فیلوجامعه‌شناسی

یک دیدگاه: معرفی موریس مرلو-پونتی و مرور او به مسیحیت در متن و عمل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از tahoor؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    موریس مرلو-پونتی (Maurice Merleau-Ponty, 1908–1961) یکی از خلاق‌ترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او شیوه‌ای نو در تفکر راجع به ساختارهای پایه زندگی بشر را با تأملاتی در باب هنر، ادبیات و سینما که از این فلسفه نوپدید مایه می‌گیرند تلفیق کرد.
▬    پدر مرلو-پونتی در ۱۹۱۳ درگذشت. در آن سال موریس کودکی پنج سال بود. او همراه با برادر و خواهرش تحت تربیت مادر بیوه‌اش در پاریس بزرگ شد. مرلو-پونتی از جهت بار آمدن و بزرگ شدن بدون پدر با ژان پل سارتر و آلبرکامو اشتراک داشت، باید گفت این موقعیت در سرتاسر اروپای پس از جنگ اول جهانی وضعی شایع و معمول بود. در مورد مرلو-پونتی، به رغم نبود پدر، به نظر می‌رسد این دوره با شادی بی‌نظیر و در محیطی عمیقاً صمیمانه گذشته است، دوران خوبی که خاطره‌اش هیچ گاه از ذهن موریس پاک نمی‌شود. او می‌نویسد: حالا که نگاه می‌کنم می‌فهمم که ۲۰ سال اول زندگی من در حقیقت، یک جور دوران کودکی کش آمده بود که مقدر بود پس از گسستی دردناک سرانجام، به استقلال ختم شود. اگر خود را به آن سال‌ها برگردانم، آن‌گونه که در واقعیت زیستم شان و آن‌گونه که در اندرون خود حملشان می‌کنم. شادی آن دوران را نمی‌توان برحسب حال و هوای امن و آرام خانه پدری شرح داد؛ خود جهان بود که زیباتر بود، اشیا فریباتر بودند.
▬    مرلو-پونتی پس از گذراندن دوره دبیرستان، در ۱۹۲۶ در امتحان ورودی دانش سرای عالی پاریس پذیرفته می‌شود (و در آن‌جا آشنایی مختصری با سارتر پیدا می‌کند، گو این‌که در آن زمان با هم دوست نمی‌شوند). او در ۱۹۳۰ از دانش سرا فارغ‌التحصیل می‌شود و برای تدریس به دبیرستانی در بووه (Beauvais) می‌رود؛ در ۱۹۳۵ به پاریس برمی گردد و در منصبی جزیی در دانش سرای عالی مشغول کار می‌شود. طی همین دوره، کار روی اولین رساله دکترای خود را آغاز می‌کند؛ تحقیقی انتقادی در زمینه نظریه روان‌شناسی با تأکید اخص بر نظریه «گشتالت» [گشتالت به کلیتی اطلاق می‌شود که ذات آن قابل تأویل به جمع مفردات آن نیست بل وابسته به رابطه‌ای است که این اجزا با هم دارند و هر جزء به خودی خود تعریف کردنی نیست، چه، ماهیت هر جز وابسته به کلیت پذیرنده آن است]. این رساله در ۱۹۴۲ با عنوان «ساختار رفتار» طی دوران اشغال فرانسه به دست آلمان‌ها منتشر می‌شود. در فاصله ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰، مرلو-پونتی دوره کوتاهی را به خدمت در ارتش فرانسه با سمت ستوان دوم می‌گذراند، اما، پس از پیروزی آلمان‌ها مرخص می‌شود و به پاریس باز می‌گردد. در پاریس به تدریس در دو دبیرستان شاغل می‌شود و در همان اثنا رساله دکترای دوم و مهم‌تر خود را می‌نگارد، چون نظام دانشگاهی فرانسه آن زمان از هر کس که می‌خواست در نظام دانشگاه شغلی آکادمیک پیدا کند، دو رساله می‌خواست. مرلو-پونتی در دومین رساله باز کانون توجه خود را هم‌چون کتاب قبلی بر روان‌شناسی می‌گذارد، اما، این بار به موضوع از منظری تحت تأثیر «پدیدارشناسی» نزدیک می‌شود؛ شیوه یا روش فلسفی‌ای که در آغاز قرن به همت ادموند هوسرل پا گرفته بود و مرلو-پونتی توانسته بود دست نوشته‌های منتشر نشده او را اندکی پیش از وقوع جنگ در «لوون» مطالعه کند. رساله دوم در ۱۹۴۵؛ بلافاصله پس از آزاد شدن فرانسه، با عنوان «پدیدارشناسی ادراک حسی» انتشار یافت. این کتاب سهم عمده و ماندگار مرلو-پونتی در پیشبرد فلسفه معاصر است. طی اشغال فرانسه به دست آلمان‌ها، مرلو-پونتی ابتدا به سارتر می‌پیوندد و در کوشش آرمان پردازانه و دون کیشوت‌وار او در ۱۹۴۱ برای شکل دادن به قسمی نهضت مقاومت روشنفکری شرکت می‌جوید؛ نهضتی با عنوان «سوسیالسیم و آزادی» به تفکیک از قوای کمونیست‌ها و طرفداران دوگل. نهضت فکری مذکور در پایان سال ۱۹۴۱ از هم می‌پاشد. عمدتاً به علت بی‌اثری و ناکارآمدی؛ و از آن پس، مرلو-پونتی و سارتر گوشه می‌گیرند تا آثار فلسفی بزرگشان را به رشته تحریر کشند. (هستی و نیستی سارتر محصول همین دوره است). بعداً در ایام جنگ، سارتر و مرلو-پونتی به کامو می‌پیوندند، در گروهی که روزنامه «کمبا»ی جبهه مقاومت را منتشر می‌کند، گو این‌که آن دو فعالیت چندانی در نهضت مقاومت از خود بروز نمی‌دهند. با همه این اوصاف، تجربه اشغال آلمان‌ها مرلو-پونتی را واداشت تا جدی‌تر و سخت‌تر از سابق به سیاست فکر کند،
▬    در پایان سال ۱۹۴۴ مرلو-پونتی یکی از اعضای گروه روشنفکران پیشرو فرانسه به رهبری سارتر شد که سیمون دوبوآر و ریمون آرون نیز در آن عضویت داشتند، سارتر در این دوره نشریه سیاسی پرنفوذی را با عنوان «روزگار نو» (Les Temps Modernes) بنیاد می‌گذارد. مرلو-پونتی از آن پس، تا ۱۹۵۰ در ویراستاری نشریه به سارتر کمک می‌کند تا سرانجام، اختلاف نظر سیاسی‌شان در خصوص کمونیسم ادامه همکاری و همراهی را محال می‌گرداند.
▬    پس از انتشارات «پدیدارشناسی ادراک حسی» در ۱۹۴۵، مرلو-پونتی به سرعت در حوزه حرفه آکادمیک پله‌های ترقی را طی می‌کند. در ۱۹۴۵ در دانشگاه لیون به استادی منصوب می‌شود؛ در ۱۹۵۰ پروفسور روان‌شناسی در دانشگاه سوربن می‌شود؛ و، سپس، در ۱۹۵۲ به معتبرترین سمت برای یک فیلسوف فرانسوی می‌رسد؛ یعنی، کرسی فلسفه در کلژدوفرانس؛ سمتی که تا لحظه مرگ نابهنگامش در ۱۹۶۱ به عهده‌اش می‌ماند. طی این دوره، او سه مجموعه جستار به چاپ می‌رساند. «معنی و بی‌معنایی» (۱۹۴۸) که تألیفی بود از نخستین مقاله‌های پس از جنگ وی که بیشتر حول محور مارکسیسم و سیاست می‌گشت، «ماجرای دیالکتیک» (۱۹۵۵) که شرح گسست وی از سارتر است و حاوی افکار بعدی وی در باب مارکسیسم «غربی» است؛ و سرانجام، «نشانه‌ها» (۱۹۶۰) که حاکی از قسمی کوشش فلسفی تازه عمدتاً در زمینه زبان در کنار تعدادی جستار سیاسی است.
▬    بعد از مرگ مرلو-پونتی، معلوم شد که او روی تک نگاری تازه بزرگ‌تری کار می‌کرده است. تک نگاری مزبور اولاً، با هدف مطالعه در زمینه زبان و حقیقت آغاز شده بود که برخی مضامین مربوط به نوشته‌های متقدم او را با عنوان «منشأ حقیقت» شرح و بسط می‌داد؛ اما، با پیشرفت کار، مرلو-پونتی در می‌یابد که باز به برخی مضامین مربوط به ادراک حسی کشانده شده که در فلسفه متقدم خود بررسی کرده بود، و دست نوشته‌ای که پس از مرگش در ۱۹۶۴ چاپ شد: عنوان کار متأخر مرلو-پونتی را بر جبین دارد، «دیدنی و نادیدنی». شهرت مرلو-پونتی در فرانسه پس از مرگش به سرعت کاهش یافت، چرا که فلاسفه فرانسوی از پدیدارشناسی وجودی فرانسوی روی برتافتند و به مطالعه فلسفه آلمانی روی آوردند، علی‌الخصوص به آثار هایدگر و «استادان سوء ظن» - مارکس، نیچه و فروید. در دیگر کشورها، اما، و بویژه در ایالات متحده، شاگردان سابق او نام و یاد استاد را زنده نگاه داشتند و مقدمات ترجمه همه آثار مهم وی را فراهم ساختند.
▬    در سال‌های نزدیک‌تر به ما، در درون سنت فلسفه تحلیلی، توجه و علاقه به نوشته‌های او افزایش یافته است: بحث‌های او راجع به «قصدیت» یا «حیث التفاتی» آگاهی (خاصه مباحث وی در باب شیوه‌های عرضه شدن اشیا در ادراک آدمی) و راجع به نقش بدن در [فرآیند] ادراک دارای سهم مهمی در افزایش فهم آدمی از این موضوعات دشوار دانسته شده‌اند.

░▒▓ مرلو-پونتی و مسیحیت در متن و عمل در طول تاریخ
▬    از نظر مرلو-پونتی در متون مسیحی و عملکرد مسیحیت در طول تاریخ نوعی تناقض وجود دارد: مسیحیت گاهی به آرمان‌های بشری خدمت کرده است و گاهی خیانت. این تناقض در نمود بیرونی مسیحیت، ریشه در ذات درونی آن دارد یعنی، اعتقاد به یک خدای درونی (خدای پدر) و یک خدای بیرونی (خدای پسر). ایمان به خدای پدر به معنای تسلیم در برابر اراده‌ی او و راضی شدن به وضع موجود است. انسانی که دارای چنین ایمانی است عالم را جدی نمی‌گیرد و به سستی و تنبلی گرایش پیدا می‌کند، اما، ایمان به خدای پسر باعث ورود انسان به تاریخ و خلق معنا و ارزش می‌شود. انسانی که از این ایمان برخوردار است جهان را جدی می‌گیرد و می‌کوشد تا آن را تغییر دهد. مرلو-پونتی معتقد است که این تناقض نتایج اجتماعی، سیاسی و اخلاقی نامطلوبی به همراه دارد.
▬    مسیحیت از این جهت که به خدای پدر معتقد است محافظه کار است، اما، از این حیث که به خدای پسر اعتقاد دارد انقلابی است. فرد مسیحی چون به دو خدا ایمان دارد نه یک محافظه کار خوب است و نه یک انقلابی خوب؛ بنا بر این، فردی غیرقابل اعتماد است. مرلو-پونتی پس از رد مسیحیت به عنوان دینی الهی، در تفسیری دنیوی از دین آن را پدیده‌ای می‌داند که بر استحکام روابط میان انسان‌ها برای رسیدن به جهانی بهتر تأکید می‌کند. مرلو-پونتی معتقد است که بعضی از متون رسمی مسیحیت انسان را در جست و جوی معنا، حقیقت و ارزش کمک می‌کند و حامی او در این راه هستند، اما، برخی دیگر در مقابل، چنین جست و جویی می‌ایستند و انسان را از آن بر حذر می‌دارند. در بعضی از برهه‌های تاریخ، مسیحیت از آزادی و حقوق بشر حمایت کرده و در برابر رژیم‌های مستبد ایستاده است، اما، در برخی دیگر مدافع استبداد بوده و کوشش انسان‌ها را برای رسیدن به آزادی و پیشرفت محکوم کرده است. مسیحیت گاهی محافظه کار بوده است و گاهی انقلابی. در طول تاریخ با بسیاری از مسیحیان شریک انسان در جست و جوی بلوغ اجتماعی بوده‌اند، اما، در مقابل، مسیحیان بسیاری نیز وجود داشته‌اند که به این جست و جو خیانت کرده‌اند. حوادث خوشایند و ناخوشایندی در گذشته‌ی مسیحیت وجود داشته است. چنین حوادثی در حال حاضر هم وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت.

▓ ۱. مسیحیت و قلمرو واقعیت‌های تاریخی از نظر مرلو-پونتی
▬    از نظر مرلو-پونتی، در بحث از مسیحیت نباید خود را به قلمرو واقعیت‌های تاریخی محدود نمود. زیرا، در این صورت، شخصی که حامی مسیحیت است می‌تواند بر حوادث خوشایند و مطلوب در تاریخ مسیحیت تأکید کند و با بزرگ کردن آن‌ها ادعا کند که مسیحیت همواره در مسیر درست گام برداشته است؛ در مواردی هم که برخی از مسیحیان اعمال ناشایستی انجام داده‌اند، علت آن دور شدن از تعالیم مسیحیت بوده است. همان طور که خیانت یهودا را نمی‌توان به حساب استادش، یعنی، مسیح، گذاشت جنایت‌های کلیسا را نیز نمی‌توان معلول عیب و نقصی در مسیحیت دانست. فرد مسیحی، حتی، اگر بپذیرد که در گذشته مرتکب اعمال بدی شده است، باز می‌تواند توبه کند و قول دهد که در آینده آن‌ها را تکرار نخواهد کرد. «او در مورد گذشته خود را گناهکار و در خصوص آینده بی‌گناه می‌داند». از سوی دیگر، او خود را در برابر آن‌چه مسیحیان در گذشته انجام داده‌اند مسؤول نمی‌داند. او مسؤول تاریخ مسیحیت نیست، بلکه مسؤول مسیحیتی است که از حالا به بعد به وسیله‌ی او ساخته خواهد شد. فرد مسیحی گذشته را متهم می‌کند و از آینده می‌خواهد که دوباره تشنه‌ی عدالت باشد. او از مسیحیت می‌خواهد که بار دیگر نسبت به ندای وجدانش حساسیت نشان دهد.

▒ بحث میان پدر دانیلو با پییِر هروه
▬    مرلو-پونتی، در ابتدای مقاله‌ی «ایمان و حسن نیت» به بحثی که میان پدر دانیلو با پییِر هروه در گرفته بود، می‌پردازد. هروه رویدادهای تاریخی‌ای را ذکر می‌کند که در آن‌ها مسیحیت به آرمان بشریت خیانت کرده است، اما، دانیلو این رویدادها را اشتباهاتی قابل اغماض می‌داند و در مقابل، به رویدادهایی اشاره می‌کند که در آن‌ها مسیحیت به این آرمان وفادار باقی مانده است. او گناهانی را که مسیحیان مرتکب شده‌اند اموری عرضی می‌داند که به ذات پاک مسیحیت خدشه‌ای وارد نمی‌آورد. انتقاد مرلو-پونتی به هروه این است که او در نقد مسیحیت از قلمرو اصول و مفاهیم به قلمرو رویدادهای تاریخی و در واقع، از قلمرو حقیقت به قلمرو واقعیت تنزل کرده و به همین دلیل است که نتوانسته دانیلو را قانع کند. از نظر مرلو-پونتی، هروه اشکال اساسی مسیحیت را در نیافته است.

▓ ۲. ذات مسیحیت ریشه تناقض
▬    انتقاد مرلو-پونتی به مسیحیت به قلمرو دیگری تعلق دارد. «انتقاد مرلو-پونتی به مسیحیت عمیق‌تر از اعمال خوب و بد مسیحیان است» می‌پذیرد که در میان مسیحیان افراد شایسته و ناشایستی وجود داشته‌اند، اما، تأکید می‌کند که «مذهب کاتولیک تاریخی صرفاً شامل تعدادی متن یا مجموعه‌ای از افراد نیست؛ آن یک دستگاه، نهاد یا جنبش با منطقی فراگیر است که به رغم متون خاص و عقاید فردی، بدون تردید به شیوه‌ای مرتجعانه عمل می‌کند». تناقضی که در متون مسیحی، اعمال بیرونی مسیحیان، و به طور کلی، در تاریخ مسیحیت دیده می‌شود ریشه در ذات مسیحیت دارد. این تناقض ناشی از یک بیماری است که در تار و پود مسیحیت ریشه دوانده است. مرلو-پونتی برای روشن شدن مطلب از تشبیهی استفاده می‌کند. او تاریخ مسیحیت و رویدادهای آن را به بدن، و ذات و ماهیت مسیحیت را به روح تشبیه می‌کند. بدن و روح از یکدیگر غیرقابل انفکاک هستند و هر یک نمایانگر دیگری است.
▬    از بررسی و مطالعه‌ی بدن می‌توان به ویژگی‌های روح پی برد؛ به همین ترتیب، بررسی مسیحیت تاریخی می‌تواند راهی برای رسیدن به ماهیت مسیحیت باشد. ما با مطالعه‌ی عملکرد مسیحیت در طول تاریخ می‌توانیم نقاب از چهره‌ی آن برداریم و صورت واقعی‌اش را نشان دهیم. موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی مسیحیان مبتنی بر ساختار درونی مسیحیت و از آن جدایی‌ناپذیر است. بنا بر این، نمی‌توان مسیحیان را به سبب عملکرد سیاسی و اجتماعی شان سرزنش کرد و در عین حال، اعتقاد داشت که حیات درونی و ذاتی آنان از این سرزنش مصون است. «رفتار اجتماعی فرد کاتولیک را نمی‌توان بدون اشاره به حیات درونی او مورد انتقاد قرار داد». مواضع و رفتار کلیسا و مسیحیان در زمینه‌ی مسایل سیاسی و اجتماعی ریشه در تمامیت مسیحیت و نگرش نادرست آن به عالم و آدم دارد. «در مذهب کاتولیک، به عنوان یک راه روحانی، باید ابهامی وجود داشته باشد که با ابهام آن به عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی مطابقت دارد». مرلو-پونتی ابهام یا تناقض ذاتی مسیحیت را ناشی از اعتقاد به یک خدای درونی و یک خدای بیرونی می‌داند که با «دین پدر» و «دین پسر» مطابق است. «مذهب کاتولیک، ایمان هم به یک خدای درونی، و هم به یک خدای بیرونی را فرض می‌گیرد. این، صورت‌بندی دینی تناقض‌های آن است».

▓ ۳. خدای درونی (خدای پدر) از نظر مرلو-پونتی
▬    مرلو-پونتی از قول آگوستین نقل می‌کند که «به درون روی آور»، زیرا، «حقیقت در انسان درونی سکنی دارد». فرد مسیحی با روی گرداندن از امور خارجی و عطف توجه به درون خود، خدای درونی را می‌یابد. او خدا را در خود درونی خویش می‌یابد. زیرا، خدا از خود او به او نزدیک‌تر است. خواه خدا الگویی باشد که روح من بر اساس آن آفریده شده است و خواه من خدا را هنگامی تجربه کنم که از خودم به عنوان روح آگاه می‌شوم، در هر صورت خدا به قلمرو سوژه تعلق دارد نه به قلمرو جهان. خدا آن روشنایی و نوری است که من در بهترین لحظاتم احساس می‌کنم. او به هر چه من می‌دانم علم دارد، زیرا، عالم مطلق است. از آن‌جا که خدا حقیقت است، من همواره با گفتن آن‌چه به آن فکر می‌کنم، به او خدمت می‌کنم، البته، به شرطی که در روشن کردن افکارم حداکثر تلاشم را کرده باشم. «مؤمن بودن به معنای صادق بودن است. ایمان یعنی، حسن نیست». اطاعت از خدا عبارت از تسلیم شدن در برابر یک اراده‌ی بیگانه و مبهم نیست، بلکه عبارت از انجام هر کاری است که دوست داریم انجام دهیم، زیرا، همان طور که گفته شد، خدا از خود ما به ما نزدیک‌تر است. اعتراف لفظی به وجود خدا ارزشی ندارد؛ آن‌چه ارزشمند است شهادتی است که خدا از طریق روح درون ما به وجود خویش می‌دهد. از آن‌جا که خدا در درون انسان است هیچ نیرویی نمی‌تواند انسان را مجبور به ایمان آوردن کند. زور و اجبار می‌تواند باعث ریاکاری شود، اما، منجر به ایمان درونی نمی‌شود؛ «با اسلحه نه می‌توان به دین حمله کرد و نه می‌توان از آن دفاع نمود». بدینسان دین جنبه‌ی سرمدی به خود می‌گیرد و آسیب‌ناپذیر می‌شود. خدا، برخلاف اشیاء، برای وجود خود به زمان و مکان نیاز ندارد، او هم جا هست و هیچ جای خاصی نیست. روی گرداندن انسان‌ها از خدا تنزلی در مرتبه و مقام او پدید نمی‌آورد، بنا بر این، «گناه، غیرواقعی است. اگر اعمالم بر خلاف وجدانم باشد من دیگر روح نیستم، من دیگر خودم نیستم. من هیچ کار مثبتی انجام نمی‌دهم؛ شر فقط فقدان خیر است»، اما، در این صورت، «انجام عمل خیر» نیز معنای خود را از دست می‌دهد، زیرا، خیر در روح و در نهایت در خدای سرمدی قرار دارد.

▒ تأثیر مکتب رواقی در مفهوم خدا
▬    همواره جنبه‌ای از مکتب رواقی در مفهوم خدا وجود دارد: اگر خدا وجود داشته باشد، پس، کمال قبلاً بیرون از این جهان به دست آمده است. از آن‌جا که کمال نمی‌تواند افزایش یابد، به بیان دقیق، هیچ کاری برای انجام وجود ندارد. «پادشاهی من پادشاهی این جهان نیست» کارهای خوب پیامدهای فرعی دین هستند. آن‌ها به خیر کلی نمی‌افزایند، درست همان طور که بینهایت با افزودن یک واحد دیگر افزایش نمی‌یابد. سرنوشت ما در این‌جا اهمیت چندانی در جهان دیگر ندارد، زیرا، خدا تحت هر شرایطی شایسته‌ی ستایش است. بیایید در او آرامش یابیم. تقدیرگرایی. در هر صورت سرنوشت ما در این‌جا بی‌اهمیت است؛ ما فقط باید آن را، چه خوب چه بد، هنگامی که فرا می‌رسد بپذیریم. هر چه باشد ما هیچ حقی در مورد زندگی نداریم. «خواست تو انجام خواهد شد». انسان از حق خود در خصوص زندگی‌اش چشم پوشی می‌کند. زندگی او بسته به خواست خداست، همان طور که زندگی کودکان به خواست پدر و مادرشان بستگی دارد. همان گونه که هگل گفت این حکومت خدای پدر است.

▒ نتایج پذیرش خدای درونی یا خدای پدر
▬    در این قطعه از مقاله‌ی «ایمان و حسن نیت» مرلو-پونتی به برخی دیگر از نتایج پذیرش خدای درونی یا خدای پدر می‌پردازد. از آن‌جا که خدا کامل‌ترین موجود است پس، کمال و خیر مطلق در او تحقق یافته است. با توجه به این‌که به امر مطلق نمی‌توان چیزی افزود پس، انسان نمی‌تواند کاری کند که باعث افزایش کمال و خیر شود. این بدان معناست که انسان هیچ کاری برای انجام ندارد. «وقتی کاری برای انجام وجود ندارد، آزادی بشری – که از نظر فرد اگزیستانسیالیست واقعیت بشری / است – خفه می‌شود». انسانی که آزادی عمل خود را از دست داده است، تنها کاری که می‌تواند بکند این است که با دور شدن از جهان به درون خود روی آورد و با خودش یکی شود. این یکی شدن با خود را اگزیستانسیالیست‌ها «صداقت» می‌نامند. شخص صادق فقط می‌کوشد خودش باشد، اما، یکی شدن با خود یکی شدن با خدا نیز هست، زیرا، خدا از خود ما به ما نزدیک‌تر است. به همین دلیل است که پیش‌تر گفتیم «مؤمن بودن به معنای صادق بودن است». انسانی که از جهان بریده و با خدا یکی شده است، تابع و بنده‌ی خداست. او راضی به رضای خدا می‌شود و تن به سرنوشت محتوم خود می‌دهد. خدا مهر تأیید خود را بر وضع موجود زده است و انسان نیز حق ندارد آن را تغییر دهد. ایمان به خدای درونی باعث می‌شود تا عالم و آدم اهمیت خود را از دست بدهد، زیرا، امر زمانمند در مواجهه با امر سرمدی رنگ می‌بازد و بی‌ارزش می‌شود. فرد مسیحی دیگر دلیلی برای جست و جوی حقیقت و وضع ارزش‌ها ندارد. اگر تاریخ معنا، حقیقت و ارزش در خدا تمام می‌شود، پس، میل به ساختن تاریخ و تلاش برای رسیدن به جهانی بهتر چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ ایمان به خدای درونی یا خدای پدر به این معناست که انسان زندگی در این عالم را جدی نگیرد و از هرگونه حق و ادعایی در خصوص آن دست بکشد. او باید با تسلیم شدن در برابر اراده الهی، در خدایی که همواره شایسته‌ی حمد و سپاس است آرامش یابد، اما، این آرامش چیزی جز تنبلی و سستی نیست. فرد مسیحی با شعار «خواست تو انجام خواهد شد» یا «هرچه خواست خدا باشد همان می‌شود» خود را به یک شیء در دستان خدا تبدیل می‌کند و به خواب «تقدیرگرایی» فرو می‌رود. دین پدر، انسان را تبدیل به فردی خیال‌باف و رؤیاپرداز می‌کند که همواره خواب زندگی اخروی را می‌بیند و در بهشتی که وعده‌اش به او داده شده است زندگی می‌کند. نتیجه‌ی این دل‌مشغولی این است که انسان متدین جامعه گریز و، حتی، جامعه ستیز می‌شود. او از جامعه بیگانه می‌گردد و در رشد و پیشرفت آن مشارکت نمی‌کند. او «مرغ باغ ملکوت» است نه «از عالم خاک» و در این چند روز که از بدنش قفسی ساخته‌اند برای آخرت کار می‌کند نه برای دنیا، او انسانی در میان انسان‌ها نیست.

▓ ۴. خدای بیرونی (خدای پسر) از نظر مرلو-پونتی
▬    از نظر مرلو-پونتی تجسد (incarnation) همه چیز را تغییر داد. از زمانی که خدا از آسمان به زمین آمد و در کالبد عیسی مسیح جای گرفت، خدای درونی به خدای بیرونی تبدیل شد و «حکومت خدای پسر» آغاز گشت. او در زمان خاص و مکان خاص دیده شد، مکان‌هایی که اکنون، به زیارتگاه تبدیل شده‌اند. سخنان، اعمال و نحوه‌ی مرگ او در کتاب‌ها ثبت شد و به تاریخ پیوست. از آن زمان به بعد راه رسیدن به خدا دیگر تأمل در نفس خود نیست، بلکه «شرح و تفسیر پیام مبهمی است که نیرویش هرگز به پایان نمی‌رسد. به این معنا، مسیحیت به طور کامل در مقابل،»، مکتب اصالت روح (spiritualism)» قرار دارد. مسیحیت مسأله تمایز میان جسم و روح و درون و بیرون را بار دیگر مطرح کرد. هگل می‌گفت تجسد «محور تاریخ جهان» است و تمام تاریخ پس از این رویداد فقط ظهور نتایج آن است. تجسد برداشت ما را از دین تغییر داد. دین با یک حرکت دیالکتیکی از خداشناسی به انسان‌شناسی تبدیل شد. «شاید در نهایت دین مبتنی بر خدا – انسان – را – آفرید، با دیالکتیکی اجتناب‌ناپذیر به انسان‌شناسی برسد نه به خداشناسی». فرود آمدن خدا و در قالب جسم قرار گرفتن او نشان داد که خدا خودکفا و بی‌نیاز نیست، گویی او باید این کار را می‌کرد تا کمال خودش را تکمیل کند. تجسد ثابت کرد که جهان و انسان نه تنها افول بیهوده از کمال اولیه نیستند، بلکه برای رسیدن به کمال برتر ضرورت دارند. به عقیده‌ی هگل خدا به منظور دست یافتن به هویت خود آگاه کاملش باید به خودش در فرایندهای دیالکتیکی و تکاملی انسان، جهان و تاریخ تجسد بخشد. «خدا دیگر به طور کامل خدا نیست، و خلقت نمی‌تواند به کمال برسد مگر این‌که انسان آزادانه خدا را تصدیق کند و از طریق ایمان، خلقت را به او بازگرداند». پس از تجسد گناه معنای جدیدی پیدا کرد. انسان نمی‌تواند به سوی خدا بازگردد مگر این‌که قبلاً از او جدا شده باشد؛ پس، ما نباید افسوس بهشت از دست رفته را بخوریم، زیرا، در این بهشت انسان هم‌چون حیوانی تحت قانون طبیعی خدا زندگی می‌کند. «از طریق گناه است که او [ انسان] به خیر و شر معرفت پیدا می‌کند و با دست یافتن به آگاهی، انسان می‌شود … گناه واقعی است و به عظمت و جلال خدا کمک می‌کند». از زمانی که خدا وارد جهان شد جهان دیگر صرفاً «ترکی در یک الماس بزرگ سرمدی» نیست، بلکه اهمیتی خاص پیدا کرده است، زیرا، محل جلوس خدایی است که در آن کل عالم را رستگار کرد. انسان، جهان و تاریخ دیگر بیهوده نیستند، زیرا، کاری برای انجام وجود دارد. معنا، حقیقت و ارزش انتظار ما را می‌کشند. انسان به منظور زندگی کردن برای خدا لازم نیست از جهان کناره‌گیری کند و مانند رواقیان به درون خود پناه ببرد. دین دیگر گریز از تاریخ نیست، بلکه ورود به واقعیت تاریخی است. فرد مسیحی اکنون، انسانی در میان انسان‌هاست. او، مانند خدای پسر یعنی، عیسی مسیح، در جهانی که آمیخته از خیر و شر است درگیر می‌شود و تناقض‌های موجود میان خیر و شر، نور و ظلمت، و درستی و نادرستی را تجربه می‌کند. به همین دلیل، همان طور که کییِِرکگارد فکر می‌کرد، نمی‌توان گفت «من مسیحی هستم» آن‌گونه که می‌گوییم «من قد بلند هستم» یا «من قد کوتاه هستم». مسیحی بودن به معنای زندگی کردن در میان سلسله‌ای از تناقض‌ها و ابهام‌های گیج‌کننده است و از همین روست که مرلو-پونتی معتقد است مسیحی بودن در عین حال، به معنای مسیحی نبودن است. انسان، که نه کاملاً خوب است و نه کاملاً بد، نمی‌تواند صادق باشد، زیرا، صداقت مستلزم داشتن طبیعتی معین و عاری از ابهام است. انسانی که درگیر در جهان است نمی‌تواند خودش باشد و بنا بر این، توان صداقت را ندارد، اما، آن‌چه در «دین پسر» اهمیت دارد صداقت نیست، ایمان است و ایمان در مواجهه با امور نامشهود معنا پیدا می‌کند. ایمان نوعی وفاداری است که نیازی به ضمانت ندارد و بنا بر این، هرگونه صداقتی را کنار می‌زند. از این رو، فرد مسیحی با خدا و کلیسا قطع ارتباط نمی‌کند، حتی، اگر در ابتدا احکام آن‌ها را نفهمد، و در شعایر دینی شک نمی‌کند، حتی، اگر این شعایر او را به خوشبختی نرسانند.

▓ ۵. تناقض میان خدای درونی و خدای بیرونی
▬    توضیحاتی که در مورد خدای درونی و خدای بیرونی داده شد، نشان می‌دهد که آن دو با هم ناسازگارند. مرلو-پونتی معتقد است تناقض موجود در مسیحیت ریشه در این ناسازگاری، که به تعبیر دیگر می‌توان آن را ناسازگاری میان دین پدر و دین پسر دانست، دارد. «متناقض نمای مسیحیت و مذهب کاتولیک این است که آن‌ها هرگز نه با خدای درونی قانع می‌شوند و نه با خدای بیرونی، بلکه همواره میان یکی از این دو به سر می‌برند». مسیحیان می‌خواهند به هر دو دین عمل کنند، اما، نمی‌توانند خودشان را به طور کامل وقف یکی از آن دو کنند؛ در نتیجه، مجبورند میان آن‌ها در نوسان باشند و همین امر آنان را دچار تناقض می‌کند. آنان آماده‌اند که زندگی‌شان را از دست بدهند، اما، فقط به این دلیل که می‌دانند با از دست آن رستگار خواهند و زندگی‌شان را دوباره به دست خواهند آورد. ایمان عبارت است از اعتماد کردن و جست زدن در تاریکی، فرد مسیحی ایمان می‌آورد و اعتماد می‌کند، اما، صرفاً به این دلیل که می‌داند کسی که به او اعتماد می‌کند خداست و او را ایمن نگه می‌دارد. مسیحیت مبتنی بر ایمان است و باورهای فرد مسیحی، از جمله باور او به آموزه تجسد، بر اساس ایمانش استوار است، اما، کلیسا اعلام می‌کند «کسی که در توان عقل برای اثبات وجود خدا شک داشته باشد کاتولیک نیست». کلیسا تجدد خواهان را نکوهش می‌کند، زیرا، آنان می‌خواهند خدایی را که قلب دریافته است جایگزین خدای فیلسوفان و محققان کنند.

▒ دیدگاه کلیسای کاتولیک
▬    کلیسای کاتولیک فلسفه‌ای را که صرفاً مبتنی بر تجربه‌ای است که فرد مسیحی در طول تاریخ به دست آورده، نمی‌پسندد، زیرا، این فلسفه دیگر خداشناسی نیست، بلکه انسان‌شناسی است. «مذهب کاتولیک فلسفه‌ای را که صرفاً رونوشت تجربه‌ی مسیحی است ناخوشایند می‌یابد. دلیل این مسأله بدون تردید این است که چنین فلسفه‌ای، هنگامی که به آخرین نتایج منطقی‌اش رسانده شود، فلسفه‌ی انسان خواهد بود نه خداشناسی». درباره‌ی این خدای پنهان در قلمرو تاریک ایمان که تأمل و تفکر به آن دسترسی ندارد، هیچ چیز نمی‌توان گفت. حداکثر این‌که او «اصل موضوع» زندگی بشری است، نه قطعی‌ترین موجود عالم. البته، کلیسا این تجربه را به طور کامل رد نمی‌کند، بلکه معتقد است که قضاوت درباره‌ی کم و کیف آن را باید به فلسفه‌ی نظری و مکتب تومیسم واگذار کرد. در هر صورت، معلوم نیست مسیحیت بر پایه‌ی عقل استوار است یا ایمان. مسیحیان اولیه پس از مرگ مسیح احساس کردند که رها شده‌اند و در نتیجه، در هر جا به دنبال نشانی از او بودند. «قرن‌ها بعد صلیبیون به جست و جوی مقبره‌ای خالی پرداختند». آن‌ها درک نمی‌کردند که خدا همواره با آن‌هاست. مسیحیت تجسد پسر را می‌پذیرد، اما، در عین حال، معتقد است که پدر فراتر از جهان و تاریخ است. از نظر مرلو-پونتی معنای عید پنجاهه این است که دین خدای پدر و دین خدای پسر باید در دین روح‌القدس به انجام برسد؛ در این صورت، خدا دیگر در آسمان نیست، بلکه در جامعه و میان مردم است یعنی، در هر جایی که انسان‌ها به نام او جمع شده باشند. اقامت مسیح روی زمین فقط آغاز حضور او بود، حضوری که کلیسا آن را ادامه داد. یک رویداد تاریخی هر قدر هم تعیین‌کننده باشد نباید مسیحیان را در دو قطب مخالف قرار دهد، بلکه آنان باید به پیوند روح‌القدس و تاریخ بشری، که با تجسد شروع شد، تحقق بخشند.

▒ توقف رشد دین در مذهب کاتولیک
▬    اما مذهب کاتولیک این رشد دین را متوقف می‌سازد. از نظر کاتولیک‌ها تثلیث یک حرکت دیالکتیکی نیست؛ پدر، پسر و روح‌القدس هر سه به یک اندازه سرمدی هستند. روح‌القدس برتر از پدر نیست؛ دین پدر در دین روح‌القدس به حیات خود ادامه می‌دهد، زیرا، عشق، قانون الهی و ترس از خدا را نادیده نمی‌گیرد. در نتیجه، خدا کاملاً با ما نیست. در پس، روح‌القدس تجسد یافته، آن نگاه خیره‌ی نامتناهی قرار دارد که همه‌ی رازها، آزادی، میل و آینده‌ی ما را می‌گیرد و ما را به اشیای مرئی فرو می‌کاهد. هم‌چنین، کلیسا ریشه در جامعه‌ی بشری ندارد، بلکه در کنار حکومت شکل گرفته است. روح‌القدس همه جا هست، اما، محل اقامت ویژه‌اش کلیساست. برای بار دوم انسان‌ها بر اثر این نگاه خیره‌ی دوم از خود بیگانه می‌شوند. این نگاه خیره که آنان را نگران می‌کند بارها قدرتی دنیوی را برای کمک به خود پیدا کرده است. روح‌القدس ضمانت می‌کند که خدا در تاریخ حاضر است، اما، مذهب کاتولیک خدا را نگاه خیره‌ای می‌داند که از بیرون به تاریخ می‌نگرد. تاریخ نمی‌تواند بر اساس فعالیت درونی خود رشد کند و انسان نیز نمی‌تواند منشأ خلق معنا و ارزش باشد، زیرا، نگاه خیره و دایمی خدای نامتناهی، تاریخ را ثابت نگه می‌دارد و انسان را خلع سلاح می‌کند، نگاهی که هر چیزی را که روی می‌دهد به رویدادی دارای اهمیت ثانوی تبدیل می‌کند. بنا بر این، از نظر فرد کاتولیک تاریخ دارای قداست است و اهمیت دارد، اما، در عین حال، فاقد قداست است و چندان اهمیتی ندارد. در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که «تجسد به درد و رنج تبدیل می‌گردد، زیرا، ناقص است و مسیحیت نوع جدیدی از وجدان ناراحت می‌شود». جهت‌گیری انسان مسیحی به سوی خدا او را از جهان دور و بیگانه می‌کند. مسیحیان فقط در صورتی می‌توانند تناقض درونیشان را برطرف کنند که با درگیر شدن در جهان و پذیرش این‌که چیزی ورای آن وجود ندارد بر این بیگانگی غلبه کنند. «اگر ما زمان را زیر سوژه دوباره کشف کنیم و اگر متناقض نمای زمان را با متناقض نماهای بدن، جهان، شیء و انسان‌های دیگر مرتبط کنیم، در خواهیم یافت که ورای این‌ها هیچ چیز برای فهمیدن وجود ندارد»، اما، از نظر مسیحیان پذیرش این راه حل به معنای دست کشیدن از مسیحیت است، زیرا، چگونه کسی می‌تواند بپذیرد که هیچ چیز ورای جهان وجود ندارد و در عین حال، مسیحی باشد؟ بنا بر این، انسان مسیحی همواره در تناقض باقی خواهد ماند.

▓ ۶. نتایج اجتماعی، سیاسی و اخلاقی تناقض مسیحیت
▬    ابهام، دوپهلویی و تناقض موجود در مسیحیت نتایج نامطلوبی در عرصه‌ی اجتماع، سیاست و اخلاق دارد. مسیحیت از این حیث که به خدای بیرونی و دین پسر اعتقاد دارد پیشرفت در تاریخ را می‌پذیرد و انقلابی است، اما، از این جهت که به خدای درونی و دین پدر معتقد است، محافظه کار است. «ابهام مسیحیت در عرصه‌ی سیاسی کاملاً قابل درک است: مسیحیت هنگامی که به تجسد وفادار باقی می‌ماند می‌تواند انقلابی باشد، اما، دین خدای پدر محافظه کار است». اگر با دید تاریخی نگاه شود، گناه می‌تواند خوب با شد و به خیر کلی عالم کمک کند، اما، در لحظه‌ی تصمیم‌گیری و در زیر نگاه خیره‌ی پدر، آن کاملاً ممنوع باقی می‌ماند. «بنا بر این، بهتر بود آدم ابوالبشر از گناه اجتناب می‌کرد». به سبب وجود کمال نامتناهی پدر «کمال در پشت سر ما قرار دارد، نه در پیش روی ما». فرد مسیحی ممکن است شر موجود را بپذیرد، اما، هرگز پیشرفت را به بهای ارتکاب شر و جنایت نمی‌خرد. «او می‌تواند با انقلابی که قبلاً صورت گرفته است هم داستان شود؛ می‌تواند جنایت‌های آن را نادیده بگیرد، اما، نمی‌تواند آن را شروع کند». زیرا، انقلاب اگر موفقیت آمیز نباشد طغیانی است بر ضد نظام رسمی و در نتیجه، فتنه انگیز است. فرد کاتولیک، از این حیث که کاتولیک است، احساسی در مورد آینده ندارد؛ آینده باید بخشی از گذشته شود تا او بتواند در آن سهیم گردد، زیرا، تا آن هنگام معلوم می‌شود که انقلاب موفقیت آمیز بوده است یا نه. مرلو-پونتی می‌گوید خوشبختانه خواست خدا همواره روشن نیست و این عدم قطعیت، فرد کاتولیک را تا اندازه‌ای آزاد باقی می‌گذارد تا، به عنوان یک شهروند، به انقلاب ملحق شود و در حرکت پیش‌رونده‌ی تاریخ شرکت جوید، اما، حتی، در این حالت او درخشان‌ترین استعدادهایش را صرف این کار نمی‌کند، زیرا، به عنوان یک کاتولیک، تاریخ برای او اهمیت چندانی ندارد و نسبت به حرکت آن بی‌اعتنا است. «فرد مسیحی برای دستگاه حاکم مایه‌ی دردسر است، زیرا، او همواره جایی دیگر است و هرگز نمی‌توان به او مطمئن بود، اما، فرد مسیحی به همین دلیل باعث ناراحتی انقلابیون نیز می‌شود؛ آنان احساس می‌کنند که او کاملاً با آن‌ها نیست» در نتیجه، او نه یک محافظه کار خوب است و نه یک انقلابی خوب.

▒ توافق با نظریه‌ی بیگانگی هگل و مارکس
▬    فرد مسیحی، چه به عنوان یک محافظه کار و چه به عنوان یک انقلابی، غیرقابل اعتماد است. فقط یک مورد وجود دارد که در آن کلیسا شورش را توصیه می‌کند و آن هنگامی است که دستگاه حاکم قانون الهی را زیر پا می‌گذارد، اما، هرگز دیده نشده که کلیسا به صرف این‌که نظام حاکم ظالم است با آن مخالفت، یا صرفاً به این دلیل که این نظام عادل است از آن حمایت کرده باشد. بر عکس، دیده شده که کلیسا از شورشیان حمایت کرده است، زیرا، آنان از معابد، کشیش‌ها و اموال کلیسا محافظت کرده‌اند. خدا فقط زمانی به طور کامل به زمین می‌آید که کلیسا همان احساس تعهدی را که نسبت به کشیش‌هایش می‌کند نسبت به انسان‌های دیگر نیز بکند و همان تعهدی را که نسبت به معابدش احساس می‌کند نسبت به خانه‌های شهر گرنیکا نیز احساس کند. چیزی به عنوان شورش مسیحی وجود دارد، اما، بسیار محدود است و فقط وقتی بروز می‌کند که کلیسا مورد تهدید قرار گیرد. کلیسا از این جهت که جسارت و دلاوری مؤمنان را فقط برای خود می‌خواهد، این همان چیزی است که نظریه‌های هگل و مارکس در خصوص بیگانگی می‌گوید؛ و این همان چیزی است که خود مسیحیت با آگاهی کامل بیان می‌کند: «هیچ کس نمی‌تواند به دو ارباب خدمت کند». عاشق صادق کسی است که معشوق را بیش از هر چیز دیگری دوست داشته باشد، اما، چون مسیحیان به تجسد نیز ایمان دارند و چون فرض بر این است که تجسد به زندگی‌شان تحرک می‌بخشد، آنان دست کم برای مدتی – می‌توانند تا آن‌جا که انقلابیون می‌خواهند، به آن‌ها نزدیک شوند… شکی وجود ندارد که در این صورت، آنان صداقت درجه دوم دارند، یعنی، این‌که انسان آن چیزی را که فکر می‌کند، بگوید. معلوم نیست چگونه آن‌ها می‌توانند صداقت درجه اول داشته باشند، یعنی، این‌که انسان خودش را از دوپهلویی و ابهام تطهیر کند. دین پدر باعث می‌شود تا کلیسا از امور بشری کناره‌گیری کند. کلیسا با کوچک شمردن عمل اجتماعی، شرور موجود را می‌پذیرد و به سرعت در جست و جوی امتیازاتی برای خودش بر می‌آید. در حالی که موقعیت بشر در عالم، واژگون کردن وضع موجود را به نفع آینده‌ای روشن می‌طلبد، کلیسا شورش را فقط وقتی تأیید می‌کند که خودش مورد تهدید واقع شده باشد. کلیسا شجاعت و دلیری مؤمنان را برای خودش می‌خواهد و بنا بر این، به آن‌ها آزادی کامل نمی‌دهد تا برای پیشرفت تاریخ مبارزه کنند. به عبارت دیگر، کلیسا کاری می‌کند که مؤمنان در حالت تردید و دودلی زندگی کنند. هسته‌ی اصلی نظریه‌ی بیگانگی هگل و مارکس اینجاست. مرلو-پونتی با آنان موافق است که مسیحیت انسان را از جهان و تاریخ بیگانه می‌کند.

▒ مسیحیان و دچار تناقض در گفتار و کردار
▬    اما از سوی دیگر، مسیحیان به تجسد خدا و در نتیجه، به پیشرفت تاریخ معتقدند و بنا بر این، می‌توانند به انقلابیون نزدیک شوند. مسیحیان متعددی را می‌توان مثال زد که از صمیم قلب و با صداقت به هدف و آرمانشان پایبند ماندند. آنان چیزی را گفتند که فکر می‌کردند، اما، مسأله اینجاست که این فقط یک صداقت درجه دوم است. صداقت درجه اول برای مسیحیان ممکن نیست، زیرا، ابهام، دوپهلویی و تناقض جزء ذات مسیحیت است و نمی‌توان آن را از مسیحیت جدا کرد. مسیحیان به سبب اعتقاد به خدای درونی و بیرونی و پیروی از پدر و پسر همواره دچار تناقض در گفتار و کردار هستند. کلیسا گاهی با خدا و بر ضد سزار و گاهی با سزار و بر ضد خداست؛ گاهی با ثروتمندان بر ضد فقرا است و گاهی با فقرا بر ضد ثروتمندان.

▒ عدم اعتماد به مسیحیت و بویژه به مذهب کاتولیک
▬    مرلو-پونتی ادعا می‌کند که به مسیحیت، و بویژه به مذهب کاتولیک، نمی‌توان به طور کامل اعتماد کرد، زیرا، دوپهلو، مبهم و متناقض است. او در آغاز مقاله‌ی «ایمان و حسن نیت» ماجرایی را تعریف می‌کند که در سال ۱۹۳۴ برای جوانی کاتولیک، که ظاهراً، خود اوست، اتفاق افتاد: زمانی جوانی کاتولیک وجود داشت که مقتضیات ایمانش او را به سوی «جناح چپ» سوق داد و این در زمانی بود که دولفوس اولین دولت سوسیال مسیحی اروپا را در اتریش تشکیل داده و کوی کارگران را بمباران کرده بود. یک مجله که دارای گرایش‌های مسیحی بود اعتراضی را برای میکلاس، رئیس جمهور اتریش، فرستاد و مترقی‌ترین فرقه در میان فرقه‌های دینی از این اعتراض حمایت کرد. بعداً برخی از اعضای این فرقه، جوان را به شام دعوت کردند و او سر میز شام با کمال شگفتی از یکی از اعضای فرقه شنید که دولت دولفوس قدرت رسمی است و به همین دلیل حق دارد به زور متوسل شود و کاتولیک‌ها گر چه به عنوان شهروند می‌توانند او را سرزنش کنند، اما، به عنوان کاتولیک چیزی وجود ندارد که به آن اعتراض کنند. جوان کاتولیک به کشیشی که این مطلب را اظهار کرده بود رو کرد و گفت: «این اظهارنظر، عقیده کارگران را درباره‌ی کاتولیک‌ها اثبات می‌کند، یعنی، این‌که در مسایل اجتماعی هرگز نمی‌توان به طور کامل به آن‌ها اتکا کرد». از نظر مرلو-پونتی کسی که از طریق امکانات خلاق و آزاد خویش می‌کوشد تا به معنا، حقیقت، ارزش و تاریخ تحقق بخشد، نمی‌تواند در این راه به کلیسا به عنوان متحد ثابت قدم اتکا کند. هنگامی که اهداف مذهب کاتولیک به طور اتفاقی با اهداف بشری هماهنگ شود، می‌توان از این مذهب استفاده کرد، اما، باید مراقب بود، زیرا، مسیحیت به زندگی، فکر، آرمان‌ها و تاریخ بشر خیانت می‌کند. رویدادها در طول تاریخ اثبات کرده‌اند که مسیحیت، حتی، هنگامی که انسان‌ها را رها نمی‌کند، آنان را مبهوت و متحیر باقی می‌گذارد. همه‌ی این‌ها ناشی از اعتقاد این دین به خدای درونی (دین پدر) و خدای بیرونی (دین پسر) است.

▓ ۷. تفسیر دنیوی مرلو-پونتی از دین
▬    مرلو-پونتی پس از کنار گذاشتن مسیحیت و دین، به عنوان امری الهی، دست به تفسیری سکولار و دنیوی از دین می‌زند و می‌گوید دین دیگر یک امر مفهومی یا یک ایدئولوژی نیست، بلکه جنبه‌ای از تجربه‌ی زندگی در میان انسان‌های دیگر است. «ابتکار مسیحیت، به عنوان دین مرگ خدا، این است که خدای فیلسوفان را رد کرد و از خدایی خبر داد که وضعیتی بشری به خود می‌گیرد». مسیحیت هبوط آدم را رویدادی نامطبوع نمی‌داند و معتقد است که جهانی عاری از عیب و نقص، جهان چندان خوبی نیست و خلقت که باعث شد وجود از کمال و خودکفایی اولیه‌اش تنزل کند، ارزشمند است. این نشان می‌دهد که مسیحیت سرسخت‌ترین مخالف امور نامتناهی است و به امور متناهی و دنیوی توجه دارد. بنا بر این، «نقش دین در فرهنگ، نقش یک اصل جزمی یا، حتی، یک ایمان نیست، بلکه نقش یک فریاد است». دین فریادی است برای یک جهان بهتر، و تأثیرگذاری آن فقط در همین امر نهفته است. او در مقاله‌ی «مارکسیسم و فلسفه» اظهار می‌کند که نباید معنای بشری دین را انکار کرد، بلکه باید بر جنبه‌ی بشری و اجتماعی آن تأکید کرد. اگر دین را به منشأها و حقیقتش بازگردانیم چیزی جز «روابط واقعی انسان‌ها با یکدیگر و با طبیعت» نیست. ما باید درک درستی از دین را جایگزین درک نادرستی از آن کنیم. آن‌چه دین به آن اهمیت می‌دهد رابطه‌ی موهوم انسان‌ها در جهان دیگر نیست، بلکه رابطه‌ی واقعی انسان‌ها در این جهان است. مسأله، فهمیدن دین است و به عنوان کوشش واهی انسان برای دوباره متصل کردن انسان‌ها در جهانی دیگر و جایگزین کردن این رابطه‌ی موهوم با رابطه‌ی واقعی در این جهان … دین بیش از یک ظاهر توخالی است؛ دین پدیده‌ای است که بر روابط میان انسان‌ها استوار است. فقط با وارد شدن در این روابط است که آن به عنوان یک دین مجزا ناپدید می‌گردد. ایمان واقعی باید با حسن نیت همراه باشد. ایمانی که با فدا کردن حسن نیت و صداقت به دست آمده باشد «ایمانی مرده یا فرقه‌ای» است. «ایمانی که کاملاً عاری از صداقت است به بندگی یا دیوانگی صرف تبدیل می‌شود». مؤمنانی که از صداقت و حسن نیست نسبت به انسان‌های دیگر بهره‌ای ندارند فریبکار و نیرنگ‌بازند. ایمانی که از توهمات پاک و با صداقت همراه شده است، انسان‌ها را به یکدیگر نزدیک می‌کند. آیا ایمانی که از توهماتش پیراسته شده است، همان حرکتی نیست که ما را به دیگران و زمان حال ما را به گذشته‌ی ما متحد می‌کند و ما به وسیله‌ی آن کاری می‌کنیم که هر چیزی معنا داشته باشد و گفتگوی آشفته‌ی جهان را با کلامی قاطع به پایان می‌رسانیم؟ این دقیقاً کاری است که قدیسان و قهرمانان انقلاب‌های گذشته همواره انجام داده‌اند – هر چند که کوشیدند باور کنند که در نبردشان از قبل در آسمان یا در تاریخ پیروزند. انسان‌های امروز از این حمایت برخوردار نیستند. قهرمان معاصر شیطان نیست؛ او، حتی، پرومتئوس نیست؛ او انسان است. مرلو-پونتی می‌گوید هگل در دوران جوانی که هنوز بر روابط میان انسان‌ها به عنوان مبنای تاریخ، تأکید می‌کرد به این نظر معتقد بود و آن را در جمله‌ای با معنا که نشانه‌ی تفسیری دنیوی از دین است این‌گونه بیان کرد: «خواندن روزنامه‌ی صبح دعای صبح فرد واقع‌گراست». هسته‌ی بشری دین، که از نظر مرلو-پونتی محتوای مابعدالطبیعی مارکسیسم نیز هست، عبارتست از این‌که انسان‌ها که زمانی زیر سلطه طبیعت بودند، مسؤولیت طبیعت را بر عهده گیرند، ساختارهای جامعه را بشکنند و از طریق عمل، به «حکومت آزادی» یا، به تعبیر هگل، به «تاریخ مطلق» برسند.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.