دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه:
▬ ده شاخص اجتماعی مندرج در افق چشمانداز ۱۴۰۴، که توصیفگر مردم هدف در این چشمانداز است، بدین شرحاند: (۱). فعال، (۲). مسؤولیتپذیر، (۳). ایثارگر، (۴). مؤمن، (۵). رضایتمند، (۶). برخوردار از وجدان کاری، (۷). انضباط، (۸). روحیه تعاون و سازگاری اجتماعی، (۹). متعهد به انقلاب و نظام اسلامی و شکوفایی ایران، (۱۰). مفتخر به ایرانی بودن.
▬ اغلب این شاخصها در اقشار متوسط شهری، دور از دسترس به نظر میرسند؛ وقتی بچهها در کالسکه و آغوشیهای جدید به پدر و مادرهایشان پشت میکنند، وقتی «شفافیت» فارغ از آداب به مثابه صفتی روزنامهنگارانه و تقریباً رهایی بخش تلقی میشود، وقتی به فردی که سابقاً لقب «رئیس کارگزینی» داشت، امروز، مدیر «منابع انسانی» گفته میشود، وقتی برنامههای تلویزیونی پخش مستقیم زندگی خصوصی مردم، تا این حد طرفدار دارند، وقتی کتابها و مطبوعات مربوط به شکوفایی شخصیت فردی، بیشترین خریدار را دارند، وسعت موضوعاتی شهود میشوند که نشان میدهند در دو گانه «فرد» و «اجتماع»، «حق» و «مسؤولیت»، «خودخواهی» و «دیگرخواهی»، و «خویشمداری» و «ایثارگری»، وزنه فرد بسیار سنگینتر از اجتماع شده است. «با موشکافی در جزئیاتی مثل گسترش پایگاههای اینترنتی برای ملاقات و گفت و گو، کشش جوانان به سوی برندها، و عادی شدن پدیده از این سو به آن سو پریدن بی وقفه»، معلوم میشود که این عدم موازنه تقریباً مغلوبه شده است. البته، این وضع، به قدر زیادی به عملکردهای متمایز ما یا دولتمردان ما مربوط نمیشود، بلکه ما با یک روند جهانی مدرن سازی مواجهیم که عوارض جانبی آن چنین است؛ اجتماع را به سمت فروپاشی گسیل میکند. اِعمال بیش از پیش فردگرایی و رابطه بین مفهوم معاصر «من»، اهداف و آزادیهایش و اجتماعات امروز را بیش از پیش متزلزل ساخته است.
▬ فرزندان را چگونه «در» و «برای» یک اجتماع واقعاً فعال و مسؤولیت پذیر و ایثارگر و مؤمن و متعهد و... تربیت کنیم؟
░▒▓ برهان:
░▒▓ تز ۱. باور به «خویش محوری»
▬ ملهم از دیدگاه الین پیلر میتوان استدلال کرد که عمده شیوهها، بینشها و تئوریهای مسلط کنونی در امور تربیتی، بر تقدم دانستهها و بر فرهنگ اصالت تحقق خویشتن تکیه دارند. آن چه در این مفاهیم تربیتی مشهود است (که مثالهای بیشماری نیز در تأیید آن وجود دارد) این است که در پس، تمایل به احترام به کودک، گرایشی خیالپردازانه به سوی فرد «خود ساخته» وجود دارد که آزادیای کاملاً پوشالی را میستاید.
▬ همه بحثها، درست، بر سر همین تعریف از آزادی است؛ آیا آزادی به معنای آزاد زیستن، به مفهوم «خویش محوری» است؟ و برای آن که بتوانیم «خویش محور» باشیم، آیا نباید بدانیم که مفهوم «خویشتن» که امروز تا این حد عزیز داشته میشود، چیست؟ ولی «خویشتن» نمیتواند بدون به رسمیت شناختن بستگیهایش، به استقلال واقعی دست یابد؛ بستگی به دیگران، به جامعهای که به او امکان میدهد تا استقلال خود را کسب کند؛ بستگی به تاریخ و ارواح اسلاف که این محیط زیست انسانی را برای او تدارک دیدهاند. در واقع، «خویش محوری»، بلایی بیش از آن چه بر سر محیط زیست طبیعی آورده، بر سر محیط زیست انسانی آورده است. البته و مع الاسف، تخریب محیط زیست طبیعی به چشم دیده میشود و مردم را به تجدید نظر وا میدارد، ولی تخریب محیط زیست انسانی به چشم دیده نمیشود و حساسیت کمتری هم بر میانگیزد.
▬ باور به «خویش محوری»، که مبنای تئوریهای تربیتی کنونی و به طور وسیعتر، سیستم ارزشهای رایج است، عملاً به نفی شجره نامه خویشاوندی، سنتها، و نهادها منجر شده است. نفی این رابطهها، نفی بستگیها و پایههایی محسوب میشود که خویشتن بر آن استقرار یافته است، بستگیهایی که برای تعریف میدان رشد و نمو فرد، حیاتیاند. ولی، آزادی تنها زمانی معنا پیدا میکند که بستگیهای فرد آزاد آشکار گردند، درک شوند، به رسمیت شناخته، و قدر دانسته شوند؛ واقعبینانه آن که، آزادی فردی، مستلزم این است که شهروند، خود را میرا، و فرزند کسی که میمیرد بداند؛ نیز، شهروند باید خود یکی از میان دیگران بداند؛ شهروند باید قانون قویترها را رها کند و قواعد زندگی اجتماعی را به نحوی که همکاریهای مدنی متمایز کننده زیست «انسان آزاد» و «گرگ آزاد» را به رسمیت بشناسد. این، همان منطقی است که مانع از آن میشود تا او تنها بر اساس غرایزش حرکت کند، تا بتواند به مثابه انسانی در میان دیگر همنوعان خویش، تاریخ مشترکی را بسازد و داستان زندگی خویش را نیز رقم زند. این منطق در ضمن به او میفهماند که دیگری نیز یک شیء نیست، بلکه یک شخصیت خودمختار دیگر است، مثل خود او.
░▒▓ تز ۲. چیستی آزادی
▬ عدم پذیرش این امر که «هیچ کس منشأ خود نیست»، عدم دست کشیدن از رؤیای کودکانه و خطرناک وجود یک قدر قدرت در ما، و باور به این که تن به غرایز سپردن امکان میدهد تا به حقیقت خود دست یابیم، یعنی، فراموش کردن این واقعیت که درست به این دلیل است که میتوانیم در جهت شکوفایی خویش گام بر داریم که جامعه، و ساختارها و محدودیتها و قوانین آن این امکان را به ما میدهند و نه به این دلیل که گویا این امر حقی «طبیعی» است که جامعه سد راهش میشود.
▬ هر شخصی آزاد به دنیا میآید؛ آزاد، آری، اما، برای رها کردن خویش از غرایزی که وی را به بند کشیدهاند. مفهوم «فرد تنها» که میبایست از اعماق وجود خویش پایههای منطق خود را بیرون کشد و قرار است تنها خود برای خود اجازه صادر کند، گرایش بر این دارد که افراد را «دولتهای خودمختار کوچک» تعریف کند که هر کدام قانون خود را دارند (قانون شماره اول... قانون شماره دوم...، درست مثل شخصیتهای محبوب سینمایی مردم فردگرای این روزگار). ممنوعیتها، اجبارها و محدودیتها در این چارچوب بی معنی میشوند و تنها «نتیجه ساده بده بستان بین مطالبات فردی از سویی، و در خواستهای جامعه از سوی دیگر گشته یا بدتر از آن، به خشونت میانجامند.
░▒▓ تز ۳. مدرنیت نولیبرال
▬ در ریشه، این وضع بغرنج باز میگردد به این که اغلب افراد قطاع متوسط شهری، ناخودآگاه، به سمت زندگی به سبک مدرن رهسپار شدهاند و عملاً آن را از استمرار زیست در سایه ارزشهای متعالی که لزوماً رشد مادی را به همراه ندارند، ترجیح دادند.
▬ ورود به این مبحث آسان نیست. مخالفت با هر چه بر خود انگ توسعه و مدرن بودن دارد، این روزها هم ردیف ارتجاع تلقی میشود. گفتن این که این توسعه، الزاماً همان توسعهای نیست که برازنده نوع بشر است، میتواند خصومت با رشد مردم تلقی شود. دشوار است منتقدان مدرنیت، به مردم بقبولانند که آنها مخالف رشد اقتصادی و آزادیهای سیاسی نیستند، یا آن قدر میفهمند که مدافع چشم و گوش بسته سنتهای غلط نباشند. در واقع، منتقدان مدرنیت، در این مشترکاند که نگران توازن میان رشد اقتصادی و رشد فرهنگی و انسانی هستند. آنان بواقع نگران این هستند که تأکید به انگیزههای فردی برای رشد و سری از سرها در آوردن، کار را به جایی برساند که دیگر جایی برای همکاریهای مثمر ثمر میان انسانها باقی نگذارد، و اجتماع انسانها را به اجتماع گرگها و گربهسانان تقلیل دهد.
▬ از کالسکههای مدرن کودکان گرفته، که قرار است نوزاد آزادانه در آن در حالی که به پدر و مادرش پشت کرده تا به سمت نگاهش جهت ندهند و به تنهایی به کشف جهان بپردازد، تا گردش علم به سوی تکنیک در خدمت بازار؛ از جایگزینی خلاقیت با مطالعه میراث ادبی، تا جایگاهی را که شبیهسازی در مطبوعات و اذهان عمومی پر کرده است؛ این قراین نشان میدهند که گویا جهان امروز، فراموش کرده است که آزادی با منطق و تفکر ممتاز انسانی پایهریزی میشود و پایدار میماند، و بدون آن، آزادی هر چه باشد، حریت نیست.
▬ دنیای امروز، در هماهنگی کامل با مفاهیم اقتصاد نولیبرال است که دقیقاً تحت لوای آرمانهای رهایی بخش و احترام به فرد «که با ظرافت تحریف شدهاند!»، سامان یافته است. تصور خود آدام اسمیت از اقتصاد لیبرال، تا این حد فارغ از همدلی و انصاف انسانی نبود. کار در یک عمق مفهومی آسیب دیده است.
░▒▓ تز ۴. اصالت امر باحال
▬ یک عمق دیگر این مسأله غلبه فردگرایی این است که در جامعهای که در شرف «غیر نهادینه شدن عمومی»، فرد، تنها و گم گشته، مجبور به خلق دائمی خویشتن خویش خواهد بود؛ فرد «خویش محور»، فارغ از اجبارها، رها از منطق، دیوانهوار آزاد، برای شنیدن ندای وجدان ناخودآگاه خویش و همچنین وسوسههای بازار، هیچ چیز را به اندازه ارضای غرایز بدوی خود دوست ندارد. تظاهر به ابراز خویشتن، میل به زندگی در جهانی، بدون قید و بند را میتوان در عبارت گویای «اصالت امر باحال» خلاصه کرد. این «اصالت امر باحال»، موجب برقراری «استبداد اصالت و تجربه فردی» میشود.
▬ در عمل، هنگامی که کنجکاوی افراد تنها در مورد چیزی باشد که به دنیای خودشان مربوط است که برای خیلیها میتواند با اینترنت به دست آید، چه اتفاقی میافتد؟ پاسخ این است که این مردم، به اسارت «حباب خودپسندانهای» در میآیند، و به موازات آن، هر چه بیشتر به «مسموم سازی احساسی» از طریق تکههای نمایش «واقعیت» غره خواهند شد، که در نتیجه، بیشتر در غبار فراموشی و تبدیل شدن به «شیئی بیمعنا» گم گشته در قعر رؤیاها یا کابوسهای درونی فرو روند، و بدین ترتیب، پست مدرن شوند.
▬ هنگامی که آن چه خود «تجربه کردهایم» را بر تئوریها، سنتها و حکمتهای انسانی با زمینههای تاریخی ترجیح دهیم، چه میشود؟ آن وقت است که تماس «تن به تن» بر منطق پیشی میگیرد، پذیرفتن بدون گفتوگو جا میافتد و شکل نمادین به نفع غلیان «زندگی» عقب رانده میشود، امری که وجود هر نوع دورنما را کاملاً نامفهوم یا ناممکن میسازد، و نگاه چهارپایی را که فقط جلوی پای خویش میبیند، بر نگاه انسانی غلبه میبخشد.
▬ اصطلاح «حال کردن» که جوانان به کار میبرند، به خوبی این پدیده را خلاصه میکند. درک معنایی، توسط درک احساسی که فقط برای خود جوان حال کننده با حال است، منهدم میشود. امری که «جمعیتی محدود به احساسات» به وجود میآورد که دیگر دنیای مشترکی جز خود پرستی جمعی ندارند.
░▒▓ حرف آخر؛ چه باید کرد؟
▬ به نظر میرسد، این «بیماریهای فردگرایی» از تلاقی آرمانهای دموکراسی اصلاحطلب و تکنیکهای یک سرمایهداری کارگزار ناشی میشود، اما، بدون امید به بروز یک انقلاب فرهنگی مبتنی بر توحید، چگونه میتوان آیندهای را متصور شد که در آن شهروند منطبق با مصرف کننده صرف قاذورات «بازار اینترنت» نباشد؟
▬ آن چه راهی به سوی خروج از این وضعیت مینماید، ایده خلاقانه «ارزش احساسات» است. در شرایطی که جوانان به «سمت احساسات» و حال کردن سرازیر و منحصر شدهاند، برای تحلیل گر اجتماعی، مسیر مثمر ثمری نمیماند، مگر دعوت مردم به تأمل در «ارزش احساسات»، و راه سپردن به سوی «احساسات ارزشمند». حال که بنا به «حال کردن» است، بیایید، به نحوی حال کنیم که واقعاً ارزشمند و پاینده باشد. این مسیری است که به «سمت خدا» رهنمون میشود، هر چند که مسیر سهل و سادهای نیست. البته تجربه «سمت خدا» در شبکه سوم، نشان داد که کم و بیش ثمربخش خواهد بود (توأم با اقتباسهایی از اُلین پیلر، اُلیویه ری، و دانیل بونیو).
مأخذ:رسالت
هو العلیم