سید جمال الدین حسینی
... ای بیچاره كودك! چرا بدین جهان آمدی؟ چرا مهد عدم و مهد أمن و راحت و نیستی را ترك كرده، قدم بدین جهان نهادی؟ بدین مجاملات جهانیان مغرور مشو كه مدت این قصیر است. این عالم جدید تو، عالمی است پر از فتنه و مملوّ از حوادث و كوارث و سراسر مصیبت و حزن و اندوه است. دگر پس از این راحت مطلب و امنیت مجو! و از این عالم منتظر خیر مباش. تمام ذرات وجود، دشمن تست (ای بیچاره طفل ضعیف) چگونه جرأت كردهای به یكبارگی تنها خود را در این میدان و وادی خونخوار درآوردی كه از هر طرف كه نگاه كنی، دشمنها تیر جانكاه به قصد ریختن خون تو در كمان نهادهاند؟ پس از چند روز، پدر شفیق و مادر مهربان از تو بیزاری میجویند و تو را بیرحمانه به دست حوادث روزگار میسپارند.
ای طفل بیچاره، این غذایی كه بدانها استمداد حیات میكنی، همگی سرّاً و خفیةً اسباب و علل هلاك تو را آماده میسازند و به یكبارگی از كمینگاه آن مواد غذائیه، هزارها امراض قتّاله، چون مطبقه و محرقه و ذاتالجنب و سرسام به رصام و جذام از برای برانداختن تو قدم به عالم ظهور مینهند. و هر آن و هر ساعت، با تو در مصارعت مداومت نموده تا آنكه تو را به بدترین حالی به روی زمین كشیده، به تنگنای قبرها به سپارد. ای بیچاره كودك! بادهای وَزنده و سرماهای گزنده و حرارت آفتاب زننده، همیشه این دشمنهای نهانی تو را اعانت میكنند. ای بیچاره كودك! شیرها و پلنگها و گرگها و كفتارها دندانها و مخالب خود را از برای پارهپارهكردن این بدن ناعم تو تیز كردهاند. مارها و عقربها و سایر هوام همه در جولانند كه فرصتی یافته گزندی به تو برسانند. خارها و خسكها سربرآورده كه در پای تو بخلند. دریاها و نهرهای عظیم از برای بلعیدن تو در تماوجند . ای طفل مسكین! تمام بنی نوع تو كه باید بدانها استعانت جویی، همگی خنجرهای مكر و نیزههای غدر و شمشیرهای حیله خودها را از برای ریختن خون تو آماده كردهاند. ظالمها و غدّارها و جائرها از برای هلاك تو كمر بستهاند. ای بیچاره كودك! عجیبه راهی در پیش پای تو میباشد، اگر خواهی كه لقمه برای زاد راهت به دست آری، باید با هزارها مقاتله و مجادله و سفك دماء این لقمه آلوده بهخون را دست آری و آنهاییكه به تو تقرب جویند و بهخندهرویی و شیرینی كلام با تو موافقت كنند، همگی برای آن است كه تو را در تنگنای بیچارگی به دست آورده، پس از نزع روح تو به گوشت تو تغذیه نمایند.
ای بیچاره كودك! وای بییار و معین كودك! باید كه پوست پلنگی بر دوش استوار كنی و شمشیر برانی به دست بگیری و علیالدوام تا لب گور، مشغول مقاتله و مضاربه بوده آن راه را قطع نمایی. غذایت لخت جگر و شرابت خون دل. ای بیچاره كودك! چرا بدین عالم پرخوف و هراس آمدی؟ با اینهمه دشمنان كه تو راست و اینهمه مصائب و بلایا كه تو را در پیش میباشد. از برای تو عدّو ألدّ دیگری میباشد كه آن به هزارها مرتبه در خصومت و عداوت از جمیع دشمنهای تو گزندش بیشتر است (و آن نفس تست) آه از این دشمن باطنی. ای كودك عاجز! این دشمنی كه با تست بدتر است به مراتب كثیره از آن حاكم قسیالقلب جائریكه در وقت اضطرار تو و كثرت دین و بسیاری شامتین و غلبه اعدا و بسیاری عیال و اطفالهای عجز و مسدودی راهها و شدت سرما، تو را مجبور میكند به واسطه ضرب سیاط ، بر اینكه آن خانه محقر و باغچه خردی كه داری، با اثاثالبیت همه را به عشر بهای آنها بفروشی و وجه آن را بدان تسلیم نمایی! و خود را در حالت تنگی معیشت و زوال آبرو و اعتبار، هم آوای انین و حنین كودكان خردسال گدا و عجوزان پیره زال نمایی. ای كودك شیرخواره! این دشمن اشرّ است بر تو از آن عاملی كه وظیفه خود را كه صیانت حقوق رعیت باشد ترك نموده با نهابین و سلّابین 7 و قُطّاعالطُرق ساخته هر روز و هر شب به نوعی اموال و املاك تو را نهب و غارت نماید- و چون تظلم و شكایت نمایی، درصدد اعانت یاران باطنی خود برآمده، تو را به شكنجههای صعب معاقب خواهد نمود و بیرحمانهات در زوایای مظلمه زندانها به سلسله خواهد كشید، تا آنكه دگر مطالبه حقوق خود را ننمایی.
ای طفل بیچاره! این دشمن بدتر است از آن والیی كه از مدیونین تو رشوهها گرفته، حقوق مسلّمه تو را ابطال میكند و چون كسی از تو به ورقه مزورّه و یا به افتعال و به افترایی از تو دعوی نماید، تو را بر دادن آن مجبور میسازد و تو را در هر امر حقیری و صغیری به واسطه شُرطیها و جلوازهای غلاظ و شداد خود، در بیم و هراس میاندازد و راحت را از تو سلب میكند. ای طفل رضیع! این دشمن أشنع است از آن قاضی مرتشیی كه هزارها حقوق تو را ابطال مینماید و دعاوی باطله را بر تو اثبات میكند. ای بیچاره كودك! این دشمن أقبح است از آن خویشی كه تو را ترك نموده از برای أبادت و اهلاك تو با دشمنان تو بسازد و در رسوایی تو بكوشد و عیبها و نقائص تو را ظاهر سازد و راههای رستگاری را بر روی تو ببندد. ای كودك مسكین! این دشمن أبشع است از آن شخصی كه با تو سالهای دراز دوستی بورزد و در نعم تو متنعم گردد، پس از آن قدم در بادیه خیانت نهاده در افساد امور تو بكوشد و اسرار تو را فاش نماید. ای كودك بیچاره! این دشمن، زشتتر است از آن دوستی كه هزارها بار خود را از برای یاری و اعانت او به تهلكه انداخته باشی و با وجود این در حین شدت ضرورت اگر تو را بدو حاجتی افتد، تو را مأیوس و ناامید گردانند. ای كودك بیچاره! این دشمن تو، كه تو را از او گزیری و چارهای نیست مشعبدی است یكتا و ساحری است، بیهمتا در هر ساعتی بهشكلی جلوه میكند و در هر آنی به لباسی ظهور مینماید و هر وقتی مسلكی میپیماید و هر زمانی خواهشی دارد. رغبتهای او را اسبابی پدید نیست و رهبتهای آنرا عللی ظاهرنی. نه مسرتش را اساس و نه أحزانش را موجبی. دوستیش هوس است و دشمنیش بلاسبب. در حركاتش غایتی ملحوظ نیست و در ترتیب مقدماتش طالب نتیجه نی. جودش به بخل آمیخته و جبانش با شجاعت سرشته است و بلادتش با فطانت ممزوج است. ای بیچاره كودك! هیچ اساس بنایی نمینهد كه پس از چندی در خراب آن نكوشد- و هیچ عقد و عقده نمینماید كه در حل آن سعی ننماید و هیچ راهی نمیپیماید كه قبل از وصول مقصود روی به جانب مبدأ سیر نكند و مراجعت ننماید. دائماً در حركات رهویه سرگرم و در طلب محالات در جدّ و اجتهاد است. آمالش همه سراب و مقاصدش جمله ظل سحاب جز اندیشها و بیمها نزاید. و بهغیر از كراهت و نفرتها از او نتراود. آنی مستریح نگردد و تو را به راحت نگذارد.
ای كودك مسكین! هر ساعتی تو را به بلایی اندازد و بارانهای مصائب بر تو بباراند و از برای اهلاك تو همیشه آتشهای فتنه افروخته كند. ای كودك بیچاره! چهسان توانی كه با اینگونه دشمن نبرد نمایی و چگونه از آن جان به سلامت بری و چه سان خود را ازشر آن نجات دهی؟ نه تو را از این دشمن جای فرار است و نه با او امكان سكونت و قرار. ای بیچاره! این مشعبد هزارها بار بر قله جبال شاهقه صعبالمسلك صورتهای زیبا و پیكرهای دلربا به قوت سحر بر تو ظاهر میسازد و تو را به وساوس خود بر آن میدارد كه تحمل مشاق را نموده آن مسالك وَعِره را قطع نمایی و آن لغزشگاهها را بپیمایی و تو را به وعدههای شیرین میفریبد و چنان مینماید كه اگر تو به آن محبوب دلربا برسی، دیگر تو را مادامالحیوة اندیشه غم و اندوهی نباشد و چون پس از اندوهها و غصهها و بیمها و خوفهای راه، بدان قله كوه رسی به یكبارگی سحر خود را باطل نموده و آن تمثال را بهصورت حقیقیه خود، چنانكه هست به تو ظاهر میسازد، ناگاه میبینی كه صورتی است بشع و هیئتی است منكر، و سیمایی است مخوف و جانكاه كه دلها از دیدن آن در لرزه افتد و دیده را از دهشت یارای آن نباشد كه بدان صورت نگرد و هنوز از اندوه و غم تحمل آن مصائب و گریه و جزع بر آن بلایاییكه در قطع مسافت برای تو حاصل شده است، فارغ نشده كه صورتی زیباتر و پیكری بهتر در قله جبلی عالیتر كه معبرش أصعب از معبر اوّل است، بهنظر تو جلوه مینماید و به أدله مموّهه و أقوال مزخرفه و سخنان لطیف تو را بر آن میدارد كه قصد آن نمایی و آن عقبات را بپیمایی. و درثانی چنان كند با تو، كه در اوّل كرده بود. ای طفل رضیع مسكین! از آن روزی كه در این عالم قدم نهادی تا آن وقتی كه عالم را وداع كنی، هر روزه با تو این نیرنگ خواهد باخت، ای مسكین! این دشمن مكار هر روزه تو را به عملی كه به قوت جادو آنرا مزین نموده است، دعوت میكند و چون بدان كار پردازی، پرده از روی آن برداشته شناعت آن را بر تو ظاهر میسازد و تا در حیاتی هر روز تو را تعییر و سرزنش و ملامت میكند و آن عمل زشت را هر روز درمقابل چشم تو میدارد و باعث شرمندگی و خجالت تو میشود. ای بیچاره كودك! این دشمن غدّار ، عالم وسیع را تنگتر از قبر بر تو میگرداند. اگر شخصی را به هزار جد و اجتهاد یافته، دوست از برای خود اختیار كنی، به قوت سحر و جادوی خود هزارها شناعت و عیبها و زشتیها در او ظاهر میكند كه تو را از آن كراهت و نفرت حاصل شود و از او گسیخته به دیگری بپیوندی. و با آخری آن كند كه با نخستین كرد، تا آنكه تو را همیشه اوقات در این عالم تنگدل و محزون و تنها و فرید بگذارد. همه خویشان و اقارب و بستگان تو را كه در این تنگنای زندگانی كه اعوان تو میباشند بهصور أعداء الدّاء بر تو مینماید و تو را بر مخاصمه آنها بر میانگیزاند، تا آنكه همیشه اوقات به عذاب الیم به سر بری. ای عاجز مسكین! حرص و طمع تو را آن قدر میافزاید كه در تمام زندگانی خود چون تشنگان بادیه بیغوله حیران و سرگردان در ناكامی و نامرادی اگرچه همه دنیا تو را باشد جان سپاری. ای عاجز! این كاهن به قوت رقیه خود هزارها هزار اوهام عاطله و خیالات باطله را بهصورهای هائله در نزد تو مجسم میگرداند كه علیالدوام اگرچه بر روی سریر پادشاهان بوده باشی در لرز و بیم جانكاه روزگار خود را بگذرانی (در مدح و ستایش باطل نفس انسانی را بهحدیكه صفت كبر در او پدید آید). ای شیرخواره! این دشمن جانكاه هر روزی به عبارات شیرین و كلمات دلپذیر تو را مدحها و ستایشها میكند و در ثنای تو انواع مبالغات و اغراقها را به كار میبرد و راههای مداهنه و ملق را بر تو میپیماید و جمیع معایب و نقائص تو را به انواع حیلهها بر تو مخفی و مستور میگرداند و آهستهآهسته بر گوش غفلت تو نجوی نموده و بر تو ظاهر میسازد كه تو یگانه زمان و فرید دوران هستی تا آنكه بهسبب غفلت تو، از نفس خودت كه بهسبب اغوای این دشمن حاصل شده است، صفتِ كبر و سجیه عُجب در تو پدیدار میگردد و چنان گمان میكنی كه مانند تو وجودی نیامده است! و دهر از آوردن مثل تو پس از این، عقیم خواهد بود. ای طفل مسكین! چون این خصلت در تو پدیدار میگردد، تو را چنان گمان میشود كه باید جمیع مردمان به واسطه بزرگی وجود تو و سمّو مرتبه تو در عالم انسانی، همگی یكباره سر اطاعت در آستانه تو نهند و هر روزه برای عرض خدمتی حضور تو آیند و در تعظیم و تمجید و تبجیل تو ذره كوتاهی نورزند و همگی از برای اطاعت تو كمر خدمت بندند و از برای استرضای خاطر تو به جان و دل كوشند و همگی در استحسان اعمال و افعال تو رطباللسان گردند و همگی از برای ملاحظه نظرات و لحظات تو سراپا چشم گردند و از برای استماع كلمات تو تمامی گوش، حتی در خلوات خود هیچگاه در عمیقات فكر خویش از تو غافل نگردند.
ای كودك رضیع! چون این خیالات و اوهام باطله در تو راسخ گردد، تو را خواهش عجیبی حاصل شود كه باید جمیع مردم، همه حركات و سكنات و آداب و رسوم و عادات خود را بر وفق میل و خواهش تو قرار دهند و باید به هر نوع كه باشد ولو به نهج علم غیب، از امیال باطنه تو مطلع گردند. ای مسكین بیچاره! چون بر این عرش غرور و كرسی زور مستوی و مستقر گردی بهیكبار چون به اطراف نگری، جمیع عالم را پر از ناملائمات و منافرات خواهی دید و خویشتن را محاط به جمیع مصائب و بلایا و اكدار و احزان مشاهده خواهی نمود و این عالم وسیع بر تو تنگ خواهد شد، جمیع بنی نوع خود را از برای خود دشمن گمان خواهی نمود و چنان گمان خواهی كرد كه هر شخصی، هر آنی تو را به نوعی اهانت و تحقیر مینماید و یا آنكه عمداً بر حقوق لازمه تو قیام نمیكند و تو پس از آن جمیع عمر خود را به آه و حسرت به سر خواهی برد و همیشه اوقات خود را در آتش سوزان غم وهمّ و حسرت نشسته خواهی دید، چونكه هیچكس ترا چنانچه گمان ترا بر آن داشته است، امتثال و اطاعت نخواهد نمود و توقیری كه درخور وهم تو بوده باشد، از برای تو به جا نخواهد آورد و هیچگاه مردم عادات و رسوم خود را برحسب خواهش مالیخولیای تو نخواهند كرد و جبهه خود را به راستان و هم باطل تو نخواهند سود و این دشمن تو بدین نیرنج ابواب هزارها مصیبت بر تو خواهد گشود. ای بیچاره مسكین! این دشمن جانكاه بهجهت اینكه عیشت را تلخ گرداند و تو را مدیالحیات در آتش غموم و هموم نشاند، نیرنگ عجیبی به تو به كار خواهد برد و به قوت رقیه أفسون خود، حقایق اشیاء را تبدیل داده هریكی را به رنگ دگر به تو وا مینماید، تا آنكه از نتایج آن همیشه در حزن و كمد بمانی. و چون تو را ناگزیر است از مبادله در اعمال با مشاركین خود در منزل و در مملكت. و ترا یارای زیست نیست مگر به استعانت هزارها از ابناء نوعت به اعانت و استعانت این عدو خونخوار همیشه اوقات اعمال دیگران را درنظر تو خرد و صغیر جلوه میدهد و افعال ترا عظیم و بزرگ، تا آنكه همیشه ترا در آن گمان اندازد كه جمیع عالم با تو راه خیانت و غدر پیمودهاند، با آنكه تو هیچگاه در ادای حقوق آنها تقصیری ننموده، بلكه اضعاف مضاعف آنچه بر تو بوده است، بهجا آورده! و چون خواهی به اعمال خودت نظر افكنی، ذرهبینی به دیده تو نهاده تا آنكه اعمال حقیر خود را اگرچه بهقدر خردله بوده باشد، در نظرت چون كوه دماوند نماید و چون بر اعمال و كارهای دیگران نگاه كنی غشاوه عمشی بر دیده تو كشد، تا آنكه جبال شامخه دیگران را مانند خردلی بینی و علیالدوام تو را در مخالفات با دیگران بر منصّه قضا نشانده و از تو در آن واقعه به شهادت خودت طلب حكم مینمایی او آن سبب ترا بر آن میدارد كه علیالدوام با اهل و اولاد و خدم و أقارب و سایر آشنایان در جنگ و جدال عمر خود را به سر بری و هیچ آنی، لذت مسرت و فرح را نچشی و در آه و زاری جان سپاری. ای كودك! این دشمن بدخواه و این خصم جانكاه تو را مبتلا میسازد بدو بیماری شدیدی كه با آن بیماریها ترا هرگز راحتی حاصل نمیشود و هیچگاه تو را آرامشی دست نمیدهد و جهان در چشم تو تیره و تار میگردد و همه ذرات وجود گویا به سبب آن بیماریها قصد هلاك تو مینمایند و همه راحتها بر تو دشوار میگردد و همه لذائذ در كام تو تلخ است. تشنگی میافزاید، غذایت جوع را قوت میبخشد، فراهمی اسباب راحتت منتج بیچارگی میگردد و بواعث تسلیه و تعزیتت ، موجب ازدیاد هموم و غموم تو میشود و دوستانت به پیرایه دشمنان بر تو ظاهر میگردند و ملائمات جهان بر تو بهصورت منافرات جلوه میكنند و محفل انست به عزا مبدل میگردد و مونسهای تو بواعث كدر میشود. ای بیچاره مسكین! به واسطه آن بیماریها همیشه حیران و سرگردان از جایی به جایی و از طوری بهطوری و از شأنی به شأنی منتقل شده، در هیچجا و در هیچ چیز راحتی و آرامشی از برای خود نخواهی یافت و آن بیماری: هوس و سئامت است. (در گرفتارنمودن بیماری هوس و انواع مصاعب بواسطه ریا و اخلاق ذمیمه: بخل و طمع و نفاق و حیله و مكر) بدان بیماری. اول آن دشمن هر ساعتی ترا بهچیزی راغب میگرداند و دارویی از برای آرامی و راحت دل تو نشان میدهد، گاهی تو را بر تحمل مشاق و كلف اسباب جشن و تهیه محافل عیش و عشرت دعوی مینماید و گاهی ترا به صید و قنص و قطع براری و صعود جبال باز میدارد. و زمانی تو را به تضرج خدود و ذاوئب و خصور مشتاق میسازد و وقتی تو را به خلاعت و مجون و مسخرگی و مضحكهها راغب مینماید و ساعتی تو را شیفته به بساتین و انهار و ازهار و آواز بلابل و اصوات قماری میسازد- و طوری تو را به عمارات عالیه و قصور شاهقه و نمارق مصفوفه و غرفهای منقش و لباسهای فاخر و غلامان زرینكمر و به اسبهای تازی و به اطمعه لذیذه و مشروبات مروقه دعوت مینماید و گاهی تو را تحریص میكند، بر علوم و معارف و فنون و آداب و جمع كتب و رسائل و معاشرت علماء و مجالست عرفا و مصاحبت ادباء و هنگامی تو را حریص مینماید بر جمع دراهم و دنانیر، به انواع القاب و اصناف ذل و مكر و حیله. و زمانی تو را باز میدارد بر سیاحت ممالك و تفرج بلاد و مجالست و معاشرت انواع عباد- و حینی تراحث میكند بر مبارات ابطال و مجارات رجال و ضرب به سیوف و طعن به رماح و مصارعت شجاعان و پهلوانان و گاهی ترا ترغیب میكند بر معاشرت درویشها و فقراء و تشویق میكند بر انزوا و اختلا و تو را از هر شأنی به شأن دیگر منتقل میگرداند و از مركزی به مركزی و از مقامی به مقام دیگر محول میكند، همگی به نوید استحصال راحت و آرامی است، ولی در هیچ مركزی قدم نمینهی و در هیچ مقامی مستقر نمیگردی، مگر آنكه حالًا یك سئامت عظیمه در دل تو احداث میكند، تا آنكه تو را نفرت و كراهیتی حاصل شود، آن مقام را ترك نمایی و تو را بدینحالت در تمام عمرت سرگردان نموده و هر روزه از برای تعذیب تو، راه نوی به امید اكتساب راحت، بر تونشان میدهد. ای بیچاره عاجز! این سفاك از برای تو دو گونه بیماری عجیب و غریب مولم كه گوشت را آب میكند و استخوانها را تفتیت مینماید، آماده میسازد و دل ترا پر از طمع و شره میكند و به واسطه این حرص و شره، ابواب جمیع مشاق و مصائب عالم را بر تو مفتوح مینماید و راههای راحت و امنیت را بر تو مسدود میكند، بارها از برای جمع دراهم و دنانیر كه نتیجه طمع است، خویشتن را در گردابهای دریاهای ذخار انداخته تحمل وحشت و دهشت طوفانها و رعدها و برقها را مینمایی و در آن ظلمت دریاها و اضطراب كشتیها و ارتفاع و انخفاض موجها كه هر آنی مرگ را به صور منكره هائله بر انسانها نشان میدهد، هزارها دفعه توبهها میكنی و از كرده خود پشیمان میشوی و باز دوباره شره تو بر قطع آن مسلك خونخوار كه هزارها هزار ابناء جنس تو را بلعیده است، دعوت میكند.
...ادامه←...ادامه←
چه بسیار به واسطه تلاطم امواج كشتی تو شكسته و الواح آن از یكدیگر پراكنده گردید و تو به روی تخته پاره نشسته با مرگ دست بهگریبان در آن شبهای ظلمانی كه هیچگونه مونسی و معینی ترا دستیاب نمیشود، باز عنایت ازلیهات به ساحل نجات میرساند و این هول و هراس ذره از حرص تو نمیكاهد و چه بسیار وادیهای بیآب و گیاه و قلل و جبال مرتفعه هولناك و درهای عمیق و لغزشگاههای دهشتناك را از برای استحصال مبلغی زهیده خواهی پیمود و از برای استحصال نفود، چه بسیارها اسیر پنجه دزدان بدسیرت و قطاعالطریق غول سریرت خواهی شد و چه بسیار در بیابانها به واسطه حرص و طمعت مشرف بر موت شده، باز چون نجات یابی حرصت افزونی مییابد و چه بسیار در طلب اموال به بیماریهای سخت گرفتار شده، به خون خود آغشته میگردی، هر روزی از برای درهمی با هزارها در مجادله و در مخاصمهها و در محاكمهها عمر خود را به سر خواهی برد و از برای استحصال دیناری، هزارگونه حیلهها و مكرها به كار خواهی برد و متحمل انواع ذلها و مسكنتها خواهی گردید. گاهی از درت خواهند راند و گاهی از روی حقارت لطمهات خواهند زد و گاهی دشنامت خواهند داد و تو از برای جمع حطام این دنیای فانی، گاهی از روی ریا به لباس زهاد و عباد جلوهگر میشوی و گاهی ازبرای اقتنای فِلسی، از بیچارگی از روی تزویر بساط صدق و محبت و راستی میگسترانی و گاهی طریق عداوت و وشایت و نمّامی را پیش میگیری. و گاهی مسلك ذلت و عبودیت را میپیمایی و گاهی در روغان ثعلبی با هزار ترس و لرز خود را بر روی مال یك یتیم و أرامله انداخته، آن بیچارهها را با چشم گریان در آتش حسرت خواهی نشاند. و زمانی از برای قراضه ذهبی یا فضه، مصدر هزارها عار و ننگ خواهی شد و پرده ناموس انسانی را هتك خواهی كرد و از برای جمعآوری مال، طریق نفاق را پیشه خواهی كرد و با هیچ احدی به راستی سلوك نخواهی نمود و از برای به دستآوردن این جیفه عفنه، خود را أعوان ظلمه و أنصار جائرین خواهی نمود و هزارها بیگناه را به شكنجه آن غدارها خواهی انداخت. و خون هزارها بیچارهها را خواهی ریخت. و چون بدین شقا و بدبختی و رنجها دراهم و دنانیری چند، بهدست آوری! حالا آن دشمن خونخوار بیماری بخل، كه نتائج خوف است، در تو احداث میكند و تو را اگرچه دارای هزارها قناطیر مقنطره بوده باشی، چنان از اوهام باطله فقر و فاقه میترساند كه دیگر یارای تصرف در آن اموال مكتنزه باقی نمیماند و به حالت وشح چنان احاطه میكند كه تو را هیچگاه یارای آن نخواهد بود كه از برای تنعم خویش و یا از برای معیشت اهل و عیال و وابستگان خود، اندكی در آن قناطیر مقنطره، دخل و تصرف نمایی و آنگونه وهم و اندیشه ترا فرا میگیرد كه گویا اگر درهمی از آن صرف نمایی، روز دیگر از فقر و فاقه و گرسنگی جان خواهی سپرد! و بدینجهت تو را با اهل و وابستگان خود جنگها و جدلها خواهد بود! و همیشه عمر خود را به ارتعاش و ترس و لرز و فقر و فاقه، به سر خواهی برد و با آنكه درنهایت غنا و ثروت خواهی بود. ترس دزد از یك طرف، بیم حاكم از یكطرف، خوف همسایگان از یكطرف، خشیت از اهل و خویشان و ملازمان از یك طرف. ای بیچاره بدبخت كودك! تو به واسطه این دو سجیه و دو خلق، در هر آنی مانند شخصی میمانی كه در زیر شمشیر جلّادی منتظر جز رأس خود بوده باشد!، آه از اینگونه حیات، آه از اینگونه معیشت، در كنار آب از تشنگی مردن و در حالت وفور نعمت و تیسّر آن از گرسنگی جان سپردن. در آرزو با فتور همت و استیلاء حسدی كه بر انسان است، رغبت او بهمدح و ستایش دروغ و بیاصل ای بیچاره! این مكّار و محتال جمیع رتب عالیه و مناصب سامیه و مزیات و فضائل عالم انسانی را درنظر تو جلوه داده، قلب تو را مملّو از امیات آمال خواهد نمود و در كانون فؤادت ، آتش آرزوهای گوناگونه خواهد افروخت!، گاهی رغبت قصور عالیه و عمارات شاهقه و دراهم مكنوزه و ألبسه فاخره خواهی نمود و زمانی طالب تمجید و تكریم خواهی شد و وقتی هوس برتری و تقدم بر سایر اصناف ناس و تصدّر در محافل بر تو ظهور خواهد نمود و هنگامی شوق علوم علّیه و فنون سامیه و معارف دقیقه در تو به هیجان خواهد آمد و بر سرت سودای آن خواهد افتاد كه باید بر همه در همه چیز برتری داشته باشی و خود را در همه فضایل و مراتب انسانیه مستحقتر و اولی خواهی انگاشت. اندكاندك، چنان گمان خواهی كرد كه هیچیك از پایههای انسانی در محل خود واقع نشده است. چون این امیال و آرزوها در تو اشتداد پذیرد، آن مكّار محتال احداث فتور در همتت خواهد نمود و عزائم تو را سست خواهد نمود، پس كسالت و فشل بر تو رو خواهد كرد و خود معلوم است آن درجات رفیعه و مقامات منیعه عالم انسانی چه صورّیه بوده باشد و چه معنویه، كسی را حاصل نخواهد شد مگر به قوت عزم و بلندی همت و نشاط در طبیعت و چون ترا اینها نباشد، از همه آن درجات محروم مانده، به واسطه مكر آن دشمن غدار، به بیماری سخت حسد گرفتار و مبتلا خواهی شد و دل تو چون كوه آتشفشان كه دائماً در دوّی و غلیان و جوشش خواهد بود و شعلههای آتشش تا به آسمان مرتفع خواهد گردید و صعود خواهد نمود و دخانهای غلیظ آن جوّ را مظلم خواهد كرد و مقذوفات عفنهاش، اقطار را متعفن و كریهالرائحه خواهد نمود و بدین سجیه آتش خواهی افروخت كه خود را و دیگران را در آن آتش خواهی سوخت از آن درجه شرافت انسانیه منحط گردیده، جمیع دنایا و خسایس افعال از تو سر خواهد زد و با جمیع عباداللَّه، بدون سبب و بدون موجبی، قدم در دائره خصام و جدال خواهی گذاشت و نمّامی و فتنهانگیزی را پیشه خواهی ساخت و عالمی را به واسطه افتراهای ناحق و بهتانها و اقوال ناشایسته و كردارهای ناملایم دشمن خودخواهی نمود و درانظار عالم حقیر خواهی شد و جمیع مردم بهواسطه شرّ و فساد تو، از تو دوری خواهند گزید و تو این عمر گرانبهای خود را بلاسبب و بلاجهت، بهعداوت این و آن به سر خواهی برد. یكی را به سبب غنایش دشمنی خواهی كرد و دیگری را به سبب علم و فضل و آخری را به واسطه رتبه و جایگاهی سرزنش زهاد را نمایی و گاهی عیبجویی دانشمندان را كنی و گاهی خردهگیری بر أمراء نمایی و هر مزیتی كه در هركس بینی، آتش حقد تو افروخته در تعییب و تأتیب آن خواهی كوشید و همه ایام خود را از برای افساد امور دیگران به سر خواهی برد و در این آتش سوزان در نهایت حزن و كئابت جان خواهی سپرد. در حب مدح و ثنا و تلبس ریا و نفاق! ای بیچاره سرگردان! به واسطه كید این دشمن جانكاه، غرور تو را دامنگیر خواهد شد و حب ظهور و شوق بروز، بدان درجه در تو اعتلا خواهد پذیرفت كه چشم از فضائل و كمالات عالم انسانی پوشیده، همه قوای فكریه خود را صرف شهرت وصیت خواهی نمود و هزارها دامهای حیله و مكر خواهی گسترانید و به واسطه حرص اكتساب ستایش دونان، خود را از جمیع لذائذ روحیه و بدنیه محروم خواهی ساخت و اراده و خواهش خود را فانی اراده دیگران خواهی كرد و اساس زیست و بود و باش خود را، بر پایهای رضای دیگران خواهی نهاد! و از برای خوشنودی اغبیا و اخسّای عالم، خود را مُثله و مُشّوه نموده و به هیئت عجیبه، در لوح وجود جلوه خواهی داد. از برای استكشاف امیال خفیه خلق انواع فكرهای عمیق بهكار خواهی برد، تا آنكه افعال و حركات خود را بر وفق آنها سازی و از منافرات خواهشهای آنها، اجتناب نمایی و از برای آنكه در قلوب مردمان، جای یابی، در وقت شادمانیت گریه و در وقت حزنت، خنده نمایی! و در حین شدت غضب بر خود پیرایه حلم بندی و بهجهت موافقت با معاشرینت، بیجا و بیسبب اظهار خشم و غضب خواهی نمود. و از برای استحصال اندك ستایشی، از نادانان هزارها هزار ذمائم و نقائص را بر خود گوارا خواهی كرد. و حرص ظهور تو را بر این خواهد داشت كه مدحههای دروغین و ثناهای بیاصل را بهغایت رغبت أصغا خواهی كرد و خود را العوبه و اضحوكه محتالان و مكّاران، خواهی نمود و از برای استحصال اكذوبه چند، جان خود را فدا خواهی كرد و دروغها را بهقیم عالیه ابتیاع خواهی نمود و رغبت مجد دروغینت تو را به جنون مطبّقی مبتلا خواهد ساخت كه میخواهی در هر فضیلتی، اسمی داشته باشی. محتالان، طبیعت تو را دانسته، ای بیچاره بهجهت آنكه از تو انتفاعی ببرند، گاهی تو را به شجاعت میسرایند و زمانی أزهد زهادت میخوانند! و وقتی عالم ربانیت میگویند و ساعتی به لقب حاتم و معنابن زائده سرفرازت میسازند. یكی از حذق و كیاست و فراستت سخن میراند و دیگری از عزم و اقدام و ثباتت بسط كلام میكند و اخری زهد و تقی و معارف الهیه و جمیع كمالات نفسانیه را از برای تو اثبات میكند. و رفته رفته، ای بیچاره! از خود غافل خواهی گردید و چنان گمان میكنی كه تو را در عالم انسانی هم مقامی بوده باشد و حال آنكه میدانی اینها كه درباره تو میسرودند، همه كذب و افترا و التذاذ از این اكاذیب تو را بر آن خواهد داشت كه اگر مادحی نیابی، خود خود را با نهایت وقاحت و بیشرمی به هزار گونه ستایش مینمایی و هیچ منفعل نمیشوی! و سخترویی و بیشرمی تو را بر آن دعوت میكند كه از برای اثبات آن اكاذیب در نفوس مردم و التباس حقیقت خود كارهایی كه از بزرگان عالم انسانی سرزده است، به خود نسبت میدهی. كرم همسایهات را به خود میبندی و مردانگی و جوانمردی دوستانت را، طراز جامه دروغین خود مینمایی، خیرات و مبرّات كه از دیگران سرزده است، زوراً و بهتاناً دعوی مینمایی.
قصیده شعراء بارعین را سرقت میكنی و كلمات حكمای عظام را میدزدی، و رسائل و كتب مصنفین را نهب و غارت مینمایی و هیچگاه از این فضیلتهای دروغین و مزایای بیاصل، دلت منفعل نمیگردد! و نفست شرمسار نمیشود و آثار عرق حیا در چهرهات اثر نمیكند و ظهور نمینماید و از برای همین حبّ مجد وصیت راه ریا و منافقی را پیش خواهی گرفت. در متلبسبودن به لباس ریا و نفاق از برای حب مجد و صیت ستایش دونان: و برخلاف حاسات، قلب خویش را با كراهت نفس خرقه تقوی پوشیده خود را در لیالی و ایام به صیام و قیام مشغول خواهی ساخت. و در استدامه اذكار و اوراد، كُلف و مشاق غیر متناهیه را متحمل خواهی گردید. گاهی چشم را برهم مینهی! و گاهی پشت را منحنی میسازی! و گاهی چینها برو میاندازی و در محافل و مجالس، علیالدوام لبها را بهحركت و جنبش درآورده! تا آنكه مردم چنان گمان كنند كه وجود مباركت، همیشه بهذكر الهی مشغول است! و هیچگاه زبانت را در اذكار و اوراد فتوری حاصل نمیشود. ای بیچاره عاجز! از برای آنكه مردم چنان گمان كنند كه تو قطع علایق دنیویه را نموده و دل بهخدا بستهای، چه بسیار اظهار بلاهتها و بلادتها خواهی نمود و خود را بدان اطوار هجنهات مسخره عالم خواهی ساخت و از برای آنكه قوت دین خود را بر عالم آشكار سازی، تعصب جاهلیت را پیشه خواهی كرد و هزارها را بلاسبب و بلاجهت تفسیق و تعییب و تكفیر خواهی نمود. تا آنكه مردم تو را حامی دین انگارند! و ناصر دین پندارند و روزههای دروغین خواهی گرفت و ترك حیوانی خواهی نمود و به لقمه نان خشكی قناعت خواهی كرد و دوری از مردم خواهی گزید و به زاویهها بهسر خواهی برد و در مقابر اقامة خواهی كرد. اینهمه از برای آنكه ستایش باطلی را استحصال كنی! بر خود و اهل بیت خود تنگ گرفته ارزاق یومیه خود را بر ملاءعام بر فقرا عطا خواهی نمود و همیشه اعمال خود را در مجالس و محافل تعداد خواهی كرد، به امید آنكه كسی تو را مدح كند و یا آنكه به تو وثوق نماید! و اگر ناگاه عملی از تو سرزند كه بدان اطلاع حاصل نشود، به انواع اشارات و به اصناف كنایات او را خواهی فهمانید. و در عین حاجت خویش با كمال میل نفسانی و اضطراب و هیجان قلب در بسیاری از موارد، اظهار استغنا و بینیازی خواهی نمود و خود را از لذائذ حقیقیه محروم ساخته از اوهام باطله تغذیه خواهی كرد و از برای جلب قلوب أغبیا ، كرامتها بر خود خواهی بست و دعوی مقامات عالیه خواهی كرد. گاهی از مكاشفات دم خواهی زد و گاهی از روی دروغ، خوابها از برای عالم نقل خواهی كرد و هنگامی از برای اظهار تقوی در امور زهیده دقتها بهكار خواهی برد و در طهارت خون بعوضه و نجاست آن، صعوبتها و دشواریها اظهار خواهی كرد! و در استظلال به ظلال اشجار و جدران ایتام تصعبها خواهی نمود. و از برای اظهار پرهیزكاری خود، دائره حرمت را آنقدر وسعت خواهی داد كه در عالم امكان موضعی و محلی از برای حلیت نخواهی گذاشت! رفتهرفته احكام الهی و سنن انبیا را تغییر خواهی داد و از برای تلبیس، اظهار فروتنی نموده بر صف نعال مجالس مقام خواهی گزید. و از برای آنكه حضار را ذهولی واقع نشود و غفلت ننمایند، هر دفعه این جمله را تكرار مینمایی كه: ما از این عالم درگذشته و قید رسومات را برداشتهایم! و با آنكه دلت مملو از كبر و غرور خواهد شد و آرزو خواهی نمود كه جمیع عالم تو را قبله وجود دانند و مقتدای امم خوانند و به جز تو، روی دل بهجانب دیگری ننمایند! باز هروقت این مقال را به زبان آورده میگویی من از عالم، عزلت گزیدهام و طالب شأن و شوكت نیستم و از معارفه با مردم و معاشرت با آنها دلتنگم و از دست خلایق گریزانم، میخواهم كه در قله كوهی انزوا گزینم كه كسی نام و نشان مرا نداند و نام مرا بر زبان نراند! و این اظهار نفرت از مردمان را دام جذب بر آنها قرار میدهی و از برای این جنون عالم انسانی، كه حب اختصاص به مدح و میل و ستایش باطل بوده باشد، گاهی با نهایت بخالتت، جمیع اموال خود را انفاق میكنی و عمر خود را با دلی پردرد و حسرت بر روی حصیری به كلبهای بهسر میبری! گاهی سر میتراشی و گاهی گیسو میگذاری و گاهی حواجب و بروت و سبیل میتراشی و خود را به پیرایه قلندران جلوه میدهی و گاهی بدن خود را به اسم ریاضت به انواع عذابها مبتلا میگردانی و گاهی همه موهای بدن را واگذاشته و قلم اظافر را مكروه شمرده! بر روی توده خاكستر مسكن اختیار میكنی و با آنكه قلبت پر از خبائث خواهد شد و اعمالت همه ناستوده خواهد گردید، باز از برای آنكه به تلبیس اسمی بهدست آوری، طریق وعاظ را پیش گرفته جای بر عرشه منبر خواهی گرفت!.
و زمانی معتكف مساجد و ملازم محرابها خواهی گردید و چون مدائحی از دیگران بهگوش تو رسد، انواع حیلههای خفیه از برای افتضاح آنها بهكار خواهی برد. و از برای آنكه مقامی در قلوب استحصال نمایی، در عین غنا و ثروت، اظهار آن مینمایی كه دنیا درنظر من به پشیزی نیرزد! و مراجز توكل بر خداوند، سرمایه نباشد و این اسباب فانیه را كه جمع میبینی، همگی از برای حفظ شئون دین است- و ادلهای باطله و مغالطههای فاسده از برای این دعوی اقامه مینمایی و چون كسی را بر تو فضیلتی بوده باشد، با آنكه قلبت بدو معترف است، از برای آنكه مبادا با تو در طلب صیت مسابقت نماید، طریق مجادله و لجاج را پیش خواهی گرفت و از برای بدنام كردن آن، اصناف حیلههای شیطانی و فكرهای ابلیسی بهكار خواهی برد! و افتراها و تهمتها خواهی زد و عَلَم دین را بر دوش گرفته به شمشیر باطل خودت، سر دین را خواهی برید و به لباس حق سر حق را به سنابك باطل خود، خواهی سوخت. و با آنكه سراپا منكری، خود را به هزارها عربدهها آمر به معروف قرار خواهی داد! و جمیع منهیات را خفیة مرتكب شده و به لباس ناهی منكر از روی زور و بهتان هتك عرض هزارها از بندگان خدا را خواهی نمود. و از برای ارضای خاطر عوام، شریعت الهیه را منحرف و مبدل نموده، هزارها بدعتهای شنیعه را مرتكب خواهی شد و از برای اكتساب نام نیك، به احادیث موضوعه و ضعیفه حكم بر نسخ آیات صریحه خواهی كرد و با آنكه دلت خالی از ایمان و ایقان است، در احتفالات صوریه دینیه، كه مبنای آنها آراء عوام ناس است، اهتمام و اجتهادها خواهی نمود و از برای آنكه مبادا دیگری را نامآوری حاصل شود، عقد نظام امت خود را پاره خواهی كرد و وطن عزیز خود را خراب و ویران خواهی ساخت و از برای اینكه در دل ملوك راه یابی و با همه خیانتهایت، بهحسن خدمت و صداقت در نزد ایشان مشهور گردی، چهقدر ابریاء و بیچارگان را در هلاكت خواهی انداخت! در حالت فرعونی، دعوی موسویت خواهی كرد- و از طینت افیالسی خود را به لباس تیموستكلیس جلوه میدهی و خانههای ابناء جنست را به آتش حرص و طمعت خواهی سوزانید، پس از آن، از روی نفاق برای آنكه وطنپرستت نامند، بر آنها خواهی گریست! و رفته رفته، دشمن هر خیری و طالب هر شری خواهی گردید و در منافقی به درجهای خواهی رسید كه شیطان از تو استعاذه نماید و از كردار ناشایستهات، خود را در عذاب الیمی خواهی انداخت كه همیشه از برای رهایی خویش، طالب موت خواهی گردید، چون لباس ریا و نفاق اگرچه بهسوزن حیله و مكر دوخته شده باشد، هیچگاه ساتر عورات نخواهد گردید و نقائص را نخواهد پوشانید. ای بیچاره! همیشه اوقات انسانها به واسطه دوربین بصیرت خود دقائق خبائث تو را خواهند استكشاف نمود و روائح عفنه اخلاق شیطانیه تو، به مشام آنها خواهد رسید و با آنكه تو از برای استحصال ستایش دیگران، همیشه برخلاف امیال و اغراض خود حركت خواهی كرد، با وجود این، علیالدوام در نزد همه مبغوض و ملعون خواهی بود و زیاده از سرزنشهای باطنی كه آلامش از عذاب جهنم بیشتر است، همیشه از دور و نزدیك ذمائم خود را از همه زبانی خواهی شنید اینك شقاوت ای منافق!
(برگزیدهای از رساله ”طفل شیرخوار“ سید جمالالدین حسینی اسدآبادی)