محمد ملاعباسی
• عباس میرزا.
• پرسشهای فراروی عباس میرزا از عقبماندگی ایران، در برابر پیشرفتهای نظامی و سیاسی در غرب، نقطهی عطف تاریخ روشنفکری در ایران است. روشنفکری در ایران، گفتمانی بود که در پس آگاهی از «عقبماندگی» در ایران و سودای «پیشرفت و تحول» شکل گرفت.
• روشنفکر ایرانی، از همان ابتدای پیدایش تا به امروز، بیش از هر چیز، درگیر سیاست بوده است.
• نگاه سیاسی، موجب شده است تا بسیاری از دقایق تاریخی-اجتماعی ایران، وارد دایرهی مؤلفههای روشنفکر در نظریهپردازیهای او دربارهی ایران نشود.
• نگاه سیاسی روشنفکر، موجب شد تا سایر گروههای حاضر در ایران، از جمله هواداران نظام سنتی و روحانیون را پیش از آن که مخالفانی در عرصهی نظر و اندیشه بداند، در قالب «دشمنانی سیاسی» بپندارد.
• بنابراین، او هیچگاه تلاش مبسوطی برای فهم یا همدلی و همراهی با روحانیت در ایران نکرد. این نقد، البته تا حدود زیادی به طرف مقابل این منازعه، یعنی گذشته قشری از روحانیت نیز وارد است، چرا که دغدغههای روشنفکران ایرانی، کمتر در نظرِ این قشر از روحانیون، مهم و حقیقی جلوه میکرد. اما نکتهی اساسی در این نهفته است که داشتن تصویری مبهم یا کاریکاتوری از طرف مقابل منازعه، برای روشنفکران، صدمات غیر قابل جبرانی در بر داشت که روحانیون با تکیه بر پذیرش و اقبال عمومیای که طیفهای گوناگون مردم به آنها داشتند، از آن احتراز میکردند.
• به عبارت دیگر، با وجود آنکه بیاعتنایی دو طرف منازعهی «سنت و مدرنیت» در ایران، موجب شد تا در مورد مسائل بسیاری در میدان نظری ایران، بدفهمی یا سوءتفاهمهایی هزینهساز و حتا خطرناک ایجاد شود، اما این سوء تفاهم، به روشنفکران ضربهای مهلکتر از روحانیون زد. روشنفکر با تلقی روحانیت به مثابهی دشمن سیاسی خود، عملا از امکان دسترسی از عقبهی اجتماعی روحانیت، محروم ماند. به همین دلیل، وقتی روشنفکر برای دغدغهها و مسائل مورد نظر خود، مأوایی نزد عامهی مردم نیافت، به «سیاست» و در معنای مشخصتر، «دولت» یا حکومت روی آورد.
• همین گرایش به دولت، منجر شد تا روشنفکران ایرانی، بیشتر از آنکه تحولات مورد نظر خود را در منطقی «گفتگویی» با مردم پیش ببرند، بر منطقی «استراتژیک» و یکطرفه تمرکز کنند و خواستههای خود را در قالب «پروژههای حکومتی» پیش برانند. این روحیهی استراتژیک که قبل از هر چیز، حاصل عمق سیاستزدگی نگاه روشنفکران ایرانی بود، با نادیده گرفتن مردم، موجب دوری هر چه بیشتر روشنفکران از جامعه شد.
• این «دوری از مردم» همچنان باقی مانده است؛ با این تفاوت که رفته رفته، در قالب نهادهایی نیز در ایران جایگیر شده است. اگر بپذیریم که دانشگاه در برابر حوزه، مأوای روشنفکری در تاریخ ایران معاصر بوده است، میتوان نهاد دانشگاه را نهادی دانست که به دلیل وابستگی به دولتها و قدرتهای اقتصادی، «گفتگو» با مردم را شالودهی کار خود قرار نداده است.
• جدال بین سنت و مدرنیت در ایران، به «پیکاری با سایهها تبدیل شد و از آن جا که جدالی درنگرفت، هر یک از حریفان با پیروزی از میدان بیرون آمدند».
• در تاریخ اندیشه در ایران، در غیاب فهم دوطرفه و گفتگویی بین طرفین منازعه، جدال سنت و مدرنیت، «جدالی عدمی» بود، و پاسداران سنت، در نظر، و روشنفکری مدرنیتخواه، در عمل، پهلوانان پیروزمند پیکاری بودند که در نگرفت.
• این شکاف، همچنان عمیقتر و عمیقتر میشود و به نظر می رسد که تنها راهحلی که میتواند در این بنبست، گامی رو به جلو باشد، تعریف و تحدید دقیقی از معنای «سنت» باشد. تعیین تکلیف با مفهوم سنت، نسبت ما با تاریخ و اندیشهی تمدنی خودمان را روشن میسازد و موجب میشود تا بتوانیم با تکیه بر این مفهوم پایهای، گامی به سوی اندیشهورزی در راه مشکلات امروز ایران برداریم.