دکتر حامد حاجیحیدری؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ قضیه
■ برای مدتهای مدید، ما با طعنه و کنایه، عیوب دنیای مدرن را به رخ آن میکشیدیم، و با افتخار میگفتیم که هر چند توسعه نداریم، ولی آن عیوب را هم نداریم.
■ ما با تعجب به رژیمهای لاغری اهالی مغرب زمین مینگریستیم و با حیرت میگفتیم که آنان چرا این قدر میخورند که برای تبدیل آن چه خوردهاند به گرما و عرق، اینچنین به صعوبت مهمل و احمقانه «ورزشهای دویدن درجا» دچار شوند؟
■ ما با نگرانی به این که مرد مردهای در یکی از ممالک مغرب زمین از فرط بوی بدنش مرگ خود را به همسایگان بیتفاوت اعلام کرده است، افتخار میکردیم که ما حق همسایه را ادا میکنیم.
■ ولی اکنون، ما در سکتورهای شهری جامعه خود که به بخش عمده جامعه ما بدل شدهاند، با صحنههای مشابهی مواجه میشویم. این روزها، ما هم زیاد میخوریم و بیشترین تبلیغات تلویزیونی ما مصروف تدابیر لاغری میشود. این روزها، همسایههای تهرانی در آپارتمانها به هم کاری ندارند و اگر کسی بمیرد، بوی بدنش دیگران را مطلع خواهد کرد.
■ جامعه ما، متحمل دگرگونیهای سریع و سهمگینی شده است. بدون شناخت دقیق و سریع و بموقع این تغییرات، نمیتوان نسبت صحیح و انقلابی با این تغییرات برقرار کرد.
░▒▓ ریشهیابی قضیه؛ تغییرات زیربنایی جامعه
■ جامعه ما، متحمل دگرگونیهای سریع و سهمگینی شده است..
■ خب؛ جامعه ما از یک وضعیت روستایی به سوی وضعیت رادیکال و شدید شهری حرکت کرده است. خود این، منشأ و ریشه عمده مسائل امروز جامعه ماست.
■ دومین تغییر که نتیجه مستقیم تغییر قبلی است، آن است که ما از سازمانها کوچک، به سمت سازمانها بزرگ رفتهایم. به فضای زندگی حدود دو دهه قبل نگاه کنید؛ خانواده، مسجد، بازار، و مدرسه، سازمانهای اجتماعی کوچک و صمیمی بودند. خانواده، تقریباً، بازماندهای متروک از نسلهای پیشین است، چون هنوز گرایش به آن دارد که اساساً یک واحد بسیار کوچک باقی بماند، که البته، زیادی کوچک شده است. طوری که دیگر کارکردهای حمایتی پیشین را ایفا نمیکند.
■ سومین تغییر، این است که ما از یک «جامعه مرزدار» به یک «جامعه با مرزهای کمرنگ» رسیدهایم. منظورم این است که سفر، ارتباطات، تحرک شغلی و فکری، سیاست، و اقتصاد ما دیگر محلی نیستند.
■ تغییر چهارم، به انتقال از جامعهای با آموزش محدود و عمیق، به جامعهای با آموزش وسیع و کاربردی مربوط میشود. اکنون، بسیار بیشتر به انباشت اطلاعات عمومی در زمینه تکنولوژی، اقتصاد، سیاست، روانشناسی، جامعهشناسی و... میپردازیم.
■ تغییر دیگر در جامعه ما، این است که ما از کارگری به تنآسایی رهسپار شدهایم. ما به اغماض، کمکاری، جدیت نه چندان زیاد در درست انجام دادن کارها، «ولش کن»، و خلقیاتی از این دست عادت کردهایم.
■ تغییر دیگری که در جامعهی ما کم و بیش آشکار است، این است که ما از عقاید و مناسک اجتماعی، به سمت عقاید و مناسک فردیتر حرکت کردهایم. مناسکی مانند امر به معروف و نهی از منکر و ایثار و جهاد و مواسات و... کمرنگتر شدهاند و به جای آن برخوردهای زیباییشناختی و احساسی با حقایق دینی گرمتر شده است. یک نمود این وضع، گرمی زاید الوصف مناسک توبه است که در مراسمی چون شبهای قدر پررنگ میشود. در واقع، هر چه بیشتر، افراد از پرهیز و تقوا در گناه نکردن، به سمت گناه کردن و سپس، توبه کردن رهسپار میشوند؛ این یکی از تبعات روانشناختی شدن و پایین آمدن افق دید افراد است.
■ هفتمین تغییر، حرکت از کمیابی به سمت وفور است، که عظمت این تغییر، سایر تغییرات را تحت الشعاع قرار میدهد و کم اهمیت جلوه میدهد. ما از وضعی که امکانات کافی مانند زمان، انرژی، پول، آموزش و مهارت را در اختیار نداشتیم به وضعیتی رسیدهایم که بیش از حد نیاز، امکانات در اختیار داریم؛ حتی، در امر آموزش نیز با سرریز منابع مواجهیم. این تغییرات اجتماعی تأثیر عظیمی را در سیستم ارزشی جامعهی ما پدید آورده است.
░▒▓ یک سطح عمیقتر؛ ارزشها
■ این تغییرات اجتماعی ریشهای، شاخ و برگ خود را در تغییرات سوگیریها و ارزشها نشان میدهند.
■ در سطح ارزشهای زیست اجتماعی، ما از «سوگیری به آینده» به سوی «سوگیری به حال» رهسپاریم. اصرار و الحاح برای آن که طوری رفتار کنیم و مطمئن شویم که آینده مستحکمی ساختهایم، جای خود را به دم غنیمت شمردن و آینده را مقروض شدن میدهد. زیادی مقروض شدن شهرنشینان امروزی، بازتابی از همین وضع و حال است.
■ ما شاهد تغییر ارزشی دیگری در ارزیابی توفیق کاری و اجتماعی خود و دیگران هستیم. معنای «موفق بودن» در حال تغییر است. تنها اندکی قبل، اگر به «وظیفه» خود عمل میکردید، به هر قیمتی که بود، مرد خوبی بودید؛ زود از خواب بیدار میشدید و تا دیر وقت زحمت میکشیدید. اگر در پایان روز یک تومان داشتید، تومان خوبی بود، چون با کار به دست آورده بودید. اگر پنج تومان داشتید و آن را با کار به دست نیاورده بودید، بد پولی بود. چون «وظیفه» معنی ارزش میداد. وسایل به اهداف ارزش میدادند. امروزه، این قاعده را معکوس کردهایم. نتایج هستند که به وسایل ارزش میبخشند. هیچ کس از شما نمیپرسد که به چه سختی کار میکنید یا چگونه پول درآوردهاید. فقط سؤال میشود: «پول داری؟» یا «کارها خوب پیش میرود؟» دیگر این سؤال که «کار میکنی و پول درمیآوری یا فقط پشت میز مینشینی و کارت میزنی؟»، خشک مقدسی زایدی به شمار میرود. اگر فقط وانمود کنید که پول دارید، موفق و معقول ارزیابی میشوید. ما امروز، مردم کم پول و فقیر را جسورانه، به بیعرضگی متهم میکنیم و دیگر زمانه را معیوب نمیشمریم.
■ بله؛.... دیگر زمانه را معیوب نمیشمریم. این هم یک تغییر دیگر است. ما با همرنگ جماعت شدن مشکل چندانی نداریم. یک دهه قبل، اگر میدانستید که مطلب درست چیست، هر کسی با شما مخالفت کند، بلند میشدید و از آنچه فکر میکردید درست است، دفاع میکنید. امروزه، به اجماعی رسیدهایم و آن اینکه آنچه را گروه میگوید «حق» است، برمیخیزیم و با همین برخواستن همراهی خود را با اکثریت در «حق» بودن آن اعلان میکنیم. از اخلاق پیوریتنی با اخلاقیات مطلق، به سوی اخلاق اجتماعی مبتنی بر اجماع دگرگون شدهایم.
■ در اجتماع خود، تغییر دیگری از همیت به سوی تساهل را شاهدیم. پدر بزرگ من دو نوع برخورد با موافقان و مخالفان خود داشت. او عقایدی در باب مذهب، سیاست، نحوهی تأدیب کودکان و نحوه پرورش محصولات داشت. او این عقاید را به هر کسی که با او روبرو میشد، بیان میکرد و بیطرفی معنایی نداشت. اگر شما موضع برحقی داشتید، باید دنبال آن بودید که دیگران را به «حق» بودن مواضع خود رهنمون میشدید. ولی، اگر امروزه، تنها یک امر بارز در سیستم ارزشی ما ظهور کرده باشد، همین تسامح در پذیرش اختلافات فردی است. این اخلاق، عملاً «حق» را در اخلاق اجتماعی از کار میاندازد، و در واقع، هر کس، آن چه بخواهد انجام میدهد، بدون آن که بر مبنایی منطقی مشترک، خود را ملزم به پاسخگویی به دیگران بداند.
■ یک وجه مثبت در این وانفسا این است که اجتماع ما از بها دادن به تولیدگری برای بقا، به طرف بها دادن به نمودگری و خودتحققبخشی در حرکت است. آنچه پس از انقضاء یک دوره زمانی مشخص، معیار ارجمندی آن فرصت است، چندان محصول آن وقت نیست؛ آنچه مهم است این است که آیا شما واقعاً کار «ویژه» خود را انجام میدهید؟ آیا شما واقعاً خود هستید و به واقع احساسات خود را بروز میدهید؟ یا اینکه در نوعی از سیستم قرار گرفتهاید که مدام مجبورید تولید کنید، تولید کنید، و تولید کنید؟ به بیان دیگر، فعالیت ابزارمحورانه به سمت فعالیت نمودگرایانه و زیباییشناختی حرکت میکند و این مسأله را حرکت از فقر به سوی رفاه موجب میشود. اگر در فقر و تنگدستی زندگی میکنید، مجبورید تولید کنید تا زنده بمانید. ولی، وقتی به سطحی از رفاه رسیدید، دیگر چرا باید به تولید ادامه دهید؟
■ یک تغییر دیگر این است که در گذشته «فرصت برای هر کس» به عنوان یک ارزش مطرح بود، در حالی که امروز ارزش در «قید برای شمار بیشتری از مردم» است. تو در گذشته انسان خوبی بودی در حالی که با بیشترین استعداد خود کار میکردی. اگر پدربزرگ من به سختی روی زمین کشاورزی خود کار نمیکرد و مراقب خانواده خود نبود، تنبل و سهلانگار و بیحس و حال قلمداد میشد. او هر کاری میکرد و از تمام استعداد خود بهره میبرد، تا جامه نوعی وظیفهشناسی توأم با نانآوری و حراست خانواده بر قامت او اندازه شود؛ ولی، امروز، پول کمتری را از آنچه میتوانیم دخل میکنیم و همچنین، پول کمتری را از آنچه که باید، صرف کنیم، خرج میکنیم و به امور دیگری غیر از استعداد خود توجه نشان میدهیم. یک ارزش موجود در جامعه امروزه، ما مفهوم «قید» است.
░▒▓ یک سطح دیگر عمیقتر؛ خوبها، درستها و زیباها
■ چگونه ارزشها در جامعه کارکرد پیدا میکنند؟ ارزشها در هر موقعیت واقعی و انضمامی، به خوب و درست و زیبا تعبیر میشوند و این گونه بر رفتارهای مشخص افراد نافذ میگردند.
■ میتوانیم حداقل سه حوزه از ارزشها را در جامعه مشخص کنیم:
• نخست میتوانیم به ارزشهای اجتماعی (که معمولاً، به مسائل «خوب» یا «بد» ارجاع مییابند) اشاره کنیم. مثلاً، این که کسی نباید کاغذ را در خیابان بیندازد، صرفاً یک تجویز است. ولی، هیچ کس شما را به دلیل ارتکاب آن به محبس نمیافکند یا جانی و گنه کار قلمداد نمیکند، حتی، اگر شما بارها این نوع کارها را انجام دهید.
• دستهی دومی از ارزشها را داریم که «اخلاقی اخلاقیاتی»، «معنوی» و «مذهبی» هستند. این ارزشها دربارهی «درستی» و «نادرستی» امور سخن میگویند، نه فقط «خوب» یا «بد» بودن آنها. تخلف از این ارزشها باعث میشود که شخص، جنایتکار، مستحق محرومیت و تبعید، قابل مجازات و گنهکار شناخته شود.
• بالاخره، دستهی سومی از ارزشها داریم که شاید بتوان به آن عنوان «ارزشهای زیباییشناختی» داد. ارزشهایی که در باب زیباییشناسی و ارزششناسی به فصاحت هر چه تمامتر داد سخن میدهند، ولی، چیز زیادی راجع به زشتیها نمیگویند. شاید زیبایی یک مشکل آموزشی فراگیر باشد. اگر یک شیء به همان نحو مورد انتظار عمل کند، زیباست و اگر غیر از این باشد، زیبا نیست.
■ اگر این خوبها، درستها و زیباها، در اثر رفاهزده شدن و شهر شدن و ضعف نظارت اجتماعی و اخلاقی، شل و ول شوند، و اگر دستیابی به ارزشهای قطعی دشوار باشد، آنگاه، جامعه را در یک وضعیت ویژه و جالب میبینیم؛ در وضعی که افراد دچار ضعف در تصمیمگیریها میشوند. آنها با تعجب میگویند که «ما محکوم هستیم که آزاد باشیم»، ولی، کاش میدانستیم چگونه باید انتخاب کرد!
■ در نتیجه، خود را در وضعی مییابیم که روز به روز وابستگیمان به افرادی نظیر مدیران و سیاستمداران که برای ما تصمیمگیری کنند، افزونتر میشود. ما در به در، به دنبال افراد متخصص، ماهر و صاحب اقتدار هستیم تا بیایند و برای ما تصمیم بگیرند. فاجعه اینجاست که دیگر علقه و علاقهی ما، از تمام آنهایی که میکوشند این تصمیمات را برای ما بگیرند، گسیخته شده است. آنها را در دولت یا خارج از دولت، در جریان اعتراض، به آتش کشیدن خانهها و تظاهرات علیه این یا آن انتخاب میکنیم. این ضعف تصمیمگیری، در ناتوانی آشکار ما به عنوان تمدن مدرنی که دست به گریبان غریبترین دشواریها در سراسر تاریخ بشر بوده، کاملاً محرز است، هر چند که دانش و توان ما نیز، حل این مسائل را به نوعی تعهد اخلاقی بدل کرده است. ما نمیتوانیم مسائلی نظیر گرسنگی، جهل، شهرهای بزرگ، آلودگی، ظلم اجتماعی را حل کنیم، زیرا، خوبها، درستها و زیباها، دائماً تغییر میکنند و ما دچار سرگیجه و عدم قطعیت شدهایم، در نتیجه، نمیتوانیم به هیچ اجماعی برسیم که برنامهای روشن برای رئیس جمهور، کنگره، دیوان عالی و ملت و خانواده ارائه دهیم. خوبها، درستها و زیباها، تنها اموری هستند که انسانیت ما بدان وابسته است و وقتی این عدم قطعیتها بروز کرد، ما درمییابیم که انسان اگر نه کاملاً، ولی، تا حدودی، شبیه حیوان شده است. او برای تصمیم «آری» یا «نه» ناتوان است؛ او به خیابانها میآید، و شهرهای بتنی در بسیاری از سرزمینهای ما، به جنگل شبیه شدهاند.
■ همچنان که دانستههای ما بیشتر میشوند، ارزشهای ما و توان قضاوت ما در خوبها، درستها و زیباها، نقصان میپذیرند.
■ دانسته، ارزش نیست. یک دانسته، یک وضعیت اخلاقی یا اجتماعی نیست. دانسته، قضیهای است که ما دربارهی کل جهان بدان واقفیم. نظیر اینکه «من میدانم که چراغها روشن هستند». من شمار بینهایتی از دانستهها دربارهی جهان دارم که در متن آنها از بد حادثه پدید آمدهام و در فحوای آن، روابطم با هستی تعریف میشوند. ولی، همان طور که دانش ما افزایش مییابد، و عقاید ما بیشتر و بیشتر به سمت رفعت و کثرت میروند، خود را در وضعی مییابیم که کمتر و کمتر میتوانیم تعهدی را پذیرا شویم. اکنون، تعهد ما این است که بیشتر بدانیم و این تعهد بیشتر جنبه ابژکتیو و انفعالی دارد.
■ وقتی کاملاً با علم، تحصیلات، اقتصاد و مواردی از این دست، بیگانه باشیم، مجبوریم برای پیمودن شکاف میان استعداد خود و آنچه که میخواهیم، از مسائلی نظیر تعهد، اطمینان، ارزشها و ایمان استفاده کنیم. وقتی استعداد ما به سرعت افزایش مییابد، خواست خود را در قبال انگیزههای اخلاقی از دست میدهیم. در دریایی از اختیارات اجتماعی غرق شدهایم، بدون آنکه ارزشهای اجتماعی یا نوعی سبک زندگی امریکایی برای فایق آمدن بر این انبوه اختیارات وجود داشته باشد.
■ نه تنها تغییر ارزش باعث ضعف تصمیمگیری شده است، بلکه نوعی «خلأ قهرمان» را هم به بار آورده است. به بیان ساده، وقتی یک گروه اجتماعی خاص بر سر ارزشهایی اجماع دارند و فرد به قدر کافی اهتمام دارد تا آن ارزشها را برآورد، او «قهرمان» شناخته میشود.
■ وقتی شما درگیر دوراهیهای بغرنج و عدم قطعیتها در ارزشهای جامعه هستید، آنگاه، «قهرمان» بودن، دیگر پیشهی خوبی نخواهد بود. تمام چیزهای گران قدری که به عنوان جامعه و افراد انسانی داریم، تمام آن چه ما را از حیوانات متمایز میکند، جداً وامدار ارزشها و قهرمانان راه ارزشها هستند، ولی، امروز، قهرمان یا هر کسی که به ارزشی اهتمام ویژهای دارد، بیشتر نحوی رواننژند تلقی میشود که راه تساهل و بیخیالی لذت بردن از دنیا را بلد نیست. در زندگی واقعی ما، روز به روز، قهرمانان کمیابتر میشوند، و ما وظیفه ایجاد قهرمان منطبق با ارزشها را به نویسندهها و فیلمسازان تخیلی سپردهایم.
░▒▓ موقعیت جوانی
■ امروزه، وقتی به جامعهی خود نگاه میکنیم، میبینیم که چهار مرحله رشد ارزشی در شخصیت فردی وجود دارد. اولین مرحله، که من آن را «مرحله رشد اقتباسی» مینامم، از بدو تولد تا سن چهار یا پنج سالگی به طول میانجامد، و یحتمل مآخذ ارزشی کودک شامل دو یا سه منبع است. دورهای که در همانندسازی ارزشی کودک، گزینشی در کار نیست؛ آنها مثل پدر و مادر یا عموها و خالههای رسانهای میشوند، حداقل در مواردی که پدر و مادر و عموها و خالهها با هم توافق دارند.
■ مرحله دوم، «مرحله رقابتی» است که از چهار یا پنج سالگی تا دوران بلوغ را در بر میگیرد. کودک در این دوران ارزشهای تازه بیشتری را از منابع رقیب فرا میگیرد؛ بیش از دو/سه منبع. نتیجه، تخریب تدریجی و یکنواخت ارزشهای پیشین و آماده شدن برای شکگرایی مخرب اخلاق است. در سن 13 یا 14 سالگی، دیگر آنچه را که پدر یا مادر درست، زیبا و خوب میشمردند، کاملاً نزد بچه تأیید نمیشود، زیرا، دروندادهای ارزشی اجتماع زیاد شده است.
■ سومین مرحله، «دورهی آشفتگی» است؛ تقریباً، مصادف نوجوانی (دهه دوم زندگی) و برای برخی از ما، تا چهل یا پنجاه سالگی استمرار مییابد. نمودار ارزشی در این مرحله شبیه نوار قلب است. هیچ چیزی پایدار نمیماند. نمودار ارزشی به سمت یک توزیع تخت رو به صفر فرو کاسته میشود. افراد در این زمان، این وضعیت را با ناتوانی در گفتن بله یا نه، و احساس گناه و رضایت، و خوشحالی و اندوه ابراز میدارد.
■ چهارمین مرحله، در مورد شمار بسیار معدودی افراد اتفاق میافتد که من آن را «مرحله بازسازی» مینامم. برای برخی افراد از سن شانزده سالگی شروع میشود. آن وقتی شروع میشود که شخص میگوید: «من خود هم هستم، و باید خودم ارزشهای خود را بسازم؛ خواه این ارزشها شبیه ارزشهای پدر و مادرم باشد یا نه».
■ این چهار مرحله را شرح دادم، تا به یک شباهت اشاره کنم. فکر میکنم جامعه شهری ما عمدتاً در مرحله سوم گیر کرده است و گیر خواهد کرد. ما شاهد این بودیم که از یک مرحله اقتباسی، که درست و غلط، بدون سؤال، به ارث رسیده و درونی شده بود، خارج شدهایم. سپس، دیدیم که به سمت وضعی رفتیم که میتوان آن را «مرحله رقابتی» نامید. یک مرحله متقابل که ما در زمان انقلاب و جنگ داشتیم و با استواری خود را با دیگران مقایسه میکردیم و اصرار داشتیم تا حقانیت خود را به همه ثابت کنیم. وضعی که ما در آن از انزوا خارج شدیم و فرهنگهای جهانی و ارزشهای آنها فرسودن ما را آغاز کردند. امروزه، بهترین وصف سکتور شهری جامعه ما جامعه شل و ول است. نتیجه، یک آشفتگی کامل و تمام عیار دربارهی حق و ناحق، درستی و نادرستی، و خوبی و بدی است. حالا امید دارم که بتوانیم شاهد یک مرحله بازسازی باشیم.
■ در تمام این فعل و انفعالات، چه بر سر جوانان میآید؟ جوانان درگیر آشفتگی مضاعفاند. جوانان همان آشفتگی را که همه از سر میگذرانند و همه مردم آن را تجربه میکنند، متحمل میشوند، و، سپس، ما آنها را وامیداریم که از خود شخصیت «علیحده»ای نشان دهند، آن هم در شهری که سراسر در آشفتگی و بلبشو فرو رفته است. تا حالا اصطلاح «شکاف نسلی» را شنیدهاید؟ شاید همین حالا، «شکاف نسلی» برآمده باشد و شما را در خود فرو برد.
■ «شکاف نسلی» تسلسل تاریخی ندارد. «شکاف نسلی» یک وضع ذهنی است. این به دیدگاه شخص نسبت به جهان، خودش، جامعه و دیگر مردمان بستگی دارد. آیا شما منظور مرا میفهمید هنگامی که میگویم مادربزرگ من از مادر من جوانتر است؟ او جهان را به گونهای متفاوت و پرانگیزهتر و پرامیدتر میبیند. اگر بخواهم آخر هفتهی باصفایی با نان خانگی داشته باشم به دیدن مادربزرگم میروم، و اگر فقط بخواهم غذاهای بستهبندی شده خوب که برای پختن آنها عشقی صرف نشده مصرف کنم، آخر هفته را با مادرم میگذرانم. بچههایی داریم که شانزده ساله هستند، ولی، از مردم چهل / پنجاه ساله پیرترند.
■ جوانان امروز شهرنشین، نسبت به جوانان نسلهای پیشین، حداقل از شش جهت بینظیرند؛ اولین تفاوت آنها این است که ما «جوانی» را مجدداً تعریف کردهایم. تقریباً، در تمام طول تاریخ ملت ما، دو دورهی بزرگ و زیبا در زندگی میبینیم و ادبیات، داستان، موسیقی، فولکلور، قوانین و منهیات و ارزشهای خود را بر اساس این دو دوره بنا کردهایم: کودکی و بزرگسالی. پاکی و خلوص و زیبایی خاصیت کودکی بود؛ و حکمت و دانایی ویژگی بزرگسالی؛ و این دو دوره از زندگی به وسیله یک مقطع کوتاه سه تا پنج ساله که دورهی «شباب» نامیده میشدند، از یکدیگر مجزا میگردیدند. در سن بلوغ وارد شباب میشدید و وقتی مسؤولیتی در جامعه بر عهده میگرفتید، به بزرگسالی بار مییافتید، اما، این دوره گذر و آشفتگی، افزونتر از سه تا پنج سال نبود. ولی، رفته رفته و وقتی سیاست دوم خردادی با شعار بیایید جوانان را باور کنیم، جوانی را باد کرد، ما هم رفته رفته «شباب» را فربه کردیم.
■ واژهی «شباب» کاملاً از ادبیات گفتاری ما حذف شد، و به جای آن، از «دانشآموز/دانشجو»، «جوان» و «نوباوه» استفاده میکنیم. آنچه روی داده، این است که ما به جوان نوعی میگوییم: «تو میتوانی با مسؤولیتپذیری اندک، از تمام مزایای بزرگسالی بهرهمند شوی». آیا میدانید یک شخص بالغ کیست؟ او کسی است که در درجه اول، دیگر به مدرسه نمیرود؛ در ثانی، از حیث اقتصادی خودکفا باشد، یعنی، مخارج خود را در آورد؛ و ثالثاً، مسؤولیت پذیرفته باشد. شخص هفده سالهای که روی مزرعه پدرش کار میکند، ازدواج کرده و مسؤولیت پذیرفته و دیگر به مدرسه نمیرود، بزرگسال است.
■ نه تنها تعریف ما از جوانی در این سالها تغییر کرده، بلکه ما به تمام کودکان و بزرگسالان میگوییم: «توجه کنید؛ زیباترین زمان زندگی جوانی است». بنا بر این، یک پسر پابرهنه با لبهای کبود، هم اکنون، باید خیلی خوشحال باشد. تأکید ما هم اکنون، این است که باید «جوان» بود.
■ تغییر دیگری که این روزها در مفهوم جوانی پدید آمده این است که برای اولین بار یک «دومین نسل مرفه» داریم. بسیاری از شما، اولین نسل مرفه هستید. کودکی شما در تنگدستی گذشته است. شما، به برکت کار سخت خود و همسر و خانوادهتان، هم اکنون، یک سبک زندگی را برای کودکان خود فراهم آوردهاید که آنها «دومین نسل مرفه» تعریف میشوند. یعنی، وقتی والدین تلاش میکنند تا به فرزند خود بگویند «این چیز خوب است، آن چیز بد است؛ این درست است و آن نادرست»، مفاهیمی را بیان میکنند که به دوران کمیابی مربوط میشود و این مفاهیم در دوره رفاه مفهوم متفاوتی دارند. بخش مهمی از سوء تفاهم وسیع بین دو نسل از این نقطه برمیخیزد.
■ دلیل دیگری که این نسل منحصر به فرد است، این است که برای نخستین بار است که ما شاهد یک فقر خود کرده شدهایم. پدربزرگ من اسیر فقر بود، چون نمیتوانست از آن فرار کند. ولی، این روزها، شما میتوانید پاچه شلوار خود را ریش کنید، گیسوان خود را برآشوبید، کفشهای فقیرانه را به قیمت گزاف بخرید، تا با این مد، از رفتن به زیر بار مسؤولیت زندگی شانه خالی کنید. ما جوانانی داریم که تمام پولشان را بدین سیاق خرج میکنند و پسانداز نمیکنند، تا بتوانند از مواهب «جوان» بودن و «جاهل» بودن بهره ببرند.
■ تمایز دیگر این است که برای اولین بار است که یک نسل آموزش یله و رها دریافت میکند. در این شرایط، ژرفنگری و حکمتخواهی زایل میشود و تکنیکخواهی جای آن را میگیرد؛ خواست محض برای تسلط بر طبیعت و سایر آدمها. در سیستم آموزشی در شهرهای بزرگ با کلاسهای تکنیکی متفرقه بسیار، دیگر مفهوم «سیکل کامل» آموزشی رنگ باخته است. همیشه ما برای اینکه مشکل جوانان خام را از سر خود باز کنیم، میگفتیم که سن 18 تا 22 سالگی، طبیعتاً مشکلاتی با خود به همراه دارند، بگذار عصیان کنند، بعد بر میگردند و آرام میگیرند، اما، شما با یک ولنگار سی و پنج ساله چه میکنید؟ ما الگوی شاگردی را در کارها و در منزل از بین بردهایم. امروزه، کودکان کارهایی کاملاً متفاوت از آنچه که پدران و مادرهایشان انجام میدادند، میکنند و احتمالاً، هرگز به سیکل کامل زندگی باز نمیگردند و آرام نخواهند گرفت. آنها کارهایی انجام میدهند که ما فکر انجام آنها را هم نمیکردیم.
■ ششمین نقطهی بحرانی در این مسأله است که برای اولین بار است که یک نسل از قید عضلات و استخوانها خلاص شده است. توان همه مردم تاریخ انسان، فقط بسته به قدرت فیزیکی و ذهنی بوده است. امروزه، تکنولوژی مردم را از محدودیتهای فیزیولوژیک و آناتومی که به واسطهی طبیعت اعمال میشود رها کرده است. ما امروزه، دربارهی اهرمها و چرخها سخن نمیگوییم. ما دربارهی قدرت هستهای و تمام آنچه که ممکن است توان هستهای پدید آورند سخن میگوییم.
░▒▓ از یک دید وسیعتر..
■ من امروز به شما چه باید بگویم؟
■ نسلی متمایز به وجود آوردهایم و نمیدانیم چگونه باید از پس، آن بر آییم.
■ در مقام معلم، والدین، یا کارگزاران اجتماع، مجبوریم مانند حکما، بدون آن که خم به ابرو آوریم، بگوییم که «چه جوانان خوبی... »، و بعد ادامه دهیم: «بچهها! باید فعال و مسؤول باشید. باید صداقت داشته باشید. باید به آن کسانی که پول و پله کمتری دارند کمک کنید. اجازه ندهید کسی بر شما ریاست کند، مگر آنکه دلیل قانع کنندهای برای ریاست خویش داشته باشد. پول تمام زندگی نیست. همگان براستی با هم برابرند. بر آنچه برحق میدانید، صرف نظر از اینکه ایمان به آن چیز چه هزینهای داشته باشد و به چه فرجامی منتهی شود، ثابت قدم باشید». بله، ما به آنها میگوییم: «مثل من رفتار نکنید، بلکه مثل گفته من رفتار کنید!»
■ آیا واقعاً به جوانان شهری گفتهایم «مثل من رفتار نکنید، مثل گفته من رفتار کنید»؟
■ ما هم اکنون، در وضعی قرار گرفتهایم که باید به جوانان خود بگوییم: «نه این قدر سریع، نه این قدر زیاد، و نه کاملاً شبیه گفته ما رفتار کنید».
■ پس، بخشی از نقصانی که باید برطرف شود، از جانب ماست، البته، بدون آن که بخواهم کسی را مقصر بشمارم. روند تحولات آن قدر سریع است که نمیشود، نسل پرکار گذشته را همچنان مقصر شمرد.
■ بدواً بهتر است یک بازنگری از مفهوم خانهی خود داشتهایم. امروزه، خانه دیگر یک واحد خودکفا یا مکانی برای آموزشی اخلاقی نیست. اکنون، خانواده شهری شبیه یک هتل کوچک شده است که هر کسی در آن کار و بار خود را دارد و با آن مشغول است. امروز شاهد هستیم که رسانهها و سازمانهای بزرگ آموزشی، جایگزین خانه شدهاند.
■ مطلب دیگر این است که ما باید از کلیشهها و کلیگوییها در مورد جوانان که برخی رسانهها گرفتار آن هستند، پرهیز کنیم. اگر به خاطر اینکه یک جوان بیست ساله ژولیده است، موهایش را بلند میکند، مهره به گردن میاندازد، کفش سرخپوستی میپوشد، و شلوار پاچه گشاد به پا میکند، ناله و اعتراض کنیم، آن موقع نمیتوانیم بین یک آنارشیست، یک فعال رادیکال جدید، یک جوان نگران و معترض، یک هوسران، یک غیر متعهد و یک دشمن بیگانه تمیز قائل شویم.
■ نکتهی دیگری که میخواهم مطرح کنم این است که باید بکوشیم یک سبک زندگی برای جوانان به وجود آوریم. امروزه، به جوانان اجازه نمیدهیم که یک سبک زندگی برای خود داشته باشند، و با تلاش آنها نیز برای به دست آوردن یک سبک زندگی موافق نیستیم. واقعاً بعید نیست که جوان هجده سالهای به دنبال خلق یک چرخه کامل از زندگی باشد، و جوان سی و پنج سالهای سلانه سلانه راه زندگی را برود و در حالی که امکان فرزنددار شدن را دارد، نتواند مسؤولیت زندگی را بپذیرد تا وقتی که اولین قرارداد کاری را ببندد. سبک اقتصادی زندگی برای جوانان امروزی چیست؟ خیلی طول میکشد تا پدر و مادر شود، و به گمان من، باید در باب این سبک زندگی بازنگری کنیم.
■ مهمترین پیام من این است که بیایید از جوانان خود حمایت کنیم و فضایی از اعتماد برای آنها بسازیم، تا در این جهان پرتغییر، خود را به ساحل ثبات اصولی بکشانند؛ و اگر بخواهید به موضوع جوانان و ارزشهای اصولی آنان کمک کنید، باید خودتان هم به اصول عمل کنید و در عمل، پایبند باشید. شما هم نباید گول مصلحت را بخورید. اندرزهای توخالی «مثل من رفتار نکنید، مثل گفته من رفتار کنید» به درد نمیخورد. اگر میخواهید جوان بمانید، باید با جوانان بمانید، و اگر میخواهید جوان بمیرید، باید پا به پای جوانان بروید (توأم با برداشتهایی آزاد از والتر تامس).
مأخذ:تسنیم
هو العلیم
سلام علیکم
دکتر واقعا استفاده کردم، خصوصا در تجزیه مسئله اجتماعی
به نظر می رسد اگر تجزیه ما از مسائل اجتماعی زیاد باشد انشالله به جامعه شناسی ایران دست می یابیم.
ضمن اینکه این تجزیه به علت ها و ریشه ها هم اشاره کند. در طول یادداشت احساس می کردم که تلنگرهای متفاوتی از چند سو مواجه جامعه است که در نهایت یک جا ریشه ندارد و جمع نمی شود
هرچند در آخر به امر جوانی پرداختید، اما همان هم به ارائه راهکاری که در دانش سیاستگذاری فرهنگی بگنجد نرسید بلکه به توصیه ای کلی ختم شد