حامد دهخدا
از نظر دکتر توسلی جامعهشناسی دین به ویژه با «نظریههای جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی، رفتار جمعی، سازمانهای رسمی و تغییرات فرهنگی» و همچنین تاریخ اجتماعی تداخل و ارتباط دارد (ص.14.). دکتر توسلی در این جمله و تقریباً در کل کتاب از ارتباط بیاندازه مهم جامعهشناسی معرفت با جامعهشناسی دین سخنی به میان نیاوردهاند. این در حالیست که معمولاً نافذترین بصیرتها را از دین، جامعهشناسانی مانند امیل دورکیم یا پیتر برگر ارائه دادهاند که در جامعهشناسی معرفت صاحبسبک بودهاند.
جامعهشناسی معرفت آشکارا به دو حوزهی نظری متمایز تقسیم شدهاست؛ حوزهی شلری و حوزهی مانهایمی. هر یک از دو حوزه برداشت خاصی از موضوع و روش جامعهشناسی معرفت ارائه میدهند و بر این اساس بنیانگذاری جامعهشناسی معرفت را به ماکس شلر یا کارل مانهایم نسبت میدهند.
ماکس شلر که نسبت به مانهایم در بنیانگذاری جامعهشناسی معرفت اولویت دارد و دستگاه نظری او البته فخیمتر و به لحاظ فلسفی گرانسنگتر است، رویکرد خود را به عنوان واکنشی علیه نسبیتگرایی فرهنگی نوکانتیها از جمله ویلهلم دیلتای وضع نمود. نوکانتیها از جمله دیلتای بر آن بودند که هر شناخت انسانی در زمینهی فرهنگی خاصی رخ میدهد و همیشه با آن زمینهی فرهنگی خاص نسبی است. نظریهی هرمنوتیکرمانتیک، به ویژه در تفسیر متون به رابطهی متن و اجزاء و لزوم تعبیر و تفسیر هر جزء در درون متن اصلی تأکید دارد. به عبارت دیگر نظامهای معرفتی دارای قدرت تعمیم بر ورای فرهنگها و زمینههای فرهنگی نیستند. هدف شلر از بررسی جامعهشناختی نظامهای معرفتی نه نشان دادن منشأ اجتماعی آنهاست، بلکه او در مقابل نوکانتیها به دنبال نشان دادن این مطلب است که این «زمینههای عملی اندیشهها» و نه «خود اندیشهها»ست که متأثر از زمینههای اجتماعیفرهنگی هستند. از نظر شلر بنیادهای هستیشناختی جامعه، که به آنها «هویت ساختی» اطلاق میکند، از طریق فراهم نمودن زمینههای عملی اندیشههاست که بر آنها تأثیر میگذارند و اندیشهای بالقوه را بالفعل میسازند. شلر این رابطه را به ربط میان آب پشت سد و سد تشبیه میکند. او مینویسد: «در یک وضعیت و نظم معین، عناصر هستیشناختی دریچههای سد را به سوی سیل اندیشه باز و بسته میکنند». سد در تولید آب نقشی ندارد، بلکه تنها نتایج حاصل از فرایند تولید آب را هدایت میکند. جامعه مانند سد در تولید ساختار منطقی معرفت نقشی ندارد، بلکه تنها با دریچههایش جلوی انتشار اجتماعی یک نظام معرفتی را میگیرد و یا آن را ترویج میکند. بنابراین جامعهشناسی معرفت ابزار مناسبی برای بررسی و ارزیابی نظامهای نظری به جهت منشأ و ساختار منطقی آنها نیست، بلکه برای تعیین شیوهی انتشار و علل ظهور و سقوط نظامهای معرفتی در عرصهی اجتماعی کاربرد دارد.
کارل مانهایم، در کنار و در مقابل ماکس شلر از بنیانگذاران عمدهی جامعهشناسی معرفت بود. کسانی که رویکرد مانهایمی به جامعهشناسی معرفت دارند، معمولاً مانهایم را بنیانگذار جامعهشناسی معرفت میدانند و نه شلر را. مانهایم خود را در پی تکمیل پروژهی ناتمام مارکسیستی نسبیت معرفت با مبانی اجتماعی میدانست. مانهایم معتقد به حداکثر نسبیگرایی بود. از نظر او نسبیتی که مارکس میان ایدئولوژی و طبقه برقرار کرد، ناقص طراحی شدهبود. مارکسیستها افکار مارکس را درست و حقیقی و غیرایدئولوژیک میدانستند، چرا که معتقد بودند مارکس بیانگر منافع پرولتاریایی بود که منافع ممتازی نداشت تا از آن دفاع کند. مانهایم چنین تمایزی را نمیپذیرفت. او این احتمال را میداد که همهی افکار و حتی خود «حقایق» به موقعیت تاریخی و اجتماعی آنها ارتباط دارند و تحت تأثیر این موقعیت ساخته و پرداخته میشوند. از نظر مانهایم، افکار در مکانهای متفاوت، زمانهای تاریخی و ساختارهای اجتماعی گوناگون مدافعانشان ریشه دارند. پس باید هر اندیشه در چشمانداز مربوط به آن مورد بررسی قرار گیرد. چشمانداز بر عناصر کیفی ساختار اندیشه نیز دلالت میکند، همان عناصری که منطق صوری ناب لزوماً نمیتواند آنها را در نظر بگیرد. در واقع اندیشهی انسان بر حسب موقعیت نسبی است . از نگاه مانهایم فراگرد معرفت طبق قوانین درونذاتیاش تحول تاریخی نمییابد و تنها از طبیعت چیزها یا از امکانات خالص منطقی پیروی نمیکند و یا به انگیزش یا دیالکتیک درونی عمل نمیکند، بلکه تحت تأثیر عوامل به کلی نظری یا وجودی حرکت میکند. این عوامل وجودی نه تنها در تکوین افکار دخیلند، بلکه در صورتها و محتواهای آنها رخنه میکنند یعنی در واقع چشمانداز ذهن شناسنده را منعکس میسازند. در عین حال مانهایم بر آن است که این عوامل وجودی در جریان تأثیرشان بر معرفت از قانونی مجرد و عام تبعیت نمیکنند و باید در هر مورد رابطهی میان ساختار و پایگاه اجتماعی (اعم از پایگاه اقتصادی یا منزلتی و یا سیاسی) موجود و معرفت را به نحو تجربی بررسی نمود.
از نظر مانهایم اختلاف در تجربیات افراد باعث اختلاف در شیوه فکر و در نهایت، باعث اختلاف در کنش تاریخی ایشان میشود. تعلق داشتن به یک طبقه، یک نسل و یا یک گروه سنی، به افراد متعلق به این مقولات، موقعیتی مشترک در فراگرد تاریخی و اجتماعی میدهد، پهنه تجربه بالقوه آنها را به یک صورت خاص محدود میسازد وآنها را به یک شیوه فکری وتجربه خاص ویک نوع کنش تاریخی سوق میدهد.
پس از مانهایم، عدهای برای کار رابرت کینگ مرتن بر روی جامعهشناسی معرفت و جامعهشناسی علم ارزش بنیانگذارانه قائلند. میتوان کار او را از نخستین کارهای عمده و سیستماتیک در جامعهشناسی معرفت ایالات متحده و یکی از نخستین جمعبندیهای غنی از مجموعهی نظریات موجود جامعهشناسی معرفت تلقی کرد. مرتن در کتاب «جامعهشناسی علم»، در فصلی که به رشتهی بزرگتر، یعنی جامعهشناسی معرفت اختصاص میدهد، در نقد رویکرد مارکسیستیمانهایمی به جامعهشناسی معرفت در کنار نظریات افرادی مانند پیتریم سوروکین، مفصلاً استدلال میکند که نظرات افرادی مانند مانهایم منجر به نوعی نسبیتگرایی میشود که موضع خود این نظریات را در مقابل دیگر نظریات به مخاطره میافکند. اگر هر نظریه جبراً از یک مبنای اجتماعی متأثر است و نظم منطقی آن متناسب با همان جایگاه تنظیم شدهاست، پس چگونه میتوان یک دیدگاه را بر ورای دیدگاههای دیگر و برای همه اثبات کرد. به عبارت دیگر چطور یک جامعهشناس معرفت مانهایمی میتواند نظام تئوریک خود را برای طرفداران رهیافت شلری اثبات کند و رهیافت شلری را مردود اعلام کند، حال آنکه هرکس میتواند با اتکاء به پذیرش فرضی همان رویکرد نظری مانهایمی، ادعای او را مرتبط با موقعیت خاص خود او تلقی کند و از تعمیم آن جلوگیری کند. به علاوه واقعنمایی نظریهی مانهایمی براساس خود آن نظریه در هالهی تردید است، چرا که این نظریه بیش از بازتاب یک موقعیت اجتماعی خاص نیست. لیوییس کوزر نیز در روایت خود از کار مانهایم این تناقضات را متذکر میشود و نشان میدهد که خود مانهایم به این تناقضات معترف بودهاست. در واقع نظریات نسبیتگرای مانهایمی همچون دیدگاههای پسامدرنیستی فرانسوی، قادر به نقد فعالانهی دیدگاههای دیگر و اثبات خود به عنوان یک مبنای نظری جدید نیستند. نیوتن اسمت نیز در کتاب قدرتمند خود، یعنی عقلانیت علم، رهیافت نسبیتگرایانه را از طریق همین روش به هزیمت میکشاند. در جمعبندی رویکردهای موجود در جامعهشناسی معرفت، به ویژه پس از فرونشستن غبار چرخش زبانی در دههی 1990 و آغاز حملات انتقادی شدید به نسبیتگرایی، به نظر میرسد که رویکرد شلری همچنان قدرتمندترین و تعیینکنندهترین رویکرد در جامعهشناسی معرفت است که فارغ از تناقضتی که نظریات جامعهشناسی معرفت نسبیتگرا را تهدید میکند، میتواند به راه خود ادامه دهد.
بنا بر آموزهی شلر در جامعهشناسی معرفت، در سطح پایینتر، یعنی در جامعهشناسی دین، باید به طور جدی به تمایز دو حوزه اقدام کنیم. یکی، ساحت دین به لحاظ منطقی و یک ساختار فکری است و دیگری مظاهر و رشد و گسترش آن به عنوان یک پدیدهی اجتماعی. ساحت اول، حوزهی عمل فلسفهی دین است که ابزارهای کافی برای آنکه تعیین صحت و سقم منطقی را بنماید دارد و ساحت دوم، محل عمل «جامعهشناسی دین» است. این بحثی است که در ادامه در فصل روش جامعهشناسی دین پیگیری میشود.