حامد دهخدا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ خود مدرن شدن و نهادهای زندگی مدرن به سنتهایی بدل میشوند که براساس قواعد درونی مدرنیت مورد تردید همواره قرار میگیرند. در واقع، مدرن شدن در معنای واقعی کلمه، نوعی گریختن از خود سنت مدرن بودن را ایجاب میکند. این تضاد هم در سطح افراد، هم در سطح گروهها، و هم در سطح نهادها و اجتماعات بزرگ رخ میدهد. به عبارت دیگر، هر یک از افراد از برخی وجوه مدرنیت منافع کوتاه مدتی را نصیب میبرد و در عین حال، با برخی وجوه دیگر مخالف است و از جهت تضاد منافعی که در جریان این امر رخ میدهد، نوع تازهای از درگیریها و نارضاییهای اجتماعی خرد و در عین حال، فراوان پدید میآید؛ طوری که در کوچه و خیابان گمان میرود که «مردم با هم دعوا دارند» .
▬ پیچیدگی جهان نو چندبعدی، بر تمام خطمشیهای فرد سایه میافکند و دامنهی شکافهای اجتماعی را به عمق فردیت افراد میکشاند. در واقع، کشمکش مذکور نه تنها در میان افراد، بلکه در درون خود فرد نیز ملاحظه میشود. این پیچیدگی بر تمامی خط مشیهای معیار فرد، نه تنها در فعالیت فردیاش، بلکه به همان سان در آگاهی او نیز تأثیر میگذارد. برنامههای دستهبندی امور که زندگی روزمره بر پایهی آنها سامان یافته است، میبایستی که دم به دم به منظور رویارویی با خواستهای افراد متغیر و پیچیده به کار گرفته شوند. نتیجه، باز هم تنش و بیهودگی و در موارد حاد احساس بیگانگی با دیگران است. در بسیاری از موارد این احساس حاد را در رفتار جوانان طبقهی متوسط میتوان دید.
▬ به علاوه، فرد به دلیل وجود نسبیت بیمهار، نه تنها در معرض تهدید بیهودگی در جهان کار خویشتن است، بلکه همچنین، در بخشهای گستردهی مناسباتش با دیگر مردم نیز معنایی نمییابد. پیچیدگی و فراگیری این جهانبینی نو، روابط اجتماعی را بیش از پیش برای فرد دشوار میکند. ساختار روابط اجتماعی به عنوان یک کل، گرایشی به سوی گنگی دارد. حتی، در تجربهی هر روزهی فرد دیگران در مقام کارگزاران نیروها و جماعاتی پیدا میشوند که او، فاقد ادراک از آنهاست؛ مدام گمان میکند که دیگران عاملان خودانگیختهای هستند که به نمایندگی از نیروهایی اسرارآمیز در کار تخریب وی هستند. ناخرسندی ناشی از دیوانسالاری نهادهای بزرگ و امور اداری شبیه همین است. فرد احساس نمیکند که عملاً در ترتیبات اداری اسیر است در حالی که این ترتیبات برای تسهیل کار او پدید آمدهاند. وی گمان میکند که آزادانه میتواند از فلان تکنولوژی استفاده کند یا نکند یا میتواند نحوه این استفاده را مشخص نماید (هر چند که انسان مدرن تا اندازهی زیادی از چنین آزادی عمل تصوری برخوردار نیست) ، اما، همین فرد آشکارا خود را حداقل تا آنجا که به زندگی اجتماعیاش مربوط است در چنبرهی تکنوکراتها و بوروکراتها میبیند. پس، تکنوکراسی و بوروکراسی نسبت به عقلانیت تکنولوژیک این تفاوت را دارد که خلأهای ناشی از تکنوکراسی را خود افراد متوجه میشوند و خود را آشکارا تحت فشار آن میبینند. پس، فرد به اقرب احتمال از جانب دیوانسالاری یکی از سنگینترین ضربات را متحمل میشود. در مورد جامعهی خودمان طی یک بررسی میتوانیم دریابیم که دو رئیسجمهور اخیر در دورههای اول و دوم صدارت خود میزان زیادی از اقتدار کاریزماتیک را دارا بودهاند. عالیجناب اکبر هاشمی رفسنجانی و عالیجناب سید محمد خاتمی در دورههای اول صدارت خود محبوبیت قابل ملاحظهای داشتند، اما، هر دو در دورهی دوم با کاهش سنگین محبوبیت مواجه شدند. بخش مهمی از این کاهش محبوبیت، به کشف حضور پررنگ بوروکراتهایی مانند مرحوم محسن نوربخش مربوط میشود (به رغم احمدینژاد که فاصله خود با بوروکراتها و ”عقلا“ را حفظ کرد، و به رغم فشار تحریمها بر رأی دهندگان، همچنان محبوبیت خود را در سطح بالایی حفظ کرد، هر چند که در انتخابات اخیر نمایندهای نداشت که توش و توانش را به نمایش بگذارد).
▬ در واقع، پس از مدتی، مردم متوجه میشدند که رئیسجمهوری که حلال مشکلات گمان میشد، خود تحت سیطرهی بوروکراتهایی است که گاه وی را وادار میکنند تا علیه منافع ظاهری مردم (مانند سطح رفاه) دست به اقدام بزنند. نخستین و مهمترین جایگاه دیوانسالاری، پهنهی سیاسی است و اینجاست که ناخرسندی به اشد وجه جلوه میکند. از آغاز انقلاب تاکنون، مردم به نحوی فزاینده نسبت به حکومت و نهادهای آن احساس «بیگانگی» میکنند، چرا که، سیطرهی بیش از پیش بوروکراتها از کابینهی دوم مهندس موسوی به بعد باعث شده است تا کلمات سادهی امام سید روحا… خمینی یا مقام معظم رهبری آیها… سید علی خامنهای، با کلمات بوروکراتهایی که از اصطلاحاتی قلمبه استفاده میکنند، جایگزین شود.
▬ برخی تحلیلگران گمان میکنند که لایههای گستردهای از مردم ایران، زندگی سیاسی ناشناخته و آبزیرکاهی و نامفهوم و غیرقابل درکی دارند؛ به عبارت دیگر، این تحلیلگران نمیفهمند کار از کجا عیب دارد. تمامی نهادهای عمدهی جامعهی جدید ما و تحلیلگران گنگ جامعه ما، به «انتزاع» تبدیل شدهاند، و با مردمی که ناکارآمدی آنها را به چشم میبینند، با زبان نمودار و آمار نامفهوم سخن میگویند تا «دهن آنها را ببندند» و آنها را قانع کنند که «همه چیز سر جایش است». این نهادها و تحلیلگران، همچون جوهرهای رسمی و مهجورند که یا برای مردم معنای اندکی دارند یا بیمعنایند، چندان که آنها را نمیتوان در تجربهی زندگی فردی متحقق دانست.
مآخذ:...
هو العلیم