فیلوجامعه‌شناسی

درس‌هایی از یادداشت‌های زندان

فرستادن به ایمیل چاپ

آنتونیو گرامشی


░▒▓ (1) تاریخ طبقات زیردست؛ معیارهای روش‌شناختی
وحدت تاریخی طبقات حاکم در دولت تحقق می‌یابد، و تاریخ آن‌ها، ضرورتاً همان تاریخ دولت‌ها و گروه‌های مرتبط با دولت‌هاست. ولی اشتباه است که گمان کنیم این وحدت صرفاً حقوقی و سیاسی است (هر چند این صور وحدت نیز اهمیت خود را دارند؛ همچنین وحدت در اینجا به معنای وحدت صوری محض نیست)؛ به طور ملموس، این وحدت بنیادین تاریخی، از روابط ارگانیک بین دولت یا جامعه سیاسی و «جامعه مدنی» ناشی می‌شود.
     طبقات زیر دست، به معنای دقیق کلمه متحد نیستند، و نمی‌توانند وحدت یابند، مگر آنکه قادر باشند به ”دولت“ مبدل شوند: بنابراین، تاریخ آنها به تاریخ جامعه مدنی، و بدین طریق، به تاریخ دولت‌ها وگروه‌های مرتبط با دولت‌ها گره خورده است. از این روی، ضرورت دارد که موارد ذیل مورد مطالعه قرار گیرند:
    
1. شکل گیری عینی گروه‌های اجتماعی زیر دست از طریق تحولات و دگرگونی‌هایی که در قلمرو تولید اقتصادی رخ می‌دهند؛ پراکندگی کمی آن‌ها و خاستگاه‌های آن‌ها در گروه‌های اجتماعی پیش از این شکل گیری، گروه‌هایی که این گروه‌های فعلاً شکل گرفته، برای مدتی حافظ ذهنیت، ایدئولوژی و اهداف آن‌ها بودند؛
2. ارتباط فعالانه یا منفعلانه آن‌ها با فراماسیونهای سیاسی مسلط، مساعی آن‌ها برای تأثیرگذاری بر برنامه‌های این فراماسیونها به منظور بیان خواسته‌هاشان، و پیامدهای این مساعی در تعیین بخشیدن به فرآیندهای تجزیه، نوسازی، یا صورتبندی جدید؛
3. تولد احزاب جدید گروهی مسلط که مقصود از آن‌ها حفظ رضایت گروه‌های زیر دست و ادامه کنترل بر آن‌هاست؛
4. فراماسیونهایی که خود گروه‌های زیر دست ایجاد می‌کنند تا خواسته‌هایی محدود و جزیی را ابراز دارند؛
5. آن دسته از فراماسیونهای جدید که خواستار استقلال گروه‌های زیر دست ولی در درون چارچوب قدیمند؛
6. آن دسته از فراماسیونهایی که خواستار استقلال یکپارچه‌اند، …و مانند این‌ها.
    
     فهرست این مراحل را با مراحل میانی و ترکیب‌هایی از مراحل متعدد همچنان می‌توان ادامه داد. مورخ باید با آغاز کردن کار از ابتدایی‌ترین مراحل، علت‌ها یعنی مسیر تحول به سوی استقلال یکپارچه را ثبت و کشف کند؛ باید به هر گونه بروز و ظهور مفهوم سورلی «روحیه شکاف» توجه کند. بنابر این، تاریخ احزاب گروه‌های زیر دست همچنین بسیار پیچیده است. این تاریخ باید تمامی پیامدهای فعالیت حزبی را در سر تاسر قلمرو خود گروه‌های زیر دست در سطح جهانی ونیز از منظر نگرش‌های گروه‌های مسلط در بر گیرد؛ همچنین باید پیامدهای کنش‌های گروه‌های مسلط را که بر گروه‌های زیر دست و احزابشان بسیار اثر گذارتر است (به علت برخورداری آن‌ها از پشتیبانی دولت) در بر گیرد. در میان گروه‌های زیر دست، یک گروه به واسطه حزب، هژمونی خاصی را اعمال خواهد کرد یا تمایل به اعمال آن خواهد داشت؛ این را از طریق مطالعه تحول کلیه احزاب دیگر نیز باید به اثبات رساند تا آنجا که در برگیرنده مؤلفه‌های گروه هژمونیک یا مؤلفه‌های دیگر گروه‌های زیر دستی که در تحت این هژمونی قرار دارند باشند….
     معیار روش شناختی‌ای که مطالعه ما باید بر آن استوار باشد از این قرار است: تفوق یک گروه اجتماعی به دو نحو بروز می‌یابد، «سلطه» و« رهبری فکری و اخلاقی ». یک گروه اجتماعی احتمالاً حتی با نیروی مسلح، بر گروه‌های مخاصمی که تمایل دارد «از شر آن‌ها خلاص می‌شود» یا آن‌ها را به انقیاد کشد مسلط می‌شود؛ این امر به پیدایش گروه‌های وابسته به هم وهم پیمان منجر می‌شود. گروه اجتماعی می‌تواند، و در واقع باید، پیش از به دست گرفتن قدرت حکومتی، ”رهبری“ کند (این امر در واقع یکی از شرایط اصلی برای بدست گیری چنین قدرتی است)؛ این گروه وقتی اعمال قدرت می‌کند متعاقبا ًمسلط می‌شود، ولی حتی در صورتی که قدرت را به شدت در دست دارد باید به «رهبری کردن» نیز ادامه دهد….

░▒▓ (2) مفهوم ایدئولوژی

ایدئولوژی جنبه‌ای از «حس باوری»  یعنی ماتریالیسم فرانسوی قرن هیجدهمی است. این واژه در اصل به معنای علم ایده‌ها است و از آنجا که تحلیل، تنها روشی بود که علم آن را به رسمیت می‌شناخت و به کار می‌بست این واژه به معنای «تحلیل ایده‌ها» یعنی «تحقیق در باره منشاء ایده‌ها»ست. ایده‌ها باید به «عناصر» اولیه‌شان تجزیه شوند و این عناصر اموری جز «احساس‌ها» نمی‌توانند باشند. ایده‌ها از احساس‌ها مشتق می‌شوند. اما حس باوری به سهولت می‌تواند با ایمان دینی وبا افراطی‌ترین اعتقادات نسبت به «قدرت روح» و «تقدیرهای جاودان» آن همراه شود، به طوری که مانزونی، حتی پس از تغییر کیش و بازگشت به کاتولیسیسم، حتی در همان زمان که کتاب ”سرود مقدس“  را می‌نوشت، تا زمان آشنایی با فلسفه روزمینی همچنان به طور اصولی به نظریه حس باوری پایبند بود.
     چگونگی عبور مفهوم ایدئولوژی از معنای ”علم ایده‌ها “ و ”تحلیل منشاء ایده‌ها “ به معنای ”نظامی“ خاص ” از ایده‌ها “ نیازمند بررسی تاریخی است. درک و فهم این فرآیند به زبان صرفاً منطقی آسان است.
     می‌توان ادعا کرد که فروید آخرین ایدئولوگ بود و من نیز یک ”ایدئولوگ“ است. این «علاقه» کروچای و پیروان او به من را عجیب‌تر می‌سازد ـ یا به بیان دیگر، آیا برای این علاقه، توجیهی «عمل گرایانه» در کار نبوده است. باید بررسی کرد که در عین حالی که فلسفه پراکسیس، نشانگر پیشرفتی چشمگیر و به لحاظ تاریخی دقیقاً در تقابل با ایدئولوژی است، چطور نویسنده ”کتاب راهنمای عمومی“ [ بوخارین] در دام ایدئولوژی گرفتار مانده است. در واقع معنایی که اصطلاح «ایدئولوژی» در فلسفه مارکسیستی به خود گرفته است تلویحاً متضمن ارزشداوری منفی است و مانع این احتمال است که از نظر بنیانگذاران آن، منشاء ایده‌ها را در احساس‌ها و بنابر این، در تحلیل نهایی، در فیزیولوژی باید جست. مطابق فلسفه پراکسیس، «ایدئولوژی» خود باید به مثابه رو بنا مورد تحلیل تاریخی قرار گیرد.
     به نظرم می‌رسد که در ارزیابی ارزش ایدئولوژی‌ها عنصری وجود دارد که بالقوه اشتباه زاست؛ این امر (که به هیچ وجه اتفاقی نیست) ناشی از این واقعیت است که نام ایدئولوژی هم به روبنای ضروری برای ساختاری خاص وهم به اندیشه‌های تحکمی افرادی خاص اطلاق می‌شود. معنای بد این لغت رایج شده و در نتیجه، تحلیل نظری مفهوم ایدئولوژی تغییر یافته و بی خاصیت گشته است. فرآیندی را که به این اشتباه منجر شده است می‌توان به آسانی بازسازی کرد:

1. ایدئولوژی، متمایز از ساختار تلقی می‌شود و ادعا می‌شود که ایدئولوژی نیست که ساختارها را تغییر می‌دهد بلکه اصل این مطلب صادق است؛
2. چنین ادعا می‌شود که یک راه حل سیاسی معین ”ایدئولوژیک“ است ـ یعنی ایدئولوژی هر چند بر آن است که می‌تواند موجب تغییر در ساختار باشد برای این امر کافی نیست؛ ادعا می‌شود که ایدئولوژی بیفایده، حماقت آمیز و مانند آن است؛
3. پس نتیجه گرفته می‌شود که هر ایدئولوژی امر ظاهری ”محض“، بیفایده، حماقت آمیز و. … است.

     پس باید بین دو نوع ایدئولوژی تمایز قایل شد؛ یکی ایدئولوژی‌هایی که به لحاظ تاریخی ارگانیکند، یعنی آن‌هایی که برای ساختار معینی ضرورت دارند، و ایدئولوژی‌هایی که دلبخواهی، حاصل دلیل تراشی، یا ”مطلوب نظر“ ند. ایدئولوژی‌ها به میزان ضرورت تاریخی‌شان از اعتبار ” روانشناختی“ برخوردارند؛ آن‌ها توده‌های انسانی را ” سازمان می‌دهند“ و زمینه‌ای را برای حرکت انسان‌ها، کسب آگاهی از موقعیتشان، برای مبارزه و غیره ایجاد می‌کنند. به میزانی که ایدئولوژی‌ها دلبخواهی باشند فقط «حرکت‌های فردی»، مجادله‌ها و غیره را موجب می‌شوند (گرچه حتی این ایدئولوژی‌ها کاملاً بی‌فایده نیستند، چون به مثابه اشتباهی عمل می‌کنند که در مقایسه با حقیقت، آن را روشن می‌سازند).
     به یاد آوردن آنچه مارکس در باب ”تصلب عقاید عامه“ به عنوان عنصر ضروری وضعیتی خاص کراراً اظهار می‌داشت ارزشمند است. آنچه او می‌گوید کمابیش از این قرار است: ” آنگاه که این شیوه درک کردن امور، از نیروی عقاید عامه برخوردار است “، و غیره. گزاره دیگر مارکس که عمیقاً معنا دار است این است که اعتقاد عامه غالباً از انرژی‌ای بسان نیروی مادی یا چیزی از این نوع برخوردار است. به نظر من تحلیل این گزاره‌ها معمولاً مفهوم ”بلوک تاریخی“ را پابرجاتر می‌سازد، مفهومی که در آن، نیروهای صرفاً مادی محتوا را، و ایدئولوژی‌ها شکل آن را تشکیل می‌دهند، هرچند این تفکیک بین شکل و محتوا فقط از نظر آموزشی ارزشمند است، چون نیروهای مادی بدون شکل، در تاریخ قابل شناسایی نمی‌بودند و ایدئولوژی‌ها بدون نیروهای مادی, خیال پردازی‌هایی فردی می‌بودند.

░▒▓ (3) مضامین فرهنگی: مواد ایدئولوژیک
مطالعه‌ای در باب اینکه ساختار ایدئولوژیک طبقه مسلط چگونه در عمل سازمان می‌یابد: مقصود از ساختار ایدئولوژیک، سازمان مادی‌ای است که هدف آن حفظ، تعیین و توسعه ”حوزه“ نظری یا ایدئولوژیک است. شاخص‌ترین و پویاترین بخش آن، مطبوعات به معنای عام است: مؤسسات انتشاراتی (که از برنامه‌ای آشکار یا ضمنی برخودارند و منسوب به گرایشی خاصند)، روزنامه‌های سیاسی، هر نوع نشریه ادواری مانند علمی، ادبی، نسخه شناختی، عامه‌پسند و غیره، نشریات متنوع ادواری تا بولتن‌های محلی. اگر این نوع مطالعه در مقیاس ملی انجام می‌شد، مطالعه‌ای عظیم می‌گشت: بنابر این سلسله‌ای از مطالعات را می‌توان برای یک شهر یا تعدادی از شهرها صورت داد. ویراستار خبر در روزنامه باید این مطالعه را به عنوان طرحی کلی برای کارش در دستور کار داشته باشد: در واقع او باید روایت خود را از این امر ارایه دهد. به تمام مقالات عالی و برجسته‌ای فکر کنید که در با ب این موضوع می‌شود نوشت.
     مطبوعات پویاترین، ولی نه یگانه، بخش این ساختار ایدئولوژیک است. هر آنچه به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر افکار عمومی اثر گذار است یا می‌تواند اثرگذار باشد، به حوزه مطبوعات تعلق دارد یعنی کتابخانه‌ها، مدارس، انواع گوناگون انجمن‌ها و باشگاه‌ها، حتی معماری و ترتیب و نام‌های خیابان‌ها. در صورت بی اطلاعی از کوشش‌های مستمر و صبورانه‌ای که کلیسا در جهت توسعه مداوم بخش خاص خود در ساختار مادی ایدئولوژی انجام می‌دهد، تبیین جایگاهی که کلیسا در جامعه مدرن کسب کرده است ناممکن خواهد بود. اگر چنین مطالعه‌ای به طور جدی انجام گیرد از اهمیت فراوانی برخوردار خواهد بود. این مطالعه، گذشته از اینکه مدل تاریخی زنده‌ای از این ساختار را در اختیار می‌نهد، موجب خو گرفتن به ارزیابی محتاطانه‌تر و دقیق‌تر از نیروهای عمل کننده در جامعه می‌شود. طبقه ابداعگرچه امکاناتی را می‌تواند در برابر این مجموعه چشمگیر سنگرها و استحکامات طبقه مسلط تدارک ببیند؟ روحیه انقطاع، به عبارت دیگر کسب فزاینده آگاهی از شخصیت تاریخی خود، روحیه انقطاع که هدفش باید فراگستردن خود از طبقه رقیب به طبقاتی باشد که هم پیمانان بالقوه آنند ـ این همه مستلزم کار ایدئولوژیک پیچیده‌ای است که شرط اول آن شناخت دقیق عرصه‌ای است که باید روشن شود؛ یعنی عرصه مربوط به مؤلفه ”توده“ انسانی آن (طبقه).

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.