حامد دهخدا
░▒▓ جامعهی دینی مسلمان در رابطه با جامعهی كلی جهانی
دكتر غلامعباس توسلی در فصل «نقد مفهوم اسلام و سرمایهداری» كه یحتمل بخشی از آن، ترجمهی آزادی از فصل سكولاریسم كتاب برایان ترنر با عنوان ماكس وبر و اسلام است، تلاش میكنند چشماندازهای مختلفی را كه از غرب به سوی شرق و به ویژه مسألهی مدرنیزاسیون و «توسعهنیافتگی» شرق انداخته شدهاست را تعریف و طبقهبندی نمایند (در نظریات دكتر توسلی فرض توسعهنیافتگی شرق و توسعهیافتگی غرب محرز و مفروض انگاشته میشود و هیچ استدلالی برای اثبات آن آورده نمیشود). از نظر دكتر توسلی هرگونه تلاش برای تعیین این مسأله كه آیا اسلام مانع پیشرفت سرمایهداری صنعتی شدهاست یا نه، باید در متن تحلیلی جامعتر و وسیعتر از مشخصات كلی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تمدن اسلامی صورت گیرد (ص.311.).
شرقشناسی از نظر ایشان عبارت از «نوعی ”پیشداوری“ است كه از طریق یك سلسله ضوابط معین، مسائل نظری، برداشتها و نتایج آن را تعیین میكند» (ص.312.). در اینجا روشن نبودن مرجع «آن» مفهوم تعریف مسبوق را مبهم نمودهاست. ایشان در طول این فصل انواع نظریات مربوط به شرقشناسی را به شرقشناسی كلاسیك و شرقشناسی معاصر از یك سو و نظریات درونگرا، برونگرا و تلفیقی تقسیم میكنند.
شرقشناسان كلاسیك مانند بوسوئه و مونتسكیو به پدیدهای به نام «استبداد شرقی» میپرداختند و علت عقبافتادگی را در آن میجستند (صص.316315.). از نظر دكتر توسلی این طرحها بیشتر یافتن بهانهای برای ایدههای استعماری بودهاست. به علاوه از نظر اندرسن تحلیلهای مونتسكیو از سطح طرحهای تمثیلی فراتر نرفتهاند (ص.316.). در آلمان نیز هگل، ماركس و انگلس موضوع استبداد شرقی را پذیرا شدند (صص.318317.). به همین ترتیب اقتصاددانان سیاسی دوران ویكتوریا نیز از آنجا كه در جوامع شرقی علاوه بر استبداد، عواملی مانند تنبلی، بردگی و ترتیبات اجتماعی گوناگون مغایر با «تجمع سرمایهداری» (كه به نظر «تجمع سرمایه» درست است) را شناسایی كرده بودند، تنها راه توسعهی این مناطق را استعمار آنها میدانستند (ص.318317.). در فصل مربوط به شرقشناسی معاصر تأثیر دیدگاههای گیب و باون وهمچنین نظرات ماكس وبر و رودنسون مورد بررسی قرار گرفتهاست (ص.325319.).
ماكس وبر در طی یك بررسی تطبیقی میان جوامع اسلامی و دیگر جوامع در مورد اسلام به نتایجی رسیدهاست. از نظر او ریاضتكشی و توحید كه در متون و منابع اسلامی مورد توجه بودهاست، در خلال تطبیق با نظام اجتماعی به فساد گراییده است (مستندات مفقودند) (صص.322321). همچنین رودنسون معتقد است كه در اسلام چیزی كه به طور جدی از سرمایهداری در جوامع اسلامی جلوگیری كند، در دستورات اسلامی وجود ندارد (مستندات مفقودند) (ص.323.). به علاوه از نظر او ریاضتطلبی را نمیتوان یك عامل علی در توسعهی سرمایهداری به حساب آورد (مستندات مفقودند) (صص.324323.).
مقولهبندی مهمتر دكتر توسلی، مقولهبندی نظریات «شرقشناسی» در چهارچوب نظریات درونگرا-برونگرا-تلفیقی است. رویكردهای درونگرا بر ارزشها و نهادهای درونی یك جامعه به عنوان عامل توسعهنیافتگی تأكید میورزند (ص.325.). از نظر دكتر توسلی، ایراد اصلی این رویكردها بررسی روند اقتصادی یك جامعه بدون در نظر گرفتن فرآیندهای توسعهای جهانی است (ص.327.). از دیدگاه ایشان «استناد به عدم مهارتهای كارفرمایی و كیفیت ضعیف انگیزهی سرمایهداری در جوامع توسعهنیافته، استدلالی سفسطهآمیز بیش نیست» (ص.328.)، زیرا تزی كه دربارهی مهارتهای كارفرمایی ارائه میشود، نهایتاً مبتنی بر این ادعا است كه نبود سرمایهداری صنعتی به معنای عدم حضور سرمایهداران صنعتی و بالعكس است و عوامل دیگر مانند كیفیت نازل فعالیت اقتصادی، پرداختن به تفریح بیش از فعالیت و… را از نظر دور میدارد (ص.328.). البته مستندات مفقوده به هیچ وجه روشن نمیكنند كه متفكرانی كه «استدلال سفسطهآمیز» مذكور را اقامه كردهاند، از برشمردن عوامل مشروحه خودداری كردهاند. صد البته در بین متفكران مكتب «نوسازی» (یا به بیان صحیحتر «مدرنسازی»، چرا كه لغت «نو» نمیتواند تاب درونمایهی غنی «مدرن» را بنمایاند)، غالب نظریهپردازان به این عوامل پرداختهاند.
نظریات برونگرا كه در جامعهشناسی توسعه به نظریهپردازان وابستگی (البته در درون این مكتب تنوعات نظری مختلف وجود دارد) موسومند، علت توسعهنیافتگی را به انتقال مازاد اقتصادی از كشورهای توسعهنیافته به كشورهای توسعهیافته و ساختار نابرابر اقتصاد جهانی ارجاع میدهند. دكتر توسلی گر چه این دسته نظریات را به طور كلی قانعكننده میداند، اما از آن جهت كه آنها را در اندیشههای ماركس تبارشناسی میكند، ایشان را ملزم میكند تا از دعاوی ماركس در مورد وجه تولید آسیایی دفاع كنند (ص.329.). این شیوهی نقد، صحیح نیست؛ چرا كه ماركسیستهای امروز تقریباً به تمامی خواستار تجدید نظر در ماركس هستند و لزوماً نباید آنها را متعهد به دفاع از ماركس بدانیم. آنها از بسیاری جهات به دستگاه ماركس متكی نیستند و این نقد فلهای به آنها صرفاً از آن رو كه صرفاً به ماركس شباهتی به هم میرسانند نادرست است. دكتر توسلی در عین حال از قول ملوتی (مستند مبهم و بدون ذكر شمارهی صفحه است)، مدل فرانك را فارغ از ساختار درونی جوامع میدانند و به جهت این غفلت آن را مورد انتقاد قرار میدهند (ص.331.). این نقد نیز ظاهراً بدون مراجعه به نظریات فرانك مطرح شدهاست. فرانك به ویژه ساخت طبقاتی جوامع توسعهنیافته را در ارتباط با نظام جهانی مورد بررسی قرار میدهد.
در بخش نظریات تلفیقی یا «دیالكتیك درونی و بیرونی» مورد والرشتاین را در مورد امپراطوریها و اقتصاد جهانی مطرح میكنند (مستندات مفقودند)