فیلوجامعه‌شناسی

نوسان باطل در طیف نخبه‌گرایی-پوپولیسم

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ قضیه
■    نوسان در طیف نخبه‌گرایی-پوپولیسم، وقتی به تاب خوردن در پیوستار بوروکراسی/تکنوکراسی از یک سوی، و مردم‌سالاری از سوی دیگر ترجمه شود، بحث‌های واقعی در خداسالاری-طاغوت‌سالاری را به حاشیه می‌راند، و انگار افراد را در دو نوع طاغوت‌سالاری مخیر می‌سازد.
■    آنچه هنر انقلاب اسلامی بود، و توانست انقلاب اسلامی را رقم بزند، تلفیق خلاقانه نخبگی، عقل، تکنیک، نوع‌دوستی، امر به معروف و نهی از منکر، حمایت از مستضعفان، و رویارویی با مستکبران و خودبزرگ‌بینان بود.
■    صورت مسأله امروز، این است: انتخاب کنید، یکی از این دو را، یا نخبه‌گرایی و برج عاج نشینی، یا عوام‌گرایی و پوپولیسم. یا بپذیرید که کشور را مدیران تکنوکرات و حرفه‌ای که به اندازه مدیران «فوب خلیج فارس» حقوق می‌گیرند و رفته رفته دیگر چیزی از درد مردم نمی‌فهمند، کشور را اداره کنند، یا حکومت را به کسانی بسپارند که پسند رأی‌دهندگان را جایگزین خردورزی و تدبیر و دوراندیشی و احکام الهی می‌کنند.
■    معنای این سخن این است که تاب بخورید بین کارگزاران و اصلاح‌طلبان. اگر مدتی از مدیران پول‌دار هزار میلیاردی خسته شدید، چند گاهی به سمت سیاستمدارانی بروید که به نام مردم بر ارزش‌ها و عقل و شرع می‌تازند.
■    در این تاب خوردن، دو چیز فربه می‌شود، یکی «طبقه مدیران» یا کسانی که اخیراً با افشاگری‌ها نام «یقه سفیدان» به ایشان چسبیده است، و دیگری، «طبقه روشن‌فکران»، که با کارفرمایی سیاست‌مداران و پولداران، پیرایه بر پیرایه می‌بندند، و خواسته و ناخواسته، و به حکم کارفرمایان خود، کار را به جایی می‌رسانند که غیر انسانی‌ترین راه‌حل‌ها، چهره‌ای مردمی و معقول به خود بگیرد.
■    و در این تاب خوردن‌ها...، آن چه از دست می‌رود، دلیلی است که ما اساساً برای آن انقلاب کردیم. اگر منظور از انقلاب، ایجاد یک جامعه توحیدی بود، آن‌چه امروز در جریان است، ایمان به توحید و کفر به طاغوت نیست. به رسمیت شناختن قدرت مستکبران، پذیرش منطق آنان، پولدارتر شدن پولداران، اعم از وزیرانی و مدیران و فوتبالیست‌هایی که می‌توانند بر مبنای فوب خلیج فارس حقوق بگیرند، و باز، فراموش شدن مردمی که قرار انقلاب این بود که مدیران و سایر اقسام بزرگان، به حکم سنت انبیاء و قرآن، خود را خدمت‌گذاران طریق سعادت ایشان بدانند.
■    خلاصه، بی‌تعارف، امروز، در سالگرد انقلاب اسلامی، دولت‌مردان و تارک‌نشینانی را بر اریکه شاهدیم، که کلام سریع‌القلم، حرف دل ایشان است. به هر ترتیبی بود، مردم، بنا به اعتماد به روحانیت، یا محذور تحریم‌ها، یا هر گیر و گرفت دیگر، به کسانی رأی داده‌اند که از مردم حذر دارند، و احساس می‌شود که استکبارستیزی انقلابی، آنان را می‌آزارد.

░▒▓ ریشه‌یابی قضیه
■    همان طور که بی‌پرده گفتیم، ساز و کار زیربنایی وضع و حال امروز ما، که در آن توکل به خدا و اعتنا به خلق عبد خدا، فراموش شده است، در منطق زیربنایی توجیه‌گر سلطه «طبقه مدیران» و «طبقه روشن‌فکران» نهفته است.
■    منطق زیربنایی «طبقه مدیران»، کم و بیش، همان است که همیشه بوده است؛ زر و زور. پدید آمدن یک برنامه توسعه برون‌زا، به طبقه مدیران این امکان را داد که واسطه شود میان شرکت‌های بیرونی و مصرف‌کننده داخلی. او، تمام امتیازات انتسابی به خود را به «زرنگی» خویش در اکتساب فرصت‌ها تحویل برد، و چنین وانمود کرد که نان و قوت و رمق از دست‌رنج خویش می‌خورد، در حالی که چنین نبود.
■    ولی، منطق زیربنایی «طبقه روشن‌فکران»، پیچیده‌تر است. ما به «طبقه روشن‌فکران»، چشم امید داشتیم، تا بیندیشند، و با مردم خود، راهی برای برون‌رفت از سلطه مستکبران بجویند.
■    در نظر من، سؤال جذاب‌تر این است که چه بر سر روشن‌فکری آمد که این چنین، به «طبقه روشن‌فکر» برج عاج نشین بدل شد و در سی و پنجمین سال انقلاب اسلامی، این قدر زود، راننده تاکسی‌ها و لبوفروشان را به سخره گرفت، به جای آن که به ایشان راه خلاصی از طبقه زر و زور وطنی و جهانی را بیاموزد. او ترجیح داد که در هنگام انتخابات، مشاور سیاستمداران شود، و در گاه دیگر، مواجب‌بگیر متمولان، و این چنین، مردم کوچه و بازار را سر کار بگذارد، و به موتور «تزویر» تبدیل شود. بدین سان، مثلث زر و زور و تزویر را کامل گرداند.
■    دشواری اصلی فراروی «طبقه روشن‌فکر» این است که با نشناختن مخاطب راستین خود، شغل خویش را که می‌توانست شغل انبیاء باشد، در حد قلم به مزدی، نان به نرخ روز خواری، یا فخرفروشی به هم‌قطاران و ارتقاء مداری دانشگاهی پایین آورده است. در واقع، در حالی که روشن‌فکر با مخاطب قرار دادن «مردم»، می‌توانست معلمی پیشه کند و شغل انبیاء را از آن خود سازد، در عوض، «سیاستمدار» و «پول‌دار» و «آکادمیسین» را مخاطب خویش قرار می‌دهد. بدین ترتیب، روشن‌فکر، از کسوت مصلح اجتماعی به در آمد.
■    روشن‌فکر، در فکر و شعر خود، یک «مخاطب سیاسی» و «مخاطب مالی» و «مخاطب آکادمیسین» دارد، نه «مخاطب انسانی». روشن‌فکر از مخاطب اصلی فکر و شعر، که «انسان»، به معنی عام و جاودانه‌ی آن است، غافل شده است. ریشه این غفلت هم علاوه بر ضعف نفس و خودباختگی روشن‌فکر در مقابل چرب و شیرین و جاه دنیا، تا حدی هم به سروشیسم بازمی‌گردد. سروشیسم، دانشجو و روشن‌فکر را در مورد هر نوع ایده اصلاحی واقعی، عقیم کرد. آن‌ها را نان به نرخ روز کرد.
■    پس، اگر امید داشتیم که با هدایت روشن‌فکر، بتوانیم بر استکبار جهانی و استکبار داخلی فایق آییم، روشن‌فکر، خود اسیر و بنده و جزئی از زنجیره خودبزرگ‌بینی‌ها شد. او بنده سیاستمداران و پول‌داران و هم‌قطارانی شد که بر استادی او صحه می‌گذاردند.
■    از این زاویه، ایده روشن‌فکر آزاد و سرگردان در برهوت قدرت و پول و مدرک، رنگ باخت، و هدف از تولید فکر تغییر کرد. این است که با همه‌ی مهارت‌های شگفت‌آور این روشن‌فکر جدید، تاریخ و فرهنگ ما، آنان را فراموش خواهد کرد. هر چند که پس از آن همه رسوایی، شاید یک خواننده ملت‌گریز، به همت بازیگری سیاسی آب و رنگی پیدا کند، ولی او و امثال او، در تاریخ و فرهنگ ما، نخواهند ماند. آن‌ها نه خدا را مورد خطاب خود قرار دادند و نه خلق عبد خدا را. پس، نخواهند ماند. آن‌ها طاغوت را برگزیدند و به حکم تاریخ، با همه کر و فر خود، از بقا در کران تاریخ بهره‌ای نخواهند داشت.

░▒▓ فیصله مطلب
■    درسی که امروز می‌توان از سرنوشت «طبقه روشن‌فکر» گرفت، این است که بدانیم قانع کردن مخاطب «سیاسی» و «مالی» و «آکادمیک»، هر قدر استادانه و ماهرانه و تکنیکی و حرفه‌ای و در حد فوب خلیج فارس باشد، مادام که با اقناع مخاطب «انسانی»، همراه نشود، ارزش تاریخی و پاینده‌ای نمی‌تواند داشته باشد.
■    البته، از تأمل در تجربه انتخاباتی همین روشن‌فکر، درست وقتی که به رأی مردم نیازمند است، می‌توان دریافت که پوپولیسم مزورانه انتخاباتی روشن‌فکر، بدون شکوه و عظمت و طمأنینه و حزم، هرگز دستاوردی ارجمند به همراه نخواهد داشت، و هرگز مردم را به عنوان «انسان» مورد خطاب قرار نمی‌دهد. این روشن‌فکر، شاید بتواند انتخاباتی را ببرد، ولی به سال نرسیده، بند را آب می‌دهد، و مردم‌پرستی انتخاباتی‌اش را به عنوان پوپولیسم، رسوا می‌کند. ارتزاق این روشن‌فکری از آنات تاریخ، نحوی نان به نرخ روز خواری است که پاینده نمی‌ماند. این روشن‌فکر، با مرگ یا رسوایی خود، «عمیقاً دفن می‌شود».
■    یک نکته‌ی آموزنده‌ی دیگر که در تجربه روشن‌فکر اصلاح‌طلب و کارگزار، پندآموز است، این که توجه بیش از حد به مخاطبان جعلی سیاسی و پولدار و آکادمیسین، می‌تواند مایه‌ی مسخ معیارهای ذوقی و جهان‌شمول و ازلی و ابدی اندیشه و هنر شود؛ سقوط به ورطه سروشیسم. به این معنی که وقتی بیماری یک نوع خاص از «جمال‌شناسی فکری و شعری» بر سلیقه‌ی زودگذر این گونه مخاطبان سیطره پیدا کرد، روشن‌فکر، با غفلتی که از مخاطب انسانی خویش حاصل کرده است، تمام توجه خویش را مصروف آن می‌کند که هر چه بیشتر، به اقناع آن گونه مخاطبان روشن‌فکری پیرامون خویش بپردازد و در آن وقت، بیماری اصلی و انحطاط آغاز می‌شود؛ «فکر برای فکر»/«هنر برای هنر». هی نظریه باب روز خواندن و تبلیغ کردن، بدون هیچ منظور و مقصود عملی از جنس بندگی خدا و اثر گذاردن بر تاریخ. این چنین، روشن‌فکر، نمرده، مرده است.
■    این روشن‌فکر، همچون شاعران مدیحه‌سرای پیشین که یا برای سلاطین شعر می‌گفتند، یا متمولین، یا هم‌قطاران، چیزی بر تاریخ نمی‌افزایند؛ قصیده‌ای گفتن و در آن، التزام «شتر و حجره» کردن یا «شعر بی‌نقطه گفتن» یا «در قصیده‌ای تمام صنایع بدیعی را گنجاندن» و امثال آن، چیزی است که امکان آفرینش عامل لذت‌های طبیعی موجود در آثار جاودانه‌ی روشن‌فکری را از شاعر سلب می‌کند و او را چندان اسیر خود می‌سازد که عقل و سلامت طبع خود را از دست می‌دهد. تصور نکنید که حماقت قصیده‌ی «شتر و حجره» گفتن، همیشه در صورت «قصیده‌ی شتر و حجره» خود را آشکار می‌کند، نه. هرگز! در عصر ما این‌گونه بیماری نشانه‌های آسیب شناسانه‌ی خاص خود را دارد و در چهره‌ی همین مدهای روشن‌فکری بی‌مصرف «غیر قابل تعقیبی» که سال‌هاست به بازی انتشارات بدل شده است و بی‌بهره از هر گونه مخاطب انسانی‌اند، خود را می‌تواند آشکار کند که کرده است، و این را، آیندگانی که بیرون از حوزه‌ی این عفونت فرهنگی زندگی کنند، بهتر احساس خواهند کرد، و در شگفت خواهند شد که چگونه یک مشت «روشن‌فکر» و «هنرمند» و «شاعر»، از بدیهیات اولیه‌ی بشری غافل مانده‌اند و تمام هم و غمشان اقناع مخاطبان معلوم‌الحالی است که همگی بر عفونت زمانه‌ای که خود ساخته‌اند اذعان دارند. مثل سلمانی‌های بیکار، سر یکدیگر را می‌تراشند و چشم‌بندی خدا یا تغافل خلق خدا، آنان را تا بدان حد کور کرده است که از تجربیات همین چهل پنجاه ساله‌ی اخیر، که تمام معیارهایش حاضر است و زنده، نمی‌توانند عبرت بگیرند و هر کسی خود را، مستثنی از این قاعده می‌بیند.

░▒▓ از دید وسیع‌تر...
■    انتقاد اجتماعی، اسباب نا امیدی نیست. اسباب جدی گرفتن تکلیف و رسالت تاریخی است. از یک دید وسیع‌تر، به رغم همه انحرافات در «طبقه مدیران» و «طبقه روشن‌فکر»، جوان مسلمان، راه خود را از کوره راه باز کرده است، و در قیاس با گذشته، متشکل‌تر، هدفمندتر و منضبط‌تر شده است. جوان مسلمان، به حمایت خدا امید دارد. ولی مستظهر به حمایت‌های خدا بودن یک مسأله است، و حفظ تفضلات خداوند مسأله دیگر. اگر، جوان مسلمان، از تکالیف خود غفلت کند، دلیلی برای استمرار عنایت خداوند نیست.
■    از یک دید وسیع‌تر، «طبقه مدیر» و «طبقه روشن‌فکر»، ماندگار نخواهند بود؛ به تاریخ نگاه کنید؛ از یک دید وسیع‌تر، شعر انوری و روشن‌فکر مدیحه‌سرای امثال او در روزگار امروزی، مخاطب انسانی نداشت. در آن زمان، شعر انوری مخاطب سیاسی و پولکی داشت که همان ممدوح بود و مخاطب هنری که همان رقبای شاعر و جماعت ادیب و دبیرپیشه‌ی مقیم دربارها. آن‌گونه که شاهنامه‌ی فردوسی و رباعیات خیام و آثار نظامی و عطار و سنایی و دیوان شمس و مثنوی جلال‌الدین مولوی و دیوان حافظ و آثار سعدی، و بخشی دیگر از شاه‌کارهای ادبیات فارسی، دارای مخاطب‌های انسانی بودند، آثار انوری و امثال او مخاطب انسانی ندارند. تمام شاعران «بزرگ» و «مایه‌ور»ی که تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما آنان را مورد غفلت قرار داده است، همان‌هایی هستند که از مخاطب انسانی خویش غافل زیسته‌اند؛ در صورتی که نوابغ شعر از نوع فردوسی و سعدی و حافظ، بی‌آن‌که از آن دو مخاطب سیاسی و پولکی و هنری غافل بمانند جانب مخاطب انسانی را هرگز فراموش نکرده‌اند.
■    پس، «از یک دید وسیع‌تر...»، جوان مسلمان، به رغم همه کر و فر «طبقه مدیران» و «طبقه روشن‌فکر»، با توکل به خدا و خلق عبد خدا، به آینده امید دارد (همراه با اقتباس‌هایی آزاد از دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی).
مأخذ:رسالت
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.