دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه:
▬ چرا نسل جدید، در مقایسه با نسل پیش برنده انقلاب، توان کمتری در پیشبرد همکاریهای سیاسی دارد؟ چرا عاملان انقلاب اسلامی، از ابتدا مشغول حزب و تشکل و گروه سازی بودهاند و میتوانند کم و بیش با هم کار کنند، ولی جوانان، بیشتر مایل به گلایه و شکایت از هم هستند؟ این جوانان، بیش از آن که بتوانند با یکدیگر همکاری کنند، علیه هم «غر میزنند»؛ آنها در هدفونهای خود که مدام در گوش دارند، ترانههای هولناکی در مورد بیوفایی و انتقام و بیمحلی و خیانت میشنوند، و این نشان میدهد که تلاش روانشناسان و روشنفکران طی دو دهه اخیر برای ایجاد حس «رواداری» پلورالیستی، همان «رواداری» توأم با سهلنگری در حقیقت و حقانیت، نه تنها آنها را با هم مهربانتر نکرده است، بلکه خصومتها را به کینههای عمیقی که «هنوز» مجالی برای تلافی و تخلیه نیافتهاند، تبدیل میکند.
▬ سؤال ریشهایتر این است که چرا محیطهای ارتباطات انسانی در شهرهایی مانند تهران یا کرج، اغلب، تا این اندازه آزار دهنده و تنش آفرین است؟ مردم عصبی و عصبانی، که به نظر میرسد از مجاورت با یکدیگر خرسند نیستند، و چون تا این حد نسبت به یکدیگر استبعاد دارند، معمولاً خارج از تقسیم کارهایی که در قالب ادارات و مکانهای صنعتی از بالا به ایشان تحمیل میشود، کار جمعی چندانی از آنها بر نمیآید. چرا؟ چرا زمینه همکاری جوانان تا این اندازه تخریب شده است؟
░▒▓ ریشه یابی قضیه:
░▒▓ تز ۱.
▬ بعضی از روانشناسان و برخی روشنفکران رشتههای دیگر همچون فلسفه، طی دو دهه اخیر که تهران به یک توده حاد و بحرانی تبدیل شده است، کوشش کردهاند تا «رواداری» یا «تساهل» را به اتکاء یک پلورالیسم معرفتی پیش ببرند. در واقع، این نحو از «رواداری» با اذعان به حقیقتهای چندگانه و پرهیز از قضاوت مواضع مختلف نسبت به یکدیگر به دست میآید؛ «عیسی به دین خود و موسی به دین خود»، «هر کسی نظری دارد و نظرش برای خودش محترم است»، «هر کسی صرفنظر از عقیدهاش قابل احترام است»، «نباید راجع به یکدیگر قضاوت کنیم» و ... . اینها تکیه کلامهای روشنفکران و روانشناسان پلورالیست برای تسکین مناقشات حاد یقهسفیدها و نوشهرنشینان، و هدف از آن، تقلیل انتقاد و برخوردهای منفی میان افراد بوده است.
▬ ولی، این وضع فکری، در عمل، به نحوی «خصومت اتوکشیده» منجر شده است، که از قضا چون به صورت نقد سالم مجال طرح نمییابد، در درون افراد به صورت خصومت انباشته به کینه و بغض مخرب تبدیل میشود. این کینه و بغض، هم «بهزیستن» افراد را از درون تخریب میکند، و هم منجر به بروزات گاه گاه ناگهانی و کوبنده بین افراد میشود.
▬ این فضای بغضآلود که اپیدمی آن، از فراگیری مضامین «ترانههای پرخاشگر» که پر از بیوفایی و انتقام و خصومت و بیمحلی و خیانت و... محرز میگردد، دست پخت یک فضای فکری پلورالیست است که هدف از آن، اشاعه «رواداری»، با سرکوب حقیقت و نقد و تعهد اخلاقی به پیشبرد جامعه انسانی است؛ «رواداری» به قیمت قضاوت نکردن و سرکوب قوه حکم.
▬ واقع آن است که روشنفکران و روانشناسان پلورالیست، برای منظور مشروع «رواداری» راه ساده را برگزیدهاند، و به جای هدایت انسانها به سمت تهذیب قوه حکم، این قوه را تخدیر و سرکوب میکنند. آنها میکوشند تا مصیبتزدگان شهری را بیخیال کنند. با اعمال بیتفاوتی و سرکوب قوه حکم. ولی، انسان، ذاتاً حکم کننده است. خود این حکم که «نباید در مورد دیگران قضاوت کرد»، خود نحوی حکم و قضاوت راجع به دیگران است. نمیتوان از انسان توقع داشت که لااقل در درون خود راجع به امور و افراد قضاوتی نداشته باشد. میتوان افراد را تشویق کرد تا با تدارک مقدمات لازم به قضاوت بپردازند و حکم خود را دقیق و درست انجام دهند، ولی از نوع بشر نمیتوان انتظار داشت که قضاوت نورزد نداشته باشد.
▬ انسانی که لاجرم قضاوت میکند، چه روانشناس بپسندد و چه نپسندد، به فرض تساهل و رواداری در قبال نژندیهای فراوان شهری مانند تهران، تناقضهای لاینحل را درون خود میریزد و این تناقضها به صورت کینهها و پرخاشهای مبهم جلوهگر میشود. اگر آنها در ظاهر وانمود کنند که «قضاوتی» راجع به دیگران نمیورزند، در درون، نمیتوانند چنین کنند، و چنین هم نمیکنند.
░▒▓ تز ۲.
▬ خوب که به مسأله اصلی خود مینگرم، در این موضوع که نسل نخست انقلاب به رغم قضاوتورزی انقلابی، و همچنین تحمل سختیها و دشواریها و خستگیها، توان «رواداری» بیشتری در قبال یکدیگر داشتهاند، و در قیاس با جوانان، بهتر توانستهاند همکاریهای مثبت رو به آینده را سامان دهند، به یک پاسخ میرسم؛ این که آنها قوه حکم مهذبی داشتهاند. آنها با استفاده از یک تساهل خام توأم با سهلانگاری معرفتی نیست که با یکدیگر هم کاری مثبت دارند، بلکه با یک قوه حکم منطقی و مؤدب و مهذب است که تا این اندازه میتوانند به همکاری با یکدیگر بپردازند. در عوض، روابط جوانان نوشهرنشین و یقه سفید، مشحون از سیاهنمایی و کمامیدی و کینهورزی و نگاههای منفی هستند. آنها کمتر دید مثبتی در مورد آینده و سؤال «چه باید کرد» ارائه میدهند، و بیشتر گرایش به آن دارند که اصطلاحاً «غر بزنند». آنها هر چند قضاوت نمیکنند، ولی در عوض کار بدتری انجام میدهند؛ آنها «غر میزنند». آنها به جای قضاوت منطقی و مشخص به طور مبهم میگویند: «من از فلانی خوشم نمیآید»، «اه؛ چه اوضاع بدی»، ... . سرکوب قضاوتها توسط لشکر روانشناسان و روشنفکران متساهل، منجر به کینههای مبهمی میشود که بهترین تعبیر برای اشاره به آنها، همان عبارت «غر زدن» است.
▬ پس، در عمل پروژه «پرهیز از قضاوت» روانشناسان شکست خورده است. این افراد، برای مدتی تشویق میشوند که در مورد دیگران قضاوتی نداشته باشند، ولی از آنجا که خصوصاً در شهر پر حادثه و پر اصطکاکی مانند تهران، نمیشود راجع به دیگران قضاوتی نداشت، این قضاوتها به صورت تناقضهای درونی، ابتدا خود فرد را عذاب میدهند، و سپس، به صورت پرخاشگریهای غیر منطقی، محیط اجتماعی را آلوده میسازند. افرادی که اینچنین، اسیر سرکوب قوه حکم شدهاند، چارهای نخواهند داشت که «بزنند و در بروند»؛ «انتقام بگیرند»؛ «حق خود را از دیگران بگیرند». اینها تعابیری است که در «ترانههای پرخاشگر» بوفور به گوش میرسند.
░▒▓ تز ۳.
▬ «غر زدن» به جای «نقد» و «قضاوت روشمند»، میتواند عواقب احساسی و عاطفی مهمی برای افراد به بار بیاورد. «غر زدن»، در واقع، توأم با نحوی از خصومت ورزیدن است؛ به قدر کافی واضح نیست، طوری که مخاطب، نمیتواند بفهمد که دقیقاً چه باید بکند تا هدف «غر زدن» واقع نشود. «غر زدن» هیچ جنبه مثبتی ندارد، و راهی نشان نمیدهد. فرد، اغلب در توضیح «غر زدن» خود، از عذابی سخن میگوید که در حال تحمل کردن آن است و گمان میکند که اگر ریخت مخاطب را نبیند، یا اگر مخاطب کار خاصی را طور دیگری انجام دهد، از این عذاب کم میشود. «غر زدن»، صورتبندی غیر منطقیای دارد و با تعابیری مثل این که «با این کار تو حال نمیکنم»، «این کار تو قشنگ نیست»، یا «کلاً ازت خوشم نمی آد» بیان میشود.
▬ خب؛ فردی که «غر زدن» را ساز کرده است، حتی با انعطاف مخاطب غر زدن خود تسکین ریشهای نمییابد. او اسیر تناقضهای درونی شده است که خودش هم دقیقاً نمیداند چیست، و به همین خاطر است که این تعابیر مبهم را برای بیان نارضایتی خود استفاده میکند. از این گذشته، «غر زدن» صمیمیت در روابط اجتماعی را تضعیف و نهایتاً نابود میکند، و حاصل آن، فردی تنهاست که تنها به دنبال رضایت خاطر شخصی است که به آن نخواهد رسید. در نتیجه، رفته رفته به سمت علائم آشکار «افسردگی» پیش میرود.
▬ مخاطب «غر زدن» نیز حال بهتری از «غرغرو» نخواهد داشت. آنها نیز تمایل به تجربه خشم در پاسخ به «غر زدن»های غیرمنصفانه یا خصمانه را از خود بروز میدهند و اگر بنا به رسم رواداری و تساهل، بخواهند این خشم را سرکوب کنند، باز هم بازتاب این تحمل غیرمنطقی را در جایی به صورت پرخاش متقابل بروز خواهند داد، و اصطلاحاً زهر خود را به «غرغرو» خواهند ریخت. در نتیجه، یک توالی و چرخه از تسویه حسابها آغاز میشود، که صورتبندی اجتماعی را به شدت تخریب میکند. حاصل انباشت چنین علائمی موجب شده است که بویژه در سطح سیاسی، تقریباً هیچ تجمع خالصی از جوانان را نتوان یافت که به درستی کار کند و حضور اجتماعی مؤثری داشته باشد، و در عوض، تشکلهای سیاسی نسل پیشین مانند جامعه روحانیت مبارز و مجمع روحانیون مبارز و ...، همچنان مؤثرترین نیروهای سیاسی این جامعه هستند که یکی از دلایل آن، همین آشفتگی جوانان نوشهرنشین در قوه حکم است.
░▒▓ تز ۴.
▬ در مقابل «غر زدن»، «نقد» و «قضاوت روشمند»، اصولاً به صورت روشن، و در ارتباط با ارزیابیهای مثبت صورت میگیرد، و میکوشد تا به نحو مفاهمهای، منظور خود را به مخاطب بفهماند و پندار و گفتار و رفتار او را اصلاح کند. شرط «نقد» و «قضاوت روشمند»، به رسمیت شناختن کلیت طرف مقابل به عنوان یک «شخصیت» است. «نقد» و «قضاوت روشمند»، مستلزم پذیرش آن است که طرف مورد انتقاد، در کل یک «شخصیت» قابل احترام و منطقی و منظم است، و با این فرض است که باید یک «روش خاص» را اصلاح کند، تا آن کلیت قابل احترام، آسیب نبیند.
▬ «نقد» و «قضاوت روشمند»، توأم با «غر زدن» نیست، بلکه اصولاً میتواند با دیدی مثبت، و با تمرکز بر سؤال مثبت «چه باید کرد»، و نه اعتراض منفی «چه نباید کرد» صورت گیرد. «نقد» و «قضاوت روشمند»، با وجه سازنده، اغلب با آرامش ابلاغ میشود. از این قرار، انتظار نمیرود که مخاطب انتقاد، در صدد عیب جویی متقابل برآید و توالی آزارها آغاز گردد.
▬ فایده اصلی «نقد» و «قضاوت روشمند»، برای انتقاد کننده آن است که برداشت او از رفتار و منش ناصحیح دیگری، منجر به شکلگیری عقدههای درونی و گرههای شخصیتی نمیشود، بلکه به سهولت و با طی مراحل روشمند «بیان میشوند». شخصیتی که به طور روشمند «منتقد» و «اهل قضاوت» است، اساساً شخصیتی متعادلتر است. این تعادل، وقتی ارزشمندتر تشخیص داده میشود که شخصیتها، در متروپلهای پر جمعیت و پر تنش، مانند تهران یا کرج، زندگی کنند. زندگی در این کلان شهرها لاجرم با اصطکاکها و سوء تفاهمهای لحظه به لحظه همراه است، و اگر افراد عادت نداشته باشند این تنشها را به شیوهای روشمند حل کنند، شخصیتی پر از عقدههای لاینحل و بحرانی خواهند یافت. این، اتفاقی است که شهری مانند تهران را تا این اندازه مستعد رفتارهای تناقض آلود کرده است.
░▒▓ تز آخر.
▬ سؤال ریشهای ما در این یادداشت این بوده است که چرا نسل جدید، در مقایسه با نسل پیش برنده انقلاب، توان کمتری در پیشبرد همکاریهای سیاسی دارد؟ و ملهم از آن چه تا کنون گفتیم، میتوان اینچنین پاسخ گفت که نخبگان نسل انقلاب، با آموزشهای فشردهای که در درسهای بازسازی مکتبی در طول دهه چهل و نیمه دهه پنجاه آموخته بودند، عموماً افرادی با «توان انتقادی روشمند»، و در نتیجه به لحاظ شخصیتی، از سطح تعادل بیشتری برخوردار بودند. پس، تعامل انسانی روشمند و در عین حال انتقادی، کلید فهم ماجراست.
▬ مرتبط با این «روشمندی»، موضوع مهم «مبادی آداب بودن» مطرح است. در بررسی عملکرد نخبگان نسل اول انقلاب و مقایسه آن با نخبگان فعلی، در سطوح مختلف، اعم از گفتار و رفتار و کردار، مشاهده میشود که نخبگان نسل اول، بسیار بیشتر مبادی آداب هستند، و در عوض، نخبگان اخیرتر، فعالتر و جسورترند، و فضایل اخیر را به قیمت از دست دادن متانت و «مبادی آداب بودن» به دست آوردهاند.
▬ در آغاز کار، فعالتر و جسورتر بودن، جذاب به نظر میرسد؛ فرد، گاه گاه، از پیشرو بودن خرسند میشود و بنا به تعبیر خودشان پیوسته به دنبال «ترکاندن» است. اما، اگر این منش به منش فراگیر در شهری شلوغ تبدیل شود، آن گاه، دور نخواهد بود که همین فرد فعال و جسور، قربانی «ترکاندن» آن دیگری شود. در واقع، در یک محیط اجتماعی، «مراعات»، یک امر متقابل است. اگر ما برای پیشبرد اغراض فردگرایانه، به تخریب زمینه ایفای نقش دیگران بپردازیم، آن گاه، از کمکهای دیگران نیز بهرهمند نخواهیم شد، و اغتشاش حیات اجتماعی، از همین نقطه آغاز میشود. اگر مردم برای حفظ وجهه خود و دیگران همکاری نکنند، تعاملات اجتماعی به سمت هرج و مرج گسیل خواهد شد.
▬ آن چه «مراعات» متقابل را میسر میکند، همان «مبادی آداب بودن» یا پایبندی به هنجارهای مشترک راهنمای تعاملات میان مردم است. این هنجارها، تعاملات را قابل پیش بینی میکند. باید، یک سناریوی مشترک در میان باشد، تا مساعی «مراعات» را مسیری مشترک و متقابل ببخشد. در «مراعات»، مسأله این است که ما میکوشیم تا تصویر مشترک خود با دیگران را مطلوب نگاه داریم، و این «مطلوبیت» تابع فهم و برداشت مشترک ما از هنجارهای اجتماعی است، و هر وقت در محیطهای پر اغتشاشی مانند شهر، این فهم مشترک از هنجارها آسیب ببیند، قابل انتظار است که تدابیر «مراعات» با دشواری مواجه شوند (توأم با اقتباسهای آزاد از ساندرا متز از دانشگاه ایالتی ایلینویز و ایپریل تریز از دانشگاه سن لوئیز).
مأخذ:رسالت
هو العلیم
پیش فرض اصلی شما - مبنی بر اینکه نسل اول انقلاب - متساهل و متسامح تر بودند شکننده و لرزان و حتی مهدوم است. جو انقلابی و شورانگیز دوره ای خاص به همراه محوریت امام(ره) فضایی به وجود آورده بود که اقتضاءش آن نمودها بود. همان نسل پس از آن شور و هیجان، دیگر مانند سابق نبودند. و اگر بعضا بودند، به سبب کبر سن و اقتضاءات محافظه کارانه آن بود.