برداشت آزاد
والتر لیپمن در برابر الگوی مردمی افكار عمومی به حملۀ سرسختانهای دست زد. غالباً كتاب افكار عمومی (1922) نخستین تحلیل جدی از رسانههای امریكا تلقی میشود. قبل از مطالعۀ او، مسألۀ اصلی پژوهشگران در این زمینه آزادی به عنوان ضامن خیر كامل و خیر كامل به نوبۀ خود به عنوان تضمین عقلانیت رسانهها بود. بدینترتیب، آنچه فكر پژوهشگران را به خود مشغول میداشت، این بود كه میخواستند بدانند چگونه شرایط آزادی را در برابر نیروهای متخاصم فراهم آورند. منظور از این نیروها، نیروهای سیاسی، نهادی و روانی بود كه قصد تضعیف آن را داشتند. وقتی آزادی در برابر این نیروها تأمین میشد، حقیقت تضمین شده بود.
لیپمن از قابلیت رسانهها در بنای واقعیت سخن میگوید. او در تحلیل خود بر تفاوت میان جهان، «آن طوری كه هست» و تصاویری كه از آن در سر میپرورانیم تكیه میكند. او میگوید: «ما در جریان زندگی برای مشاهدۀ مستقیم و بیواسطۀ جهان امكانات بسیار محدودی در اختیار داریم، مثلاً برداشتهای ما از رخدادها از تجربیات واقعی ما سرچشمه نمیگیرد، بلكه از اطلاعاتی كه از دیگران، یعنی از رسانهها به دست ما میرسد حاصل میگردد. پس بین فرد و دنیای واقعی ”شبه محیط“ شكل میگیرد. رفتار ما به تصاویری بستگی پیدا میكند كه ما ”در سر“ داریم، تصاویری كه از ادراك این شبه محیط زیست نتیجه میشود. سرانجام همین شبه محیط است كه مسؤول ”تصاویری است كه ما در سر داریم“.
والتر لیپمن در تحلیلی از افكار عمومی، مطبوعات را به ایجاد ادراكهای قالبی و تقویت آنها در مردم متهم كرد. به عقیدۀ وی، خوانندگان اطلاعات را به صورت دستخورده دریافت میكنند، بیآنكه به این امر وقوف داشتهباشند. او متوجه شدهاست كه افراد عادت كردهاند اطلاعات را غیرمستقیم دریافت كنند و برداشت خود را در آن قالب شكل دهند. آنها سرانجام موفق نمیشوند تفاوت بین رخدادهای واقعی و رخدادهایی را كه از رسانهها میگیرند، حس كنند. به این ترتیب، تقریباً ناخودآگاه از رسانهها تأثیر میپذیرند. به همین ترتیب در تحلیل افكار عمومی كه توسط شامپانی صورت گرفته است، روزنامهنگاران به عنوان رهبران واقعی و پرنفوذ نظرها به حساب آمدهاند. به عقیدۀ این پژوهشگر افكار عمومی چیزی جز ساختۀ دست آنها نیست، زیرا آنچه در واقعیت وجود دارد فضای اجتماعی است كه مجموعهای از عاملان بر آن تسلط دارند. این عاملان فناوریهای جدید را به كار میگیرند و از این راه به «افكار عمومی» موجودیت سیاسی مستقلی كه ساختۀ دست خود آنهاست میبخشند و این كار را با تحلیل و دستكاری این افكار انجام میدهند.
واقعیت آن است كه گفتمان رسانهها را میتوان به عنوان تفسیرهایی كه به موضوعی معنا میبخشد، قلمداد كرد. این گفتمان دارای ساختار درونی نیز هست. گیتلین مینویسد: «ساختارهای رسانهای جهان را هم برای خبرنگاران كه تشریح و توصیف آن را به عهده دارند هم برای ما كه به گزارشهای آنها چشم دوخته و به آنها اعتماد میكنیم، سازمان میدهند». پیامی كه رسانهها با خود دارند پام یگانه و تغییرناپذیری نیست، اغلب پیامی است كه با ابزارهای استاندارد شده ساخته شده است. این پیام محصول و حتی كالایی است كه ارزش مبادیه را دارد و به صورت نمادین دارای ارزش سودآور نیز هست. از آنجا كه رابطۀ میان فرستنده و گیرنده (در اغلب موارد) امكان مبادلۀ فوری را نمیإهد از نوع غیرشخصی و با واسطه است و این جنبۀ ارتباطی فقط به فاصلۀ فیزیكی و اجتماعی فرستنده(ها) و گیرنده(ها) مربوط نمیشود، بلكه به طبیعت كار وسیلۀ ارتباطی نیز مربوط میشود. رسانهها عرصههایی را برای بحث دربارۀ موضوعهایی كه برای افراد اهمیت دارند سازمان میدهند، اما در این میان غالباً معناهایی را القاء میكنند.
اطلاعاتی كه از رسانهها پخش میشود، قبل از همه شامل اخبار و گزارشهاست و تا حدود زیادی به برداشتهای عموم در برابر واقعیت شكل میدهد. در نتیجه، اتفاقات، افكار و مفاهیمی كه افراد با آنها تفكرات و نظرات خود را در مورد واقعیت اجتماعی سازمان میدهند، تا حدود زیادی از رسانهها گرفته میشود.
لیپمن بر آن شد كه نظام ارتباطی آزاد خبر كامل را تضمین نمیكند؛ و بنابراین ضمانتی برای حقیقت وجود ندارد، حتی اگر شرایط آزادی فراهم باشد. او میگوید شناخت درست رخدادهای سیاسی برای شهروندان معمولی میسر نیست، زیرا عالم سیاست «دستنیافتنی، نامرئی و دور از فكر است». در واقع، او در «ظرفیت و توانمندی» شهروند معمولی برای شركت در امور سیاسی تردید میكند. به عقیدۀ لیپمن، برای شهروند معمولی كه توان پاسخگویی مناسب به پرسشهایی را ندارد كه هر روز در صحنۀ سیاسی مطرح میشوند، دنیای جدید بسیار پیچیده شده است. از نظر او دشمنان آزادی را نباید در درون دولت یا در نابسامانیهای بازار جستجو كرد، بلكه باید آنها را در ذات اخبار، در ماهیت گردآوری اخبار، در روانشناسی آنهایی كه به این اخبار گوش میكنند و در زندگی به شكل امروزی آن یافت. سرانجام لیپمن اعتقاد دارد كه دموكراسی در خطر است، زیرا رسانههای ارتباطی جدید نظرهای قالبی را تشویق و تقویت میكنند. با وجود این، او میپذیرد كه رسانههای همگانی با دادن خبر درست به مردم میتوانند در نقش نمایندگان عموم عمل كنند. به عقیدۀ او افكار عمومی فقط حاصل جمع نظرهای خصوصی كه از طریق رسانهها در جریان اخبار قرار میگیرند نیست. او نتیجه میگیرد كه افكار عمومی تنها موقعی موجودیت پیدا میكنند كه در نظرهای فردی تصور درستی از رخدادها منعكس باشد. این بدان معناست كه تا این وضعیت رخ نداده است، آنچه كه غالباً افكار عمومی خوانده میشود، هر چه هست، افكار عمومی نیست و اغلب دستساختۀ ارباب رسانهها و كنترلكنندگان مطبوعات است. آنان تعیین میكنند كه مردم از چه چیز مطلع شوند و از چه چیز نه. آنها تعیین میكنند كه مردم چه چیزی را مهم تلقی كنند و چه چیزی را با تیتر ریز در نظر بگیرند. آنها تحلیلهای خود را با فنون پیچیدۀ روانشناختی به خرد مردم میدهند.
رابرت پارك، وقتی در بحث خود راجع به «ساخت اخبار» عنوان میكرد كه «اخبار نوعی از شناخت را كه نقش آن جهت دادن به افراد و جامعه در دنیای كنونی است تولید میكند»، خیلی از لیپمن فاصله نداشت. بعدها لازارسفلد و مرتن در طول سالهای 1950 متوجه شدند كه رسانهها قادرند توجه مردم را نه فقط به سوی قهرمانان یا قهرمانیهای ویژه جلب كنند، بلكه همچنین میتوانند با بزرگنمایی بعضی امور مردمی و حركات اجتماعی، توجه عموم را به جانب آنها معطوف دارند.
لومان بر آن است كه رسانهها «شبهبحرانهایی» درست میكنند تا بتوانند در میان موضوعهای مختلف روز كه اهمیت نابرابر دارند، اولویت قایل شوند. او میگوید افكار عمومی موقعی كارآیی پیدا میكند كه بتواند خود مردم را به پردازش موضوعات تشویق كند. از آنجا كه پردازش چند موضوع با هم غیرممكن است، لازم میآید كه درجۀ اهمیت و تقویمی برای پردازش آنها تعیین شود. افكار عمومی، توجه مردم را به سوی برخی موضوعات سوق میدهد؛
«نظام سیاسی، هر چند بر افكار عمومی تكیه دارد، ولی نه از قواعد تصمیمگیری بلكه از قواعد جلب توجه عمومی پیروی میكند».
ك. لانگ و جی. ای. لانگ مطالعهای در مورد بازگشت ژنرال داگلاس مكآرتور از جنگ كره به امریكا ترتیب دادند كه در آن تفاوت تأثیر وقایع را بر ذهن عموم، هنگامی كه واقعهای از تلویزیون گزارش شده بود و هنگامی كه ناظران خود، در محل حاضر بودهآند، نشان دادند. اینان تفاوت تعجبانگیزی بین واقعۀ به تصویر درآمده و واقعۀ عینی ملاحظه كردند. در واقع تلویزیون به جنبۀ تشریفاتی واقعه مركزیت میداد؛ مثلاً تصویر حزنانگیز و بسیار تأثرآوری را نشان میداد، در حالی كه شاهد عینی چننی چیزهایی را به یاد نمیآورد.
در سال 1970 سه جامعهشناس انگلیسی، هالوران، الیوت و مرداك نیز مطالعهای انجام دادند تا تفاوت موجود بین «حقیقت رسانهای» و «رویدادهای واقعی» را نشان دهند. آنان نمایش تظاهرات خیابای مردم لندن علیه جنگ ویتنام را با برداشت كسانی كه در این تظاهرات شركت كرده بودند، مقایسه نمودند. تماشاگران تلویزیون و همچنین خوانندگان مطبوعات این تظاهرات را خشن قلمداد كردهبودند. رسانهها به جای ارائۀ دیدگاههای مختلف و آوردن تحلیلهای گوناگون منحصراً چند جنبۀ معدود خشونتبار واقعه را تصویر كردند، زیرا این جنبه به نظر آنها نمایشیتر جلوه مینموده است. از نظر آنها موضوع این نیست كه آیا رسانهها عمداً قصد انحراف واقعه یا سفسطه در آن را داشتند یا نه، بلكه فرایند ساخت اخبار، به هر قیمت، موجب این كار شدهاست؛ به عبارت دیگر انتخاب و تفسیر رخداد با پیشفرض، كار را به اینجا كشاندهاست. عین این رویداد در پوشش خبری مسألۀ قتلهای زنجیرهای رخ داد و به هیچ كس اجازه نداد تا احتمالات مختلف را در مورد این رویداد پیشبینی نماید. در این جریان حتی سؤالات پیشپاافتادهای مانند اینكه چه كسی از كشتهشدن مقتولان سود میبرد؟ چرا این افراد و نه دیگران؟ و….
وقتی میدانیم كه افراد، رسانهها را منبع اصلی اطلاعات خود معرفی میكنند، ملاك «حقیقت» یكی از مهمترین مشخصههایی میشود كه رسانهها باید فراهم نمایند. اما اگر اینگونه باشد، چگونه میتوان دانست كه آیا اطلاعات پخش شده درستاند یا غلط؟ وانگهی، درستی اخبار با دو ملاك دیگر هم رابطه دارد: اعتبار خبر و اطمینان به آن. اگر همۀ اشخاص لزوم و ارزش اطلاع را بپذیرند، این بدانمعنا نیست كه اطلاع پخش شده از رسانهها اعتبار هم دارد.