فیلوجامعه‌شناسی

وضع تکه تکه شدن هویت‌ها

فرستادن به ایمیل چاپ

حامد دهخدا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ تقدیم
☱ موضوع نخ‌نمای «بحران هویت» دیگر بلاموضوع شده است؛ چون سؤال این است که آیا دیگری چیزی به نام هویت موضوعیت دارد که وضع بحرانی آن مورد سؤال باشد. پس آن چه ذهن تحلیل‌گر را به خود مشغول می‌کند بحران هویت نیست، تکه تکه شدن هویت است.
☱ به طرز فزاینده‌ای، مطالبات کلان سیاسی زوال می‌یابند، درخواست‌های اجتماعی به سمت خردتر شدن میل می‌کنند، و هویت‌های کلان از هم می‌پاشند، و دغدغه‌ی افراد از حفظ و حراست از این هویت‌های کلان، به سمت پرداختن به دغدغه‌ها و خواسته‌های کوچک‌تر گرایش پیدا می‌کند.

░▒▓ ضرورت چرخش نظری
☱ پرسش «هویت» جایگاه برجسته‌ای در زمینه‌ی نظریه اجتماعی یافته است. اصل ماجرا این است که هویت‌های قدیمی که جهان اجتماعی را باثبات نگاه می‌داشت منهدم گردیده یا رو به انهدام است و هویت‌های جدیدی ظهور کرده، فردیت مدرن را به عنوان یک سوژه متحد تکه‌تکه کرد. این رویداد که به «بحران هویت» نامبردار شده است، بخشی از فرآیند تحولات گسترده‌تری است که ساختارها و فرآیندهای مرکزی جوامع مدرن را هدف قرار داده است و چهارچوب‌هایی را که به افراد ثبات و قرار می‌بخشید را به چالش می‌خواند.
☱ در این گفتار در پی آنیم که پرسش‌های راجع به هویت فرهنگی را در دوره‌ی مدرنیت متأخر بازشناسیم و بررسی کنیم که آیا اساساً چیزی به نام «بحران فردیت‌ها» وجود دارد؟ درون‌مایه‌ی این بحران چگونه است و سمت و سوی آن به کدام جهت است؟
☱ رویکردهای نظری که معتقدند هویت‌های مدرن رو به انهدام‌اند، بر این عقیده‌اند که اجتماعات مدرن در پایان قرن بیستم تحولی ریشه‌ای را متحمل شده‌اند. چشم‌انداز فرهنگی ناظر بر طبقات، جنسیت، جنس، قومیت، نژاد و عقلانیت در گذشته موقعیت مستحکمی به ما (به عنوان فردیت‌های اجتماعی) اعطا می‌کرد. تحول در این چشم‌اندازها تلقی ما از خودمان به عنوان سوژه‌های منسجم را به پرسش کشید. این فقدان «تلقی با ثبات از خویشتن» گاه به «مرکززدایی از سوژه» معروف شده است. این مرکززدایی هم در فضای اجتماعی و فرهنگی رخ داده است، و هم در درون خود خویشتن انسان مدرن. در واقع، خویشتن انسان‌های مدرن دیگر تلقی منظمی از خود با ثبات خویش به عنوان مبانی ارزیابی احوالات خود نیز ندارند.
☱ این عدم ثبات هویت، مآلاً پایگاه اصل مفهوم «بحران هویت» را به عنوان یک مسأله اجتماعی متزلزل می‌سازد، و معمولاً، این پرسش مطرح می‌شود که این چیست که با بحران مواجه است؟ و آیا اساساً از ابتدا چیزی بوده است؟ به نظر می‌رسد که این مسأله‌ی اجتماعی هم از جهت موقعیت عمیق خودش در فرد فرد انسان‌ها اهمیت بسیاری دارد، و هم از آن بابت که معمولاً، به دلیل مذکور تمایل به نادیده گرفته شدن آن در برخی متفکران اجتماعی به چشم می‌خورد موضوع بسیار خطیری است. در هر حال در این‌که رویدادی به نام انهدام منابع هویتی قدیم و عدم جایگزینی منابع هویتی جدید رخ داده است، کمتر جای تردید وجود دارد.

░▒▓ سه مفهوم هویت
☱ سه تیپ از معنای هویت، بنا به مقاصد تحلیلی و آن طور که متداول است، از هم متمایز می‌شوند:

۱.  سوژه‌ی روشنگری
۲.  سوژه جامعه‌شناختی
۳.  سوژه‌ی پسامدرن

☱ سوژه روشنگری به برداشتی از شخصیت انسانی مبتنی بود که مرکز و محور همه چیز است، فردیت منسجمی دارد و آکنده از توان بالقوه‌ی خِرَد، آگاهی و عمل آگاهانه است.
☱ این برداشت، تلقی بسیار «فردگرایانه‌ای» از سوژه و هویت وی است.
☱ مفهوم جامعه‌شناختی سوژه، بازتاب پیچیده‌تر شدن دنیای مدرن، و آگاهی از این نکته است که هسته و ریشه‌ی درونی سوژه‌ی مدرن مستقل و خود بسنده نیست، بلکه در رابطه با «دیگران مهم» ی شکل گرفته است که ارزش‌ها، معانی و نمادهای جهانی که سوژه در متن آن‌ها زندگی می‌کند را به او می‌رسانند و او را با آن‌ها مرتبط می‌سازند. جرج هربرت مید و چارلز هورتن کولی و نظریه‌پردازان رویکرد کنش متقابل نمادین چهره‌های اصلی در جامعه‌شناسی هستند که این برداشت «کنش متقابلی» هویت و خویشتن (Self) را بسط داده‌اند. براساس این دیدگاه که موضع جامعه‌شناسی کلاسیک راجع به موضوع Self را نمایندگی می‌کند، هویت از طریق «کنش متقابل» میان خویشتن (Self) و جامعه شکل می‌گیرد. در عین حال، باز در این‌جا سوژه محور و هسته‌ی جوهری «من معقول حقیقی» است، اما، این گوهر اساسی در رابطه‌ی مداوم با جهان اجتماعی «بیرونی» سفته می‌شود.
☱ هویت در این تلقی جامعه‌‌شناختی، شکاف میان «درون» و «بیرون» (بین شخص و جهان عمومی) را می‌پوشاند. این واقعیت که من خود را بخشی از «خودمان» به عنوان یک هویت فرهنگی می‌دانم و در همان زمان معانی و ارزش‌های آن فرهنگ را درونی و «از خود» می‌کنم، و بالاخره، این‌که احساس سوبژکتیو خود را با مکان ابژکتیو خویشتن (Self) در متن اجتماع و فرهنگ همساز می‌کنم، جملگی عوارض وجود این هویت (از یک تلقی جامعه‌شناختی) است. بنا بر این، چنین هویتی سوژه را در متن یک ساختار جاسازی می‌کند. این هویت هم خود فرد، و هم فرهنگی که در آن زندگی می‌کند را با ثبات و قابل پیش بینی می‌کند.
☱ اما، این چیزها دقیقاً همان‌هایی هستند که این روزها گفته می‌شود که «دوره‌اش گذشته است». آن سوژه متحد و با ثبات تکه تکه و مرکب از چند هویت مختلف و گاهاً متضاد و غیر قابل جمع شده است. به همین ترتیب، هویت‌هایی که جای سوژه را در آن‌چه بیرون هست مشخص می‌کنند و هماهنگی سوژه را با «نیازهای» ابژکتیو فرهنگ هماهنگ می‌کنند نیز از هم می‌پاشد و این وضعیت قطعاً منجر به تحولات ساختاری و نهادی در شکل‌بندی جدید جامعه خواهد شد. بسیاری از فرآیندهای هویت‌یابی در شرایط جدید که ما از طریق آن‌ها می‌کوشیم موقعیت خود را در متن فرهنگی بیرونی تعریف کنیم، بی‌سر و ته و بی‌اندازه متغیر و مشکل‌زا هستند.
☱ این وضعیت سوژه‌ی پسامدرن را می‌سازد؛ سوژه‌ی پسامدرن سوژه‌ای است که هیچ هویت ثابت، ضروری یا پایداری ندارد. این هویت مدام در جهتی که سیستم‌های فرهنگی محیط ایجاب می‌کنند. متحول می‌شود و قراری ندارد. این سوژه به صورت تاریخی و موقعیتی تعریف می‌شود و نه به صورت امری ذاتی، فطری یا بیولوژیک. سوژه در زمان‌ها و مکان‌های مختلف هویت‌های متفاوت و گاه متضاد می‌گیرد که حول یک خویشتن (Self) واحد هماهنگ و منسجم نشده‌اند. در درون ما به عنوان افرادی که در شهر بزرگی مانند تهران به شدت با امواج رادیکال مدرنیت دست به گریبان هستیم، هویت‌ها یکی پس از دیگری جای هم را می‌گیرند و ما از داشتن تجربه‌ی یک خویشتن ثابت محروم هستیم. به همین دلیل است که در چنین جامعه‌ای سخن از «یاد قدیم‌ها به خیر» زیاد می‌رود و انسان‌ها مدام می‌کوشند تا با گذشته خود که پس از گذران، با ثبات‌تر از «اکنون،» به نظر می‌رسد ارتباطی برقرار کنند و از این رهگذر هویت نسبتاً پایداری برای خود دست و پا کنند. اگر ما گاهی برای خود شخصیتی از ولادت تا مرگ قائلیم، بیشتر به خاطر یک داستان «روایت» گونه است که از خویشتن خویش می‌سازیم، نه به آن دلیل که واقعاً هویت حداقلی ثابتی در کل این عمر جریان دارد. این «روایت» مانند همه‌ی روایت‌های دیگر، دارای نقاط شکاف و گسل فراوانی است که توسط راوی به هم وصله پینه می‌شوند و حقیقت منقطع واقعی را باز نمی‌نمایانند.
☱ هویت‌های سه‌گانه‌ای که وصف شد، مآلاً حاوی نوعی ساده‌سازی مطلب است و در واقع، امر پیچیدگی‌های بیشتری وجود دارد که برخی به دلیل اختلافات ناهماهنگ این تیپ‌هاست و بخشی هم به دلیل ماهیت ذاتی این تیپ‌ها در گسترش نامحدود پیچیدگی و پیدا کردن ویژگی‌های هر چه تازه‌تر است.

░▒▓ ماهیت تحول‌های اخیر
☱ ابعاد پیش گفته‌ی مباحث هویتی با ماهیت تحول در مدرنیت متأخر مرتبط است؛ خصوصاً با فرآیند تحولی که به «جهانی شدن» مشهور است و تأثیری که آن بر هویت فرهنگی بر جای می‌گذارد. اصولاً در این مبحث استدلال بر این است که تحول در مدرنیت متأخر درون‌مایه‌ی خاصی دارد. این ماهیت در جمله‌ی مشهور و مؤثری از مارکس خلاصه شده است که: «هر چه جامد و سخت است دود می‌شود و به هوا می‌رود».
☱ بنا بر این، یکی از ویژگی‌های مهم جوامع مدرن تحول سریع و لاینقطع است (هر چند که این ویژگی نسبت به ویژگی مهم عقلانیت کنش فرعی به نظر می‌رسد و این‌که افرادی مانند آنتونی گیدنز این سرعت و تحول سریع وجه ممیزه اصل «سنت» از «مدرنیت» می‌دانند یکسره بر خطاست). بر این مبنا یکی از ویژگی‌های اساسی مدرنیت به رغم زندگی در فضای سنت تجربه‌ی زندگی توأم با شتاب و سرعت، تحولات مستمر و عمیق و سبک زندگی بسیار وسواس آمیز و با تأملات پی‌درپی که مدام عملکردهای اجتماعی و فردی را مورد بازاندیشی قرار می‌دهد و مدام ماهیت و جوهر آن را متحول می‌سازد. آن‌چه در این فرآیند بسیار اهمیت دارد تحولاتی است که به دلیل این سرعت فراوان در جوهر زمان و مکان پدید آمده است و ماهیتی نامتعین پیدا کرده است. در نتیجه، کنش‌های اجتماعی از متن و زمینه‌ی محلی گسیخته شده است و در یک چهارچوب زمانی مکانی نامحدود شناور شده است.
☱ دیوید هاروی، نه تنها مدرنیت را گسیختگی از کلیه‌ی شرایط و موقعیت‌های پیشین می‌داند، بلکه ویژگی آن را فرآیند بی‌پایان تکه تکه شدن درونی خود پروژه‌ی مدرنیت می‌داند. ارنستو لاکلو مفهوم «کژمکانی» (dislocation) را برای توصیف این وضعیت به کار می‌برد منظور لاکلو از «کژمکانی» ساختارها این است که مرکز و محور این ساختارها جای خود را به محوریت دیگری داده است با این تفاوت که این محوریت جدید ماهیتی متکثر و متغیر و از جنس قدرت دارد. لاکلو آن است که اجتماعات مدرن هیچ مرکز، هیچ اصل اتصال‌دهنده و سازمان دهنده‌ی ثابت ندارند و براساس یک نظم و سیاق و قانون واحد و مشخص طی مسیر نمی‌کنند. جامعه آن‌گونه که در جامعه‌شناسی کلاسیک تصور می‌شد یک کل یکپارچگی نیست که سیر تکاملی خاص و یک‌دستی بپیماید، بلکه شدیداً تکه تکه و از هم پاشیده شده است.
☱ او بر آن است که جوامع متأخر مدرن با «تفاوت» (differcnce) مشخص می‌شوند؛ آن‌ها از طریق تقسیمات اجتماعی مختلف و تضادهای اجتماعی که «پایگاه‌های سوژه‌ای» گوناگونی پدید آورده‌اند مشخص می‌شوند، بلکه به دلیل مشابهت‌های جزئی و مقطعی افراد در این گروه‌ها و جوامع است که آن‌ها موقتاً گرد هم می‌آیند. این به آن معناست که همجوشی افراد در چنین جوامعی کاملاً جزئی و کاملاً موقت است.

░▒▓ نتایج چالش هویتی
مبانی نظری وضعیت تکه تکه شدن هویت‌ها را به طور خلاصه بیان کردیم، اما، چنین وضعیتی چه تأثیر عینی‌ای بر جامعه بر جای می‌گذارد؟
☱ مثلاً در عرصه‌ی سیاسی در سال ۱۹۹۱، جرج بوش تلاش کرد تا رویکرد محافظه کارانه را به دیوان عالی کشور باز گرداند. برای این منظور کلارنس تامس را که یک قاضی سیاه پوست با دیدگاه‌های سیاسی محافظه کار بود، به سمت ریاست دیوان عالی کشور منصوب کرد. بوش تصور می‌کرد که سفیدپوستان به دلیل محافظه‌کاری او و حمایتش از حقوق برابر قضایی از وی حمایت کنند و رأی دهندگان سیاه پوست هم به دلیل سیاه بودن تامس از وی پشتیبانی کنند. به طور خلاصه می‌توان گفت که بوش به یک «بازی هویتی» دست زد.
☱ بعدها، تامس متهم شد که علیه یک زن سیاه پوست به نام آنیتا هیل مرتکب آزار جنسی شده است. در واکنش به این ماجرا، جامعه‌ی امریکا دو دسته شد؛ برخی از سیاهان از او به انگیزه‌های نژادی حمایت کردند؛ دیگران، به دلیل خبط جنسی‌اش سر مخالفت برداشتند. افراد بر حسب آن‌که هویت خود را سیاه‌پوست بدانند یا محافظه کار واکنش‌های متفاوتی به این موضوع نشان دادند. زنان سیاه‌پوست بسته به آن‌که تا چه اندازه هویت خود را زن یا سیاه‌پوست بدانند تفاوت می‌کرد. مردان سیاه‌پوست نیز بر حسب جنسیت‌گرا بودن یا لیبرال بودن واکنش‌های متفاوتی از خود نشان دادند. مردان سفیدپوست نه تنها بر حسب وجهه‌نظر سیاسی‌شان، بلکه بر حسب این‌که خودشان را جنسیت‌گرا یا نژادگرا بدانند نیز عکس‌العمل متفاوتی داشتند. زنان محافظه‌کار سفیدپوست تامس را نه تنها به دلیل سیاسی، بلکه به دلیل تعارض‌اش با فمینیسم مورد حمایت خود قرار دادند. زنان فمینیست که غالباً به لحاظ نژادی لیبرال بودند، با تامس به دلایل مربوط به جنس سر تعارض داشتند. به علاوه، از آن‌جا که قاضی تامس از نخبگان رده بالای دستگاه قضایی بود و آنیتا هیل یک مستخدم ساده، برخی نیز از موضع نبرد طبقاتی قضایا را نگریستند. در این مثال، این‌که حق با چه کسی بود مطرح نیست، بلکه موضوع، «بازی هویت‌ها» است؛ از این چشم‌انداز چند نکته به نظر برجسته می‌آید:

۱.  هویت‌ها متضاد بودند و، حتی، یکدیگر را خنثی می‌کردند. گاه یک فرد مانند یک زن سیاه‌پوست در درون خود نیز دچار نوعی درگیری هویتی بوده است.
۲.  این تضاد هم «در بیرون»، در صحنه‌ی اجتماعی مطرح بوده است، و هم «در درون» در ذهن و فردیت هر یک از کنش‌گران خود را نشان داده است.
۳.  هیچ هویت واحدی (مانند طبقه‌ی اجتماعی) نمی‌تواند همه‌ی هویت‌های مختلف را زیر پر و بال خود جمع کند یا بر اشتراک آن‌ها مبتنی شود و سیاست هیچ‌گاه نمی‌تواند بر یکی از این هویت‌ها برای مدت طولانی پایدار بماند. گروه‌ها و منافع سیاسی‌ای در این شرایط توان برقراری خود را دارند که پا به پای تحولات هویتی در جامعه، حتی، به صورت هفتگی در برنامه‌های خود تجدید نظر کنند. این به آن معناست که دیگر خواستگاه‌های طبقاتی، حزبی، قومی، نژادی و… که در گذشته تعهدهای سنتی سیاسی را به بار می‌آورد عمل نمی‌کنند و ماهیت سیاست بیش از پیش سیال و سیال‌تر شده است.
۴.  چشم‌انداز سیاسی جدید بیش از پیش مبتنی بر هویت‌های فرد جدید و جنبش‌های جدید اجتماعی هستند. ماهیت سیال این جنبش‌ها وجه مسلط سیاسی امروز است که انحصار قدرت دولتی را به شدت تهدید کرده‌اند و عملاً حوزه‌ی سیاسی را به تصرف خود در آورده‌اند.
۵.  گر چه در اثر فرآیندهای عمیق مدرنیت و خصوصاً تحول در عقلانیت و سیطره‌ی عقلانیت معطوف به هدف، نیروهای اجتماعی عظیمی در پس، این فرآیند وجود دارد، در عین حال، شرایط اجتماعی و سیاسی چندان اتوماتیک‌وار متحول نخواهد شد. به عبارت دیگر، می‌توان در جریان روند امور مداخله نمود. این به آن معناست که سیاست‌های ایدئولوژیک، طبقاتی یا حزبی باید به «سیاست تفاوت‌ها» تبدیل شوند و تفاوت بنیادین هویت‌ها را مبنای خود قرار دهند. تنها در این صورت، است که می‌توان سیکلی از تأثیرگذاری‌ها را بر جریان امور بر جای گذارد و در بلند مدت دست به پدید آوردن تحولاتی در جهت کاهش وضعیت بحرانی مدرنیت متأخر سامان داد.

░▒▓ فرجام…
☱ مانوئل اولیون کستلز در کتاب فوق‌العاده مهم و معتبر «عصر اطلاعات؛ قدرت هویت»، که در واکنش به تکه تکه هویتی مدرن که عنصر اساسی جامعه‌ی مدرن است نگاشته شده است، بر آن است که:

«یکی از ویژگی‌های جامعه، و بالاتر از آن یکی از ویژگی‌های طبیعت بشری (اگر چنین چیزی وجود داشته باشد) این است که ملجأ و پناهگاه خود را در دین می‌جوید. ترس از مرگ و آلام زندگی، بشر را برای ادامه‌ی حیات نیازمند خدا (در هر یک از تجلیاتش) و ایمان به خدا می‌کند. …» 
«اما بنیادگرایی دینی امر دیگری است؛ و ادعای من این است که این» امر دیگر، مهم‌ترین منبع هویت‌ساز در جامعه‌ی شبکه‌ای است. …
«بنیادگراها دست به گزینش می‌زنند. شاید به خوبی متوجه باشند که کل گذشته‌ی ناب و خالصی را پذیرفته‌اند، اما، انرژی آن‌ها مصروف به کار بستن جنبه‌ها و ویژگی‌های برگزیده‌ای می‌شود که بهترین مقوم هویت آن‌هاست، وحدت جنبش آن‌ها را تضمین می‌کند و گرداگرد آن سنگرهای دفاعی ایجاد می‌کند و دیگران را در فاصله‌ی مطمئنی نگاه می‌دارد».
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.