برداشت آزاد از زک بارن
▬ کتاب جران لانیر مهندس ایده پرداز مایکروسافت، با عنوان ده استدلال برای اینکه حسابهای کاربریتان در رسانههای اجتماعی را همین الآن حذف کنید که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، به واضحترین و قاطعانهترین شکلی که تاکنون خواندهاید، نشان میدهد که داشتن یک حسابِ کاربری رایگان به این معناست که به یک کالای قابل فروش تبدیل شده اید! این کتاب نشان می دهد که عضویت در خدمات مجانی شرکتهای آسیبزایی چون توییتر، فیسبوک و گوگل، چه بر سر جامعه و روانِ تکتک ما میآورد. به او گفتم این روزها، کتابت بار دیگر برایم معنی پیدا کرده است، آنقدر که تن و بدنم را به لرزه میاندازد. لانیر یکی از اولین کسانی بود که این ایده را مطرح کرد که این پلتفرمها، اعتیادآور و حتی آسیبرسان هستند، اینکه الگوریتمهایشان، بهشیوهای موذیانه و تهدیدکننده، باعث میشوند افراد احساس بدی پیدا کنند، آنها را دربرابر هم قرار میدهد و درواقع کسی که قبلاً بودهاند را تغییر میدهد. بههمیندلیل است که به گفتۀ لانیر، رسانههای اجتماعی، بهنوعی، «از سیگار هم بدترند، چراکه سیگار شما را تنزل نمیدهد، درست است که شما را میکشد اما هنوز هم همان آدم قبل هستید».
▬ یادآور شدم که این ایده در آن زمان، یعنی دوسال و نیم پیش، ایدهای افراطی بهنظر میرسید اما حالا دارد جا میافتد، حالا که هر روز بیشتر از قبل مارک زاکربرگ بهعنوان آدمی بدذات پذیرفته میشود و تبلیغکنندگان، با استناد به اثرات مخربِ فیسبوک بر مردمسالاری، با اعلام انزجار، شروع کردهاند به تحریمکردنِ این پلتفرم. کنگره هم جلسات دادرسیای با موضوع قدرتِ انحصاریِ فیسبوک و گوگل برگزار کرد تا از آنها دربارۀ تأثیر بیشازاندازه و روزافزونشان بر تمام ابعادِ جامعه سؤال کند. و بهنظر میرسید که هر روز تعداد بیشتری از افرادی که من میشناختم توییتر را کنار میگذاشتند؛ مدتها بود که فضای سمّی این شبکههای اجتماعی، بر سرگرمی و لذتی که فراهم میکردند چربیده بود. بهنظرم این موضوع از همان سال ۲۰۱۸ برای لانیر واضح بوده است- گویا او آن زمان در جایی دورتر از ما در افق سیر میکرده است. حالا بقیۀ ما هم به آن نقطه رسیدهایم.
▬ بااینحال، به او گفتم که همۀ اینها تنها بخشی از دلایلی است که بابت آنها به دیدن او رفتهام. درواقع امیدوار بودم که بتوانیم دربارۀ آینده و چگونگیِ زندگی در آن با هم صحبت کنیم. امسال از نظر من چیزی شبیه به یک تقاطع است؛ منظورم واضح است، ما درلبۀ پرتگاهِ یک ویرانی یا یک انقلاب، یا هردو، قرار گرفتهایم. طی همین روزها که نگاهکردن به شبکههای اجتماعی خستهمان کرده است، این شبکهها احتمالاً دارند مهمترین و ضروریترین جنبشِ اجتماعیای که در تمام عمرم دیدهام را هدایت میکنند. دلم میخواهد کامپیوترم را نابود کنم، همان کامپیوتری که این روزها وسیلۀ کارم شده است و گاهی، درحالی که «نوشیدنی مینوشم»، در آن به تصویرِ تارِ والدینم خیره میشوم؛ پس حق این است که جلویش زانو بزنم و مثل یک خدا بپرستمش. یک نفر باید بیاید –یک نفر مثل جِران لانیر- و به من بگوید که داریم به کجا میرویم و اینکه وقتی به آنجا رسیدیم آیا اوضاع روبهراه خواهد بود یا نه.
▬ لانیر فقط سرش را تکان داد و گفت: «پس که اینطور».
▬ تصویری از غیبگو: او شصتسال دارد و اغلب پابرهنه است. صدایی ملایم و آرامشبخش دارد، سفیدپوستی با موهای جوگندمیِ شلخته و بافتهشده تا کمر و فرسودهشده بر اثر چیزی که او آن را اجتناب ناپذیر میداند. گفت: «سالها با موهایم درگیر بودم، مدام شانهکردن و شانهکردن، کوتاهکردن و کوتاهکردن. بیشتر به یک گونۀ مهاجم شبیه بودند. بهخاطر مدل موهایم به هرچه فکرش را بکنی متهم شدهام، به اینکه میخواهم با آن خودنمایی کنم یا یک پیامِ فرهنگی را منتقل کنم. اما واقعیت این است که فقط درمقابلِ یک ویژگیِ زیستشناختی تسلیم شدم، چون خیلی با آن مشکل داشتم».
▬ البته خیلی از چیزهایی که برای زندگی در یک جامعهْ ضروری است، برای لانیر مشکلساز است، مواردی از قبیل پایبندی به مفاهیمِ مرتبط با زمان یا دریافت و ارسال ایمیل؛ یکی از بازیهای موجود در شهربازیِ مغز او «یک چرخِ همسترِ عذاب» است که باعث میشود وقتی قرار است یک کارِ سطح پایین انجام دهد تا زمانی که انجامش نداده مرتب آن را در مغزش تکرار کند. او سخنرانِ پُرحرفی است که بهسادگی هم حواسش پرت میشود؛ اگر وسط افکارش بپری باید خودت را آماده کنی که صدها سال در زمان به عقب یا جلو برود و شروع کند به صحبت دربارۀ کارخانهها یا توماس پینچِنِ نویسنده یا ریشههای کلمۀ «میم». او روابط عمیق و مهمی با گربههایش دارد و اغلب میگوید که تمایل دارد بیشتر مثل آنها فکر کند.
▬ همانطور که حرف میزدیم، من حواسم پرتِ این تماسِ تصویری و تواناییم در اینوَروآنوَر رفتن در این فضای مجازی بود، قابلیتی که باعث میشد ما دو نفر بتوانیم یک تماسِ چشمیِ واقعی برقرار کنیم. به خودم اجازه دادم تا امتحانش کنم و نظرم را دربارۀ اینکه چه چیزی در طول این سالها تلاشهای گسترده و متعددِ او را با هم همسو کرده است ابراز کنم. چیزی که تمام کتابهای او –شما یک گَجِت نیستید(۲۰۱۰)، آینده متعلق به کیست؟(۲۰۱۳)، طلوع همهچیزِ جدید(۲۰۱۷) و کتاب ده استدلال(۲۰۱۸)-، اختراعاتش و حتی فعالیتهایش در زمینۀ موسیقی را با هم یکجا جمع میکند، سؤالی است که من از او پرسیدم: چهطور میتوانیم مستقلتر و بهطور خلاقانهای راضیتر زندگی کنیم؟
▬ بعد از کمی فکر کردن گفت: «اوه، خدای من، بس کن پوتیتو!».
▬ کاشف به عمل آمد که روی صحبتش با یکی از گربههایش بود که داشت با یک پاکت کاغذی کلنجار میرفت. با حالتی امیدوارانه گفت که یکلحظۀ دیگر برمیگردد.
▬ دوباره شروع کرد به فکرکردن دربارۀ تلاشی که برای جمعبندیِ زندگیِ کاریاش کرده بودم. گفت که به نظرش حرفم اشتباه نیست اما برایش مهم بود که مردم نباید اینطور برداشت کنند که او سعی دارد برایشان مشخص کند که باید چطور زندگی کنند: «من عاشقِ اسناد بنیانگذاری ایالات متحده هستم، میدانی، همان بخشاش که دربارۀ دنبالکردنِ خوشبختی صحبت میکند. دلیلش این است که تعیین نمیکند که خوشبختی چیست و مشخص نمیکند که خوشبختی یعنی دسترسی به چه چیزی. آنچه مهم است دنبالکردن است. این مجال را برای مردمِ آینده قائل میشود که خودشان آن را پیدا کنند و بنابراین، بهنظر من اولویتِ اول این است که جستجوی مردم برای معنا یا خوشبختی یا شایستگی یا بهتر بودن را با مشوّقهای انحرافی خراب نکنیم».
▬ مشوقهای انحرافی همان چیزهایی هستند که لانیر زندگیاش را صرف مقابله با آنها کرده است: روشی که با آن، فناوری، مشارکتِ افراد را جلب کرده و فضاهای دیجیتال را با آنها پر میکند تا منافع افراد (یا احتمالاً درنهایت، رباتها) را جلب کند، کسانی که اهمیتی برای خوشبختیِ شما قائل نیستند.
▬ آهی کشید و ادامه داد: «خب، پروژۀ من میشود گفت متواضعتر از چیزی است که تصورش را میکنید. بیش از هر چیز به این مربوط است که از آینده سوءاستفاده نکنیم، منظورم را متوجه میشوی؟»
▬ لانیر، در خاطراتش، یعنی کتاب طلوع همهچیزِ جدید، خودش را بهعنوان کودکی توصیف میکند که «تحت تأثیر یک نوع فردیتِ قدرتمند قرار داشت. همه چیز برایش متمایز، دمدمی و سرشار از عطر و طعم بود». این حساسیتِ بیشازحدش به دنیای آنالوگ، تا بزرگسالی به قوت خود باقی ماند. لانیر به من گفت که، با گذشت زمان، به فردی عادیتر تبدیل میشد یا درواقع «خستهکنندهتر میشد» اما بااینحال هنوز هم «راههای کمی وجود داشت که بتوانم با این دنیا، آنطور که بود، وفق پیدا کنم و یکجورهایی به سختی میتوانستم موفق شوم».
▬ قسمت طنزآمیزش اینجاست که لانیر، که پیشگامِ واقعیتِ مجازی است، بیشتر از خیلی از ما زندگیِ واقعی را تجربه کرده و سختیهای بیشتری را متحمل شده است. والدینش، اِلِری و لیلی، یهودی بودند و، درجریان کشتار یهودیان و شروع به کارِ اردوگاههای کار اجباری، از اروپا فرار کردند؛ ابتدا به نیویورکسیتی مهاجرت کردند و در ادامۀ فرارشان، از اواسط تا اواخر دهۀ ۱۹۶۰ به سمت مرز تگزاس و نیومکزیکو رفتند. مادرش لیلی، که با تلفنش سهام خریدوفروش میکرد و نانآور خانواده محسوب میشد، وقتی لانیر ۹ سالش بود در یک تصادف کشته شد. او و پدرش، بیپول و ماتمزده، به صحرای نیومکزیکو رسیدند، زندگیشان را در یک چادر شروع کردند تا کمکم یک خانهمانند برای خودشان ساختند –خانهای بهشکل یک گنبدِ زمینشناسی- که الری اجازه داده بود تا لانیر طراحیاش کند (بعدها زمانی که لانیر از آنجا رفته بود، بخشی از گنبد فرو ریخت و الری را تا پای مرگ برد).
▬ لانیر در ۱۶ سالگی در دانشگاه ایالتیِ نیومکزیکو ثبتنام کرد -او بهوضوح با استعداد بود، شاید حتی اعجوبهای بود برای خودش و درعینحال درگیرودارِ تجربهای آنچنان منحصربهفرد بود که بیشتر مردم حتی تصورش را هم نمیتوانستند بکنند- و از آنجا زندگیاش خارقالعادهتر هم شد. برای تأمین شهریه، گلۀ بز نگهداری میکرد و شیر و پنیرشان را میفروخت؛ اولین ماشینش یک دوجدارتِ گلولهخورده بود که آن را از مردی گرفت که قرار بود به زندان برود و قرار شد در ازای آن در مدتی که در زندان است از نوزادش نگهداری کند. پشت ماشینِ سوراخسوراخش یونجه میریخت و با آن بزها را اینطرفوآنطرف میبرد. کل مکزیک را رایگانسواری کرد؛ با زنانی نشست و برخاست میکرد که مثل روح میآمدند و میرفتند و هرگز دوباره آنها را نمیدید. به گفتۀ خودش نسبت به آن روزها یک حس نوستالژیک داشت، بهعنوان گذشتهای که در آن میشد خودت را پیش از اوجگیریِ فناوری تعریف کنی، پیش از اینکه فناوریْ ارزیابیهای ناشیانهاش را روی ما اعمال کند. به گفتۀ او: «راهی وجود داشت که با آن، دنیای مهآلودِ پیش از اینترنت میتوانست اَشکال و جزئیات را، حتی روشنتر از چراغهای درخشان، به نمایش بگذارد».
▬ درنهایت به کالیفرنیا رسید، جایی که بازیهای ویدیوییاش را طراحی کرد. کمی بعد، او در تأسیس ویپیاِل ریسرچ، یکی از اولین شرکتهای واقعیتِ مجازی، همکاری کرد. او که بهسختی میتوانست خودش را با دنیا وفق دهد، داشت جای خودش را باز میکرد.
▬ لانیر گفت که تا سالها خودش را بابت تصادف مرگبار مادرش در جادهای در نیومکزیکو مقصر میدانسته؛ صبح روزی که مادرش مرد، او داشت با چند تا از بچههای محل دعوا میکرد، همیشه فکرش مشغول این بود که دیدنِ آن صحنه مادرش را به وحشت انداخته است. بعدها یکی از دوستانِ مهندسش به این نکته اشاره کرد که ماشینی که مادرش میرانده احتمالاً دارای نقصی بوده که منجر به تصادف شده است. از لانیر پرسیدم که آیا همیشه همین متفکرِ سیستمگرا و تحلیلگری که امروز هست بوده -مردی که برای پاسخ به سؤالاتش به ماشینِ خراب نگاه میکند- یا اینکه احتمالاً به همان شیوه، تلاش میکرده برای یک تراژدیِ اساساً بیمعنی، معنا بتراشد.
▬ لانیر مدتی ساکت بود و به سؤالم فکر میکرد. آخر سر جواب داد: «مطمئن نیستم، منظورم این است که این فکر برایم مثل یک جور توجیهِ اثباتناپذیر بود. حداقلش اینکه داستان خوبی بود». با خنده ادامه داد: «احتمالش هست. این طرز فکری است که میتوان دربارۀ دیگران داشت. گمان نمیکنم این نوع فکرکردن دردی را از خودِ آدم دوا کند».
▬ او گفت که این اواخر، احتمالاً بهخاطر همهگیری، دوباره آن بخش از زندگیاش را مرورکرده است، روزگاراین ایده اشتباه است که شما میتوانید گند بزنید به دنیا و درعینحال یک بخشی از آن باقی خواهد ماند که به آن گند نخورده باشدتنهاییِ سوررئالش در سالهای جوانی. لانیر گفت: «موضوع شگفتانگیز برایم این بود که چگونه همهچیز بهشکل اعجابآوری برایم خوب از کار درآمد. مدام حس قدردانیام بیشتر میشد چراکه وقتی جوانتر بودم، واقعاً انتظار نداشتم که کارها به این خوبی پیش برود».
▬ یک بعدازظهر گرم در اواخر ماه ژوئن، خودم را در محوطۀ ارغوانیرنگِ خانۀ لانیر در برکلی یافتم، بر روی نیمکتی در کنار یک اتاقکِ صورتیرنگِ مرموز که از خانهاش بیرونزده بود، بهخاطر همهگیری داخلش نرفتم اما بعداً عکسهایش را نشانم داد: اتاقی پر از کتاب و سازهای عجیب با دنبالههای پیچخورده و گیرههایی برای کوککردن. ریشِ بزیِ کمرنگش از زیر ماسک آبیاش بیرون زده بود و آن روز یک تیشرت مشکی با آستینهای بلند و گشاد مثل جادوگرها به تن داشت. گفت که بعد از ۱۱ سپتامبر به این خانه نقل مکان کرده است چون اتفاقات آن روز باعث شد سقفِ خرپشتۀ او در محلۀ ترایبِکا فرو بریزد (مثل اتفاقی که قبلاً برای پدرش افتاده بود و ریزش سقف نزدیک بود او را بکشد). او و چندنفر از دوستانش چند کامیون را با سازهای کمیابشان پر کردند و از آنسر کشور آمدند به این خانه، یعنی اولین خانهای که در برکلی دیدند. از آن زمان او رفتهرفته خانه را تغییر داده تا کمی شبیه به خانهای شود که در نوجوانی آن را طراحی کرده بود و ساخته بود و در آن بزرگ شده بود. به گفتۀ خودش: «این کار برایم فقط روشی خوشایند برای بازی با رنگها و شکلها بود».
▬ لانیر در گذشته بهعنوان یک غیبگو مورد مشورت قرار میگرفت، اما در شرایط فعلی دیگر این کار را انجام نمیدهد. گفت که ماههاست که تقریباً هیچکس را بهصورت حضوری ملاقات نکرده است. به خودمان دوتا اشاره کرد که زیر آفتاب عرق میریختیم و از بالای ماسکهایمان به هم زل زده بودیم: «وضعیتمان خندهدار است». بااینحال یخش زود آب شد. لانیر چند دهه است که دارد راجع به این یا آن موضوع صحبت میکند و همینطور که با گذشت زمان پلتفرمهای خاصی مثل فیسبوک، اینستاگرام، گوگل، توییتر و یوتوب بیشتر و بیشتر جزئی از زندگیِ ما میشوند، بحثهای او هم رفتهرفته از حالت انتزاعی خارج شده و صریحتر میشود. تفکرات او در این موضوع آنقدر اثرگذار بوده است که احتمالاً همین الآن بعضی از آنها برایتان آشناست: مثلاً اینکه هربار از یک خدمت رایگان مثل فیسبوک استفاده میکنید، درواقع خود شما کالایی هستید که به فروش میرود. یا مثلاً اینکه رسانههای اجتماعی، اساساً سیستمهای عظیمی برای تغییر رفتار هستند که از الگوریتمهایی استفاده میکنند تا، با بیرحمی، «سطح درگیریِ» شما در این شبکهها را افزایش دهند و این کار را بیش از هر چیز با برانگیختن احساساتِ بد در کاربرانشان انجام میدهند. اینکه این شرکتها بهنوبۀخود قابلیتشان در تغییر رفتارِ شما را به «تبلیغکنندگان» میفروشند. این تبلیغکنندگان گاهی بهصورتِ سنتی و بهشکل افرادی ظاهر میشوند که میخواهند شما را مجاب کنند صابونی را بخرید اما جدیداً بیشتر بهشکل بازیگرانِ بدنهادی ظاهر میشوند که میخواهند از اثرگذاریشان بر شما استفاده کنند تا مثلاً مشارکت در انتخابات را بیارزش کرده یا خودبرترپندارانِ سفیدپوست را جریتر کنند. شما در قبال دریافت چند لایک و ریتوییت یا امکان نمایش عمومیِ عکسِ بچههایتان، درواقع میپذیرید که، بهعنوان رعیتهای دنیای داده، درخدمت شرکتهایی باشید که تنها راهشان برای پولدرآوردن این است که اول شما را معتاد کنند و سپس تغییرتان دهند. بهخاطر همۀ این چیزهایی که گفتیم و همچنین بهخاطر صلاحِ جامعه است که باید هرچه در توان دارید بگذارید تا بتوانید از این شبکهها خارج شوید.
▬ وقتی او برای اولینبار این ایدهها را مطرح کرد، بهنظر بحثبرانگیز، باورنکردنی و حتی عجیبوغریب میآمد. اما در دو سال اخیر در آمریکا هر روز تعداد بیشتری از منتقدان، و حتی شهروندانِ عادیای که حتی اسم جران لانیر را هم نشنیدهاند، به طرزفکر او روی میآورند. آنجا بود که به او گفتم برای نمونه، از زمان شروع همهگیری، خیلی از کسانی که میشناسم و از جمله خودم، ظاهراً بهطور خاص با توییتر به مشکل خوردهاند و خودم بیشتر روزها احساس میکنم که انگار دهانم را گذاشتهام جلوی یک لولۀ اگزوز و دارم نفس میکشم. هر روز ساعت پنج عصر این اتفاق میافتد … و باعث میشود حالم خوب نباشد.
▬ درجا حالم را متوجه شد: «بله، این موضوعِ ظریفی است و خیلی اوقات صحبتکردن دربارۀ آن دشوار است، اما گونهای از انسانها هستند که بهطور خاص به توییتر اعتیاد دارند و اغلبشان هم روزنامهنگارند».
▬ خندۀ مأیوسانهای سر دادم. ادامه داد: «و معتادانِ به توییتر شبیه بقیۀ معتادان هستند، از یکطرف بیچارهاند و از طرف دیگر خیلی تدافعی برخورد میکنند و حاضر نیستند توییتر را مقصر بدانند» (اندکی بعد از این گفتوگو، توییتر را برای مدت سه هفته کنار گذاشتم. آرامش بخش بود. درواقع میتوان گفت زندگیام عوض شد. اما بعد از نوشتن این مقاله، به دلایلی که از درکشان عاجزم -و البته از طرفی، بهلطفِ لانیر، خیلی هم خوب میفهممشان- به این پلتفرم بازگشتم. لطفاً یکی کَلک من را بکَند).
▬ از او پرسیدم آیا از زمان شروع همهگیری متوجه تغییری در رابطۀ خودش با فناوری شده است؟ پاسخش مثبت بود: «فکر میکنم مردم حالا وقت بیشتری را بهصورت خودخواسته برای ارتباط برقرارکردن با دیگران ازطریق تماس تصویری و چیزهای اینچنینی صرف میکنند تا اینکه مثل قبل بهصورت منفعلانه فقط خوراکِ ورودی دریافت کنند و واقعاً فکر میکنم که اوضاع کمی بهتر از قبل شده است». این واقعیت که مردم، بهجای وقتگذرانی در حلقههای ایجاد شده بهوسیلۀ الگوریتمها، از کامپیوترهایشان برای حرفزدن با دیگران استفاده میکنند و احتمالاً بعدش هم بیرون میروند، برایش دلیلی بود برای خوشبین بودن. سپس گفت که همان زمان بود که اعتراضات در واکنش به مرگ جورج فلوید سراسر کشور را فراگرفت.
▬ یکی از غمانگیزترین نظریههایی که لانیر در کتاب ده استدلال برای اینکه حسابهای کاربریتان در رسانههای اجتماعی را همین الآن حذف کنید ارائه کرده، اشاره دارد به تأثیراتِ کنشگریِ مبتنی بر رسانههای اجتماعی. در این کتاب، او ادعا میکند که دقیقاً همان رسانههایی که از آنها برای سازماندهی و متصلکردنِ افراد حول یک دیدگاه مشترک استفاده میشود -روشی که ابزاری قدرتمند دردستِ کنشگران برای گسترشِ تغییر است-، میتواند در نهایت به برانگیختنِ مخالفانِ آنها منجر شود. طبق نظر لانیر، روش کار به این شکل است که الگوریتمِ این رسانهها، یک جنبش اجتماعیِ مثبت، مثل «زندگیِ سیاهان مهم است»، را میگیرد و آن را نشان گروهی از مردم میدهد که آمادهاند تا با دیدن آن از کوره در بروند، سپس آنها را به هم معرفی میکند و درنهایت، برای کسبِ سود، به خشمگینتر کردن آنها ادامه میدهد تاجایی که آنها را به چیزی قدرتمندتر و ترسناکتر از جنبشی که در ابتدا به آن واکنش نشان داده بودند تبدیل میکند. بههمینشکل، بهار عربی مواد اولیۀ داعش را فراهم کرد؛ گیمرگِیت۸، درها را برای جنبش حمایت از حقوق مردان باز کرد. لانیر در کتاب ده استدلال مینویسد که نمودهای اولیۀ اعتراضاتِ مربوط به «زندگیِ سیاهان مهم است»، باعث جلا پیداکردنِ حرکتهای آلترایت۹ و جنبشهای برترپنداریِ سفیدپوستان شده است یا ماجرای فرگوسن۱۰ در سال ۲۰۱۴، بهناچار و با همین فرمول منجر شد به ماجرای شارلوتزویل در سال ۲۰۱۷ ۱۱ (یا جدیدتر از همۀ اینها و در سوی دیگر این طیفِ ایدئولوژیک، استفادۀ ترامپ از توییتر و توییتهای جنجالبرانگیزِ روزانهاش، ظاهراً آتشِ گروههای چپِ میانه را شعلهورتر کرده است).
▬ بااینحال، لانیر گفت که بعد از دیدن اعتراضاتِ ماه می و ژوئن در آمریکا، او با احتیاط این بخش از استدلالهایش را مورد بازاندیشی قرار داده است. او میگوید: «دیدم که اگر مردم کمتر منفعلانه عمل کنند و بهجای اینکه فقط بنشینند و هر محتوای خودکاری که رسانۀ اجتماعیِ موردعلاقۀشان روی آنها بالا میآورد را بپذیرند، فعالتر بوده و از رسانههای اجتماعی برای سازماندهی و سپس حضور در خیابانها استفاده کنند، آنگاه دنیا جای متفاوتتری خواهد شد». لانیر همچنین میگوید
▬ که در این ماجراها چیزی را دیده است که قبلاً هرگز به آن توجه نکرده بود و آن این است که کنشگریِ مربوط به جنبشِ «زندگیِ سیاهان مهم است» که خودش را با فیسبوک و توییتر تغذیه میکرد، توانست با تجدیدنظر، از این پلتفرمها بهروشی سازنده و متفاوت استفاده کند. این کنشگران، در واقع این شرکتها و تبلیغکنندگانشان را مسئول سخنانِ نفرتپراکن و گمراهکنندهای دانستند که در این شبکهها جلب توجه میکرد. لانیر گفت: «احتمالاً اینبار در این شبکهها یک چرخۀ سالم میتواند شکل بگیرد» که در آن «جنبش زندگیِ سیاهان مهم است دچار اثر بومرنگی نشده و انرژیاش به خودش برنگردد. و اگر چنین اتفاقی بیافتد، من به دلایلِ مختلف خوشحال خواهم شد».
▬ لانیر، پدر یک دختر ۱۳ ساله است و به گفتۀ خودش: «چیزی که خیلی برایم جذاب است این است که» این جنبشِ اعتراضی چگونه توانسته است «توجه نوجوانان را بهجای موضوعات بیارزش به مسائل واقعی جلب کند. نمونههایی از این تغییر جهت را میتوان در سؤالهایی از این دست مشاهده کرد: صبر کن ببینم، این اتفاق چطور در تاریخ رُخ داد؟ چه اتفاقی در دوران بازسازی افتاد؟ اصلاً اینهمه مجسمه از کجا سروکلهشان پیدا شد؟ آنها بهجای تمرکز بر روی آخرین حماقتهای اینستاگرام یا تیکتاک، روی واقعیت تمرکز کردند و این واقعاً جذاب است».
▬ فناوری اینبار طوری رفتار کرد که لانیر دوست داشت، و این کاری است که هرازگاهی انجام میدهد، یعنی: به مردم این فرصت را داد تا آدمهای بهتری شوند، آگاهیشان بیشتر شود، اطلاعاتشان بیشتر شود و دلسوزِ دیگران باشند.
▬ لانیر گفت: «من از این جنبش سپاسگزارم که ما را دوباره به واقعیت بازگرداند».
▬ او گفت، دلیل بعدیام برای خوشبین بودن این است که همان زمان تبلیغکنندههایی مثل پاتاگونیا، کوکاکولا، یونیلیور و دیگر شرکتها اعلام کردند که، در اعتراض به ارائۀ اطلاعاتِ غلط و گسترش سخنانِ نفرتپراکن بهوسیلۀ فیسبوک، این پلتفرم را تحریم میکنند. او گفت: «بازاریابان، تمام فکروذکرشان بازارِ جوانان بود و جوانها هم حالشان از برترپنداریِ سفیدپوستان بههم میخورد و من فکر میکنم که خیلی از افراد برایشان مهم بود که وقتی تبلیغشان نمایش داده میشود، کنارش چه چیزی نوشته شده است و آنجا چه اتفاقی دارد میافتد، و اینکه آنها با خود فکر میکردند: ’میدانی چیست؟ ما داریم پولمان را اینجا میریزیم و این ممکن است باعث شود بازار جوانان را از دست بدهیم و اگر این اتفاق بیافتد کارمان تمام است‘».
▬ گفت که بهنظرش هم نحوۀ نگاهکردن به فیسبوک تغییر کرده است و نحوۀ نوشتن دربارۀ آن. لانیر در ادامه گفت جلسات استماعی که در کنگره در ماه جولای با حضور مارک زاکربرگ و سایر رهبران بزرگ فناوری برگزار شد را در نظر بگیرید: «چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که آن چهار مدیرعامل چقدر تنها شده بودند، هیچ دوستی یا همپیمانی در هیچکجا نداشتند، نه در بین سیاستمداران و نه در جامعه. نفوذِ نامشهود آنها همه را حیرتزده کرده بود. حتی غولهای صنعت دخانیات هم برای خودشان طرفدارانی داشتند، ولی آنها نه».
▬ از او پرسیدم که تابهحال هیچکدام از این شرکتهایی که معمولاً ازشان انتقاد میکنی چیزی به تو گفتهاند؟ پوزخند شیطنتآمیزی زد و جواب داد: «تابهحال فقط یکبار شنیدم که سهنفر در فیسبوک با فرضیهام مخالف بودهاند. هر سهنفرشان هم افراد بسیار ردهبالایی بودند. اجازه میدهم اسمشان را خودت حدس بزنی».
▬ سیلیکون وَلی جای عجیبی است و جایگاهی که لانیر در آن دارد حتی عجیبتر. در آنجا کسانی مثل زاکربرگ هستند که آرزو میکردند ایکاش او بهکلی گورش را از آنجا گم میکرد. عدۀ دیگری هم هستند که، با اشاره به از اینشاخه به آنشاخه پریدنهای زِلیگوارِ۱۲ او در سیلیکون ولی و ارتباطاتی که با تأثیرگذارترین شخصیتها و ایدههای آنجا دارد، معتقدند او باید کار بهتر و پولسازتری انجام دهد. لانیر به من گفت: «بعضی از کسانی که میشناسم، به من میگویند که ’میدانی، تو یک احمقِ بهتماممعنا هستی که بیشتر از این پول در نمیآوری. واقعاً چه مرگت است؟‘»
▬ میگوید که همهگیری رابطۀ او با همتایانش را از قبل هم پیچیدهتر کرده است. خیلی از اهالی سیلیکون ولی در آن زمان به پناهگاههای وحشت، خانههای دوم و محوطههای بقا در نیوزیلند فرار میکردند. بعضیهایشان حتی از لانیر هم دعوت میکردند که با آنها برود. لانیر پیش من لو داد که: «چند نفری هم بودند که گاه و بیگاه با من تماس میگرفتند و میگفتند: ’هی، باید بیایی نیوزیلند، پیشِ ما‘. من هم میگفتم: ’نه… ‘. بهنظرم اگر ما میتوانیم به اینجا گند بزنیم، چه دلیلی دارد که نتوانیم به نیوزیلند گند بزنیم؟ نیوزیلند چه چیزش بهتر از اینجاست؟ تازه آنجا خطر زلزله هم بیشتر است. تنها چیز جذاب دربارۀ آنجا این است که هنوز به آنجا گند نزدهایم. این ایده اشتباه است که شما میتوانید گند بزنید به دنیا و درعینحال یک بخشی از آن باقی خواهد ماند که به آن گند نخورده باشد. اگر شما گند بزنید به دنیا، به کل آن گند میزنید، گرفتی؟».
▬ لانیر خیال نداشت جایی برود. گفت که میخواهد این شرایط را در خانۀ کارناوالیِ خودش پشت سر بگذارد، مالیاتش را بدهد و تلاش کند آنچه را که میتواند اصلاح کند. همچنان در تماسِ تصویریمان شناور بودیم. شانه به شانه، در کنار هم. من گفتم خیلوخب، نظرت دربارۀ آینده چیست؟ چیزی که میخواهم راجع به آن صحبت کنیم این است که آیا در آینده قرار است همه چیز روبهراه شود؟
▬ لانیر، درعمل، جواب داد: شاید.
▬ گفت که درطول همهگیری زمان خیلی زیاد و همچنین دلایل زیادی داشته تا به این فکر کند که در آینده چه پیش خواهد آمد. گفت یکی از چیزهایی که فهمیدم این بود که موجِ سهمناکِ بیکاریِ ناشی از ویروس، با دقت زیادی دارد مطابق آنچه قبلاً افراد حاضر در این صنعت دربارۀ ورود موج جدیدی از هوشِ مصنوعی پیشبینی کرده بودند اتفاق میافتد. «منظورم اتوماسیون است، چیزهایی مثل کامیونهای خودران، رباتهای انباردار و چیزهایی از این دست. پهپادهای تحویل کالا. اگر به گسترۀ پیشبینیها نگاه کنی، مواردِ پَرتی را خواهی دید که، از این سمت یا آن سمتِ گستره، افراطی بهنظر میرسند، اما اکثر افرادِ صلاحیتدار درنهایتْ افزایش نرخ بیکاری را برای ۱۰ تا ۱۵ سال آینده پیشبینی کردهاند و این بهنوعی شبیه همان افزایش نرخ بیکاری است که در اثر همهگیری شاهدش بودیم».
▬ نظرش این بود که، خب، حالا این اتفاق افتاده، ما چه کاری میتوانیم برایش انجام دهیم؟ او به چند راهحل فکر کرده بود: مثلاً درآمد پایۀ همگانی۱۳. لانیر قبلاً با نامزد سابق ریاست جمهوری، اندرو یانگ، در ارتباط بوده است، در پادکستِ او شرکت کرده است و او را در ایدههای مرتبط با برنامۀ درآمد پایۀ همگانیاش تشویق کرده و باعث شده بود تا این ایدهها بزرگتر، سخاوتمندانهتر و انسانیتر شوند. و در ادامه، موضوعی که لانیر آن را «شأنِ دادهها»۱۴ مینامید؛ او دراینباره کتابی نوشت به نام آینده متعلق به کیست؟ ایدۀ کتاب ساده بود: آن محتوایی که شما در فضای بیکرانِ دیجیتال میسازید یا در ساختنش مشارکت میکنید، مالکیتش ازآنِ خودتان است.
▬ به گفتۀ لانیر، هم اکنون اکثر سیستمهای اینترنتی جوری طراحی شدهاند که از ما بهرهکشی کنند، که میوۀ ایدههای خلاقانۀ ما و دادههای ما را بچینند بیآنکه مزدی درقبالش به ما بدهند. نگرش غالب در سیلیکون ولی بهطور کلی عبارت است از اینکه: «دلیلی ندارد که شما بفهمید که دادههایتان چه معنایی دارد و چگونه ممکن است از آن استفاده شود، شما قرار نیست در آن سهیم باشید، ما نمیدانیم که شما کی هستید، برایمان مهم هم نیست که بدانیم شما کی هستید، شما بیارزشید، قرار نیست پولی به شما پرداخت شود، تنها چیزی که برایمان مهم است دادههایی است که از شما جمعآوری میکنیم و شما هیچچیز از کارِ ما نمیدانید، قرار هم نیست که چیزی بفهمید، شما در تاریکی قرار دارید، شما بهدردنخورید، شما ناامیدید، شما هیچچیز نیستید. روباتِ میدانی، ما از هم میپاشیم، ما این بازی را میبازیم. این یک احتمالِ واقعی برای قرنِ حاضر استما گونۀ برتری است که جانشین شما میشود. روباتِ ما خدای شماست و شما فقط یک مشت آشغالید».
▬ گوگل و فیسبوک و سایر شرکتهای فناوری، با تحلیلکردنِ شما و انتخابهایتان -اینکه روی چه چیزی کلیک میکنید، چقدر روی دیدن یک تبلیغ یا ویدیوی یوتوب مکث میکنید- و داستانهایی که در اینترنت مینویسید و آهنگهایی که ضبط میکنید، هرروز قدرتمندتر و پیچیدهتر میشوند و از تبلیغکنندهها درقبال دسترسی به این اطلاعات، پول دریافت میکنند و با آن پول شرکتشان را بزرگتر میکنند. بااینحال هیچ پولی به شما بابت مشارکتتان داده نخواهد شد. آنها حتی حاضر نیستند که واقعاً تصدیق کنند که شما هم در این موضوع مشارکت داشتهاید. گویی که هوش مصنوعی از ناکجاآباد آمده است و انگارنهانگار که از دادههای من و شما بهوجود آمده است. لانیر گفت: «در عصر اطلاعات، همۀ ما همزمان هم کارگریم، هم مصرفکننده و هم کارآفرین». لانیر معتقد است که چه میشد اگر ما بابت کار در این سیستم حقوق دریافت میکردیم؟ او میگوید اگر ما نقشی که در ساختن آینده ایفا میکنیم را بشناسیم، شاید به خودمان این فرصت را بدهیم که بازیگرانِ معناداری در آن باشیم. «وقتی کسی آنقدر توانمند شود که بتواند تغییری ایجاد کند، انسانِ کاملتری خواهد شد. انسانی که از لحاظ روحی بیدار شده است».
▬ بهترین حالتش این خواهد بود که همۀ ما باهم این آیندۀ روباتی را بسازیم و بابت وقت و کاری که برایش صرف کردهایم مزد دریافت کنیم.
▬ پرسیدم: و… بدترین حالت؟
▬ گفت: «فیسبوک احتمالاً همین الآن هم برنده است و اگر اینطور باشد معنیاش میشود پایان مردمسالاری در قرن حاضر. ممکن است ما نتوانیم بهطور کامل از این سیستم خارج شویم. سیستمی که اساسش را پارانویا و قبیلهگرایی برای کسب سود تشکیل میدهد. این سیستم بسیار قدرتمند است و میتواند کاری کند که همهچیز از هم بپاشد و ما را با جهانی از اُلیگارشها و خودکامههایی تنها بگذارد که نمیتوانند از پسِ مشکلاتِ واقعی برآیند. مشکلاتی مثل همهگیریها، تغییرات اقلیمی و مواردی از این دست. میدانی، ما از هم میپاشیم، ما این بازی را میبازیم. این یک احتمالِ واقعی برای قرنِ حاضر است. نمیگویم این اتفاقی است که الزاماً رخ خواهد داد اما چیزی نیست که من بتوانم نادیده بگیرمش. هر روز شواهدی میبینم که میگوید چنین اتفاقی درحال وقوع است».
▬ حجمِ اطلاعاتِ اشتباهی که روزانه دربارۀ ماسک و کوووید-۱۹ در فیسبوک و توییتر میچرخد و سرانجام راهش را به فاکسنیوز باز میکند را درنظر بگیر. لانیر خاطرنشان کرد که اکثر افرادی که در فاکسنیوز روی آنتن میروند، خودشان در شبکههای اجتماعی هستند و دانسته و نادانستهشان را از آنجا میآورند و بعد این اطلاعاتِ غلطی که از توییتر به فاکسنیوز راه پیدا کرده بود، در ادامه وارد شبکههای اجتماعیِ رئیس جمهور شده و این چرخه از نو آغاز میشود. پس ببین این پلتفرمها چقدر میتوانند قدرت داشته باشند، تا جایی که «سلطۀ رسانهها قویتر است از تجربۀ واقعیت. یعنی مردم میتوانند ببینند که صدها و هزاران نفر براثر این ویروس جان خود را از دست میدهند و درعینحال باور کنند که کرونا یک فریب است و این دو را درکنار هم میپذیرند و شَر از همین تغذیه میکند».
▬ همهگیری، خطوطِ شکستی که دورتادورمان را فراگرفته به ما نشان داد. خطوطی که باید ترمیمشان کنیم تا اوضاع روبهراه شود و لانیر یکبار دیگر عزمش را جزم کرده تا در این راه کمکمان کند، تا تلاش کنیم گندی که به دنیا زدهاند را جمع کنیم. اگرچه به گفتۀ او، همۀ اینها به این بستگی دارد که حاضر باشیم کامپیوترهایمان را از پنجره به بیرون پرتاب کنیم یا نه. برای لحظهای حافظهاش را مرور کرد و گفت: «در زندگیام تخریبِ فیزیکیِ کامپیوتر را زیاد تجربه کردهام. تمام قطعاتش را از هم جدا کردهام، لگدشان کردهام… گازشان گرفتهام… و از ارتفاع زیاد آنها را روی زمینِ سفت پرتاب کردهام».
▬ حالا، هردویمان آنجا بودیم. او در برکلی و من در لسآنجلس. اما هنوز بهترتیبی با هم بودیم. معجزۀ مدرنی که اکثر آدمهای مدرن یادگرفتهاند که مسخرهاش کنند. اما لانیر مثل آنها نیست، او در هر شرایطی هنوز چشمش به شگفتیها و پتانسیلهای این نمایشگرهای احمقِ لعنتی دوخته شده است.
▬ درواقع، همینطور که به دوروبرِ تماسِ ویدیوییمان اشاره میکرد از من پرسید: «میخواهی فرستادن تصویری از خودمان در این فضا را امتحان کنم»؟
▬ به او گفتم که خیلی هم عالی. یادبودی از یک لحظه. راهی برای واقعیت بخشیدن به یک چیز مجازی.
▬ لانیر گفت: «اوه، بله. گمان میکردم میتوانم انجامش دهم. اما یک لحظه به من فرصت بده».
▬ همینطور که روی دکمههای سمتِ خودش میکوبید زیر لب غر میزد: «ای بابا، اجازه بده. خیرِ سرم یک کاربرِ خبره هستم».
▬ او بالاخره توانست یک اسکرینشات بگیرد و بعد ناامیدانه آن را نشانم داد.
▬ تصویر، آنطور که او میخواست از آب در نیامده بود. فناوریِ ما کاری که قرار بود انجام دهد را انجام نمیداد.
▬ لانیر درآخر گفت: «خیلوخب، میخواهم یکبار دیگر سعیام را بکنم، تو حاضری»؟
مأخذ:ترجمان
هو العلیم