فیلوجامعه‌شناسی

برداشت آنتونی گیدنز از مدرنیت و ”بحران ایمنی“

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید نجیبا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


☱ آنتونی گیدنز، برای تبیین علت وقوع نهادهای مدرنیت به سه علت اشاره می‌کند؛ فاصله‌گیری زمانی مکانی و ازجاکندگی، بازاندیشی مدرنیت و تمایز فزاینده. این سه ویژگی است که مدرنیت را از نظر او به گردونه‌ای بی‌مهار بدل می‌کند. همان طور که قبلاً گفتیم، زمان تا گالیله واقعیتی کیفی تلقی می‌شد. این گالیله بود که زمان را مانند دما کمی کرد (با اختراع پاندول). با اختراع ساعت و تقویم امکان فاصله‌گیری زمانی/مکانی افزوده شد. انتزاع در زمان و مکان و تهی کردن آن‌ها از هر معنای خاص، از جاکندگی انسان و نهادهای اجتماعی مدرن را موجب شده است. مقصود از ازجاکندگی، «کنده شدن» روابط اجتماعی از محیط‌های محلی کنش متقابل و تجدید ساختار آن محیط‌ها در راستای پهنه‌های نامحدود زمانی مکانی است. با تهی شدن واقعیت بالفعل، به واسطه‌ی فرآیند از جاکندگی، شک در مورد هر چیزی که «فعلاً» وجود دارد میسر شد. بازاندیشی در مورد پیامد همه‌ی کارها در تمام کارهایمان به وجود آمد. هیچ محدوده‌ای برای از جاکندگی وجود ندارد.
☱ گیدنز، می‌پذیرد که تحول عمده‌ای رخ داده است و آن این‌که شالوده‌گرایی در عقلانیت مدرنیت واژگون گشته است، اما، از نظر او این آگاهی نه تنها فیلسوفان که همه‌ی مردم به ناتوانی در اصول مدرنیت است و نه به منزله‌ی غلبه بر مدرنیت به معنای مطلق آن. از نظر او مدرنیت داده‌های حواس را به عنوان ملاک قابل اعتماد عقلانیت مورد توجه قرار می‌داد، اما، این مبنا بسیار سست بوده است و داده‌های حسی از پس، این وظیفه برنیامده‌اند. دو مکانیسم در تسهیل ازجاکندگی مدرنیت دخیل بوده‌اند؛ نشانه‌های نمادین و نظام‌های تخصصی. منظور از نشانه‌های نمادین وسایل تبادلی است که بدون توجه به ویژگی‌های افراد و گروه‌هایی که آن‌ها را در هر برهه‌ی خاص به کار می‌گیرند، می‌توان آن‌ها را «به گردش درآورد» مانند پول هم‌چنین، منظور از نظام‌های تخصصی، نظام‌های انجام دادن کار فنی یا مهارت تخصصی است که حوزه‌های وسیعی از محیط‌های مادی و اجتماعی زندگی کنونی ما را سازمان می‌دهند. ایمان به نظام‌های تخصصی متوجه درستی آن دانش تخصصی است که آن‌ها به کار می‌بندند، دانشی که معمولاً، نمی‌توان به گونه‌ی کامل آن را بازسنجی کرد. نظام‌های تخصصی مکانیسم‌های ازجاکننده‌اند و روابط اجتماعی را از فوریت‌های محیط جدا می‌سازند. گیدنز در مباحث مدرنیت به شدت از زیمل و مباحث او در مورد فلسفه‌ی پول متأثر است؛ همه‌ی مکانیسم‌های ازجاکندگی، چه نشانه‌های نمادین و چه نظام‌های تخصصی، به اعتماد وابسته‌اند؛ اعتماد نه به افراد، بلکه به قابلیت‌های انتزاعی نسبت داده می‌شود. اعتماد بیان‌کننده‌ی این احساس است که میان تصور ما از یک موجود و خود آن موجود پیوند و وحدت معینی وجود دارد و ادراک ما از آن موجود از تداوم معینی برخوردار است. اعتماد صورتی از «ایمان» است که در آن، اطمینان به پیامدهای احتمالی پایبندی به چیزی متفاوت از صرف فهم‌شناختی را بیان می‌کند. اعتماد یعنی، «من اعتماد دارم و دلیلی برای تردید ندارم»اعتماد مدرن تنها در جایی مطرح می‌شود که بی‌اطلاعی وجود داشته باشد، چه بی‌اطلاعی در مورد داعیه‌های دانش متخصصان فنی یا ناآگاهی به اندیشه‌ها و نیات نزدیکان مورد اعتماد. همین بی‌اطلاعی زمینه‌ی شک‌ورزی یا دست کم احتیاط است. این امر اعتماد را با احتیاط و شکاکیت هم‌خانه می‌کند. اعتماد به خاطر پذیرش ضمنی شرایطی است که در آن شرایط راه‌های دیگر تقریباً، بسته‌اند، و نه به خاطر «پایبندی محض» به نظام‌های انتزاعی. این امر است که سرچشمه‌ی نقاط آسیب‌زایی برای نظام‌های انتزاعی حامل اعتماد پدید می‌آورد. مایه‌های اعتماد در کودکی به افراد «تلقیح» می‌شود؛ کودک یاد می‌گیرد که نیازهایش را باید به گونه‌ای برآورد  که تأمین‌کنندگانش را خرسند سازد و‌تر و خشک‌کنندگانش چشمداشت اعتمادپذیری یا قابلیت اعتماد در رفتارش را دارند. ایمان به عشق فرد مواظبت‌کننده در کودکی، جوهر اعتقاد به نوعی پایبندی است که اعتماد بنیادی و همه‌گونه اعتماد بعدی به آن نیاز دارد. اگر این عشق تأمین نشود، آن‌گاه، کودک با کناره‌گیری در مقابل، فقدان اعتماد نسبت به محیط عکس‌العمل نشان می‌دهد. ترک مادر، نشانگر ترک عشق نیست، بلکه احساس تداوم چیزها با معلق‌سازی زمان و مکان، بنیان اعتماد را در بزرگ‌سالی می‌سازد. از نظر گیدنز در دوران پیشامدرن، عوامل اعتمادزا در روابط خویشاوندی، اجتماع محلی، امدادهای آسمانی مذهبی و سنت‌ها نهفته بودند. در یک محیط سکولار، احتمال ضعیف مخاطرات پردامنه (مانند جنگ هسته‌ای) که در جهان مدرن ناپدید نخواهند شد، ادراکی از قضا و قدر را در ذهن تجدید می‌کند که بیشتر از خرافات جزیی به دیدگاه پیشامدرن نزدیک است. نظرات در مورد نوع برخورد انسان مدرن با این شرایط متفاوت‌اند. مثلاً، اسکات لش بر آن است که نتیجه، کناره‌گیری از زندگی روزانه نیست، بلکه مشارکت عملی در عین پذیرش مسائل روزانه‌ی حاصل از مخاطرات است. ریموند ویلیامز معتقد است که به دلیل وجود مخاطرات بلندمدت، افراد سعی می‌کنند خود را به منافع کوتاه‌مدت مشغول کنند. شبیه همین نظر را می‌توان در نظریه‌ی اضطراب هایدگر دید که معتقد است آدمیان آن قدر به راه رفتن در محیط نامتعین مدرن ادامه می‌دهند تا ناگهان زیرپایشان خالی شود و در چاه ویل مرگ فروافتند. در هر حال گیدنز معتقد است که افراد به هر نحوی که با مخاطرات مدرنیت مواجه شوند، بدون خسارت‌های روان‌شناختی نخواهد بود.
☱ گیدنز، ابعاد چندی را برای مخاطره‌ی شناسایی می‌کند:

• جهانی شدن مخاطره از جهت تراکم؛ برای مثال، جنگ هسته‌ای که می‌تواند بقای نوع بشر را تهدید کند.
• جهانی شدن مخاطره از جهت شمار فزاینده‌ی رخدادهای احتمالی که بر هر کسی یا دست کم بر تعداد انبوهی از آدم‌ها در کره‌ی زمین تأثیر می‌گذارند، مانند دگرگونی در تقسیم کار جهانی.
• مخاطره از محیط مصنوع یا طبیعت اجتماعی‌شده، سرچشمه‌می‌گیرد که نمایشگر نفوذ دانش انسانی در محیط مادی است.
• توسعه‌ی محیط‌های مخاطره‌ی نهادمند، مانند بازارهای سرمایه‌گذاری.
• آگاهی به مخاطره به عنوان صرف مخاطره، به صورتی که «کاستی‌های دانش» در مورد مخاطره، به وسیله‌ی دانش مذهبی یا جادویی تبدیل به قطعیت‌ها نمی‌شود و خلأهای جدی اخلاقی در مورد راه‌های مواجهه با مخاطرات.
• آگاهی خوب توزیع شده در مورد مخاطره؛ بسیاری از مخاطراتی که دست‌جمعی با آن‌ها روبروییم، برای عامه‌ی مردم شناخته شده‌اند.
• آگاهی به محدودیت‌های مهارت‌های تخصصی.

☱ گسترش مخاطرات، از آن دستی که ذکر شد، باعث شده است که بر اثر توسعه نظام‌های انتزاعی، اعتماد به اصول غیرشخصی و نیز اعتماد به دیگران ناشناس، برای زندگی اجتماعی گریزناپذیر شود. این نوع اعتماد غیرشخصی با اعتماد بنیادی تفاوت دارد. در این‌جا نیز نیاز روانی نیرومندی به یافتن دیگران قابل اتکاء وجود دارد، ولی، به نسبت موقعیت‌های اجتماعی پیش از مدرن، پیوندهای شخصی نهادمند چندانی وجود ندارند. در این جا قضیه در اصل این نیست که بسیاری از ویژگی‌های اجتماعی که پیش از دوره‌ی مدرن بخشی از زندگی روزانه یا «جهان زندگی» را می‌ساختند، از رده خارج شده و در نظام‌های انتزاعی عجین گشته‌اند. بلکه بر عکس، بافت و صورت زندگی روزانه به همراه دگرگونی‌های اجتماع گسترده‌تر، شکل تازه‌ای پیدا کرده‌اند. فرآیندهایی که ساختار گرفته از نظام‌های انتزاعی‌اند، خصلتی تهی و غیراخلاقی دارند (به عبارت دیگر، هیچ رهنمود الزام‌آور و مشخصی برای عمل ارائه نمی‌دهند) و همین واقعیت به این اندیشه اعتبار می‌دهد که روابط غیرشخصی، بیش از پیش روابط شخصی (مانند آن‌چه در خانواده یا در روابط هم‌کیشان یک دین وجود دارد) را به تحلیل برده‌اند. برگر و همکارانش به تأثیراتی توجه دارند که تغییر تکنولوژی بر آگاهی و شیوه‌هایی که بر طبق آن‌ها اجزاء جهان، خویشتن و موقعیت خویشتن در آن را درک می‌کنند تأثیر می‌گذارند. آگاهی از زندگی روزمره «شبکه‌ای از معانی» است که همگان در آن شریک‌اند. کلیت این شبکه‌ها «زیست جهان» ویژه‌ای را تشکیل می‌دهد. تکنولوژی و بوروکراسی نوعی از عقلانیت معطوف به هدف را بر تولید و بر کلیه‌ی کسانی که در آن شرکت دارند تحمیل می‌کنند و تمامی قلمروهای زندگی اجتماعی را اشغال می‌نمایند. اینجاست که هویت انسانی زیر سؤال می‌رود. مدرنیت ما را «به گرداب مرگی از پریشانی، اختلال و از هم گسیختگی، احیاء و زایش دائمی، مبارزه و تضاد، ابهام، دل‌تنگی و اضطراب می‌کشاند. مدرن بودن یعنی، بخشی از آن جهانی بودن که در آن به قول مارکس «هر چیز جامد به هوا متصاعد می‌شود». مدرن بودن یعنی، یافتن خویشتن‌مان در محیطی که ماجراجویی، قدرت، لذت، رشد و دگرگونی ما و جهان را وعده می‌دهد و در عین حال، هر آن‌چه که می‌دانیم و هر آن‌چه که هستیم را به نابودی تهدید می‌کند… می‌توان گفت مدرنیت تمام بشریت را متحد می‌سازد، لیک این وحدت… وحدتِ تفرقه یا فقدان اتحاد پراکندگی‌هاست. همه‌ی نهادهای زندگی مدرن متضمن چیزی کمتر از بخش‌بندی کردن زندگی اجتماعی نیستند. در برابر چنین فشارهایی جهان بر ساخته از ساخت اجتماعی واقعیت دیگر نمی‌تواند امری بدیهی انگاشته شود و «تکثر زیست‌جهان‌ها» به وجود می‌آید. نتیجه‌ی یک انومی و نابودی ایمنی دلخواه به واسطه‌ی نابودی مذاهب و قدرت‌های سنتی خواهد بود؛ «انسان مدرن دچار وضعیت وخیم بی‌خانمانی شده است». در این بستر است که «فرهنگ‌های تخصصی» جای ایدئولوژی‌ها را می‌گیرند، در حالی که این دومی دست کم این امکان را به ما می‌داد که درکی کلی از آن‌چه اتفاق می‌افتد به دست آوریم. به جای ایدئولوژی هر روز بیش از پیش ناگزیریم به چهارچوب‌های جزئی دانش در دستان دیگران متکی باشیم، و این وضعیت نوعی آگاهی تکه پاره شده ایجاد می‌کند. عقلانیت اقتصادی و بوروکراتیک حاکم بر پروژه‌ی مدرنیت اجتماعی به معیارهای عقلانیت تفاهمی یا «عقلانیت زیست‌جهان» حمله‌ور شده است و عرصه را به روی آن‌ها تنگ ساخته است. هابرماس این روند تبعیت زیست‌جهان از جازم‌های نظام اجتماعی را عامل اختلال در ساخت ارتباطی زندگی روزمره می‌داند، اما، این تنها به معنای کم‌مایه شدن زندگی شخصی و به سود نظام‌های غیرشخصی نیست، بلکه دگرگونی اصیل ماهیت خویشتن رابطه شخصی را می‌رساند. تحلیل دقیق سرنوشت روابط صمیمانه، نقش مهمی در درک تکوین و عناصر روابط غیرصمیمانه‌ی مبتنی بر هویت‌های غیرشخصی و موقت دارد. از نظر گیدنز تغییر شکل روابط صمیمی در برگیرنده‌ی ویژگی‌های زیر است:

☱ رابطه ذاتی میان گرایش‌های جهانی مدرنیت و رویدادهای محلی در زندگی روزانه که در برگیرنده ارتباط پیچیده و دیالکتیکی میان بعد «برون گستر» و «درون گستر» است. ساخت خویشتن (Self) به عنوان یک طرح بازاندیشانه (مدام تجدیدنظر می‌شود و از ثبات برخوردار نیست) که بخش اساسی باز اندیشی مدرنیت را می‌سازد؛ یک فرد باید از میان راهبردها و گزینه‌هایی که نظام‌های انتزاعی فراهم می‌کنند، هویتش را پیدا کند کشش به سوی تحقق نفس که‌ مبتنی بر اعتماد بنیادی است و تنها «باز بودن» خویشتن به روی دیگران می‌تواند در زمینه‌های شخصی برقرار گردد شکل‌گیری پیوندهای شخصی و جنسی به عنوان «روابط» مبتنی بر خویشتن واگشایی متقابل. علاقه به خودکامروایی که تنها یک دفاع خودشیفتگی‌آمیز در برابر جهان خارجی تهدیدکننده و خارج از نظارت انسان نیست، بلکه تا اندازه‌ای بهره‌برداری مثبت از شرایطی است که در آن، نفوذهای جهانی بر زندگی روزانه تأثیر می‌گذارند.
☱ هنگامی که افراد با واقعیت و الزام‌های وجودی که مستقل از هویت‌های خودساخته هستند روبرو می‌شوند (مثلاً در لحظه‌های سرنوشت‌سازی که در آن یک هویت موقتی ساختگی از هم می‌پاشد) و در عین حال، هم یکه می‌خورند، و هم معکوس شدن واقعیت را تجربه می‌کنند کم‌کم اعتماد خود را به طرز دردناکی به همه چیز از کف می‌دهند و عادت می‌کنند که مدام در مورد هویت‌ها و روابط خود و از جمله روابط صمیمانه‌ی خود تجدید نظر، حتی، اصولی صورت دهند. تأثیر چنین روندی، بی‌تردید در مورد روابط خانوادگی منهدم‌کننده است. در مورد تبعات آن بر اعتقاد دینی، وضعیت دیوانه‌کننده‌ای پیش می‌آورد. از سویی انتخاب گزینشی از عناصر دین و از سوی دیگر، عدم اعتماد به قرائت جدید (به خاطر این‌که خود فرد خوب می‌داند که به گزیده‌ای از دین عمل می‌کند و نه تمام آن و بدین ترتیب هیچ تضمینی برای نتیجه‌بخش بودن اعمال خود از نوع ایمان دینی در دست نخواهد داشت)، کم‌کم دین را به «دستمال کاغذی»ای بدل می‌کند که می‌شود گاهی از یکی از آن‌ها استفاده کرد و دور انداخت و در مواقع لزوم دوباره نوع و قرائت جدیدی از آن را مصرف کرد. این‌چنین منابع هویتی سنتی که تاکنون، مبنای ایمنی و انسجام اخلاقی افراد بوده‌اند و طی آن افراد خود را به عنوان «متعلق به فلان نظام خویشاوندی» یا «متدین به فلان دین» می‌شناختند از هم می‌پاشند و هویت‌های سراب‌گونه و موقتی جدیدی که به راحتی و سرعت عوض می‌شوند، جایگزین هویت‌های پایدار و اصولی پیشین می‌گردند. از این روست که برخی اشتغال ذهنی به تحول نفس را نتیجه این واقعیت می‌دانند که سامان‌های اجتماعی کهن در هم شکسته شده‌اند و توجه خودشیفتگی‌آمیز و لذت‌جویانه به خویشتن را به بار آورده‌اند از سوی دیگر، همان طور که لش به درستی به آن اشاره کرده است، خارج شدن دموکراتیک اکثریت مردم از صحنه‌هایی که مهم‌ترین سیاست‌ها و تصمیم‌ها در آن‌جا تعیین می‌شوند، و تبدیل شدن طیف وسیعی از چیزها به «امور خارج از کنترل»، نوعی تمرکز بر خود را ایجاب می‌کند؛ این نتیجه‌ی همان بی‌قدرتی است که بیشتر آدم‌ها احساس می‌کنند به نوشته لش، هر چه که جهان، نمود بیش از پیش تهدیدکننده‌تری می‌یابد، زندگی به جست و جوی پایان‌ناپذیر تندرستی و بهره‌وری از طریق ورزش، رژیم غذایی گرفتن، دارو خوردن‌ها، توجه خستگی‌ناپذیر به رهنمودهای متناقض متخصصان برنامه‌های تلویزیونی، اعتماد به منابع هویتی دائماً متغیر، انواع خویشتن‌داری‌های روحی که از سوی کتاب‌های اعتماد به نفس تجویز می‌شود، خودیاری روانی و روان‌درمانی بیشتر تقلیل می‌یابد. برای آنانی که علاقه به جهان خارجی را (جز به عنوان سرچشمه‌ی برخورداری و ناکامی) وانهاده‌اند، دل‌مشغولی‌های خرد و سرگرم‌کننده (به نحوی که آن‌ها را تماماً از مخاطرات بزرگی که در عرصه‌های «خارج از کنترل» تهدیدشان می‌کند) به مسائل اساسی زندگی بدل می‌شود و این‌گونه فرد تلاش می‌کند تمام اجزای زندگی خود را با منابع هویتی موقت مشحون و انباشته کند و سرگرمی خود را با این منبع سرگرم‌کننده به جای منابع قبلی هویتی مانند دین جایگزین کند. به عبارت دیگر، «سرگرمی»ها، جایگزین منابع باثبات هویتی مانند خانواده یا دین می‌شوند.
☱ بیشتر بحث‌های مربوط به این قضیه بر این پرسش تأکید دارند که آیا جست و جوی هویت خود نوعی خودشیفتگی رقت‌انگیز است، یا دست کم از برخی جهات نیروی براندازنده برای نهادهای مدرن به شمار می‌آیند؟ ویژگی‌های «خودشیفتگی بیمارگون» به حالت حاد، «در زندگی روزمره دوران ما به وفور دیده‌ می‌شود». خودشیفتگی عبارت است از «به خود گرفتن نقش‌های عینی با شکوه و مطلوب به عنوان نوعی دفاع در برابر احساس گناه و اضطراب»خودشیفتگی به معنای واکنشی است که شخص در برابر خطر تنهایی و رهاشدگی از خود نشان می‌دهد، فرد خودشیفته تحت سلطه‌ی نوعی وجدان باطنی و سخت‌گیر یا تحت سلطه گناه نیست، بلکه بیشتر «شخصیتی آشفته و هیجان زده» است که نیاز به ستایش دیگران دارد و در عین حال، در برابر هرگونه رابطه صمیمانه و خصوصی مقاومت به خرج می‌دهد. شخص خودشیفته از احساس آزاردهنده تو خالی بودن و از شک و تردید نسبت به «عزت نفس»‌خویشتن رنج می‌برد. خودشیفتگی از دیدگاه لَش نوعی استراتژی دفاعی است که در برابر ماهیت تهدیدآمیز دنیای مدرن سعی می‌کند پناهگاه امنی در وجود خود شخص بیابد. شخص خودشیفته پیشاپیش هر گونه رابطه با گذشته و آینده را قطع می‌کند و به این ترتیب، آن‌ها را، به عنوان پاسخی به خطرهای دنیای کنونی و این خطر که مبادا «همه چیز به پایان برسد»، از ذهن خود می‌زداید. به یک معنا خودشیفتگی نوع خاصی از آمیختگی و ارتباط با دنیای برونی است و نه نوعی عقب‌نشینی دفاعی از دنیا، بلکه نوعی حمله‌ی متهورانه و انتحاری به درون گرداب گسیختگی‌های مدرنیت. نوعی جهان تکه‌پاره شده نزد افراد خودشیفته وجود دارد که خود را مدام با تکه‌های آن مقایسه می‌کنند و مدام در سازگاری با تکه‌های ناسازگار آن از این رنگ به آن رنگ درمی‌آیند و هویتی سیال و نامنسجم و در عین حال، اضطراب‌آور برای خود می‌سازند. گر چه هویت افراد به نحو متکثری با عوامل موقت پیوند خورده است و از این جهت نسبت به هویت‌های سنتی گستردگی محیرالعقولی پیدا کرده است، اما، در هر لحظه هویت هر فرد در گذار دردناک میان این هویت‌های متکثر لحظه‌های «مرگ» یک هویت و تولد «هویت» جدید را تجربه می‌کند.
☱ به زعم آنتونی گیدنز، گرایش به قلمروهای خصوصی بی‌گمان از ویژگی‌های حوزه وسیعی از زندگی شهری است که با تحلیل رفتن نفوذهای محلی و افزایش رفت و آمدها و مبادلات، به سرعت همه گیر شد. از سوی دیگر، نواحی شهری جدید محرک توسعه نوعی زندگی عمومی و جهان شهری شد که در جوامع سنتی سابقه نداشت؛ زیرا، زندگی شهری جدید فرصت‌های متنوعی در اختیار فرد می‌گذارد که به یاری آن‌ها شخص می‌تواند به جست و جوی افراد دیگری بپردازد که علایق و سلیقه‌های مشترکی داشته باشند و در صورت تمایل به ایجاد هویت‌های مشترک مبادرت ورزیدند که هم زمینه‌های گوناگونی برای پرورش پدیده‌های تازه و ابتکاری فراهم آورند، و هم مسیر مشترک خود را بپیمایند. توسعه و بسط هویت شخصی در دوره کنونی مدرنیت، به این ترتیب، که گفته شد، در اوضاع و احوالی صورت می‌گیرد که محرومیت اخلاقی نسبتاً شدیدی در آن احساس می‌شود. برکنار و محروم از تجربیات بنیادینی که وظایف زندگی روزمره، حتی، برنامه‌ریزی دراز مدت زندگی را، به موضوع‌های وجودی مستقل از خیال‌بافی‌ها و قرائت‌های نااستوار افراد مرتبط می‌سازند، طرح بازتابی «خویشتن (Self)» در برابر پس‌زمینه‌ای از فقر معنوی و اخلاقی شکل می‌گیرد و به تحرک در می‌آید. در چنین اوضاع و احوالی چه جای تعجب است، اگر حوزه‌ی جدیدی از ارتباط‌های ناب که تازه به وجود آمده است مانند هویت‌های ورزشی، به عنوان یک میدان تجربه محکوم به تحمل بار سنگینی می‌باشد (میدان تجربه‌ای در جهت نوعی محیط معنوی تحرک زا برای توسعه زندگی فردی). آیا این پدیده را می‌توان نوعی تحلیل رفتن و کم رنگ شدن هویت شخصی در برابر یک تجربه‌ی ناموفق از محیط خارجی دانست؟
☱ از دیدگاه بالینی، خودشیفتگی را باید در ردیف بعضی دیگر از اختلال‌های روانی طبقه‌بندی کرد که زندگی اجتماعی جدید در زمینه‌های خاصی به ظهور و گسترش آن‌ها کمک می‌کند. خودشیفتگی، به عنوان نوعی نقص شخصیتی، از ناکامی در دستیابی به اعتماد بنیادین سرچشمه می‌گیرد. این امر بخصوص در زمانی مصداق می‌یابد که کودک نمی‌تواند به طرزی رضایت بخش وجود جداگانه نخستین مراقبان خود را درک کند و مرزهای روشنی بین ذهنیات خود و موجودیت مستقل آن‌ها ترسیم نماید. در چنین وضع و حالی، احساس ارزشمندی و قادر مطلق بودن معمولاً، با معکوس این حالت، یعنی، احساس پوچی و نومیدی، به طور متناوب در ذهن کودک جولان می‌دهند. این ویژگی روانی، هنگامی که در دوران بزرگ‌سالی ایجاد می‌شود، به ایجاد شخصیتی می‌انجامد که از نظر روحی (بخصوص برای حفظ عزت نفس خویشتن) وابسته به دیگران است، ولی، در عین حال، آن قدر اراده و قدرت تصمیم‌گیری ندارد که به طرزی مؤثر با آن‌ها ارتباط برقرار کند. چنین شخصی به احتمال قوی قادر نخواهد بود که با روحیه خطرپذیری حاکم بر جامعه مدرن کنار بیاید پس، در بسیاری از موارد چاره را در آن می‌بیند که به پرستش و جذابیت‌های جسمانی، و شاید هم گیرایی شخصی یا خودنمایی در اثر هویت‌های کاذبی که برای خود درست می‌کند پناه ببرد و با توسل به چنین تمهیداتی رویدادهای پیش‌بینی‌ناپذیر زندگی اجتماعی را با این هویت‌های زودگذار مدام تجدیدنظر شونده، البته، با روشی نامطمئن از سر بگذراند. در واقع، خویشتن انسان مدرن (و از جمله خود ما که هر یک به میزانی خودشیفته گشته‌ایم) این ایمنی را تنها در «معرض» دیگران در اختیار دارد و وقتی با خود تنها می‌شود و یک در جمع به درون خود متوجه می‌شود چیزی شبیه شرمندگی و عذاب ناشی از احساس گناه گریبان او را می‌گیرد. در طرح بازتابی «خویشتن (Self)»، توصیف هویت شخصی ذاتاً نحیف و آسیب‌پذیر است. وظیفه ساختن و پرداختن نوعی هویت متمایز ممکن است به بردهای روانی متمایزی منجر گردد، ولی، بار سنگینی هم به وجود می‌آورد. هویت شخصی را باید خلق کرد و تقریباً، به طور مداوم آن را، با توجه به تجربیات گاه متناقض زندگی روزمره و گرایش‌های تقطیع‌کننده نهادهای امروزین، مورد تنظیم و تجدید قرار داد. گذشته‌ از این، حفظ و حراست روایات معینی که برای توصیف «خویشتن (Self)» برگزیده‌ایم مستقیماً هم بر «خویشتن (Self)»، و هم بر پیکری که حامل آن است تأثیر می‌نهد، و گاه تا اندازه‌ای به ساختن و پرداختن آن‌ها نیز یاری می‌دهد. فیلیپ ریف ظهور درمان در چنین زمینه‌هایی را به غیر مذهبی شدن امور مرتبط می‌سازد. و چیزی که وی آن را قحطی اخلاق ناشی از تضعیف مذاهب سنتی می‌داند. چیزی که وی آن‌را «کنترل درمانی»می‌نامد، کارش آن است که سطح کم و بیش معینی از «عملکرد اجتماعی مناسب» را در مجامعی که مذهب در آن‌جا دیگر راهنمایی روابط همگانی را بر عهده ندارد، حفظ کند. در زمان‌های گذشته، مردم اگر تیره‌بخت و درمانده بودند، برای تسلی خاطر به کلیسا روی می‌آوردند، ولی، اینک به سراغ نزدیک‌ترین درمانگاه محله یا کارشناسان روان‌پزشکی تلویزیون می‌روند از طریق درمان، «شخص خواهان آن است که در دنیایی دیوانه به نوعی تشخص سالم دست یابد، در عصر شکافتن هسته اتم شخصیتی منسجم و یکپارچه برای خویشتن فراهم آورد، و در برابر انفجارهای پر سرو صدا پاسخی آرام عرضه نماید» هدف درمان این است که فردی موفق و مطمئن به خویشتن، ولی، بدون نیاز به اصول و احکام متعالی اخلاقی به وجود بیاورد. کوتاه سخن، درمان در پی آن است که شخص را از حل معماهای بزرگ زندگی معاف دارد و، در عوض، احساس کم اهمیت، ولی، پایدار رفاه و نیکبختی را به او ارزانی دارد و، در عوض، احساس کم اهمیت، ولی، پایدار رفاه و نیکبختی را به او ارزانی دارد. به گفته ریف، «چیز مهم همانا رفتن است و رفتن» .
☱ طرح «خویشتن» الزاماً در محیط اجتماعی خاصی شکل می‌گیرد که از لحاظ فنی کامل و قابل اعتماد، ولی، از نظر اخلاقیات خشک و برهوت است. بدین‌سان، بنیان، حتی، بی‌عیب و نقص‌ترین فرایندهای برنامه‌ریزی زندگی بر پایه‌ی خطر سهمگینی استوار شده است که، حتی، انگیزه‌ی زیستن را تهدید می‌کند؛ خطر هولناک مهمل و بی‌معنا ماندن  بهترین نقطه‌ی آغازین برای درک این‌که چرا باید چنین باشد همانا خلل و موقتی شدن در نظام‌های هویتی مجرد (مانند هویت‌های فوتبالی) است. زندگی روزمره بیش از پیش محاسبه‌پذیرتر از چیزی می‌شود که در بیشترین جوامع ماقبل مدرن وجود داشت. این محاسبه پذیری تنها در فراهم آمدن محیط‌های اجتماعی پایدار خلاصه نمی‌شود، بلکه در بازتابندگی مداومی هم که افراد به وسیله‌ی آن روابط خاص خود با محیط اجتماعی پیرامونی را سامان می‌دهند، تجسم می‌یابد. احساس مهمل بودن معمولاً، به شخص دست نمی‌دهد، چون فعالیت‌های جاری زندگی روزمره، در ترکیب با اعتماد بنیادین، احساس امینت وجودی را زنده و پابرجا نگاه می‌دارد. در نظام‌های برخوردار از مرجعیت درونی، پرسش‌های وجودی بالقوه اضطراب‌آور معمولاً، به وسیله‌ی ماهیت کنترل شده‌ی فعالیت‌های روزمره دفع می‌شوند. به عبارت دیگر، احساس قدرت شخصی جانشین اخلاقیات می‌شود، قادر بودن به کنترل اوضاع و احوال زندگی خویشتن، تضمینی کم و بیش موفقیت آمیز برای آینده است و زیستن در چارچوب پارامتر‌های جوامع برخوردار از مرجعیت درونی، در بسیاری از موارد، موجب می‌گردد که چارچوب‌های اجتماعی و طبیعی زندگی زمینه‌های مطمئنی برای فعالیت و برنامه ریزی به نظر برسند. درمان، به عنوان نمونه،‌ای گویا از طرح بازتابی «خویشتن» ممکن است به صورت نوعی پدیده‌ی کنترل‌کننده درآید (که به نوبه خود نوعی نظام برخوردار از مرجعیت درونی است)اعتماد بنیادین یکی از عناصر لازم برای حفظ و تقویت احساس معنی‌دار بودن فعالیت‌های شخصی و اجتماعی در چنین چارچوب‌هایی است. اعتماد بنیادین، به عنوان رفتاری آکنده از اطمینان نسبت به دنیایی که «درست و مناسب» است، تسکین دهنده‌ی احساس ترس و وحشتی است که، در غیر این صورت، ممکن است از عمق وجود شخص به سطح بیاید و همه چیز را تیره و تار سازد. با این وصف، این حالت هنگامی که فقط به وسیله‌ی نظام‌های برخوردار از مرجع درونی کنترل شود، ناپایدار و شکست‌پذیرتر است
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.