فیلوجامعه‌شناسی

معرفت‌شناسی مارکس؛ تاریخی کردن مقولات اقتصاد سیاسی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد


• کارل مارکس، تجربه‌گرایی را به مثابه سنخی از آگاهی کاذب رد می‌کند.
• در واقع، او درک غلط تجربه‌گرایی از عینیت و حقایق تجربی را که فتیشیزم و «بت‌پرستی» و «بت‌انگاری» می‌نامد، رد می‌کند.
• تجربه‌گرایی از واقعیت، بت می‌سازد و آن را به شکل یک تجربه غیرشخصی درمی‌آورد. ادعا می‌کند که چنین می‌کند، و به این ادعا دل خوش دارد.
• واقعیت آن است که در پس ادراکات تجربی و عینی، نوعی جوهر اجتماعی و تاریخی از جنس «آگاهی» پنهان است.
• اقتصاددانان سیاسی، تاریخ و ساختارهای اجتماعی را نیروهایی فعال و محصول عقل تاریخی قلمداد می‌کنند.
• مارکس در ”سرمایه“، در مورد مغالطه روش‌شناختی‌ای هشدار می‌دهد که بر اساس آن، نباید روابط میان موجودات انسانی را مانند روابط میان اشیاء تفسیر کنیم. پس، جهانِ قابل بررسی و کاوش جامعه‌شناختی، یک جهان انسانی‌شده است. اصلاً ما با جهانی که انسانی نشده است، یا همه شیء فی نفسه کانتی ارتباطی نداریم. جهانِ قابل تحقیق، مشحون از کنش معنادار انسانی در جریان روابط اجتماعی کار، نهادهای طبقاتی و ساختارهای قدرت، و جهانی مرکب از «قواعد غایت‌شناختی» توسعه اقتصادی  است.
• مارکس، اصول معرفت‌شناختی طبیعت‌گرایی و رئالیسم را رد می‌کند. آن‌ها صورت‌های جدیدی از «بت‌پرستی» بنا نهاده‌اند.
• مارکس معتقد است که مقولات و مفاهیم مرسوم اقتصاد سیاسی (تا زمان او) –مفاهیمی چون مالکیت خصوصی، سرمایه، دستمزد، منفعت، رانت، ارزش مبادله و نظایر آن‌ها-، نباید به مثابه اشیاء از پیش موجود فیزیکی که خارج از زمینه‌ی تاریخی و اجتماعی‌شان قرار دارند، تفسیر شوند.
• اقتصاد سیاسی کلاسیک، حوادث را تبدیل به موادی بی‌تحرک می‌کند و می‌کوشد تا قوانین آنها را مستقل از شرایط تاریخی و اجتماعی کشف نماید. انگار که مقولات اقتصاد سیاسی، مستقل از اراده انسانی ساخته و بازتولید می‌شوند.
• و وقتی بدانیم که این واقعیت‌ها تابع عملکرد سوژه در طول زمان هستند، آن گاه همه این واقعیت‌های متصلب تجربی، دود می‌شوند و به هوا می‌روند.
• از نظر مارکس، رویدادهای ویژه تاریخی را باید در متن یک تحلیل جامع از تاریخ و ساختارهای تاریخی درک کرد. این تحلیل جامع و ساختاری شامل دینامیسم‌های تکاملی تکنولوژی و تولید صنعتی، قدرت و روابط طبقاتی، منطق بازار و سرمایه‌داری و آگاهی ایدئولوژیک است.
• نتیجتاً اینکه، زمان حال، جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی جاری در زمان، از گذشته به آینده است. نباید آن را به صورت لحظه‌ای انتزاعی و فارغ از هستی ربطی تلقی نمود.
• افزون بر این، فرد به عنوان یک موجود نوعی، در شبکه‌ای از روابط اجتماعی تعریف می‌شود. این برداشت ربطی از فرد، به مارکس این امکان را می‌دهد تا امکانات تاریخی و انضمامی «تحقق خویشتن» فرد بررسی کند.

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.