حامد دهخدا
سخن گفتن از اینکه حکومت، اقتصاد و سیاست «باید» چگونه باشند، مستلزم اعلام حسن و قبح ذاتی نهفته در یک ساز و کار معین و یا استقراء تامی در مورد جملهی عوارض ممکن ناشی از سیستم معین است. هر یک از دو اظهارنظر مذکور دچار دشواریهای صعب حلناشدنی است.
نظریات مطروحه در باب بیان احکام بایدشناختی را به طور کلی به دو تیپ تقسیم میکنند؛ تیپ نتیجهگرا و تیپ وظیفهگرا. تیپ نتیجهگرا، شامل آن دسته نظریاتی میشود که تلاش میکنند تا خیر اخلاقی را بر اساس تبعات عمل مورد قضاوت بسنجند و در مقابل نظریات موجود در تیپ وظیفهگرا میکوشند تا بر اساس قواعدی که به وجوه درونذاتی فعل (صرفنظر از نتایج آن) مربوط میشود، در مورد خیر اخلاقی و مآلاً باید و نباید اخلاقی قضاوت شود.
هر دو تیپ دچار دشواریهای منطقی غامضی هستند. تیپ اول، با این خدشهی منطقی جدی مواجهند که آیا میتوان نتایج یک عمل را به طور کامل احصاء کرد. این یک نقد کلاسیک است که معمولاً به پراگماتیستها وارد میآید، اما به تمام نتیجهگراییها رواست. ارزیابی نتایج به عنوان «خوب» یا «خوبتر» میتواند ما را وادار کند تا تبعات هر یک از آنها را مجدداً بررسی کنیم و این دور بیپایانی از ارزیابی نتایج را به بار میآورد.
تیپ وظیفهگرا از دیگر سوی با این دشواری اساسی مواجه است که این ادعا که عملی ذاتاً خوب است به لحاظ منطقی بسیار دشوار و در بسیاری از موارد و تقریباً غالب موارد به لحاظ منطقی غیر قابل دفاع است. این دعوی که «راستگویی خوب است» به هیچ وجه به لحاظ منطقی بدیهی نیست (کسی با رد آن دچار تناقض در دعوی خود نمیشود)، هر چند که ممکن است در تلقی عامه این گزاره بدیهی به نظر برسد.
برای حل این دشواری، چه نتیجهگرا باشیم و چه وظیفهگرا، نیاز به برخی احکام کلی و فرازمان داریم که بر اساس آن بتوانیم تصمیمگیریها و قضاوتهای ارزشی خود را سامان بخشیم. بخش کوچک (در حد یکی/دو گزاره) را میتوان از یک مبنای فلسفی (از مبادی آنچه عقل نظری خوانده میشود و نه عقل عملی) با پیچشهایی به دست آوریم که گر چه بسیار اهمیت دارند، اما غالباً به حد کافی راهگشا نیستند، مانند این گزاره که «وجود داشتن خوب است». در اینکه این گزاره به لحاظ منطقی بدیهی است استدلال مطولی لازم است که در اینجا موضع طرح آن نیست، اما گر چه میتوان از این گزاره نتایج مهمی را استنتاج کرد، اما برای حل مسائل اخلاق هنجاری (به ویژه مصلحتاندیشیها-Prudence-) همچنان با دشواریهای لاینحلی مواجه خواهیم بود. از این رو، به نظر میرسد که به یک سری عوامل فرازمان (Metatime) که بتوانند نتایج و یا درونمایهی اعمال (صرفنظر از نتایج آنها) را برای کنشگر تضمین نمایند نیاز است. به نظر میرسد که نقطهی بنبست فلسفهی اخلاق، نقطهی آغاز و ظفر فلسفهی دین باشد. به عبارت دیگر وجود دین به عنوان یک سیستم شناختی و در عین حال اخلاقی فرازمان (به ویژه در مورد ادیان آسمانی که احکام ایشان از خدایی که بر ورای زمان آوازهی رستگاری و طریقت نیکبختی میافکند، صادر میگردد)، در صورت اثبات، تکمیل کنندهی یک نظام اخلاقی و حتی شناختی منسجم است.
از این قرار، به نظر میرسد، برای آنکه حکومت یا یک سیستم اقتصادی و سیاسی ویژهای را «خوب» تلقی نماییم، ناگزیر از استفاده از اصول بنیادین خودگواه و انکارناپذیر (به لحاظ منطقی) و همچنین یک چهارچوب فرازمان دینی هستیم. به نظر میرسد برای این دعوی که حکومت یا یک سیستم اقتصادی و سیاسی ویژهای را «خوب» است، لازم است تا دقیقاً عناصر انواع حکومت را شکافته و بر اساس یک موشکافی دقیق مقایسهی مذکور با توجه به قواعد نظام اخلاقی پذیرفتهشده (که ظاهراً در مورد من و شما به ویژه شامل دین اسلام است) در مورد برتری آنها حکم کنیم. انجام این امر منحصراً در توانایی کسی است که توانایی شناسایی قواعد اساسی کشف حکم اخلاقی از درون چهارچوب مرجع مفروض را داشته باشد. از این قرار به نظر میرسد، به ویژه صلاحیت اظهار نظر در مورد اینکه دقیقاً چه حکومتی «خوب» است، در حیطهی اختیارات کسی است که بتواند با استناد به منابع اساسی چهارچوب مرجع اخلاقی و عمدهترین بخش آن یعنی دین دست به تشخیص خیر اخلاقی در شرایط فعلی بزند.