فیلوجامعه‌شناسی

تأمل‌درحکمت‌فرهنگ‌عامه: ”از کیسه‌ی خلیفه می‌بخشه“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از آریاادیب؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    هر گاه کسی گشاده دستی کند و از مال و دارایی دیگری بذل و بخشش نماید، این اصطلاح را درباره‌ی او به کار می‌برند.
▬    خلیفه‌ی مورد نظر در این اصطلاح کسی نیست جز خلیفه هارون‌الرشید و آن که از کیسه‌ی وی بذل و بخشش نموده است وزیر ایرانی او جعفر برمکی می‌باشد.
▬    پیرامون رویداد مربوط به این اصطلاح در کتب «داستان‌های امثال» تألیف مرتضویان، «از عرب تا دیالمه» و «تاریخ تمدن اسلام» نوشته‌ی جرجی زیدان داستانی آمده است که کوتاه شده‌ی آن چون این است: عبدالملک بن صالح، از امیران و بزرگان خاندان بنی عباس بود که مردی فاضل و دانشمند و پرهیزگار بود. وی پیش از به خلافت رسیدن هارون‌الرشید به فرمان هادی، خلیفه‌ی وقت، حکومت موصل را در اختیار داشت، ولی، پس از دو سال، در زمان خلافت هارون‌الرشید بر اثر بدگویی مخالفان، از حکومت بر کنار و در بغداد منزوی و خانه نشین شده بود. وی چون دستی گشاده داشت، پس از چندی مقروض گردید. ولی، عزت نفس، مانع از آن بود که وی از هر مقامی درخواست کمک نماید. از سوی دیگر، چون از بلند طبعی و سخاوتمندی جعفر برمکی، وزیر مقتدر هارون‌الرشید آگاهی داشت، و می‌دانست که جعفر مردی فصیح و دانشمند است و قدر فضلا را به‌تر می‌داند، نیمه شبی که بغداد و بغدادیان در خواب بودند، با چهره‌ی بسته و ناشناس راه خانه‌ی جعفر برمکی را در پیش گرفت و اجازه‌ی ورود خواست. اتفاقاً در آن شب، جعفر برمکی با جمعی از خواص و محارم خود بزم شرابی ترتیب داده بود.
▬    هنگامی که پیشخدمت مخصوص سر در گوش جعفر کرد و گفت: عبدالملک بر در سرای است و اجازه‌ی حضور می‌طلبد. جعفر وی را دوست صمیمی خود عبدالملک که اغلب اوقات خود را در مصاحبت وی می‌گذراند، پنداشته و اجازه ورود داد. هنگامی که عبدالملک صالح وارد شد و جعفر برمکی او را دید، چنان منقلب شد که از جای خود جهید و بر پا ایستاد. می‌گساران باده بریختند و گل عذاران به پشت پرده گریختند، رامشگران نیز دست از چنگ و رباب برداشتند، و پا به فرار گذاشتند.
▬    عبدالملک چون پریشان حالی جعفر بدید با کمال خوش‌رویی در کنار بزم نشست و فرمان داد تا مغنیان بنوازند و ساقیان جام شراب را در گردش آورند. جعفر، پس از ساعتی، اشاره کرد تا بساط شراب را برچیدند و همه‌ی حضار را مرخص نمود. سپس، بر دست و پای عبدالملک بوسه زد و گفت: از این که بر من منت نهادی و بزرگواری کردی بی‌نهایت شرمنده و سپاسگزارم.
▬    اکنون، در اختیار تو هستم. هر چه بفرمایی به جان خریدارم. عبدالملک پس از شرح مقدمه‌ای حال خود باز گفت و از جعفر برمکی درخواست یاری و استمداد نمود. جعفر بی‌درنگ و با گشاده رویی این درخواست و چند درخواست دیگر عبدالملک را برآورده نمود و صبح آن شب عبدالملک در حالی که قلبش مالامال از شادی و سرور بود خانه‌ی جعفر را ترک گفت.
▬    بامدادان، جعفر برمکی هم‌چون هر روز، به دارالخلافه رفت، و به حضور هارون‌الرشید بار یافت. خلیفه با کنجکاوی، نظری به جعفر انداخت و گفت: پیداست که امروز خبر مهمی داری. جعفر گفت: آری امیرالمؤمنین، شب گذشته عموی بزرگوارت عبدالملک صالح به خانه‌ی من آمد و تا صبح با یکدیگر گفتگو کردیم. هارون‌الرشید که نسبت به عبدالملک بی‌مهر بود با غضب گفت: این پیر سالخورده هنوز از ما دست بردار نیست. قطعاً توقع نابجایی داشته است. جعفر با خونسردی پاسخ داد: اگر ماجرای شب گذشته را به عرض برسانم، امیرالمؤمنین خود به گذشت و بزرگواری این مرد شریف و دانشمند اذعان خواهند کرد. آن گاه داستان بزم و شراب و حضور غیر مترقب عبدالملک و سایر رویدادها را مفصلاً شرح داد. خلیفه با شنیدن سخنان جعفر بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: از او خوشم آمد و آن چه کینه از وی در دل داشتم یکسره زایل گردید.
▬    جعفر برمکی چون خلیفه را بر سر نشاط دید به سخنانش ادامه داد و گفت: ضمن گفتگو معلوم شد که پیرمرد در این اواخر، مبلغ قابل توجهی مقروض شده است که دستور دادم قرض‌هایش را بپردازند. هارون‌الرشید به شوخی گفت: قطعاً از کیسه‌ی خودت! جعفر با لبخند گفت: «از کیسه‌ی خلیفه بخشیدم»؛ چه، عبدالملک عموی خلیفه است، و حق نبود از بنده چون این جسارتی سر بزند. هارون‌الرشید که جعفر برمکی را چون جان دوست می‌داشت، چیزی نگفت و با تقاضایش موافقت کرد. جعفر دوباره سر برداشت و گفت: چون عبدالملک دستی گشاده دارد و مخارج زندگی‌اش زیاد است، مبلغی هم برای تأمین آینده‌ی وی حواله کردم. هارون‌الرشید به شوخی گفت: این مبلغ را حتماً از کیسه‌ی شخصی بخشیدی. جعفر پاسخ داد: چون از اعتماد کامل برخوردار هستم «از کیسه‌ی خلیفه بخشیدم». هارون‌الرشید لبخندی زد و گفت: این را هم قبول دارم، به شرط آن که دیگر گشاده دستی نکرده باشی. جعفر گفت: امیرالمؤمنین به‌تر می‌دانند که عبدالملک آفتاب لب بام است و دیر یا زود افول می‌کند. آرزو داشت که واپسین سال‌های عمر خود را در جوار مرقد حضرت رسول بگذراند. وجدانم گواهی نداد که این خواهش دل رنجور را تحقق نبخشم. لذا، فرمان حکومت و ولایت مدینه را به نام او صادر کردم. هارون به خود آمد و گفت: راست گفتی، عبدالملک شایستگی این مقام را دارد و صلاح است حکومت طائف را نیز به آن اضافه کنی. جعفر پس از قدری تأمل ادامه داد: ضمناً از حسن نیت و اعتماد خلیفه نسبت به خود استفاده کرده، آخرین آرزوی عبدالملک را نیز وعده‌ی قبول دادم. هارون گفت: با این ترتیب و تمهیدی که شروع کردی، قطعاً آخرین آرزوی او را هم از کیسه‌ی خلیفه بخشیدی!؟ جعفر برمکی رندانه پاسخ داد: اتفاقاً بخشش در این مورد بخصوص جز از کیسه‌ی خلیفه عملی نبود، زیرا، عبدالملک آرزو دارد فرزندش صالح به افتخار دامادی خلیفه امیرالمؤمنین نائل آید. من هم با استفاده از اعتماد و بزرگواری خلیفه این وصلت فرخنده را به او تبریک گفتم و حکومت مصر را نیز برای فرزندش، یعنی، داماد آینده‌ی خلیفه، در نظر گرفتم. هارون گفت: ای جعفر، تو نزد من به قدری عزیز و گرامی هستی که آن چه از جانب من تقبل و تعهد کردی همه را یکسره قبول دارم. برو از هم اکنون، ترتیب کارهای عبدالملک را بده و او را به سوی مدینه گسیل دار.
مآخذ:...
هو العلیم

 

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.