تیم می
برخی مکاتب فکری در مقابل این باور که وجود ما مشروط یا محصول صرف جهان اجتماعی است، تأکید میکنند که جهان توسط تصورات ما خلق میشود. آنها استدلال میکنند که کنشهای ما توسط علتها و معلولها و به مثابه کنش مولکولی در لوله آزمایش قابل تبیین نیستند، بلکه بر حسب تفسیری که ما از جهان میکنیم تعیین میگردند. موضوع علوم طبیعی «هوشمند» نیست؛ از این رو اهالی مکتب ایدهآلیسم معتقدند که روش علوم طبیعی نمیتواند در بررسی حیات اجتماعی به کار رود؛ پس این شیوهها باید از میدان تحقیق اجتماعی رانده شوند. در پژوهش اجتماعی سخن گفتن از علت (مثل گرم شدن ملکولها) و معلول (همچون جوشیدن مولکولها) موجه نیست، چرا که بشر به رغم مولکولها فکر میکند، تفسیر[ی از واقعیت] میسازد و آنگاه در محیط خود کنش میکند. به این دلیل روشهای علوم اجتماعی اساساً متفاوت از (و نه پستتر از) علوم طبیعی است. ایدهآلیسم در برگیرنده دیدگاهی است که در چهارچوب آن به عنوان محقق اجتماعی به مسائلی اینچنین توجه میکنیم:
ابنای بشر به نحوی منحصر به فرد نظامهای پیچیدهای از علائم زبانی و نمادهای فرهنگی را به کارمیگیرند تا برای خودشان و دیگران مشخص کنند که آنها چگونه فکر و خیال میکنند. چنین نگرشی بر آن است که فعالیت انسان معادل رفتار (تطابق با شرایط مادی) نیست بلکه کلی معنایی است که انسان (با استفاده از زبان) به کنش خود به آن میبخشد.
اگر قوانین حاکم بر کنش اجتماعی بر آنچه ما بر آن اساس قادر به درک هر فرد دیگری میشویم ناظر باشند، آنگاه چنین قانونی است که اغلب نقض میشود و موضوع تفاسیر مختلف قرار میگیرد. به همین دلیل است که ما قادر به پیشگویی اعمال انسانها نیستیم. به عبارت دیگر محققان باید توجه خود را به «چگونگی» تولید حیات معطوف نمایند. حیات اجتماعی به این سادگی قابل مشاهده نیست (آن چنان که تجربهگرایان میگویند)؛ آنچه قابل فهم است تنها آن چیزی است که از آزمایش انتخابها و تفاسیر افراد از وقایع و کنشها حاصل میآیند. درک این فرآیندها و قوانینی که این فرآیندها را مقدور میسازند، هدف پژوهش مکاتب فکری در سنت ایدهآلیسم است. مهم نیست که با ارجاع به ضمیر نیمهآگاه یاشرایط محیطی معلوم شود که چرا مردم به شیوهی خاصی عمل میکنند بلکه این فرآیند باید تبیین شود که مردم چگونه جهان را تفسیر میکنند و متقابلاً به کنش میپردازند. به این فرآیند «میان ذهنیت» اطلاق میشود.
تصور یک «واقعیت» اجتماعی خارجی اکنون متروک گشتهاست چرا که معنیای که ما به جهان نسبت میدهیم ثابت و عام نیستند بلکه همواره چندگانه و متحولند و مدام آماج ایجاد و تغییر قرار میگیرند. پس ما باید جهان اجتماعی را «درونی» تلقی نماییم. به این معنی که این جهان اجتماعی از متن فرهنگی که مورد مطالعه قرار میدهیم بر میخیزد. کسی که درفش چنین مدعایی را برمیدارد آن را متناسب با معنا و زبانی که استفاده میکند بیان میکند: «برای آنکه معانی یک کلمه را برشمریم، باید نگاه کنیم که یک کلمه چگونه مورد استفاده قرار میگیرد؛ و برای بیان این نکته لازم است آن تعامل و داد و ستد اجتماعی را که این کلمه از میان آن برخواستهاست تبیین نماییم».
برخی در این مکتب به راین عقیدهاند که برای مطالعهای منظم درباره جامعه باید محقق از «اصول هرمنوتیک» تبعیت نماید؛ هرمنوتیک درباره تئوری و عمل تفسیر سخن میگوید. ما دیگر نباید جدایی از موضوع مطالعه را به عنوان شرط پژوهش علمی (آن چنان که پوزیتیوستها میگویند) به رسمیت بشناسیم، بلکه همراهی و همگامی ما یک شرط اساسی در فهم حیات اجتماعی است. چنان که ویلیام آتوایت در توضیح افکار نظریه پرداز آلمانی هرمنوتیک، هانس گئورگ گادامر تأکید دارد: «فهم فرآیندی منظم، روشمند و تکنیکی فارغ از قضاوت نیست، بلکه یک مواجهه … یک رویارویی با چیزهایی است که به شدت باخودمان فرق دارند».
احساس تعلق ما به یک جامعه و روشهایی که ما برای تفهم استفاده میکنیم مانعی در مطالعات ما محسوب نمیشوند. امروزه رویههایی اهمیت یافتهاند که ما از طریق آنها جهان اجتماعی را تفهم و تفسیر میکنیم؛ فرآیندهایی که طی آنها هم مفروضات خود را در تحقیقات علوم اجتماعی به کار میگیریم و هم آنها را به چالش میکشیم. به رغم رویکردهای اثباتگرا و تجربه گرایانه، محقق امروز در وسط فرآیند تحقیق نشستهاست و میخواهد زندگی اجتماعی را درک کند. مفهوم علم، امروزه به کلی متفاوت از علم اثباتگرا و تجربه گراست. روی هم رفته، شاخص تفکر هرمنوتیک آن است که «میخواهد نشان دهد که تعمیم الگوی معرفتی علوم طبیعی به تمام حوزههای علمی غیر ممکن است».
به همین دلیل، چنان چه شرح آن در بخش دوم این کتاب خواهد آمد، در سنت ایدهآلیسم این تمایل وجود دارد که تفکر اجتماعی استفاده از روشهایی مانند مشاهده مشارکتی و مصاحبه کانونی را مورد تأکید قرار دهد.
منابع:...