فیلوجامعه‌شناسی

یک زندان بدون چهار زندان

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری


مرحوم دكتر علی شریعتی در مقالۀ چهار زندان بر آن است كه موجود دو پا دو بعد دارد؛ «بشر» بودن و «انسان» بودن. «بشر» ‌بودن، مشعر به بعد حیوانی است. ایشان با مثال موریانه‌ای كه از چهارمیلیون سال پیش تاكنون به یك سان خانه می‌ساخته و تا كنون تكاملی نیافته بر این عقیده استوار می‌شود كه حیوان بودن ساكن بودن و انسان بودن كه از نظر او حیوان نبودن است، مرادف با تغییر و تكامل مداوم است. براین اساس، دكتر میان تعریف دكارت و ژید كه انسان را از شك و احساس نتیجه می‌گرفتند و آلبر كامو كه انسان را از عصیان استنتاج می‌كند، سخن كامو را ترجیح می‌دهد. در واقع، از نظر وی، انسان موجودی است كه مدام علیه وضع موجود طغیان كند و خود را بسط دهد. تا اینجا دكتر شریعتی همان سارتر است. از این منظر، انسان بودن را در خودآگاهی، انتخاب و خلقت و فی‌الجمله در آزادی نهیلیستی (به قول نیچه) خلاصه می‌كند؛ آزادی رفتن به هر سو.
     از نظر دكتر چهار زندان برای «انسان» هست كه او را به حال «بشر» درمی‌آورد و از انسان «شدن‌» و مدام تكامل یافتن باز می‌دارد: زندان طبیعت، تاریخ، جامعه و خویشتن.
     دكتر علی شریعتی معتقد است كه انسان مدرن بر سه زندان نخستین تفوق یافته، اما زندان چهارم را قوت بخشیده است؛ او با استناد به گسترش تكنولوژی، نظر طبیعت‌گرایان را كه انسان را بخشی از پیكرۀ طبیعت و تعین‌یافته به قوانین آن می‌دانند را نقد می‌كند و معتقد است كه انسان مدرن توانسته است به مدد تكنولوژی بر طبیعت چیره شود. نقد دكتر در اینجا ارضاء كننده و با دقت به دیدگاه‌های اصلی ناتورالیست‌هایی چون گالیله و كپلر نیست، اما فی‌الجمله، نتیجه پس از كشاكش‌های فلسفی بسیار تقریباً همان می‌شود كه دكتر فرموده‌اند. همچنین، مرحوم با تأكید بر نقد ماركسیسم بر آن است كه جبرهای تاریخی نیز بی‌اعتبارند، چرا كه ملت‌ها می‌توانند به گامی از مرحله برده‌داری به مرحله بورژوازی واصل شوند و اراده‌مندانه به جبر تاریخ فایق آیند. به علاوه دكتر با اشاره به كلام یاسپرس، معتقد است كه انسان جدید مانند انسان قدیم نه تعین بخش جامعه، كه جامعه تعین‌بخش آن است.
     ایشان با ارجاعی به پارتو (كه به نظر ناصحیح می‌آید) عقلانیت آنالوژیك او را معادل عقلانیت معطوف به ارزش متعالی تفسیر می‌كند و معتقد است كه این عقلانیت، نه منطقی و نه ضد‌منطقی كه فرامنطقی است. از نظر او انسان آن هنگام وجود پویای خویش را درمی‌یابد كه در گرو آنچه «اهداف متعالی» می‌نامند، باشد، و به سوی ارزش‌های والا ره پوید و به گفتار دكتر علی شریعتی، «ایثار» كند. در واقع، مرحوم شریعتی كه در ابتدا، انسان را به آزادی نهیلیستی سارتر تعریف می‌كرد، اكنون این آزادی را  در گرو آزادی از زندانی می‌بیند كه كلیدش بند دیگری است. همان بندی كه حافظ(‌شاعری كه متأسفانه دكتر او را هجو می‌كند و به تبار صوفیانه‌اش می‌تازد) در وصف آن زنجیر می‌سراید:

حافظ از جور تو حاشا كه بگرداند روی***من از آن روز كه در بند توام، آزدام

     فرضیه‌ای برای پژوهش‌های بعدی: اتخاذ چنین برداشتی از سوی دكتر علی شریعتی كه از لحاظ روش‌شناسی متأثر از گورویچ و از لحاظ وجودشناسی شاگرد وفادار ساتر محسوب می‌شود، مستلزم بروز انقلابی نسبتاً مهم در اوست كه او را از اگزیستانسیالیسم سارتر به سوی اگزیستانسیالیسم كی‌یركگارد، یاسپرس و هایدگر كه در آن فرض ترانساندانس یا وجود متعالی مستقل از شدن «من»، حداقل به نحوی ناقص توجیه شده باشد، سوق دهد.
     آیه الله خمینی نیز در «شرح چهل حدیث»، آزادی را این چنین می‌نگرند؛ «ای بسا قدرتمندان و دارای سلطنت‌های ظاهره كه از حریت و آزادی نفس و بزرگواری و بزرگ‌منشی بویی نبردند و بندۀ ذلیل و عبد مطیع نفس و هوی هستند، و بدین جهت از مخلوق ناچیز نیز تملق گویند»؛
    
«بدان كه انسان اگر مقهور، تحت سلطه شهوت و هواهای نفسانیه گردید، رقیت و عبودیت و ذلت در او به قدر مقهوریش در تحت سلطۀ آنها زیاد شود. و معنی عبودیت از كسی، خضوع تام و اطاعت از اوست. و انسان مطیع شهوات و مقهور نفس اماره بندۀ فرمانبر آنهاست؛ و هر چه آنها امر كنند، با كمال خضوع اطاعت كند. و در پیشگاه آنها عبد خاضع و بندۀ مطیع گردد تا كار به جایی رسد كه اطاعت آنها را مقدم دارد بر اطاعت خالق سماوات و ارض، و بندگی آنها برگزیند بر بندگی مالك‌الملوك حقیقی. و در این حال عزت و حریت و آزاد مردی از قلبش ]رخت[ بندد، و غبار ذلت و فقر و عبودیت بر چهرۀ قلبش بنشیند، و خاضع اهل دنیا گردد و قلبش در پیش اهل دنیا و صاحبان حشمت سجده كند و از برای به دست آوردن مشتهیات نفسانیه خود؛ از هم‌نوع خود ذلت‌ها و منت‌ها كشد و خواری‌ها در راه تعمیر بطن و فرج برد؛ و تا اسیر بند شهوت و نفس است، از هیچگونه خلاف شرف و فتوت و حریتی مضایقه نكند؛ و سر به زیر بار اطاعت هركس و ناكس درآورد، و از هر چیز منت كشد به مجرد احتمال حصول مطلوب پیش او، گرچه آن شخص از سایر خلق بی‌ارزش‌تر و پست‌تر باشد و احتمال، موهوم باشد. و گویند «وهم» در باب طمع، حجت است. آنهایی كه بندۀ دنیا و شهوت خویش‌اند، و طوق بندگی هوای نفس را در گردن نهادند، بندگی از هركسی كه دنیا را پیش او سراغ دارند، یا احتمال می‌دهند، می‌كنند و خاضع او می‌شوند. و اگر در ظاهر زبان منیت و عفت نفس گشایند، تدلیس محض است، و اعمال آنها و اقوال آنها این كلام را تكذیب كنند. و این اسارت و رقیت از اموری است كه انسان را همیشه در زحمت و ذلت و رنج و تعب دارد. و انسان با شرف و عزت نفس باید با هر وسیله و جدیت خود را از آن پاك و پاكیزه كند. و پاك شدن از این كثافت و رهایی از این قید خواری و مذلت به معالجه اساس نفس است؛ ‌و آن با علم و عمل نافع صورت گیرد.
     «اما عمل، پس آن به ارتیاضات شرعیه و مخالفت نفس است. در مدتی آن را از محبت مفرط به دنیا و تبعیت شهوات و هواهای نفسانیه منصرف كند تا آنكه نفس عادت به خیرات و كمالات كند.
     «و اما علم، به آن است كه انسان به نفس خود بفهماند و به قلب خویشتن برساند كه مخلوقات دیگر چون خود ضعیف و محتاج و فقیر و بینوا هستند؛ ‌و آنها نیز مثل خود من در تمام امور جزئیه و كلیه محتاج به غنی مطلق و قادر توانا هستند؛ و آنها قابل آن نیستند كه حاجت كسی را برآورند، و كوچكتر از آن هستند كه نفس به آنها متوجه گردد و قلب خاضع آنها شود، و همان قادر توانایی كه به آنها عزت و شرف و مال و منال داده قادر است به هر كس بدهد.
     «حقیقتاً انسان را عار آید كه به واسطه شكم خود یا راه انداختن شهوت خویش این قدر ذلت و خواری به خود راه دهد، و از این مخلوق بی‌همه‌چیز و فقرای بی‌دست و پا و اذلاء بی‌دانش و بیش منت كشد. منت اگر می‌كشی از غنی مطلق و خالق سماوات و ارض بكش؛ كه اگر توجه به ذات مقدس او پیدا كردی و دلت خاضع در محضر او گردید، از هر دو عالم وارهی و طوق عبودیت مخلوق را از گردن بیرون كنی: «العبودیته جوهره كنهها الربوبیه». بندگی خدا گوهر گرانبهایی است كه باطن آن آزادی و ربوبیت است. به واسطۀ عبودیت حق و توجه به نقطۀ واحده مركزیه و افتاء تمام قوا و سلطنت‌ها در تحت سلطنت مطلقۀ الهیه، چنان حالتی در قلب پیدا شود كه قهر و سلطنت بر تمام عوالم كند؛ و از برای روح حالت عظمت و رفعتی پیدا شود كه جز در پیشگاه ربوبیت و آنها كه اطاعت ذات مقدس حق است سر به اطاعت احدی ننهد. و اگر به حسب پیش آمدن روزگار در تحت سلطه و قدرت كسی باشد، قلب را از آن لرزه نیفتد و استقلال و حریت نفس محفوظ ماند؛ چنانكه حضرت یوسف و حضرت لقمان را عبودیت ظاهریه به حریت و آزادی قلبی آنها ضرر نرساند».

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.