برداشت آزاد از دکتر محمد علی موحد؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ مسیحیت به چشم تحقیر در جهان فانی مینگریست. مسیحی پاک دین به جلال و شکوه بیپایان ملکوت خداوند جلیل میاندیشید و از پرداختن به حقارتهای زندگی خاکی ابا میورزید و زخارف دنیوی و ثروت و مالکیت را مبغوض میداشت. نیچه مسیحیت را روایت عامیانهای از ایدئالیسم افلاطونی میخواند. فقه و قانون هم در ترازوی مسیحیت ناب وزنی نمیآورد. اگر چه این تلقی با جوهر تعالیم مسیحیت سرشته بود، ولی، جامعهی مسیحی عملاً نمیتوانست به استلزامات آن گردن نهد. جامعه نمیتوانست خود را از قانون مستغنی بداند. حقوق طبیعی در نظر این متفکران حقوق الهی یا حقوق وابسته به فطرتِ انسانی و بالنتیجه حقوقی ثابت و جاویدان بود که بر تمام رسوم و آداب و بند و بستها و قول و قرارهای بشری حکومت میکرد. مبنای مسیحیت بر دین یهود بود و یهودیان به چشم حرمت در قانون مینگریستند و آن را تفسیر و تبیینی از احکام الهی در روی زمین تلقی میکردند. فلسفهی رواقی که اندیشهی قانون و حقوق طبیعی را از یونان به ارث برده بود، حتی، بر وسعت و غنای این اندیشه افزوده و به دو نوع قانون قائل شده بود: قانون بلدی خاص هر شهر و قانون فراگیرتر و عمومیتر دیگری برای جهان شهر.
▬ امبروز و جروم و آگوستین سه قدّیس از اعاظم آبای کلیسا بودند که هر سه پس از پیروزی مذهب کاتولیک در اواخر قرن چهارم میلادی میزیستند و هر سه تن از توجه به «سیاستِ عملی» احتراز داشتند. تعلیم مهم آگوستین در «شهر خدا» جدایی کلیسا از دولت است. کلیسا نه تنها با دولت، بلکه با همهی علوم دنیوی مخاصمت مینمود و اشتغال به این امور را حجاب چهرهی روح و آفت خلاص و رستگاری میدانست. این وضع تا قرن یازدهم ادامه داشت.
▬ دوران ظهور اسلام در نیمهی اول قرن هفتم میلادی بود که در ظرف مدت کمتر از بیست سال پس از رحلت پیغمبر (ص) کارِ امپراتوری بزرگ ساسانی را یکسره کرد و امپراتوری روم شرقی (بیزانس) را از ایالتهای حاصلخیز و پربرکت آن در سوریه و فلسطین و الجزیره و مصر و شمال افریقا بیرون راند. متفکران عالم اسلام از آسیای مرکزی تا اندلس در طول دوران قرون وسطی مشعل دانش را فروزان نگاه داشتند.
▬ اینک روشن شده است که مسلمانان تمام آثار اصیل ارسطو و نیز بسیاری از شروح و تفاسیر پیروان او و بویژه نو افلاطونیان را به عربی ترجمه کرده بودند. آنچه مسلم است نوشتههای سیاسی افلاطون به عربی ترجمه شده و پیشکسوتان فیلسوفان مسلمان مانند کندی و فارابی بحث دربارهی سیاست را شروع کردهاند، ولی، نسلهای بعدی فیلسوفان بحث را پی نگرفته و علاقهای به بسط و توسعهی آن نشان ندادهاند. چرا چنین شد پرسشی است که پاسخ روشنی برای آن نداریم.
▬ از میان آثار فارابی، دست کم هفت رساله به بحث از موضوعات سیاست اختصاص دارد. فارابی، اجتماعات بشری را به سه گروه کوچک، میانه و بزرگ تقسیم میکند. این تقسیمی است از نظر بزرگی و کوچکی اجتماع که در اصطلاح فارابی «مدینه» نامیده میشود. توجه عمدهی فارابی به سیاست معطوف به کمال روحی و سعادت معنوی انسان است. برداشتهای او در این زمینه متأثر از آثار افلاطون و ارسطو است که البته، با عنایت به مباحث و اصطلاحات رایج در عالم اسلام عرضه میشود. مدینهی فاضلهی فارابی هرمی است که در رأس آن قانونگذاری با تمامِ اختیارات قضایی و اجرایی قرار دارد و قاعدهی هرم از طبقهای تشکیل شده است که اجزای آن همه خادم محضاند.
▬ باید این نکته را به یاد داشت که مسألهی امامت و خلافت، نخستین بحثی بود که بلافاصله پس از رحلتِ پیغمبر (ص) در میان مسلمانان مطرح شد و جدال و نزاع بر سر آن طی قرنها ادامه یافت. شاید از همینروست که فیلسوفان مسلمان نوعاً رغبتی به پیگیری بحثِ سیاست و کشورداری نشان ندادهاند؛ و شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که بحث اخلاق و سیاست از دفتر فلسفه یکسره حذف شد.
▬ «مدینهی» مورد نظر ابن سینا از سه گروه یا طبقه تشکیل میشود: کارگزاران، پیشهوران و نگهبانان. ابن سینا دربارهی هیچ یک از این طبقات به تفصیل نمیپردازد. هر کس باید به نوعی در ساختارِ اجتماع سودمند باشد. در مدینهی ابن سینا خبری از طبقات کشاورز و دامدار نیست. ظاهراً، این امور دون شأن اهل مدینه به شمار میآیند و بر عهدهی روستاییان و چادرنشینان گذاشته شدهاند، اما، در مدینه گروهی هم هستند که جزو طبقات شهروند از آنان نام برده نمیشود و آنان غلامان و بردگانیاند که خدمت اهل مدینه را بر عهده دارند. زن در مدینهی ابن سینا نیازی به کسب و کار ندارد، زیرا، هزینهی او بر عهدهی مرد است. بودجهی مدینه که ابن سینا آن را «وجه مال مشترک» میخواند از سه منبع تأمین میشود: مالیات بر درآمد، جریمهها و غنیمتها. مال مشترک مدینه باید در مصالح مشترک شهروندان صرف شود. باید جانب اعتدال رعایت گردد. تکلیف بسیاری از مسائل بویژه در مورد معاملات باید از طریق اجتهاد معین شود. احکام جزایی باید تابع شدت و ضعف جرایم باشد. آنچه نظام مدینه را به فساد میکشاند مستلزمِ مجازاتهای سخت است. در مورد جرایمی که جنبهی شخصی دارد و آسیبِ آن به خود انسان میرسد کیفر تأدیبی سبکتر لازم میآید و آنچه مسائل مربوط به اخلاق و عادات است کلاً مقتضی اعتدال و میانهروی میباشد. میانهروی در شهوت را عفت گویند و میانهروی در غضب شجاعت است. میانهروی در کار عقل را هم حکمت مینامند و عدالت آن است که این سه فضیلت در یک جا جمع شود.
▬ غزالی هم عدالت را جمع میان سه فضیلتِ عفت و شجاعت و حکمت میداند. تعبیر دیگر او دربارهی عدالت انقیاد و فرمانبری دو قوهی شهوت و غضب از قوهی تفکر و عقل است. غزالی کشوری را در نظر دارد با دولتی اقتدارگرا: پادشاهی بصیر و قاهر، ارتشی نیرومند و سر به فرمان، و رعیتی ضعیف و منقاد. این شرایط که در یک جا جمع شود میگویند عدالت در کشور برقرار است. غزالی میگوید که علم فقه عهدهدار بیان قانون است.
▬ ابنخلدون خود را واضع و مبتکر علمی میداند به نام «عمران» و مقصودش از عمران همان است که در اصطلاح حکما «مدینه» نامیده میشود. موضوع علمی که ابنخلدون درصدد بنیانگذاری آن است اجتماع بشری و قوانین حاکم بر تحولات آن است که در تأسیس و پیشرفت کار دولتها، یا ضعف و فتور و فروپاشی آنها مؤثر میافتد. او در بحث خود به مناسبات اجتماعی و اقتصادی حاکم بر اجتماعات بشری میپردازد و برآمدهای سیاسی آنها را بررسی میکند. ابنخلدون میگوید دولت خود یک «بازار بزرگ» یا «بازارِ مادر» است. ثروت کشور میانِ رعیت و سلطان یک جریان دَوَرانی پیدا میکند. ابنخلدون به جای آن که به تعریف عدالت بپردازد از ظلم سخن میگوید. ظلم دستاندازی به آن پنج مصلحت اصلی اجتماع یعنی، دین، نفس، عقل، نسل و مال مردمان است. قانون یا شرع وظیفهی حفظ و حمایت این پنج مصلحت اصلی را بر عهده دارد. تجاوز به حریم هر یک از این پنج مصلحت اختلال کار اجتماع و دولت را به دنبال میآورد. ابنخلدون شاید نخستین کسی باشد که روی ارزشِ مالی کار انگشت نهاده است. ابنخلدون متذکرِ این معنی هست که سلاطین مسلمان احکام شریعت را هم نادیده نمیگیرند و بنابراین قوانینی که اجرا میکنند ملغمهای از احکام شرع و اخلاق و قوانین طبیعی و آداب و رسوم و سنت و رویهی به جا مانده از گذشتگان است.
▬ به نظر سنت آکویناس شرع یا قانون الهی برترین قوانین است و باید بر کلیهی مقررات موضوعهی بشری حکومت کند. دسترسی کامل و تمام بر این قانون جز از طریق وحی میسر نیست، ولی، عقل بشری میتواند نه همه، بلکه پارهای از آن را دریابد. آکویناس در مورد احکام حقوق طبیعی به عناوین اولیه و عناوین ثانویه قائل است. آکویناس برخلاف اسلاف خود دولت را به چشم پدیدهای شرّ و ناخجسته نمینگرد، بلکه در وجود دولت پرتوی- هر چند ناقص- از قدرت خداوند مییابد که وظیفهی جلوگیری از هرج و مرج و تأمین مصلحت عام را بر عهده دارد و از همین رو قیام در برابر حاکم جائر و کشتن او را جایز نمیشناسد؛ اگر چه عزل و نصب حاکم را اصولاً حق مردم میداند. عقیدهی سنت آکویناس دربارهی احکام الهی به عقاید معتزله در اسلام نزدیک است، اما، حقوق موضوعه مکمل حقوق طبیعی است. قانون طبیعی ضوابط و اصول را معین میکند و وظیفهی تفریع و تحدید بر عهدهی قانون موضوعه است. قانون طبیعی تنها قواعدی کلی را مقرر میدارد و بیش از این وارد جزئیات نمیشود. پس، در حقوق طبیعی جنبههای کلی و مبهم و ناروشن وجود دارد که عقل عملی انسان آنها را کشف میکند و احکام مناسب برای آنها مقرر میدارد. فطرت و عقل و شرع هر سه از یک مبدأ واحد الهی سرچشمه میگیرند و بنابراین همسو و سازگار هستند.
▬ در اواخر قرون وسطی، اروپا از راه ترجمههای عربی آثار منسوب به ارسطو با اندیشههای متفکران یونان زمین آشنایی یافت و بر آن شد که آن اندیشهها را با تعالیم مسیحیت وفق بدهد. کار ترجمه از عربی و یونانی به عبری و از عبری به لاتینی رونق یافت. تپش و هیجانی عظیم در همه سو پدیدار آمد.
▬ رنسانسی که در قرن دوازدهم میلادی روز به روز گسترهی نفوذ خود میافزود از اواسط قرن سیزدهم میلادی به رکود گرایید و این وضع تا اواسط قرنِ پانزدهم میلادی ادامه یافت. در اواخر قرن سیزدهم میلادی چنان مینمود که جهان اسلام دیگر بار سر بر میدارد. بیتالمقدس باز به دست مسلمانان افتاد. فتوحات مسیحیان در اسپانیا متوقف گشت. صلیبیها ناگزیر شدند که استانبول را رها کنند و به حکام بیزانسی آن باز سپرند. جنگهای صلیبی از اواخر قرن یازدهم تا اواخر قرن سیزدهم ادامه داشت. در همان ایام در جنوب اروپا (پادشاهی ناپل) هم تب یهودیکشی بالا گرفته بود. در قرن چهاردهم میلادی نهضت یهودی ستیزی سرتاسر اروپا را فرا گرفت.
▬ در اواخر قرن دوازدهم میلادی یک رشته مذاهب الحادی در شمال ایتالیا و جنوبِ فرانسه شیوع پیدا کرد. مهمترین و قویترین این حرکتها که مایهی نگرانی و وحشت کلیسای رُم گردید، به نهضت البیگاییان معروف است. پیروان آن خود را کاتار یعنی، ناب میخواندند. عقاید آنان ریشهی مانوی داشت. مانویان کاتار قائل به ثنویت بودند و نزاع میان خیر و شر، خدا و شیطان، نور و ظلمت، روح و جسم را جنگی ابدی میدانستند که از سحرگاه آفرینش آغاز شده و تا پایان دهر ادامه دارد. مانویان مردمی سخت زهد پیشه بودند.
▬ در آخرین سال سدهی دوازدهم میلادی پاپ اینوسان سوم الحاد را بزرگترین خیانت غیرقابل بخشش خواند و مبارزهی قطعی با کاتارها را در دستور کارِ کلیسا قرار داد. بسیج عمومی بر ضد بد مذهبان آغاز گشت و برای نجاتِ مسیحیت از بدعت و ضلالت به اعلان جهاد متوسل گشتند. محاکم معروف انگیزیسیون (تفتیش عقاید) در همین جریانِ قلع و قمعِ مبتدعان به وجود آمد. این محاکم تقریباً، در سرتاسر اروپا- به استثنای انگلستان- دایر گردید. تفاوت اصلی این محاکم با دادگاههای عادی دیگر در سیستمِ بازجویی آن بود. دادگاه سرّی بود. مأموران خفیهی دستگاه تفتیش عقاید در همه جا بودند و گزارشهای آنان بود که مبنای تعقیب متهمان قرار میگرفت.
▬ شرط عدالت در مورد گواهان رعایت نمیشد، و معمولاً، به شهادت اشخاصِ فاسق و فاسد، حتی، شهادت اطفال- ترتیب اثر قائل میشدند. متهم از حق تعیین وکیل برخوردار نبود. شکنجه در مورد شهودی که به نفع متهم شهادت میدادند اجرا میشد. این محکمهها نه تنها قلع و قمع مبتدعان و شورشیان، بلکه خفه کردن و حذف همهی دگراندیشان را میخواستند. پیداست که مصادرهی اموال درآمد بیدردسر و سرشاری نصیب کلیسا میکرد و دستاندکاران این محاکمهها نیز از برکات آن متنعم میگشتند.
▬ در اسپانیای اسلامی مسلمان و یهودی و مسیحی در کنار هم زندگی میکردند، و مروّت و مدارا در میان آنان حکمفرما بود، اما، چون حکومت مسلمانان برافتاد و مسیحیان، قدرت فائقه را به دست آوردند، کمکم تب ضد اسلامی همه را فرا گرفت. در سال ۱۴۷۸ م ملکه ایزابل کاستیل از پاپ سیکستوس چهارم اجازه خواست تا با ایجاد محکمهی انگیزیسیون کسانی را که از عهدهی اثبات وفاداری و التزام عملی خود به دین مسیح برنمیآیند به مجازات برساند. داستانهای انگیزیسیون موی بر اندام آدمی راست میکند. اینها خشونت مذهبی است که اروپا را فرا گرفته بود.
▬ در رنسانس اروپا از سال ۱۵۰۰ میلادی به بعد دستاندرکاران اقتصاد و سیاست و جنگ دوش به دوش هم و دست در دست هم حرکت میکردند. در مشرق زمین معمولاً، بازرگانان خود را از گیر و دار جنگ و ستیز نظامی دور نگاه میداشتند. در خلال دو قرن شانزدهم و هفدهم وضع دنیا یکسره دگرگون گشت. جهانِ خشکیمدار در طول آن دو قرن به جهانی دریامدار تبدیل شد.
▬ در جریان رنسانس و نهضت اصلاحگرایی بتدریج از تأکید بر جنبهی الهی کاسته میشود و بحثها بیشتر بر جنبهی عقلانی مستقل از مذهب حقوق متمرکز میگردد. از اواسط قرن یازدهم تا اواسط قرن سیزدهم حرکت و غلیانِ اجتماعی عظیمی در اروپا مشاهده میشد. پاپ دو ادعا داشت. یکی آن که امور روحانی و مذهبی جوامع مسیحی، در وسیعترین و فراگیرترین تفسیر آن، باید کلاً به دست کشیشان باشد. دوم آن که کلیسا به لحاظ سیاسی سلطنتی در بالا سرِ همهی سلطنتها شمرده شود و تقدّم و اولویت او بر همهی پادشاهان دیگر مسجّل گردد.
▬ پس، کلیسا مدعی داشتن حقوق مطلقهی حکومت بود، اما، پادشاهانی که عملاً بر مسند قدرت تکیه زده بودند طبعاً زیر بار آن ادعا نمیرفتند. مدعیانِ قدرت در هر دو باب (کلیسا و سلطنت) مطلقطلب و تمامخواه بودند. لوتر (۱۴۸۳- ۱۵۴۶ م) در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷ م مدّعای خود را در باب توبهی گناهکاران و بخشایشگری کشیشان بر دروازهی کلیسای ویتنبرگ نصب کرد. خلاصه و لبّ ِمدّعای او آن بود که عفو و آمرزگاری کشیشان اگر چند میتواند گناهکار را از مجازاتهای دنیوی که به حکم کلیسا مقرر میشود مصون دارد، اما، نمیتواند او را از عواقبِ معصیت و عذاب اخروی نجات دهد. مسیحی راستین میبایست نه یکبار توبه کند، بلکه باید سراسر زندگی خویش را در حالِ توبه و انابه باشد. بگو مگو دربارهی عقاید لوتر در میان اصحاب کلیسا بالا گرفت. لوتر پاپ را دجال و دستگاهِ او را ساختهی دست شیطان میخواند و عنوان آخرین کتابِ او که یک سال پیش از مرگش انتشار یافت از استواری او بر این عقیده خبر میداد.
▬ لوتر به برکت حمایت پادشاهان از شکنجه و اعدام مصون ماند و به اجلِ طبیعی درگذشت. در رویارویی کلیسا با اصلاحطلبان، پادشاهان جانب اصلاحطلبان را گرفتند. خانها و فئودالها و قدرتهای محلی کوچک از کلیسا حمایت مینمودند. شهرها هوادار شاه بودند و روستاها هوادار پاپ؛ و چنین بود که کمکم پای تودهی مردم هم در میان کشیده شد. ماحصل مطلب آنکه اصلاحگری دینی سلطهی کلیسا را سخت متزلزل ساخت و به خرد قدرت و اعتبار بخشید و تجربهی شخصی و مسؤولیت فردی را کلید رستگاری دانست. آن سدهها را دوران طلایی حقوق طبیعی نامیدهاند. این دوره مقارن است با دورانی از تاریخ ایران که از اواخرِ سلطنت امیر تیمور گورکان تا روی کار آمدن سلسلهی قاجار در اواخر قرن هجدهم امتداد یافته است.
▬ این روشِ شناخت متکی بر مشاهده و تجربه که اعتبار خود را از آن روزگار تاکنون، ادامه داده البته، چنان نیست که ما را به ارزشهای قطعی و مطلق و لایتغیر راهبری کند. هرگاه که عقلِ تجربی در آزمونهای مستمرّ خود به نتیجهی دیگری برسد آن را جانشینِ یافتههای پیشین خود میکند. اکنون، کاروان فهم و ادراک انسانی در آغاز قرن بیست و یکم هنوز در همین مسیر پیش میرود و تقلای پایانناپذیر عقلانیت در تکرار و تجدید آزمونها و تصحیح یافتهها بر همین نمط ادامه دارد.
مآخذ:...
هو العلیم