فیلوجامعه‌شناسی

تحلیل عقلانیت «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات»

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ مطلب ۱ـول
▬    هر تحلیل اجتماعی عمیق (مانند آن‌چه در کار ماکس وبر، کارل مارکس، تالکت پارسنز، گئورگ زیمل، یورگن هابرماس و… خلاصه هر کسی که توانسته است تحلیلی منسجم از واقعیت اجتماعی به دست دهد) در نهایت به عقلانیت کنش‌گران معطوف می‌گردد و کلان‌مقیاس‌ترین پدیده‌های اجتماعی و تاریخی را براساس کنش کنش‌گران و در نوبه‌ی بعدی بر مبنای جهان‌بینی و عقلانیت کنش‌گران ارزیابی می‌کند. منظور از عقلانیت، البته، نوع نگرش کنشگر به (۱) وسایل، (۲) اهداف و (۳) نوع رابطه‌ی وسایل و اهداف است. تعیین وجه مسلط عقلانیت در هر واحد تحلیل جامعه‌شناختی کلید اصلی تحلیل عمقی آن واحد تحلیل است. از این قرار یحتمل «تحلیل عقلانیت» را می‌توان به عنوان هسته‌ی هر تحلیل منسجم در علوم اجتماعی دانست.

▬    ریاضی کردن فزاینده‌ی تجربه و دانش، ریاضی کردنی که ابتدا در اقتصاد، علوم طبیعی و پیشرفت و گسترش خارق‌العاده‌ی آن در ذهن جوان ایرانی پس از انقلاب (در سایه‌ی بسط بسیار بعد علوم ریاضی و تجربی در مقایسه با علوم انسانی و ادبیات در برنامه‌ریزی آموزشی) آغاز می‌شود و، سپس، قلمرو خود را به علوم انسانی از طریق کاربرد وسیع مطالعات پیمایشی و محاسبات اقتصادی در تنظیم «آداب زندگی» نفوذ می‌کند، ما را با یک وضعیت سراسر جدید زندگی مواجه می‌سازد. به عبارت دیگر، ما با نوعی کمی شدن عام جهان‌بینی زندگی مواجهیم. کافی است به خودتان توجه کنید تا بسط این ویژگی را در خود به خوبی ببینید. گفتار جاودان عالی‌جناب سعید حجاریان در توصیف شرایط روشن‌فکری امروز نیز به خوبی این بعد را به عنوان ویژگی اول آن بر می‌شمرد:

•    «در انتخاب اهداف باید جانب احتیاط را در پیش گرفت و از آرمان‌های بلندپروازانه دست برداشت. ما مکلف به رسیدن به منزل بعدی توسعه‌یافتگی هستیم و غایه‌القصوای ترقی اساساً نمی‌تواند موضوع برنامه‌ریزی قرار گیرد. اتوپیاهای ارزش‌گرایانه قابلیت کمی شدن و محک خوردن ندارند و لذا، نمی‌توان به ارزیابی برنامه‌هایی که مدعی نزدیک شدن به این اتوپیاها هستند پرداخت. باید گام‌های کوچک و سنجیده برداشت تا مضرات ناشی از خطاهای احتمالی به حداقل ممکن برسد».

▬    «ابزارهای رسیدن به اهداف نیز باید عقلانی و متناسب با اهداف انتخاب شوند. اساساً راه توسعه از طریق عمل عقلانی معطوف به اهداف هنجاری (و نه ارزشی) می‌گذرد. تنها از طریق مهندسی پاره پاره اجتماعی (به تعبیر پوپر) می‌توان در طریق ترقی قدم زد. باید بیش از آن‌که» هدف‌اندیش باشیم به «وسایل» توجه کنیم و با دقتی ریاضی به ترسیم فازهای برنامه‌ریزی شده و تهیه‌ی جدول‌های زمانی که قادر به ارزیابی و کنترل برنامه‌هاست بپردازیم.


▬    «بسط فکر ریاضی» به پیشبرد محاسبات معقول در امور انسانی یاری می‌رساند. ناگهان انقلابی اساسی رخ می‌دهد؛ پول قابل محاسبه، بیش از پیش به صورت حلقه‌ی پیوند انسان‌ها درمی‌آید، جانشین پیوندهای شخصی مبتنی بر احساس‌های رقیق می‌شود و براساس روابط غیرشخصی و منحصر به یک منظور خاص عمل می‌کند. حتی، روابط خانوادگی نیز براساس تعهدات پولی مانند مهریه و هزینه‌های زندگی و… تنظیم می‌شود.
▬    هر چند که تا اندازه‌ای به دلیل ذات اقتصاد پولی، پول از گذشته نقش مهمی در روابط انسانی داشت، اما، «در عصر سازندگی» و «در عصر اصلاحات» این وضعیت به نحوی رادیکال و ریشه‌ای روابط انسانی انسان طبقه‌ی متوسط شهری را متحول ساخت و به عمق روابط صمیمی افراد نیز نفوذ کرد. در نتیجه، محاسبات پولکی به عرصه‌های زندگی اجتماعی هم‌چون روابط خویشاوندی یا قلمرو پسندهای زیبایی‌شناختی می‌تازد که پیش از این، پهنه ارزیابی‌های کیفی و نه کمی بودند. کم‌کم ارتباطات خویشاوندی قبلی از بین می‌رود و افراد تنها موقعی که با هم «کار» دارند با هم تماسی برقرار می‌کنند و خویشاوندی تنها نقش تسهیل‌کننده‌ی روابط پولکی را عهده‌دار است.
▬    کمی‌شدن همه چیز، آزادی فردی را تقویت می‌کند و فرد می‌تواند بدون یک تحول کیفی جایگاه و موقعیت خود را در جامعه تغییر دهد. این کمی‌شدن و عقلانی‌شدن همه‌چیز پیوندها و وفاداری‌های مبتنی بر ارزش‌های سنتی‌تر را سست می‌سازد و بخشی از آزادی تحرک در چنین جامعه‌ای نیز به همین دلیل است. تفکر کمی‌شده تفاوت‌های کیفی میان چیزها و انسان‌ها را از میان برمی‌دارد و مهم‌ترین وسیله برای هموار کردن راه گذار از اجتماع سنتی به جامعه مدرن است که از سوی روشن‌فکران «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» نیز مغتنم شمرده شده است (همان طور که در نقل قول مسبوق از عالی‌جناب سعید حجاریان نیز مشاهده کردید).
▬    تفکر کمی‌شده به عنوان وسیله‌ی آزادی، به شخصیت‌زدایی می‌انجامد، زیرا، گرایش آن این است که مردم را از پیوندهای عاطفی ژرف جدا کند و آنان را از «آزادی شخصی» شان بیشتر آگاه کند. جهان بیرونی، جریانی بی‌وقفه است، لحظه‌ای گذرا و سریع. این روند ارتباط تنگاتنگی با اقتصاد پولکی و شدیداً کمی شده دارد. زندگی در گذشته سرشت یکسره متفاوتی داشت. استقلال در پیوندهای عاطفی، که با این اقتصاد پولکی آغاز می‌شود، در عین حال، به نحوی متناقض به نوعی وابستگی به دیگران می‌انجامد؛ زیرا، اقتصاد پولکی یگانه امکان متحد کردن مردم و در همان حال حذف هر چیز شخصی را در اختیار ما گذاشته است؛ همه‌چیز به صورت کمی و پولکی بیان می‌شود. در طبقه‌ی متوسط شهری احساسی از تنهایی وجود دارد که ناشی از گسیختگی پیوندهای اجتماعی عاطفی و غیررسمی است.
▬    در طبقه‌ی متوسط شهری روابط رسمی و صوری افراد جای پیوندهای عاطفی و سنتی را می‌گیرند. زندگی دیگر هیچ محتوای ثابتی ندارد، بلکه وجه مشخصه‌ی آن صور انتزاعی تهی از محتواست. این نیز باعث نوع دیگری از آزادی مدرن می‌شود، زیرا، فرد را قادر می‌سازد که خود را با انواع بیشتری از کنش‌ها و کنش‌های متقابل قوام دهد، تا دیگر محدود به انجام امور عادی و مراسم سنتی ثابت نباشد. زندگی طبقه‌ی متوسط شهری حالت روانی اساساً مدرنی با خود به ارمغان می‌آورد؛ بی‌اعتنایی از سر سیری. این حالت ناشی از این واقعیت است که آگاهی فردی همین که از دست زمان برگشت‌پذیر و در عین حال، هدف‌دار سنت رها می‌شود، در امواج زمان برگشت‌ناپذیر غرق می‌شود. تجربه، تحت سلطه‌ی آن چیزی در می‌آید که بودلر آن را گذرا، فرار و امکانی می‌نامد.

░▒▓ مطلب ۲ـوم
▬    حاصل چنین روند عمومی تأکید بر ضرورت تجربیات عینی و براهین تجربی، نه تنها در سازمان علم، بلکه هم‌چنین، در آداب زندگی است. این‌چنین تقریباً، برخی روابط از عرصه‌ی زندگی انسانی «اخراج» می‌شوند و کم‌کم نوع روابط به نحو خردکننده‌ای یک‌بعدی و مبتنی بر منافع می‌شود. به علاوه، در یک جامعه‌ی در حال گذار مانند جامعه‌ی سال‌های دهه‌ی ۱۳۷۰ نوعی نبرد میان جوان‌ترها و طبقه‌ی متوسط از یک سو، و سایر قشرهای اجتماعی از سوی دیگر، بر مبنای سوء تفاهم درباره‌ی نوع نگرش به جهان، ارزیابی اعمال و عملکردها و پایبندی به سنت‌ها و عواطف پیش می‌آید. این نبرد در حال حاضر در حال مغلوبه شدن به نفع عقلانیت جدید است. در جریان این «رام کردن» عقل انسانی به عقل اقتصادی پولکی، جهد و کوشش برای کسب مستمر سود و فعالیت مداوم عقل حسابگر وجه اصلی کنش انسانی را تشکیل می‌دهد و وجوه دیگر به عنوان «دیوانگی» از صحنه‌ی زندگی اخراج می‌شوند.
▬    بنیان این عقلانیت جدید، تبدیل کیفیت به کمیت و محصول عملکرد سازمان‌های اجتماعی و خصوصاً اقتصادی از یک سو، و سازمان علمی آموزش و پرورش و ساختارهای آموزشی اقماری آن است. این عقل کمی‌شده و پولکی به عنوان عامل کارکردی شدن عام به پیش‌شرط کارآمدی محاسبه‌پذیر تمام سطوح (و از جمله حکومت) بدل می‌شود و از آن‌جا که فرآیند کارکردی شدن، بر تمامی موارد و روابط خاص (از طریق تقلیل آن‌ها به کمیات و ارزش‌های مبادله) مسلط می‌شود، کارآمدی عام نیز میسر می‌شود و رفته رفته تمامی سطوح از هر نوع عقلانیت غیرپولکی خالی می‌شود. عقلانیت موجود در این دستگاه اشیاء و انسان‌ها، کارخانه‌ها و ادارات، کار و تفریح را سازمان می‌دهد و کنترل می‌کند. هدف از ساختن این دستگاه بوروکراسی بزرگ که اکنون، دیگر تمام جامعه و عرصه‌های خصوصی و عمومی را فراگرفته است، ایجاد کارآمدی محاسبه‌پذیر بوده است (همان طور که عالی‌جناب سعید حجاریان به خوبی بیان می‌دارند).
▬    اما این هدف وجهی متناقض دارد، به این معنا که سؤال «کارآمدی برای چه منظوری؟» را بی‌پاسخ می‌گذارد. در واقع، نه هدف و نه مصالح انسان از مفهوم عقل تکنیکی قابل استنتاج نیست و همان طور که تولستوی تصریح کرده است علم یک چیز مهم را به ما نمی‌گوید و آن این‌که اساساً با علم و دستاوردهای آن باید چه کنیم. این سرگشتگی در منظور و هدف قرار دادن این کارآمدی و افزودن مداوم بر آن خود به وجهی متناقض‌گون بدل می‌شود و در واقع، این فاز بحرانی و افراطی «توسعه‌طلبی» بر انکار خودش بنا شده است؛ برنامه‌ریزی برای مصرف کردن، منسوخ نمودن و از رده خارج کردن، و غیرعقلانیتی روشمند، به ضرورتی اجتماعی بدل شده است، اما، این دیگر از متن هدف پیشرفت برنمی‌خیزد، بلکه نشان تخریبی مثمر ثمر تحت نظارت تام است؛ تخریب منابع انسانی و مادی و معنوی برای دستیابی به تولید بیشتر و ایجاد «رونق». ما یک مثال ساده را فراموش کرده‌ایم؛ چکش باید سنگین باشد تا بتواند وظیفه‌ی خود را انجام دهد، اما، هیچ چکش‌سازی فقط به این دلیل نمی‌کوشد چکش خود را تا آخرین حد امکان سنگین سازد. به عبارت دیگر، همان وظیفه‌ای که برای چکش ایجاب وزن می‌کند، حدی برای آن قایل شده است. یک چکش‌ساز خوب این حد را رعایت می‌کند.
▬    در این جامعه عقل به عنوان تحول و گسترش سراسیمه‌وار تولید و آکنده از دعواهای سیاسی و اجتماعی گوناگون، غلبه بر منابع طبیعت رو به اتمام و وسعت بخشیدن به انبوه کالاها و میزان در دسترس بودن این کالاها برای تعداد (و نه اقشار) گسترده‌ی جمعیت درک می‌شود. این فرآیندی آشکارا غیرعقلانی است که عین عقلانیت تلقی می‌شود؛ برای افزایش آسایش مردم، این آسایش مردم است که در این جریان آسیمه‌سر به یغما می‌رود. سخن در این‌جا القاء نوعی محافظه‌کاری و تحدید هر نوع حرکت به قصد کمال نیست، بلکه تذکر به این است که این حرکت به مقصود کمال انجام می‌شود و نه صرفاً به دلیل «متحرک بودن». این عقل پولکی جدید که در «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» در دو صورت کاربرد شاخص‌های کمی اقتصادی و سیاسی خود را نشان داد، از این جهت غیرعقلانی قلمداد می‌شود که تولید سطح پایین‌تر و سلطه‌ی کمی بر روند امور و افزایش بیش از پیش رفاه، اهداف اصلی توسعه‌ی انسان‌مدار را هدف قرار داده است. به عبارت دیگر، اگر این جریان توسعه مورد بازنگری قرار نگیرد، عن‌قریب ماهیت انسان شهری ایرانی متحول می‌شود و به موجود جدیدی تبدیل می‌شود (آن‌چنان‌که در شهرهایی مانند نیویورک، پکن، توکیو، هامبورگ و… این موجود جدید پدید آمده است). در جامعه‌ی ما مبارزه برای بقاء هم در سطوح فردی، و هم در سطوح قدرت‌های سیاسی و اقتصادی به پرخاشگری‌ها و خشونت‌های «قانونی»، و مشروعیت پیدا کردن افراطی‌گری‌های چنگیزی (و در عین حال، مؤدبانه) و هم‌چنین، با تخریب و نابودی انسان‌ها که به صورت علمی سازمان‌یافته خصوصاً از طریق رسانه‌ها و جبهه‌های سیاسی دنبال می‌شود، منجر شده است. در حوزه‌ی سیاسی نیز این عقل دموکرات که گمان می‌کند که با دموکراسی می‌توان تمام مسائل را حل کرد و خود دموکراسی یک پتانسیل بزرگ خطا نیست، در یک تناقض آشکار به سر می‌برد. در واقع، عقل طبقه‌ی متوسط شهری ایرانی، متناظر با پولکی شدن سیاست است؛ دموکراسی سیاست را به واحدهای سازنده تقسیم، و آن را مانند اقتصاد مبتذلی که در آن اثری از ذوق تولید و مصرف به عنوان یک عمل سیاسی نیست، از انسانیت می‌اندازد. این سیاست همواره در معرض آن بوده است که به دیکتاتوری رأی‌دهندگان بدل شود که تا کنون شده است. عقل طبقه‌ی متوسط شهری، کاریزمایی غیرعقلانی را فرامی‌خواند؛ بتی که به دست خویش ساخته است. این شکل مدرن مدیریت عقلانی توده‌ها که در رویکردهای دوم خردادی به عنوان شاه‌کلید توسعه‌ی سیاسی مطرح شد، نمی‌تواند بدون رهبری کاریزماتیک غیرعقلانی («سر» جنبش) کاری از پیش ببرد، چرا که، همان طور که توضیح داده شد زندگی طبقه‌ی متوسط شهری به همان اندازه که وجه عقلانی دارد، گرایش خودویرانگری را نیز در خود دارد و البته، کاریزما در این‌جا باید راه‌گشا باشد. در واقع، همین وجه غیرعقلانی جنبش اصلاحات بوده است که آن را به تشتت کشانده است. این جنبش بنا به مقتضای عقلانیت خود نمی‌تواند دارای یک ایدئولوژی وحدت‌بخش باشد و برای وحدت‌بخشی به این جنبش همان طور که عالی‌جناب سعید حجاریان تشخیص داده‌اند نیاز به یک «سر» بود که نیست. بنا بر این، به موازات دموکراتیزه شدن در جریان اصلاحات سیاسی در ایران، نوعی محدودیت و دست‌کاری فرایند دموکراتیزه شدن نیز توسط کارتل روشن‌فکران ارگانیک اصلاحات به پیش برده می‌شود و متعاقباً در صحنه‌ی سیاسی این خشونت جدید دموکراتیک به کار گرفته می‌شود. این‌چنین سلطه به عنوان امتیاز و برتری منافع خاص (منافع روشن‌فکری اصلاحات)، و حق تعیین سرنوشت به عنوان تجلی منافع عام، بالاجبار وحدت می‌یابند. این شیوه‌ی خشن حل تضادهای اجتماعی که خود را در پشت ظاهری ملیح و البته، در چهره‌ها و نظریات خشن روشن‌فکران اصلاحات نشان می‌دهد، در عین حال، به شکل صوری عقلانی شده است، یعنی، ثابت می‌شود که به لحاظ فنی کاراست. در واقع، نارضایتی نیروهای بزرگ اجتماعی که از طریق کنترل رسانه‌ها، بنگاه‌های اقتصادی و…، از این طریق فرونشانده می‌شود و مردمی که عملاً تحت بمباران اطلاعات این نخبگان رسانه‌ای، اقتصادی و اطلاعاتی قرار دارند به طور ادواری نخبگان جدید خود را برمی‌گزینند. البته، این‌گونه هیچ نیرویی در خارج از حکومت خودکامه‌ی دموکراتیک نمی‌ماند که قابل ملاحظه باشد و با سهمی از قدرت ارضاء نشده باشد. بنا بر این، حق رأی همگانی نه فقط نتیجه‌ی سلطه، بلکه هم‌چنین، ابزار آن در دوره‌ی اوج کمال فنی سلطه است. این‌گونه است که سیاست مردمی اصلاحات که در واقع، نماینده‌ی طبقه‌ی متوسط شهری است (و از این پس، نیز هر قدرت برخاسته از آراء نماینده‌ی واقعی طبقه‌ی متوسط شهری است و نه هیچ طبقه‌ی متوسط دیگر؛ این وضعیت تا مدت‌ها بعد تغییر نخواهد کرد)، به یک سیاست ضد مردمی در مقابل، طبقه‌ی فقیر جدید تبدیل می‌شود و اهداف انتخاباتی مانع از توزیع ثروت میان شهرهای بزرگ و شهرهای کوچک می‌گردد. دموکراسی اصلاحات تجلی سیاسی عقلانیت پولکی است که به ضد خود، یعنی، غیرعقلانیت بی‌حساب و کتاب، و مبتنی بر زور تبدیل می‌شود. از یک سو خصوصیات محافظه‌کارانه‌ی طبقه‌ی متوسط شهری که در آن واحد هم سیطره‌ی قشرهای بالاتر را تأمین می‌کند، و هم فرودستی قشر فقیر جدید را، در کنار گرایش‌های خودنمایی و کاریزماگونه‌ای که، حتی، در سوپردموکرات‌های ایران نیز رؤیت می‌شود، ترکیب متناقض جدیدی را می‌سازد که، حتی، دولت دموکراتیک اصلاحات را در همان فردای پیروزی دوم خرداد به عملکردهای غیردموکراتیک و سرکوبگرانه (مثلاً در مورد عزل‌های وسیع در وزارت کشور و هم‌چنین، در مورد تقاضای غیردموکراتیک عفو برای عالی‌جناب غلامحسین کرباسچی) می‌کشاند. دست آخر این‌که این مردم کم‌کم می‌آموزند که تناقض‌ها را با هم جمع کنند و با این تناقض‌ها زندگی کنند. این شخصیت متناقض است که می‌تواند از این ملغمه‌های متناقض لذت ببرد. همین فکر است که در «پاورچین» جاروکشی را فیلسوف می‌بیند.

░▒▓ فرجام
▬    گمان می‌کنم که این واقعیت را باید به عنوان یک واقعیت محقق پذیرفت. در واقع، تحول عمیقی که در عرصه‌ی عقلانیت انسان طبقه‌ی متوسط شهری، و مآلاً انسان مؤثر سیاسی ایرانی گذشته است، یک تحول واقعی و در عین حال، بلندمدت است و اقدام سیاسی در این کشور و در تقریباً، تمام ممالک مستلزم رعایت مسائل فنی چنین جامعه‌ای است. در عین حال، گمان می‌کنم که ما یک مرحله در نقد این عقلانیت جدید پیش رفته‌ایم و آن این‌که مظاهر متناقض این عقلانیت خود را در زندگی روزمره‌ی مردم نشان می‌دهد، اما، یک نکته‌ی مهم وجود دارد و آن این‌که غالب مردم از افراد کوچه و بازار گرفته تا جراح بزرگ‌ترین بیمارستان‌ها دقیقاً از منبع این بحران در زندگی روزمره آگاه نیستند. این منابع نوعی وضعیت «سرسام» را پدید آورده‌اند. در واقع، ارزش‌های مجسمی که بتوان براساس آن‌ها تبیینی از مسائل زندگی ارائه داد از دست رفته‌اند یا در سطوح گسترده‌ی اجتماعی کم‌رنگ شده‌اند و، حتی، احساس نمی‌شود که این مسائل اموری ضروری برای زندگی بوده‌اند که اکنون، از دست رفته‌اند. بسیاری از ناراحتی‌های خصوصی و، حتی، بسیاری از مسائل فرهنگی و اخلاقی در رده‌های اجتماعی عمده بدون فرمول‌بندی رها شده‌اند، بسیاری از مصائب همگانی و تعداد بی‌شماری از تصمیماتی که اهمیت عظیم ساختاری دارند ابداً به عنوان مسائل ساختاری در نظر گرفته نشده‌اند. به عبارت دیگر، خود بی‌تفاوتی است که امروز به صورت مسأله درآمده است. مسأله‌ی جدید آن است که آیا چیزی که بتوان آن را «زندگی» نامید وجود دارد؟ بسیاری از مسائل جدید یا از نقطه‌نظر روان‌درمانی نگریسته می‌شوند و فرمول‌بندی واقعی اجتماعی خود را از دست می‌دهند یا قلمرو جغرافیایی آن‌ها محدود می‌شوند؛ به این معنا که گویی مسائل جدید مثل مسائل مربوط به بحران هویت مخصوص جوامع باختری است و اساساً سراغ جوامع شرقی نمی‌آید و اصولاً چنین جوامعی چون همواره با جوامع «یک گام جلوتر» مقایسه می‌شوند، مدام در حال توسعه قلمداد می‌شوند و از مشکلات «توسعه‌یافتگی» «بی‌بهره» اند. مردم طبقه‌ی متوسط شهری که بیش از هر قشر اجتماعی دیگری آماج برنامه‌های توسعه‌ی «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» قرار داشته‌اند، به نحو فزاینده‌ای احساس می‌کنند که به وسیله‌ی نیروی ناشناخته‌ای برانگیخته می‌شوند که در درونشان قرار دارد و نمی‌توانند تعریفی برای آن پیدا کنند. اینک فوری‌ترین وظیفه‌ی سیاسی و روشن‌فکرانه‌ی یک اصول‌گرا، روشن کردن عناصر ناراحتی و بی‌تفاوتی روی داده در پایان «عصر سازندگی» و «عصر اصلاحات» است. این مهم‌ترین توقعی است که می‌توان از یک روشن‌فکر اصول‌گرا داشت. دقیقاً به دلیل این وظیفه و این‌گونه توقعات است که جامعه‌شناسی اصول‌گرایانه اکنون، می‌رود تا به معیار مشترک و در عین حال، مبرم‌ترین صفتی که برای ذهن هر تحلیل‌گر مسائل اجتماعی (اعم از اقتصادی، سیاسی و روان‌شناختی) ضروری است تبدیل شود.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.