برداشت آزاد از آریاادیب؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ این عبارت را برای کسانی به کار میبرند که بدون مطالعه و با شتابزدگی دست به کاری میزنند و نمیدانند که در پایان کار نتیجه بر خلاف انتظار چیز دیگری خواهد شد.
▬ فردوسی، پس از نزدیک به سی سال در سال ۳۸۴ هـ.ق. سرودن نخستین نسخهی شاهنامه را به پایان برد و پنج سال پس از آن برای آن که این اثر گران بها از دستبرد محمود غزنوی که در سال ۳۸۹ هـ.ق. به سلطنت رسیده بود و خلیفهی عباسی محفوظ بماند، به تشویق «فضل بن احمد اسفراینی» که به زبان و ادب فارسی عشق میورزید تصمیم گرفت با تجدید نظری در شاهنامه و آوردن نام محمود غزنوی در متن کتاب، آن را به نام وی کند. او در این تجدید نظر بیتهایی در مدح محمود غزنوی سرود و به کتاب افزود و، سپس، آن را نزد محمود برد و چندین روز همی بر خواند. به نوشتهی تاریخ سیستان، محمود با دادن درهم به جای دینار گفت: همهی شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: من ندانم اندر سپاه تو چند مرد چون رستم باشد، ولی، این دانم که خدای تعالی دیگر هیچ بنده چون رستم نیافرید. این بگفت و زمین بوسید و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: این مردک به تعریض مرا دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. لیک هرچه طلب کردند نیافتند.
▬ نظامی عروضی در چهار مقاله ادامه میدهد: بیست هزار درهم به فردوسی رسید. بغایت رنجور شد و به گرمابه رفت. فقاعی (شربت انگور) بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی تقسیم نمود. سیاست محمود دانست. به شب از غزنین برفت و به هرات به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانهی او بود تا طالبان محمود به توس رسیدند و برگشتند و چون فردوسی ایمن شد، از هرات رو به طبرستان شد به نزدیک اسپهبد شهریار که از آل باوند و در طبرستان پادشاه بود، و آن خاندانی است که نسبت ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد.
▬ پس، فردوسی محمود را هجو کرد در صد بیت و آن را بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کردن. لیکن سپهبد از بیم و قهر سلطان محمود رضا نداد و او را بنواخت و گفت: من هر بیت هجای تو را به هزار درهم خریدم. آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیتها فرستاد و آن هجو مندرس شد.
▬ در چهار مقالهی عروضی تنها شش بیت از آن هجویه آمده است، ولی، ابیات بیشتری نیز از آن موجود است که معروفترین آن (که البته، قطعیت و سندیت ندارد) چنین است:
• اگر مادر شاه بانو بدی / مرا سیم و زر تا به زانو بدی
▬ فردوسی پس از سرودن آن هجونامه موفق گردید به وسیلهی دوستان و هوادارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت، یک نسخه از آن هجونامه را مخفیانه به آخر شاهنامه موجود در کتاب خانهی سلطنتی الحاق و اضافه نماید و این کار (که تجدید نظر دوم فردوسی است) موجب شد که بعدها که نساخان و خطاطان برای تکثیر و توزیع شاهنامه از این نسخهی کتابخانهی سلطنتی نسخهها برداشتند، قهراً آن هجو نامهی آخر شاهنامه را نیز مینوشتند.
▬ با این توصیف (که درستی یا نادرستی آن بر عهدهی راویان آن است) در گذشته هر کس شاهنامه را میخواند چون به مدح و ستایش از سلطان محمود برخورد میکرد، به گمان خود همت و جوانمردی او را که گویا مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است میستود، بیخبر از آن که شاهنامه آخرش خوش است، زیرا، هنگامی که به آخر شاهنامه میرسید و آن منظومهی هجایی را نیز میخواند تازه متوجه میگردید که فردوسی را با محمود دل خوشی نبود. از این رو، همیشه به کسانی که شاهنامه میخواندند متذکر میشدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرساندهاند، در قضاوت نسبت به سلطان محمود غزنوی شتاب نکنند، و در پایان شاهنامه است که فردوسی محمود غزنوی را به خوانندهی خود میشناساند.
مآخذ:...
هو العلیم