهای «ساختگی» انسان میآفریند. علم دانشی «غیرضروری» را فراهم میآورد كه هیچ ارزش خاصی ندارد و صرفاً محصول توسعه خودبهخودی فعالیتهای علمی است. زیمل نمونه بارز این فرآگرد را در تقسیم كار مییابد. همین كه تقسیم كار به بالاترین حد توسعه یابد، «تكمیل محصول كار به بهای كندی روند تحول تولیدكننده به دست میآید. تشدید توانها و مهارتهای جسمی و روحی همراه با فعالیتهای یكبعدی نمیتواند به سود شخصیت كامل تولیدكننده بینجامد؛ بلكه در واقع، اینگونه كار به فساد جسمی و روحی او منجر میشود، زیرا كه نیروهای لازم برای تكامل هماهنگ تمامی شخصیت انسان را فرو میبلعد. تولید كننده در دنیای مدرن برخلاف هنرمند نمیتواند خودش را در درون فرآوردههای تولیدیاش بیابد؛ او خودش را در این فرآگرد از دست میدهد. هر فردی چنین میپندارد كه جهان را هرگز نساخته است.
به عقیدۀ زیگمونت باومن، زیمل جوهر مدرنیت را در فقدان هماهنگی و ارتباط میان تمدن به مثابۀ محصول فرهنگی جمعی و كلان با خردهریزهای دستاوردهای فرهنگی است كه در عین حال افراد قادر به تلفیق و تركیب آنها با هم و استفاده از آنها به عنوان مصالح ساختمانی در بنای هویت خود هستند. مجموع كلی محصولات فرهنگی به مراتب فراتر و گستردهتر از ظرفیت جذب افراد است. این واقعیت از یك سو آفرینش فرهنگی را از قید پیوندهای آن با زندگی روزمره رها ساخته و بدین وسیله امكان تخصصی شدن فزاینده و نامحدود و نیز بسط و گسترش نامحدود حوزههای تخصصی را فراهم میسازد (و به همین نحو شتاب لگاریتمی در آهنگ رشد علم، تكنولوژی، و هنرها كه به مراتب بیش از پیش تضاد اصلی را تشدید میكند). ولی از دیگر سوی رسالت خطیر تلفیق «حیاتهای معقول» یا «زندگیهای معنادار» را به عهدۀ افراد وامیگذارد. افراد ضمن تقبل و ایفای این رسالت خطیر باید بتوانند عناصر غیر قابل مقایسه را به هم مقایسه كرده و عناصری را كه ظاهراً ربطی به هم ندارند، با یكدیگر تلفیق سازند. بدین منظور نیاز به استراتژیای دارند كه به طور كلی تطبیقپذیری و قیاسیت را بین تجربیات بسیار متفاوت اعمال میكند، و از این طریق این امكان را فراهم میسازد تا آنها ضمن نادیده گرفتن تفاوتهای كیفی بین اهداف گزینش، دست به انتخاب بزنند. بدین ترتیب عقل و پول همراه هم ابزارهای ضروری زندگی در عرصۀ مدرن محسوب میشوند. زیمل به ویژه بررسی صورت اجتماعی مبادله اقتصادی را مورد توجه قرار داد. از نگاه او همین كه معاملات پولی جای صورتهای دادوستد منعطفتر پیشین را میگیرند، در صورتهای كنش متقابل میان کنشگران اجتماعی دگرگونی سترگی رخ مینماید. پول میتواند دقیقاً خرد شود و به صورتهای مختلف درآید و اندازهگیری دقیق چیزهای همبهاء را امكانپذیر سازد. پول خاصیتی غیرشخصی دارد كه معادلهای ارزشی معاملات پایاپای هرگز نمیتوانند مانند آن عمل كنند. پول به پیشبرد محاسبات معقول در امور بشری یاری میرساند و باعث پیشرفت تعقل میشود كه ویژگی جامعه مدرن است. پول كه به صورت حلقۀ پیوند انسانها درمیآید، جانشین پیوندهای شخصی مبتنی بر احساسهای رقیق میشود و بر اساس روابط غیرشخصی و منحصر به یك منظور خاص عمل میكند. در نتیجه محاسبات انتزاعی به عرصههای زندگی اجتماعی همچون روابط خویشاوندی یا قلمرو پسندهای زیباییشناختی میتازد كه پیش از این، پهنه ارزیابیهای كیفی و نه كمی بودند. پول درست به دلیل آنكه میتواند یك معامله را به یك منظور خاص منحصر سازد، آزادی فردی را تقویت میكند و دامنه تمایز اجتماعی را گسترش میدهد. پول تجمعهای داوطلبانه را كه برای منظورهای عقلایی ویژهای فراهم میآیند، جانشین گروهبندیهای «طبیعی» میكند، پیوندها و وفاداریهای مبتنی بر خون و خویشاوندی را سست میسازد. پول تفاوتهای كیفی میان چیزها و انسانها را از میان برمیدارد و مهمترین وسیلهای است برای هموار كردن راه گذار از اجتماع سنتی به جامعه مدرن. زیمل در كتاب فلسفه پول، اقتصاد پولی را در دنیای مدرن جدای از افراد و حتی مسلط بر آنها فرض مینماید. این موضوع، یعنی تسلط فرهنگ بر فرد، در برخی آثار دیگر زیمل مشهود است. زیمل معتقد است كه گسترش فرهنگ موجب كاهش اهمیت فرد میشود.
هر رابطۀ غیرشخصی بالقوه یك رابطۀ وسیلهای است و از همین رو به زعم زیمل خفتبار. زیمل دربارۀ فحشاء میگوید فحشا از آن جهت كه انسان را به وسیله تبدیل میكند، باعث خفت و خواری انسان میشود. با توسعۀ اقتصاد پولی، وضع زنان تغییر میكند. همراه با از بین رفتن محدودیتهای زندگی خانوادگی، زنان میتوانند به عنوان كارگران مزدبگیر وارد حوزۀ عمومی شوند.
پول اصل همارز كننده و واسطهای است كه به خودی خود هیچ ارزشی ندارد. همچنین پول به عنوان اصل همارز كننده، یكسره انتزاعی و یك صورت محض است كه میتواند بینهایت محتوا داشته باشد؛ در این صورت پول وسیلۀ آزادی است. پول همچنین وسیلهای همطراز كننده است و بر وجه مشترك چیزها اشاره دارد. بنابراین پول میتواند به حالت بیاعتنایی از سر سیری بینجامد و یا به این اعتقاد كلبی كه هیچ ارزش والایی وجود ندارد.
پول به عنوان وسیلۀ آزادی، به شخصیتزدایی میانجامد، زیرا گرایش آن این است كه مردم را از پیوندهای عاطفی ژرف جدا كند و آنان را از «آزادی شخصی»شان بیشتر آگاه كند. در مدرنیت از منظر او هیچ پایان نهایی جز ارادۀ انسان وجود ندارد. جهان بیرونی، جریانی بیوقفه است، لحظهای گذرا و سریع. از نظر زیمل این روند ارتباط تنگاتنگی با اقتصاد پولی دارد. زندگی شهری به مدد پول از اواسط قرن نوزدهم سرشت یكسره متفاوتی به خود گرفته است. زیمل همچنین میگوید كه استقلال در پیوندهای عاطفی، كه با پول آغاز میشود، در عین حال به نحوی متناقض به نوعی وابستگی به دیگران میانجامد؛ زیرا پول یگانه امكان متحد كردن مردم و در همان حال حذف هر چیز شخصی را در اختیار ما گذاشته است. بنابراین، اگر چه در شهر مدرن احساسی از تنهایی وجود دارد كه ناشی از گسیختگی پیوندهای اجتماعی عاطفی و غیررسمی است، اما فردگرایی وقتی به پیچیدهترین و پیشرفتهترین شكل خود میرسد، تماس با دیگران و بدینسان احتمال ایجاد پیوندهای عاطفی میان حلقۀ وسیعتری از مردم را میافزاید.
در كلانشهر مدرن كه آن نیز شخصیتزدایی شده است، روابط رسمی و صوری افراد جای پیوندهای عاطفی و سنتی را میگیرند. زندگی دیگر هیچ محتوای ثابتی ندارد، پلکه وجه مشخصۀ آن صور انتزاعی تهی از محتواست. زیمل این امر را باعث ایجاد آزادی بیشتر میداند زیرا فرد را قادر میسازد كه خود را با انواع بیشتری از كنشها و كنشهای متقابل قوام دهد، تا دیگر محدود به انجام امور عادی و مراسم سنتی ثابت نباشد. زندگی شهری حالت روانی اساساً مدرنی با خود به ارمغان میآورد؛ بیاعتنایی از سر سیری. این حالت ناشی از این واقعیت است كه آگاهی فردی همین كه از دست زمان برگشتپذیر سنت رها میشود، در امواج زمان برگشتناپذیر غرق میشود. تجربه، تحت سلطۀ آن چیزی در میآید كه بودلر آن را گذرا، فرار و امكانی مینامد.
زیمل تقسیم كار عظیم موجود در كلان شهر را محصول غلبۀ روح عینی بر روح ذهنی در جامعۀ مدرن میداند. منظور از روح عینی تلاش همهجانبه برای عینیتبخشی به زندگی اجتماعی است. عینیتبخشی معلول وساطتها (مانند پول) است. عینیت دادن به یك ابژه به معنی آزاد كردن آن از بافت اصلیاش و برگرداندن آن به صور نمادین گوناگون است.
منابع:...