فیلوجامعه‌شناسی

تأمل در نفوذ و تأثیر زبان فارسی بر سایر زبان‌ها

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از رسول رهین؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


☱ زبان‌های دنیا را ۶۰۰۰ دانسته‌اند.
☱ برخی از این زبان‌ها بسیار به هم شبیه هستند. از این رو همه‌ی زبان‌ها را می‌توان در بیست گروه عمده جای داد. یکی از مهم‌ترین گروه‌های زبانی، هند و اروپایی است که همه‌ی زبان‌های شبه قاره هند-ایران و نیز اروپایی را در بر می‌گیرد. در روزگار ابن‌بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر نموده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می‌کرده است. حتی در چین و بلغارستان و ترکستان کلمه‌هایی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
☱  زبان فارسی، از قدیم‌ترین زبان‌ها و از گروه زبان‌های هند و ایرانی است که زبانی پیوندی است. این گروه زبانی مجموعه‌ای از چندین زبان را شامل می‌شود که بزرگ‌ترین جمعیت جهان به این گروه سخن می‌گویند و صدها واژه‌ی مشترک میان فارسی و آن‌ها وجود دارد. ریشه بسیاری از کلمه‌های اساسی زبان‌های اروپایی مانند: است، مادر، پدر (فادر، فاتر)، برادر، خواهر، دختر (داتر)، بد، خوب (گود)، به‌تر (به‌تر)، تو، من، مردن، ایست و مانند آن‌ها یکی است.
☱ از زبان فارسی امروزه ده‌ها کلمه‌ی بین‌المللی مانند: بازار، کاروان، کاروانسرا، کیمیا، شیمی، الکل، دیتا، بانک، درویش، آبکری، بلبل، شال، شکر، جوان، یاسمین، اسفناج، شاه، زیراکس، زنا، لیمو، تایگر، کلید، کماندان، اُرد (امر، فرمان)، استار، سیروس، داریوش، جاسمین، گاو ( گو = کو Cow)، ناو، ناوی، توفان، گاد God، نام، کام، گام، لنگ = لگ، لب، ابرو، بدن، روز  و... به بیش تر زبان‌های مهم دنیا راه پیدا کرده است. نمونه‌های دیگر:   bad, best, paradise, star, navy, data, burka, cash, bank.check, roxan, sugar, cow, divan, mummy, penta, me, tab, orange, magic, rose.   و این‌ها را می‌توان تا بیش از  ۷۰۰ کلمه ادامه داد و دلیل این اتفاق، زبان باستانی سنسکریت است که زبان مادری همه‌ی زبان‌های نوین هند و اروپایی است.
☱ زبان فارسی همان گونه که واژگانی را از زبان‌های همسایه‌اش وام گرفته، واژگان زیادی نیز به آن‌ها واگذار کرده است، تأثیر شگرف زبان فارسی بر زبان‌های شبه قاره‌ی هند نیازی به توضیح ندارد. زبان فارسی زبان بین‌المللی عرفان است و بسیاری از عارفان ترک و عرب و هندی کتاب‌های عرفانی خود را به این زبان نوشته‌اند. مکتب تصوف هند و ایرانی که از طریق ایران به آسیای غربی و حتی شمال آفریقا گسترش یافت، بیش تر کتاب‌ها و متن‌های خود را به نثر یا نظم فارسی نوشته است و زبان تصوف در شبه قاره‌ی هند و حتی در میان ترکان همواره فارسی بوده است. در کتاب‌های مقدس نیز واژگانی از فارسی وجود دارد مانند: پردیس (فردوس) در انجیل، تورات و قرآن. (در پایین تر به واژه‌های فارسی آمده در قرآن بیش تر خواهیم پرداخت).
☱ بسیاری از نام‌های جغرافیایی و نام مکان‌ها در خاورمیانه، شمال آفریقا و شرق اروپا از زبان فارسی است مانند: بغداد (خدا داد)، الانبار، عمان ( هومان)، رستاق، جیهان، بصره (پس راه)، رافدین، هندو کش، حیدر آباد، شبرقان ( شاپورگان)،  تنگه و نام رودهای دُن در روسیه و دانوب در اروپا، نام دریای سیاه و...
☱ روند اثرگذاری زبان فارسی و شمار سخن سرایان فارسی در دوران سلجوقیان و عهد عثمانی در کشور ترکیه گسترده است. پیرامون اثرگذاری زبان فارسی می‌توان از جمله به شاه طهماسب صفوی اشاره کرد که به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر می‌سرود و مجموعه می‌نگاشت. از عثمانی‌ها نیز سلطان سلیم و سلطان سلیمان به فارسی شعر سروده‌اند. بیش از دویست واژه‌ی فارسی را در هر یک از زبان‌های قرقیزی، قزاقی، ایغوری و ترکمنی می‌یابیم که به مرور سده‌ها، از این سوی دریای آمو به آن سوی آن نفوذ کرده است. در مالایا در نزدیکی قریه‌ی سامودرا، آرامگاه حسام الدین وجود دارد که در سال ۸۲۳ هجری درگذشته است. سنگ گور او در مالایا بی نظیر است. این شعرها از سعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است: بسیار سال‌ها بشر خاک ما رود / کاین آب چشمه آید و باد صبا رود این پنج روز مهلت ایام آدمی / بر خاک دیگران به تکبر چـرا رود
☱ بیش از ۳۵۰ کلمه فارسی در زبان اندونزیایی بازشناسی شده است. واژه‌های: خوش= خیلی خوب، سودا، بازرگانی، کار، کدو، نان، خرید و فروش، حروف ربط مانند: از، به، هم و مانند آن‌ها در زبان اندونزیایی امروزه رایج است. نمونه‌ای از شعر شاعر آلبانیایی (آبوگویچ) را نیز از سده‌ی نهم میلادی داریم: رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه (نیست) عجب / کسی چگونه نهد شمع در دریچه بــــاد شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار در قلمرو یوگوسلاوی سابق و سرزمین قفقاز مانند: نرودویچ و بابا سرخیان آثاری از خود بر جای گذاشته‌اند که نشان دهنده‌ی نفوذ زبان فارسی در آن نقاط از جهان است.
☱ زبان فارسی همچنین برای هفت صد سال زبان اداری هندوستان بوده است، تا آن که در سال ۱۸۳۶ م. چارلز تری ویلیان زبان انگلیسی را به جای زبان فارسی در هندوستان رسمیت داد. روی مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) این بیت حک شده است: به غیر سبزه نپوشد کسی مزار مـرا / که قبر پوش غریبان همین گیاه بس است همچنین بر لوحه‌ی سنگ مزار نورجهان و جهانگیر (در تاج محل) این شعر نورجهان حک شده است: بر مزار ما غریبان نی چراغی نی گلی / نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
 تأثیر زبان فارسی بر زبان و ادبیات عرب  
☱ هیچ زبانی در دنیا نیست که از دیگر زبان‌ها واژگانی وام نگرفته باشد، همه‌ی زبان‌ها از همدیگر تأثیر و تأثر پذیرفته‌اند. زبانی که از زبان‌های دیگر وام نگرفته باشد، زبانی مرده است. هر اندازه زبان‌ها تأثیر بیش تری گرفته باشند زنده‌تر شده‌اند و این عیب و نقصی برای آن‌ها به شمار نمی‌رود. مهم‌ترین زبان کنونی جهان (انگلیسی) تقریباً ۷۵ درصد کلمه‌های خود را از دیگر زبان‌ها به ویژه انگلو، جرمن و لاتین گرفته است. اسپانیولی و پرتغالی ۹۵ درصد زبان و ادبیاتشان یکی است، با این حال خود را دو زبان گوناگون می‌نامند.
☱ زبان عربی و فارسی نیز از یکدیگر واژگان زیادی وام گرفته‌اند. در زبان فارسی بیش تر اصطلاحات فقهی، مذهبی و حقوقی از زبان عربی گرفته شده است. اما زبان عربی نیز به نوبه خود واژگانی به صورت دست نخورده و واژگان زیادی به صورت برهم زده شده (به شکل قالب‌های معرب) از فارسی وام گرفته است. جوالیقی ۸۳۸ کلمه و در کتاب المنجد ۳۲۱ کلمه و ادی شیر در کتاب خود با نام «واژه‌های فارسی عربی شده» ۱۰۷۴ واژه را که زبان عربی از زبان فارسی وام گرفته است را توضیح داده‌اند. برای نمونه از کلمه‌ی پادشاه در زبان عربی ده‌ها کلمه ساخته شده است. واژه‌های اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین، شیخ، بدشا، پاشا و باشا همگی از کلمه‌ی فارسی «پادشاه» گرفته شده است. استیناف از کلمه‌ی «نو» و کلماتی مانند: جناه، جنایی، جنحه و جنایت، از واژه‌ی «گناه» آمده است و کسی که با قاعده‌ها و قالب‌های زبان عربی آشنا باشد به آسانی می‌پذیرد که هامش و حاشیه از «گوشه» و شکایه از «گلایه» گرفته شده است.  
☱ شعر حماسی و پهلوان نامه‌های ملّی در ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیتی گسترده برخوردار بوده است. ادبیات فارسی در این زمینه نیز همچون بسیاری از زمینه‌های دیگر بسیار غنی و بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگ‌های منطقه و جهان تأثیر گذار بوده است. دست کم ۱۵ نویسنده‌ی بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته‌اند که سیبویه از جمله‌ی آنان است. معمولاً این دانشمندان ایرانی را که در ادبیات، پزشکی، کیمیا، تفسیر و معارف دینی، در نجوم، موسیقی، جغرافیا و در زبان شناسی و تاریخ، خدمات بی نظیری نه تنها به جامعه‌ی عرب و اسلامی، بلکه به جامعه‌ی بشریت نمودند را در کشورهای عربی به عنوان عرب می‌شناسند و همین دانشمندان بوده‌اند که از مصدرهای فارسی با استفاده از باب‌ها و قالب‌های دستور زبان عربی صدها کلمه‌ی جدید ابداع کرده و به غنای ادبیات عرب افزودند.
☱ آنان همچنین در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر‌ها و قالب‌های عربی کلماتی ساخته‌اند که بعدها بسیاری از آن‌ها به ادبیات عرب وارد شده‌اند، مانند: سوء تفاهم، منتظر و... ولی در ادبیات فارسی از واژگان پارسی با کمک قالب‌های عربی نیز واژگانی ساخته شده است که تعدادی از آن‌ها به زبان عربی نیز راه یافته‌اند مانند: استیناف (از واژه‌ی «نو» به معنی درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه (از "هوا" به معنی عوض کردن هوا) و... زبان‌های گروه سامی و عربی بخش بزرگی از واژگان خود را از فارسی گرفته‌اند که در مورد عربی به دلیل ماهیت صرفی و قالب‌های متعدد آن، واژگان فارسی بیش تر در شکل مفرد و ساده‌ی آن قابل رد یابی است و  به دلیل ذوب شدن مفردات در قالب‌ها و صیغه‌ها رد یابی آن‌ها مشکل می‌شود. اما خود زبان فارسی از معدود زبان‌های دنیا است که تقریباً عموم واژگان وام گرفته را بدون دست‌کاری و بدون حذف آوا و حروف می‌پذیرد و به این دلیل هم مثلاً کلمه‌های قرآنی مانند: صالح، کاذب، مشرک، کافر و غیره را بدون هیچ تغییری در خود پذیرفته است.
☱ از این رو هدف از بیگانه زدایی از زبان فارسی، باید نه حب و بغض نسبت به بیگانه، بلکه تلاش برای آسان کردن زبان فارسی و پویا و زنده نگه داشتن آن باشد. به عنوان نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را برای غیر فارسی زبانان مشکل می‌سازد. مانند: اساتید، بساتین، اساتیر، خوانین، دهاقین، میادین، اکراد، افاغنه، به جای: استادان، بستان ها، استوره ها، خان ها، دهقانان، میدان ها، کرد‌ها و افغانیان. با این حال به نظر نمی‌رسد که خارج کردن آن واژگان عربی که در اصل ریشه‌ی فارسی دارند کمکی به پویایی زبان فارسی کند و بسیاری کسان ما را از به کار بردن برخی کلمات مشترک از این دست که در فارسی و عربی از قدیم وجود داشته و دارند برحذر می‌دارند. مثلاً می‌گویند نگویید: جنایی، استیناف، فن، صبح، نظر، بلکه بگویید: کیفری، تجدید نظر، پیشه، بامداد، دید و یا نگویید خیمه، بلکه بگویید چادر و از این قبیل. حال آن که بیش تر این گونه کلمات ریشه‌ی فارسی دارند. مثلاً کلمه‌های جنایی، جنایت، جناح، جنحه و... همگی از ریشه‌ی «جناه» که معرب شده‌ی «گناه» فارسی است ساخته شده است. استیناف از بردن واژه‌ی نو به باب استفعال به دست آمده و استانف، یستانف و... از آن به دست آمده است. فن از واژه‌ی پَن و پَند ساخته شده و در صیغه‌های گوناگون عربی فن، یفن، فنان، تفنن، متفنین و... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه فارسی ساخته شده و مصباح و... از آن ساخته شده است. نظر عربی شده‌ی «نگر» است و انظر، ینظر، منظر و... از آن ساخته شده است. خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه (به معنی کلبه) گرفته شده و خیام، مخیم، خیم و یخیم از آن صرف شده است.
☱ در مورد واژه‌های لاتین نیز گاهی همین طور است. مثلاً کلمه‌های بالکن، بنانا (موز) و بانک هر سه ریشه‌ی فارسی دارند. بنابراین چه نیازی هست مثلاً به جای عبارت «دار آخرت» که در اصل فارسی است، عبارت «سرای دیگر» را به کار بریم و یا به جای بالکن که لاتین شده‌ی بالاخانه است و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و یا به جای واژه‌های بین‌المللی پارتیزان (پارتی، پارسی) بنانا (بندانه) که از طریق عربی به لاتین راه یافته‌اند کلمه‌های دیگری به کار ببریم. حذف و یا جای گزینی واژه‌های بین‌المللی مانند رادیو، تلویزیون، کامپیوتر و... که در همه‌ی زبان‌های مردم دنیا جا افتاده است نیز نباید اولویت داشته باشد.
☱ بدین ترتیب، بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد کنکاش قرار گیرند ریشه‌ی فارسی آن‌ها معلوم می‌شود. به طور نمونه تقریباً به ندرت کسی در عربی بودن کلمه‌های کم (چن، چند)، جص (گچ )، رباط، بیان، نور، دار الاخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه) تردید کرده است. اما در حقیقت همه‌ی این کلمات یا به طور کامل فارسی هستند و یا معرب هستند. به طور نمونه برای کلمات بالا در زبان عربی ریشه و مصدر حقیقی وجود ندارد و وزن برخی از آن‌ها نیز عربی نیست. کلمه‌ی نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتمن معرب شده‌ی خور ( به معنی روشنایی و خورشید) است، رباط در فارسی به معنی استبل است. "رباط الخیل" به معنی خانه یا پرورشگاه اسب است و  ریشه‌ی آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد. نجس و رجس هر دو از واژه‌ی زشت و جش گرفته شده‌اند. دار در زبان فارسی  به معنی‌های دارنده، پایه، ستون و تنه درخت به کار می‌رود، مانند دیندار، داربست، دار درخت. اما در عربی آن را در معنی خانه به کار گرفته‌اند مانند دار الحکمه و ...
☱ قرآن شناس، زبان شناس و پژوهشگر نامی انگلیسی، آرتور جفری را عقیده بر آن است که بیست و هفت کلمه‌ی قران ریشه‌ی فارسی دارد از آن جمله: سجیل: معرب سنگ و گل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن، تاریک شدن، تقالید: جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه (بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم، دینار پول رایج ایران قدیم (یک صدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، سُرادِق: سراپرده، سقر: جهنم، دوزخ، سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی، سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار و نام چشمه‌ای در بهشت، ورده: گل سرخ، سندس: دیبای زربفت لطیف و گران بها، قرطاس: کرباس، کاغذ، جمع آن قراطیس، اقفال: جمع قفل، کافور، یاقوت.
☱ برخی پژوهشگران نیز شمار واژگان فارسی قرآن کریم را تا یک صد برآورد کرده‌اند مانند: سراج = چراغ، دار، غلمان = گلمان جوان گل رو، زمهریر، کاس یا کاسه، جُناح = گناه، رجس = زشت، خُنک = سرد، زُور = قوه، نیرو، عقل، شُواظ = زبانه‌ی آتش، شعله، حرارت، درحال ذوب شدن، اُسوَه = الگو، فیل = پیل، توره = شغال، حیوان وحشی، عبقری = آبکری (آبکاری)، کنز = گنج، زبانیه = نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله‌های آتش، ابد = جمع آن آباد، جاودان،  قمطریر = شدید، سخت، دشوار، نجس = ناپاک، پلید،  بررُخ = مانع و حایل بین دو چیز،  تَبَت = نابودشده، قطع شده، تب و تاب یافته، سخط = خشم گرفتن برکسی، غضب،  سُهی = (به گونه‌ی سُها) ستاره‌ی کوچک و کم نور در دب اصغر. اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکا، چندبار در قران تکرار شده است. برهان = دلیل، در قرآن برهان و براهین آمده است، برج = تبرج، زینت، الجزیه = گزیت، الجُند = گُند، جند و جنود.  مشتق‌های این کلمه‌ها که ریشه و بنیاد فارسی داشته و وارد زبان عربی شده‌اند، با دلایل کامل از سوی پژوهشگران توضیح شده است.
☱ نفوذ واژگان پارسی به سایر زبان‌ها نشانه‌ی اصالت، کهن بودن، گستردگی و اهمیت آن در همه‌ی دوران‌ها است. واژگان فارسی، به صورت‌های زیر به زبان عربی داخل شده است:

☱ ۱. بدون تغییر یا با کم‌ترین تغییر مانند: بادام، استاد، خبر، درویش، دیوان، سکر = شکر، شیرین، آشوب = اوباش، ابریشم= ابریسم، شادان = شاذان و... 
☱ ۲. با تغییر، حذف یا تبدیل حرف‌های پ، ژ، چ، گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر. مانند: چغندر= شمندر، چنده = شنوه، پگاه = صباح، پند، پن = فن، گاومیش = جاموس، گلنار = جلنار، چلیپ = صلیب، چین = صین، چارسو = شارسو، دیباچه = دیباجه، گدا = کدا = تکدی، لگام = لجام، چمران = تشمران، گرنادا = قرناطه، خانه گاه = خانقاه، گزیه = جزیه، کاک = کعک = کیک، گنجینه = خزینه، پرده = برقه و...
☱ ۳. تغییر حروف ک به ق و خ. مانند: کاسپین = قزوین، کله = قله، کوروش = قوروش، کسرا = خسرو تغییر کلی: گاهی در تبدیل واژه‌ی فارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز در وزن واژه‌ی فارسی باقی نمانده است مانند: چند، چن = کم، گچ = جص، مجصص، زشت = رجس، پسک = برص، گنج = کنز و...
☱ ۴. کاربرد کلمات در معنی متضاد با معنی فارسی و یا در غیر معنی اصلی مانند: خوبه = خیبه، زرابی (قالی)
☱ ۵. به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند: باغ = غابه، باغات = غابات.
☱  ۶. یک کلمه از فارسی چند بار به شکل‌ها و به معنی‌های گوناگون وارد عربی شده مانند: از کلمه‌ی باغ = باقه به معنی دسته گل و کلمه غابه به معنی جنگل، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آب انبار و سهریج (صهریج) به معنی تانکر آب.
☱ ۷. حذف سایر آواها مانند: نارگیل = ارکیل، آبریز = ابریق
☱  ۸. گاهی در تبدیل واژه‌ی فارسی به عربی برخی از حرف‌ها از واژه‌ی فارسی تغییر کرده است، مانند: گوشه = حاشیه، هامش = حامش، جشن = دشن = تدشین، سنگ = سنج = صنج، چار راه = شارا = شارع، شاد شید = شادی اناشید، ببر = بایبر = تایگر و...
☱  ۹. گاهی از مفردهای فارسی یا عربی کلمه‌هایی ساخته شده و سپس به ادبیات عرب نیز راه یافته است، مانند: سوء تفاهم ار «فهم»، تهویه از "هوا"
☱  ۱۰. حذف و یا تغییر و تبدیل حروف عله «و. ا. ی» به یکدیگر. مانند: جوراب = جورب، خوب = خید = خیر. 
☱ ۱۱. تبدیل ا به ه و تبدیل ز به س مانند: اندازه = هندسه، اندام = هندام.
☱ ۱۲. گاهی در تبدیل واژه‌ی فارسی به عربی دو حرف از واژه‌ی فارسی باقی مانده است، مانند: آیین = دین
☱ ۱۳. گاهی در تبدیل واژه‌ی فارسی به عربی آواهایی به آن افزوده شده است. مانند: ستون = استوانه = اسطوانه، سروج = ساروج = سهریج = صهریج.  

☱ نمونه‌هایی از واژه‌های فارسی در زبان عربی امروز: 

☱ بروین، بهرام، تیر، کیوان، ماه، مهر، ناهید، هرمس (نام ستارگان). بربط، تنبور، سکاح (سگاه)، سورنا، سیکاه، صنج، نای، نی (موسیقی).   آب = الآب (لعاب)، آباد، آبخانه، آبدان (حوض)، آبدست (وضو)، آبریز = ابریق، آخور (استبل)، آستانه، آگُر = آجر = جور، آهن، اباش = اوباشه = اوباش، اخش = خوش، ارجوان = ارغوانی، ارزن = ارز، ارگ، اسب سوار = اسوار، استاذ، استبرگ = استبرق در قران آمده است، اسوار، اسوه در قران در چند آیه تکرار شده است، اسوه از کلمه‌ی پهلوی "سا" به معنی نمونه گرفته شده است، اشتربان = شتربان، انبار = الانبار، انبان = انبان، انجمن =  الهنزمن، اندازه = هندسه، اندام = هندام، اود = عود (چشم زخم)، ایوان، بابا، بابونج = بابونه = پونه، باخ = باختن، باده (می)، باذام، باذنجان = باذمجان، بار چین (قاشق) = بارجه، باران = بوران، بارگاه = بارجاه (کاخ و قصر)، باروت = بارود، باروتچی = باریچی، باز (عقاب)، باز یار (مربی شاهین و عقاب)، بازار، بازدار = صاحب عقاب، بازرباشی (بزرگ بازار)، بازرگان = بازرکان، بازو بند = باصوبند، بازی، باژ = باج (مالیات و زورگیری)، باشق = باشه (نوعی عقاب)، باشه (نوعی شاهین)، باغ، باغستان = بوستان، باغبان = بغوان، باغه = باقه (دسته گل، باغ گل)، بال، باله (جوراب محکم، از کلمه‌ی پیله گرفته شده و رقص باله نیز از این کلمه است)، بالگون = بلکون، بانو، بانوان، بانوکه = بانوچه، ببر = نمر، بته = پته = به طاقه (بلیت)، بخشش = بخشیش، برج (زینت و آرایش) = تبرج (در آیه ۳۳ احزاب)، برزکار = برزه، برهوت = بیابان، برو = رو = روح، برید (بردن نامه)، بزرگوار = بزکوار، بس است = بس، بغ داد (خدا داد) = بغداد، بغ، بگ، بیک (برخی به غلط این واژه را ترکی می‌دانند) به معنی ارباب، امیر، خداوند، رهبر دینی، مرشد و هدایتگر است که بغ دخت (بیدخت) ایزد بانو نام دیگر آناهیتا فرشته‌ی آب‌ها و پاکی، بقچه = بقجه، بقلاوا (نوعی شیرینی)، بلاژ (شیطان) = بلاز، بلبل، بند، بندر، بوته = بوتقه (قالب)، بورگ = برج، بوری (حصیر) = باری، بوسه = بوس = بشارت، بوش (خسارت) = پوچ، به به، بهار (نوعی گل)، بهبود = بهبوذان (شاد)، بهترین زر = بهزر، بهشت، بهلول، بهی (زیبا) = بهرس، پاپوش = بابوش، پاتریک (رهبر، کلمه‌ی یونانی) = بطریق، پاتیل = بادیه = باطیه، پاچه = باجه، پاداش = باداش، پادزهر = بادزهر، بادهنگ = بادهنج = بادنج (گردوی هندی)، پادشاه = پاشا = باشا، پاره = باره = بهره، پاسبانی (نگهبانی) = باسقانی (بازرس)، پاکیزه = پاک = باک، باکره، بکر، پالوده = پالوته = بالوظه = فالوذج، پت (قوی دریایی، اردک) = بط، پخت مال (نوعی نان خشک) = بقسماط، پرچین = بر چین، پرخاش = برخاش، پردک = پرده = برقع، پردیس = فردوس، پُرذوق (پر نشاط) = بُرزغ، پرژک = برزخ، پرواز = برواز، پروانه = فرنقه، پروانه = فروانه = فرواشه = فراشه، پرهیز = بهریز، پستان = بستان، پشم = به شم،  پگاه = پگاح = صباح، پلاس (زیلو و زیر انداز درویشان) = بلاس، پلشت = به لشت (نجس)، پلنک = بلنگ، پلوس = بلس = ابلیس، پند = پن = فن، پوزه = البوز = لبوز، پوست پهن کردن = بسط = بساط، پولاد = فولاذ، پونه = بونه،  پهلوان = بهلوان، پیام = بیان، پیروز = فیروز، پیژامه (پای جامه) = بیجامه، پیشگیر (پیشبند) = بشکیر، پیک = فیک = فیج، تابوت، تاج، تاس = طاسه، تاووس = طاووس، تب = طب، طبیب، تبر، تخت، تخت دار (پادشاه) = تخدار، تر و  تازه  = طری و  تازج (طازج)، تراج = دراج، ترس و مترس (نوعی چوب حایل)، ترسانه = انبار مهمات (در زبان ترکی و عربی)، ترشی = طرشی، ترنگبین = ترنجبین، تریاک = تریاق، تشت = طشت، تغار = تیغار، تل (تپه)، تنبان = تبان، تند باد، توت = توت (میوه توت و درخت توت)، توتیا (پودر سنگ، اکسید آهن، این کلمه به زبان‌های اروپایی نیز رفته است)، تور (نوعی سبد و نوعی بافتنی)، تور (نوعی نخ)، تیرک = تیر (ستون چوبی) = التیر، تیمار = بیطار، جاروب = شاروب، جام (کاسه) = الجام، جان = جن، جان باز = جمباز، جایگاه = الجاه، جربزه، جفت (زوج) = جفت، جلد قران (جزوه دان) = جزدان، جم = الجم = عجم، جوال (توبره)، جوراب، جوش = جاش، جوشن، جهان = کیهان، جهنم، چادر، چارق (نوعی کفش) = الجارق (الساروخ نیز گفته می‌شود، ساروخ همچنین به موشک نیز گفته می‌شود)، چسب = جبس، جبص (برخی اشتباهن این کلمه را یونانی دانسته‌اند)، چغندر = شمندر، چکش = جاکوش، چکین = سکین، چلیپا = صلیب، چمن = شمن، چنار = الجنار، چنگره (چکش چوبی) = جندره، چوگان = صولجان، چهار سو = شارسو، خدنک، خرپا = حربا، خنچه = غنچه، حور = حوریه، حورندگاه = خورنق، خاشاک =  غساق، خان (سفره دار)، خانه، خلیج = الخلیج، خواجه (بزرگ)، خوان (سفره)، خود، خورشید، خوش پوش = خوش بوش، خونگر = خنجر،  خیار، خیزران، دایه، دربار، دستور (قانون اساسی)، دسته، دشمن = دشمان، دشن = جشن، دکان، دکل = دقل، دکمه = تکمه، دلو = دوالی، دلو = دول، دنب بره = طنبوره، دنگ = ضنک، دود، دور، دوران، دوریه، دوغ، دولاب، دولت، دهلیز، دیباج = دیبا، دیباچه = دیباجه، دیدبان، دین، دینار، دیوان، راز، رای = الرای، رمز، رنگ = رنج. رو (برو) = روح، روزنامج، روزیک = رزق، روستا = روستاق (الرزداق)، رونگ = رونق، رهبان = ربان، رهنما = رهنامج، زر، زرابی (قالی)، زرتک = زردج، زریاب، زشت = رجس، زنانی (زننما) = زان، زانیه، زنبق، زنجیر = جنزیر، زندیک = زندیق، زنگول (زنگ دام و گله) = جلجول، زور (تزویر)، زورق، زیور = زینت، سبد = سبط، ستون، استون، استوانه، سر طاق = سرداق، سراب، سرپوش = الطربوش، سرد=  برد، سرداب، سرو، سرور، سفته، سفینه، سمندر، سندان، سندباد، سوگ (تونل) = سوق (بازار)، سوله پای (لاکپشت) = سلحفاه، سیب، سیخ = سخ، شادان = شاذان، الشادی = الجادی (نوعی شراب زعفرانی)، شادی = شاطی، شال، شاهراه = الشهره، شاهی = شهی (لذیذ)، شاهی، شاهین، شترنگ = شطرنج، شراب، شکر= سکر، شلوار = سروال، سراویل، شمع و شمعدان، شنبه = سمبه، شهرازاد، شهرزاد، شهره، شهری، شیرین، شیشه، صابون، صندل (نوعی گیاه دارویی)، صندلی = صیدلی (داروخانه)، عروس، عنبر، غذا، غوغا، فارس، فانوس = الفانوس، فتیله، فلفل، فنجان = فستان، قاب (کاب) = کعب، قاشق = خاشوقه، قند = گند، کاری = الکاری = العقاری (سازنده، بنا)، کفگیر (کفچلیز) = قفشلیل، کلاه خود = خوذه، کنده ریش = خندریس، کوزه = قوزه، کوشک (قصر) = جوسق، کیش (پارچه کتانی) = خیش، کاروان = قیروان، کرباس = قرتاس، کشیش = قسیس، کلات = قلات = قلعه، قلاع، کندک = خندق، کنشت (کنیست) = کنیسه، کیمیا (شیمی)، گاوشیر = الجاوشیر، گاومیش = الجاموس، گچ = الجص، گچ = جص، گدا = کدا، تکدی، گرداب = جرداب، گرده = گردگه (یک دانه نان) = جردقه، گرز = الجرز، گزاف (زیاد، بی اندازه) = الجزف، گل = الجل، گل نسرین = جلنسرین، جم  (جمشید) = الجم (عجم)، گلاب = الجلاب (این کلمه به فرانسه نیز رفته است)، گلابی = کلابی، گلبان = جلبان، گلستان = جلستان، گلشن = الجلسان، گلگون = الجلجلون، گلنار (گل انار) = الجلنار، گمرک = جمرک، گنبد = الجنبذه، گنج =  کنز، گنجینه = خزینه (انبان، انبار)، گُند (سرباز) = جُند، گون = لون، گوهر = جوهر، جواهر، لج، لجاجت، لجوج. لشگر = لسکر = عسکر،  لک لک = لق لق، لگام = لجام، لنگر = لنکر، لوبیا، لیمو  =  للیمون،  الماس، مال، ماما (مادر)، مجانی، مرجان، مرزبان، موج = فوج، مومیایی، مهرگان = مهرجان، میثرا (الهه‌ی خورشید) = مصر، میدان، میر = المیر = امیر، مینا (ساحل، کناره، بندر) = مینا، نازک، نامه، ناو، ناوخدا = ناخذا، نرد (بازی تخته)، نرگس = نرجس، نسرین، نشان، نعناع، نقش، نور، نهی، نی، نای، ورد (با کسره)، وَرد (برگ، گل)، ورق (برگ = ورد)، ورم، وزیر، وزارت، هاون، هزاره = حضاره (تمدن)، یوگ (خالی) = جوف.
مأخذ:آریاادیب
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.